تجلي ميترائيسم در شاهنامه (1)
چکيده
يکي از خدايان باستاني ايران مهر يا ميترا، ايزد پيمان است. اين ايزد يکي از ممهترين و با نفوذترين ايزدان است. بعدها به علت مقاومت زياد بر خي از باورها و انديشه هاي پيشين، زرتشتيان مجبور شدند برخي از عناصر اديان گذشته را بپذيرند. مهريشت يکي از مهمترين و قديمي ترين قسمتهاي اين بخش از اوستاست که به ستايش مهر اختصاص دارد.
واژه هاي کليدي: مهرپرستي، باورشناسي، شاهنامه، اديان ايران باستان، دين و اساطير.
نفوذ و تعاليم و آيينهاي مهري در ادبيات دوره ي ميانه و دوره هاي بعد از آن کاملاً مشهود است. صوفيان تعاليم رازآميز خود را از همين مهرپرستان اقتباس کرده اند. ادبيات صوفيانه ي ايران آکنده از ستايش مي و باده است تا بدان حد که صوفيان خود را باده پرست مي خواندند و باده پرستي کما بيش برابر شده بود با خداپرستي. در اين مقاله، سعي بر آن است که رد پاي مهرپرستي در ماجراي رستم در شاهنامه، کتاب و رجاوند ادب فارسي، بررسي گردد. جنگ رستم و اسفنديار در شاهنامه ريشه ديني دارد. اسفنديار و خاندان گشتاسب به دين جديد- زرتشتي گرويده اند ولي خاندان زال بر رسم و آيين گذشته پافشاري مي کنند و همين تضاد عامل جنگ رستم و اسفنديار است. در واقع خاندان زال نماد آيين گذشته اند و گشتاسب نماينده ي دين زرتشتي.
عقايد ديني ايران باستان
پس از مدتي، آيين ها و رسوم پيش از زردتشت که در ميان مردم ريشه اي عميق دوانيده بود به تدريج قدرت خود را باز يافت و در عرصه ي حيات مذهبي ايران ظاهر گرديد. ايزداني چون بهرام، تيشتر و مهر در بخش هاي تازه ي اوستا تأثير خود را نمايان ساختند و هر کدام بخشي از کتاب مقدس اوستا را به خود اختصاص دادند. يشتها در حقيقت ستايش همين ايزدان است.
مهريشت يکي از مهم ترين و قديمي تر ين قسمتهاي اين بخش از اوستا است که به ستايش مهر اختصاص دارد. اين يشت، مهر را به فرمان و دستور بالاترين خدا و آفريدگار، اهورامزدا، مي داند:
«اهورا مزدا به اسپتيمان زرتشت گفت: اي اسپتيمان هنگامي که من مهر دارنده ي دشتهاي فراخ را بيافريدم او را در شايسته ي ستايش بودن مساوي، در سزاوار نيايش بودن مساوي با خود من که او را مزدا (هستم) بيافريدم.»(2)
تکه هاي اصلي و کهن يشت ها جاي هيچ گونه ترديدي نمي گذارد که او به راستي همچون برترين خدا شناخته مي شده و او را مزدا در اصل در اين رمز و بوم کاري ندارد. به عقيده نيبرگ مهر پر نيروترين موجود در ميان آفريدگان است. او سرور و آقاست. (3)
در يشت ها، مهر از بالاي کوهستان هرا (البرز) پيش از خورشيد جاوداني بر مي آيد. گردونه ي شکوهمندي که با چهار اسب آسماني کشيده مي شود و مهر بر آن سوار است در اصل همچون گردونه ي خورشيد انگاشته شده است. شکي نيست که مهر در همه جاي ايران همچون خداي خورشيد نيايش مي شده است. از آنچه درباره ي مهر در يشت دهم (مهر يشت) آمده است مي توان گفت که مهر فرشته ي روشنايي و جنگ است. جامعه اي که در اين يشت ترسيم مي شود، جامعه ي پدرسالاري است و بنياد آن خانواده است.
نفوذ و تعاليم و آيين هاي مهري در ادبيات دوره ي ميانه و دوره هاي بعد از آن کاملاً مشهود است. صوفيان تعاليم راز آميز خود را از همين مهر پرستان اقتباس کرده اند. ادبيات صوفيانه ي ايران آکنده از ستايش مي و باده است تا بدان حد که صوفيان خود را باده پرست مي خواندند و باده پرستي کما بيش برابر شده بود با خدا پرستي. در واقع خرابات، همان "خورآباد" است (4) در غياث اللغات در ذيل کلمه ي «خور» آمده است: «در قديم لفظ خور را که به معني آفتاب است بي واو مي نوشتند و متأخرين به جهت رفع اشتباه بالفظ خر که به معني حمار است به واو نويسند»
بي شک خواستگاه اين بينش را بايد در فرهنگ مهري دوران باستان جستجو کرد. در اين بخش سعي بر آن است که ردپاي مهر پرستي -بصورت بسي فشرده -در ماجراي رستم در شاهنامه، کتاب ورجاوند ادب فارسي، بررسي گردد.
رستم يک مهرپرست
شبي سام در خواب مي بيند که او را مژده مي دهند که فرزندش زنده است. به البرز کوه مي رود فرزند را باز مي آورد. چون زال بزرگ مي شود در سفري به کابل دل در گرو عشق رودابه دختر شاه آن ديار مي نهد و با همه ي مشکلاتي که بر سر راه اين عشق است سرانجام با او مي پيوندند. پس از مدتي رودابه از زال باردار مي شود و چون زمان زايش مي رسد کودک به سادگي متولد نمي شود. نزديک به زمان زايمان، رودابه از هوش مي رود. سيندخت و ديگران نگران مي شوند و گمان مي برند که رودابه به بستر مرگ درافتاده است. زال در اين هنگام به ياد گفته هاي سيمرغ مي افتد که آن هنگام که سام به دنبال فرزند به البرز کوه مي آيد، سيمرغ تعدادي از پرهايش را به زال مي دهد و به او يادآور مي شود که هر گاه به مشکلي بخورد يکي از اين پرها را بسوزاند تا سيمرغ به کمک او آيد زال به سيندخت اميد مي دهد که نگران نباش که سيمرغ اين درد را چاره گر خواهد بود. زال پر سيمرغ را مي سوزاند و سيمرغ چون سايه اي همايون پديدار مي گردد و به او دستور مي دهد که پهلوي رودابه را بشکافند و بچه را بيرون بياورند. سپس به دستور او، تهيه دارويي را فرمان مي دهد که رودابه با آن معالجه مي شود. بدين سان کودک به جهان مي آيد و نام او را رستم مي گذارند. رستم از همان کودکي، با ديگر همزادانش تفاوت دارد. کارهاي نمايان او از همان کودکي شروع مي شود. اولين اقدام پهلواني او از پاي درآوردن پيل زال است که از بند رها شده است. ماجراي بعدي او فتح دژ سپند است. چون بعد از گرشاسب تخت پادشاهي خالي مي ماند، رستم به فرمان زال به دنبال کيقباد مي رود و او را مي يابد و بر تخت سلطنت مي نشاند. در دوران شهرياري کاووس، چون کاووس به مازندران حمله مي کند و در آنجا شکست مي خورد و به بند کشيده مي شود رستم براي نجات او هفت خوان معروف خود را مي پيمايد و کاووس را رهايي مي بخشد سپس ماجراي سياوش پيش مي آيد و رستم پرورش او را برعهده مي گيرد. پس از ماجراهايي که براي سياوش پيش مي آيد و وي به دست افراسياب کشته مي شود رستم به کين خواهي او بر مي خيزد و کين سياوش را از تورانيان مي ستاند. در شهرياري کيخسرو رستم در رکاب او براي دفاع از ايران شمشير مي زند. اما چون کيخسرو از سلطنت کناره مي گيرد و نوبت به لهراسبيان مي رسد، خاندان زال چندان دخالتي در امور کشور نمي کنند. در زمان لهراسبيان است که زردتشت پيامبر ظهور مي کند و جنگ هاي اين دوران جنگ هاي مذهبي است بر سر رواج دين بهي. پهلوان اين جنگ ها اسفنديار است. او براي رهايي خواهرانش از دست ارجاسب توراني هفت خوان را مي پيمايد و آنها را نجات مي دهد. همين کناره گيري خاندان زال، سبب مي شود که بهانه به دست گشتاسب بيفتد و اسفنديار را به جنگ رستم بفرستد. در اين جنگ جراحت هاي سختي به رستم مي رسد و اگر سيمرغ به کمک رستم نمي رسيد، رستم به طور حتم جان خود را از دست مي داد.
اسفديار، قبل از کشته شدنش، پرورش بهمن خود را به رستم مي سپارد و رستم در پرورش او تمام سعي خود را به کار مي گيرد. نهايتاً، رستم با توطئه برادرش شغاد در چاه مي افتد و کشته مي شود. حال به بررسي نقش مهر در زندگي رستم مي پردازيم:
در آغاز ماجراي خاندان رستم با پرنده اي راز آلود به نام سيمرغ آشنا مي شويم. سيمرغ چگونه پرنده اي است؟ در متون دوره ي ميانه به مرغي به نام sa-enag mor برمي خوريم. در اوستا آشيانه ي اين مرغ بر بالاي درختي که تخم همه ي گياهان را داراست و در ميان درياي فراخکرت برپاست. در بهرام يشت از مرغ ديگري به نام مرغ وارغن که يکي از تجسمات ايزد بهرام است ياد مي شود. در بند 35 اين يشت اهورامزدا به زردتشت مي گويد: «پري از مرغ وارغن بزرگ شهير بجوي اين پر را به تن خود بمال. با اين پر ساحري دشمن را باطل نما.» در مهريشت بند 9مهر لقب ورثراجن (varsarajan)مي گيرد. در ميان لقب هاي مهر اين صفت «ورترجه»(=واهاگن در ارمني از ورثرغنه و باب آن «پيروزگر» و invictus در لاتين برجسته تر و بيشتر از همه به کار رفته است. (5) در مهريشت به اين نکته که فرشته پيروز بهرام و فرشته فرمانبرداري سروش و فرشته دادگري رشن و فرشته نيک بختي پارند از ملازمان رکاب مهراند، اشاره شده است (6) در زير سنگ قبري که در نمرود داغ يافت شده نام مهر با نام زئوس، اهورامزدا، هرمس، هراکلس و ورثرغنه در يک زمان مي آيد. (7) کوياجي در کتاب معروفش به آيين ها و افسانه هاي ايران و چين باستان اشاره مي کند که «در شاهنامه، پرندگان اساطيري وارغن و سيمرغ با هم در آميخته و يکي پنداشته شده اند. (8) از مطالب فوق مي توان اين گونه پنداشت که سيمرغ يکي از پرندگان مهري است.
سيمرغ چهار بار در شاهنامه نمودار مي گردد. نخستين بار به هنگام کودکي زال است که او را از مرگ نجات مي دهد و پرورش او را برعهده مي گيرد.
فرود آمد از ابر سيمرغ و چنگ
بزد بر گرفتش از آن گرم سنگ
ببردش دمان تا به البرز کوه
که بودش بدان جا کنام و گروه (9)
در اين صحنه سيمرغ به عنوان موجودي مهربان و مادر و حامي زال ظاهر مي شود. مهر نيز در همه جا حاضر است کسي که از حق خويش محروم گشته و در نبرد به مهر شکايت برد هر چند که آواز او ضعيف باشد مهر از آن آگاه مي گردد و به ياري او مي شتابد. دومين بار که سيمرغ را در شاهنامه مي بينيم در ماجراي تولد رستم است. دستورات سيمرغ به زال، دستورات ايزدي -پزشکي است. در اين صحنه سيمرغ جان رودابه و رستم را از مرگ نجات مي دهد.
بياور يکي خنجر آبگون
يکي مرد بينا دل رهنمون
نخستين به مي ماه را مست کن
ز دل بيم و انديشه را پست کن
تو منگر که بينا دل افسون کند
به صندوق تا شير بيرون کند
بکافد تهيگاه سرو تهي
نباشد مر او را ز درد آگهي
وزو بچه شير بيرون کشد
همه پهلوي ماه در خون کشد
و زان پس بدوز آن کجا کرد چاک
ز دل دور کن ترس و تيمار و باک
گياهي که گويمت با شير و مشک
بکوب و بکن هر سه در سايه خشک
بسا و بر آراي بر خستگيش
بيني همان روز پيوستگيش
بدو مال از آن پس يکي پر من
خجسته بود سايه فرمن (10)
سومين بار سميرغ را در هفت خوان اسفنديار مشاهده مي کنيم که قرباني قدرت نمايي اسفنديار مي شود. راهنماي اسفنديار در هفت خوان، او را چنين معرفي مي کند:
يکي کوه بيني سراندر هوا
بروبر يکي مرغ فرمانروا
که سيمرغ گويد وراکارجوي
چو پرنده کوهي ست پيکار جوي
اگر پير بيند بر آرد به ابر
ز دريا نهنگ و به خشک هزبر (11)
آخرين باري که سيمرغ در شاهنامه ظاهر مي شود در نبرد رستم و اسفنديار است و اگر او بداد رستم نمي رسيد رستم و رخش بر اثر جراحاتي که ديده بودند از بين مي رفتند. از چهار باري که سيمرغ در عرصه ي ماجراهاي شاهنامه نمايان مي گردد، سه بار آن براي حفظ و نگهداري و حمايت از خاندان زال است و يک بار در نبرد با اسفنديار که توسط او کشته مي شود.
حال چرا اسفنديار سيمرغ را مي کشد؟ چرا اسفنديار با رستم مي جنگد؟ جنگ بر سر چيست؟ چرا رستمي که تمامي زندگي هفتصد ساله اش را فداي خاندان سلطنتي و ايران کرده است، بايد نابود شود؟ جواب روشن است. زمانه تغيير کرده است. از زمان لهراسب پدر بزرگ اسفنديار -تغيير اوضاع کاملاً مشهود است. لهراسبيان به دين جديدي درآمده اند.
گشتاسب آيين زردشت را پذيرفته و بر سر فراگير ساختن آن مي جنگد. از طرفي رستم وفادار به آيين ها و رسوم گذشته است. به همين دليل است که از زمان لهراسبيان او عملاً از صحنه ي جنگها خود را کنار کشيده است. رستم يک مهري است دين جديد، عقايد او را زير سؤال برده است و با آن دشمني مي کند. پس ديگر دليلي براي اين که رستم با خاندان شاهي هم رأي باشد باقي نمانده است. از اين روست که گشتاسب درباره ي رستم به اسفنديار مي گويد:
به گيتي نداري کسي را همال
مگر بي خرد نامور پور زال
بمردي همي ز آسمان بگذرد
همي خويشتن کهتري نشمرد
که بر پيش کاووس کي، بنده بود
زکيخسرو اندر جهان زنده بود
به شاهي زگشتاسب نارد سخن
که او تاج نو دارد و ما کهن (12)
اگر رستم از کاووس و کيخسرو فرمان مي برده است دليلش اين است که آنها با آيين و عقايد او مخالفت نمي کردند ولي شهرياران جديد مي خواهند طرحي نو دراندازند. اسفنديار در خوان پنجم سيمرغ را کشته است. سيمرغ کيست؟ سيمرغ، همه چيز رستم است، ولي نعمت اوست حافظ و نگهدار خاندان اوست. اين موضوع براي رستم قابل تحمل نيست. زماني که سيمرغ براي مداواي رستم مي آيد اين نکته را متذکر مي شود که:
که آن جفت من مرغ با دستگاه
بدستان و شمشير کردش تباه
رستم و اسفنديار دو ديدگاه متفاوت دارند.
"اين دو ديدگاه، نشان در آيين است يکي آئيني که اسفنديار پيرو آن است و، يکي آئيني که زال و رستم و خاندان سيستان بدان وابسته اند. آئين اسفنديار دين زرتشت است که نسبت به آئين خاندان زال، که با ستايش سيمرغ همراه است، جنبه ي متکامل تري را پيدا مي کند و آئين خاندان زال شکل ابتدائي تر و طبيعي تري دارد و با مراسم عبادي ابتدايي در آميخته است. اين ها همه نشاندهنده ي آن است که سيمرغ موجودي است مقدس و با حرمت و با نيروي ايزدي در يکي آئين ابتدايي و طبيعي (13)"
اسفنديار چون رستم و رخش را پس از آن همه زخم و جراحت، دوباره صحيح و سالم در ميدان کارزار حاضر مي بيند به برادرش پشوتن، ارتباط اين خاندان را با مهر يا خورشيد يادآور مي شود:
شنيدم که دستان جادوپرست
بهنگام يازد بخورشيد دست (14)
در بند يازدهم مهريشت، به اين کارکرد مهر اشاره شده است:
کسي را که جنگجويان در بالاي پشت اسب بدو نماز برند و براي قوت و مرکب و صحت بدن خويشتن استغاثه کنند تا آن جا که دشمنان را از دور بتواند شناخت و هماوردان را بتواند بازداشت تا به دشمنان کينه جوي بد انديش بتواند غلبه نمود (15)
پی نوشت ها :
* مربي فرهنگ زبانهاي باستاني ايران
1-دين هاي ايران باستان، ص52.
2-يشت ها، جلد اول، گزارش پورداود، چاپ سوم، تهران: انتشارات دانشگاه، 1356،ص423.
3--دين هاي ايران باستان، ص ص 60-59.
4-احمد علي رجائي، بخارائي، فرهنگ اشعار حافظ، تهران :انتشارات محمد علي علمي، 1368،ص187.
5-محمد مقدم، جستار درباره مهر و ناهيد، تهران، مرکز اياني مطالعه ي فرهنگها، 1357،ص75.
6-يشتها، جلد 1،ص404.
7-مارتن ورمارزن، آئين ميترا، ترجمه ي بزرگ نادرزاد، تهران، نشر چشمه، 1372،ص23
8-جي.سي.کوياجي، آيين ها و افسانه هاي ايران و چين باستان، ترجمه ي جليل دوستخواه، تهران، شرکت سهامي، کتابهاي جيبي، 1353،ص40.
9-شاهنامه ي فردوسي، جلد اول، ص111.
10-شاهنامه ي فردوسي، جلداول، ص176.
11-شاهنامه ي فردوسي، جلدچهارم، ص255.
12-شاهنامه ي فردوسي، جلدچهارم، ص286.
13-محمد مختاري، حماسه در رمز و راز ملي، تهران، نشر قطره، 1368،ص184.
14-شاهنامه ي فردوسي، جلدچهارم، ص335.
15-يشت ها، جلد 1،ص429.
ادامه دارد...