بازتاب حماسي انتظار در ديوان ابن حسام خوسفي (2)

تيمور گورکاني با همه ي خونخواري و سخت دلي و قتل عامهاي وحشيانه و غارت اموال مردم و اسير کردن زنان و فرزندان آنان مدعي دين داري بود و نسبت به سادات و اهل بيت پيغمبر (ص)اظهار ارادت و اخلاص مي کرد. شرف الدين علي يزدي - که براي تيمور و پسرش شاهرخ عنوان خليفه ي خداوند بر روي زمين ذکر کرده و وجودش را مورد تأييدات الطاف الهي و
يکشنبه، 21 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بازتاب حماسي انتظار در ديوان ابن حسام خوسفي (2)

بازتاب حماسي انتظار در ديوان ابن حسام خوسفي (2)
بازتاب حماسي انتظار در ديوان ابن حسام خوسفي (2)


 

نويسنده:دکتر طاهره خوشحال دستجردي*




 

 

اوضاع ديني در عصر تيموري
 

تيمور گورکاني با همه ي خونخواري و سخت دلي و قتل عامهاي وحشيانه و غارت اموال مردم و اسير کردن زنان و فرزندان آنان مدعي دين داري بود و نسبت به سادات و اهل بيت پيغمبر (ص)اظهار ارادت و اخلاص مي کرد. شرف الدين علي يزدي - که براي تيمور و پسرش شاهرخ عنوان خليفه ي خداوند بر روي زمين ذکر کرده و وجودش را مورد تأييدات الطاف الهي و الهامات غيبي مي داند - در اين باره مي گويد: «حسن عقيده و کمال اخلاص که حضرت صاحبقراني را نسبت با مطلق اهل بيت (ع) بوده، اشهر و اظهر از آن است که به شرح محتاج باشد...»(1)
تيمور معمولاً در قتل عامهاي خود سادات هر کشور را از بقيه مستثني مي کرد (2) و از تخريب و سوزاندن مساجد خودداري مي ورزيد و در سفرهاي جنگي به ديار صوفيان و زاهدان شهرها مي رفت و بر سر مقابر بعضي از آنان همت طلبيده و از خداوند درخواست نصرت و تأييد مي کرد. لشکريان خود را از خوردن شراب و ارتکاب مناهي باز مي داشت. وقتي در حمله ي بغداد به او گفتند در اين شهر شراب زياد وجود دارد، دستور داد همه را جمع کردند و به دجله ريختند (3).
تيمور که خود را يک مصلح ديني مي دانست، حمله هايش به هندوستان، گرجستان، مغولستان و روم را به بهانه ي غزو با کفار و خراب کردن بت خانه هاي آن جا و انتشار شرع مقدس انجام مي داد. قبل از حمله به دهلي و غارت آن جا نماز خواند و از خداوند تقاضاي کمک نمود و از قرآن تفأل زد، اما صد هزار هندي را که در لشکرش اسير بودند براي اين که مبادا به لشکر هنديان بپيوندند، از دم تيغ گذارنيد. در ظفرنامه در اين باره آمده است: در همان روز «امير جهان شاه و ديگر امرا به عرض همايون رسانيدند که از لب سند تا به اين منزل، کم و بيش صد هزار هندوي بي دين از گبر و بت پرستي اسير گشته اند و در معسکر ظفرپناه جمع آمده، مبادا که روز جنگ به اهالي دهلي ميلي نمايند و هجوم کرده به ايشان بپيوندند [...] بنابراين يرليغ قضا نفاذ به صدور پيوست که مجموع هندوان که در دست لشکريانند به قتل آورند و هر کس که در امتثال اين امر تأخير و تهاون روا دارند او را بکشند و زن و بچه هايش از آن کس باشد که تقصير او را به عرض رساند. بر حسب فرموده به روايت اقل صدهزار هندوي بي دين را به تيغ جهاد بگذرانيد و از آن جمله مولانا ناصرالدين عمر که يکي از زمره ي ارباب عمايم بود. پانزده هندو در خيل داشت و با آن که هرگز گوسفندي ذبح نکرده بود در آن روز امتثال فرمان را هر پانزده را طعمه شمشير غرا ساخت» (4).
و هنگامي که به کشور روم حمله کرد و آن جا را تسخير کرد، چهل هزار نفر از لشکريان ايلدورم بايزيد را که با او مخالفت کرده بودند و اکثراً ارمني بودند دستور داد در چاه ها کردند و چاه ها را از خاک پر و آنان را زنده به گور کردند. «چون سپاهيان ايلدورم بايزيد که در شهر پاي مخالفت فشرده بودند و از سر جهل و ظلالت دست جسارت به محاربه و قتال برآورده و بيشتر ارمني بودند، حکم شد چهار هزار سپاهي بر تومانات قسمت کردند و همه را از براي سياست، زنده در چاه ها کرده به خاک بينباشتند تا عبرت ديگر مخالفان بشود»(5).
شاهرخ ميراز فرزند تيمور اهل عبادت و به جا آوردن فرائض و نوافل بود و اکثر جمعه ها در مسجد جامع حضور مي يافت و به شادات و خاندان پيغمبر به ديده ي احترام مي نگريست و مرتب براي زيارت امام رضا (ع) به مشهد مقدس مي رفت (6). اما هنگامي که براي جنگ با سلطان محمدابن بايسنقر عازم اصفهان شده بود، جمعي از سادات و فضلا را که در سلک هوادران ميرزا سلطان محمد درآمده بودند، به ياساق رسانيد (7) و فرزندش بايسنقر ميرزا که از طرف پدر مدتي متصدي ديوان قضاوت بود بر اثر خوردن شراب زياد در مجالس کامراني و عشرت جان باخت. (8) بعد از او پسرش علاءالدوله که دائماً بساط عيش و نوش گسترده بود «و غير مي گلرنگ و استماع آواز دف و چنگ نقشي بر لوح ضمير نمي نگاشت» (9) به امارت ديوان اعلي منصوب شد.
ميرزا عبداللطيف که پدرش الغ بيگ و برادرش را کشت، به تقليد خلفا در روزهاي جمعه خطبه مي خواند و به پيش نمازي مي پرداخت، ولي مخفيانه عده اي را که در راه رسيدن به سلطنت او جان نثاري کرده بودند گردن زد. «ميرزا عبداللطيف بر وجهي که سبق يافت والد ماجد خود را شربت شهادت چشانده و در ايام جمعه به نفس نفيس خويش به قرائت خطبه و امر پيش نمازي مي پرداخت و در رعايت رعيت شرايط اهتمام مرعي داشته، بساط عدل و انصاف ممهد ساخته، اما جمعي از برلاسيان و ترخانيان را مثل امير محمود تايبوق و سلطان جنيد و سلطان يوسف و امير اسماعيل صوفي ترخان که در ملازمت او جان سپاريها کرده بودند در مجلس خاص طلبيده به قتل رساند» (10).
پادشاهان تيموري مذهب سني حنفي داشتند. هرچند اين مذهب را مذهب رسمي قرار داده بودند و از آن دفاع مي کردند، نسبت به مذاهب ديگر تعصبي نشان نمي دادند، به امام رضا (ع) و ديگر ائمه شيعه اظهار اخلاص و ارادت مي کردند و بسيار براي زيارت به مشهد مقدس مي رفتند و سادات و علما و زاهدان و صوفيان را به ديده ي احترام مي نگريستند. شاهرخ قبل از عازم شدن به آذربايجان براي جنگ با قرايوسف قنديلي که از سه هزار مثقال طلا ساخته شده بود بر سبيل نذر از سقف گنبد مرقد امام رضا(ع) فرو آويخت (11).
در اين دوره شيعه اثني عشري از اين فرصت براي تبليغ مذهب خود استفاده فراوان برد و مبلغان و علماي شيعه با آزادي بيشتري نسبت به دوره هاي قبل به نشر عقايد خود اشتغال داشته، شاعران شيعه در اشعار خود به طور فراوان به مدح و ستايش ائمه (ع) مي پرداختند (12). هر چند مبلغان شيعه گاهي از طرف بعضي پادشاهان و امرا مجازات و عقوبت مي شدند و درگيريهايي بين اهل سنت و شيعه پيش مي آمد، اما اين مسائل از تلاش آنان بر اي گسترش مذهب شيعه در ميان مردم چيزي نمي کاست و علي رغم مخالفتهايي که مي شد به تدريج اعتقادات شيعه در جامعه رواج بيشتري مي يافت.
دکتر ذبيح الله صفا در کتاب خود درباره ي اوضاع ديني اين دوره چنين مي گويد: «شيعيان که در طول قرن نهم برقوت خود مي افزودند گويا همين مايه پيشرفت و نفوذ را کافي نمي دانستند و بر آن بودند که قيام و غلبه اي بر اهل سنت نموده، يا حکومت ايران را به دست گيرند و يا رسميت مذهب خود را مسجل سازند و اگر چه اين تندروي شيعه در قرن نهم با غلبه ي قاطع حنفيان تيموري و ترکمانان به نتيجه اي نرسيد، ليکن چنان که مي دانيم مقدمه ي سودمندي گشت براي قيام نهايي و غلبه ي آنان در آغاز قرن دهم هجري و تبدل مذهب رسمي ايران از تسنن به تشيع» (13)
چنان که قبلاً بيان شده در اين دوره خراسان ميدان تاخت و تاز فرزندان تيمور براي دست يافتن به تخت پادشاهي بود و آنان علاوه بر آن که به مردم شهرها حمله مي کردند و اموال آنان را به تاراج مي بردند. مالياتهاي سنگين سرانه نيز وضع کرده بودند و کساني را که قدرت پرداخت آنرا نداشتند، به انواع شکنجه و عذاب دچار مي کردند؛ بدين جهت دهات و سرزمينهاي حاصلخيز به ويرانه اي مبدل شد و مردم بر اثر ظلم و ستم غارتگران بيگانه و نداشتن امنيت جاني زن و فرزند خود را ترک کرده و به محلهايي ديگر متواري مي شدند.
بازتاب اين وضعيت بد اجتماعي در شعر ابن حسام مشاهده مي شود او در قصيده اي درباره ي خرابي خوسف مي گويد:

 

خراب گشت زجور فلک خرابه ي خوسف
چه گويم آنچه بگويم زياده زان صدبار

مقام و مسکن مردم خراب گشت تمام
نه خانه ماند و نه صفه و نه درگه و ديوار

چهار دانگ خراب است از آن که من ديدم
دو دانگ مانده و تا چون شود به آخر کار (14)

و در قصيده اي ديگر از فقر و تهيدستي خود و هموطنانش که خانه و کاشانه ي خود را بر اثر ستم و تعدي مأموران ماليات ترک کرده اند شکايت مي کند و خطاب به يکي از بزرگان مي گويد:

گر به عين مردمي چشمت به مردم ننگرد
مي نماند خوسف را بر صفحه هستي رقم

اکثر ارباب را بين خان و مان پرداخته
مانده يابي چند مفلوک و پريشان و دژم

اين منم چون کوف بر ويرانه ي ادبار خويش
سر فرو برده چو بوتيمار با چندين الم

مي زند فصاد چرخم در مقام نوش نيش
مي دهد دهر ستمکارم به جاي شهد سم

کاسه خالي، کيسه بي زر، خانه بي خوان، دل خراب
مطبخ من بي درمنه خود چه گويم از دلم (15)

سقوط و انحطاط اخلاق مردم جامعه از پيامدهاي بسيار بد هجوم تاتارها به ايران بود. ابن حسام در يکي از قصايدي که درباره ي مدح و ستايش حضرت مهدي (عج) سروده و با مقدمه اي حزن آلود آغاز مي شود، وضعيت اخلاقي مردم جامعه خود را تجسم کرده است. او از اجرا نشدن احکام شرع و رواج يافتن رياکاري و شراب خواري و زنا و زير پانهاده شدن حقوق ديگران در ميان مردم جامعه مي نالد و غم و اندوه خود را اظهار ميدارد:

جهان فساد گرفت اي دريغ اهل صلاح
بر آفتاب علو مي کند شب ديجور

چراغ صومعه افروز را ز دود کنشت
نماند صفوت تاب و برفت رونق نور

خطا و زلت و عصيان به غايتي برسيد
که زنده رشک برد بر فناي اهل قبور

ربا و خمر و زنا و عقوق و ترک حقوق
حمايت طرف باطل و شهادت زور

کراست منع مناهي به واجبي کردن
اگر چه کردن آن واجب است بر جمهور (16)

شاعر از ظلم و بيداد حاکمان تيموري که موجب اين همه بدبختي و فساد اخلاق و نابساماني مردم جامعه او شده اند رنج مي برد و قلبش از خشم و کينه نسبت به آنان آکنده است. هر جنبش و طغياني عليه آنان به شدت سرکوب مي شود و او در خود توان مبارزه با آنان را نمي بيند. هيچ نجات بخشي نيز به ياري محرومان نمي شتابد، اما بارقه ي اميدي قلبش را روشني مي بخشد. قهرماني در پشت پرده ي غيب است و به زودي خواهد آمد تا ظلم و ستم را نابود کند و عدالت را در جهان بگستراند و او به ناچار در انتظار اين قهرمان مي نشيند؛ زيرا انتظار آمدن او تنها راه مخالفت و شورش عليه غارتگران بيگانه است.
بدين جهت اشعاري درباره ي حضرت مهدي (عج) مي سرايد. موضوع اصلي اين اشعار توصيف دلاوري و شجاعت و قدرت جنگاوري و بيان صحنه هاي جنگ اين قهرمان با ظالمان و ستمگران است. اين قهرمان در حالي که رداي پيامبر را بردوش افکنده و شمشير دوپيکر علي را به دست گرفته، از پشت پرده غيب ظاهر مي شود و با ظهور او ترس و بيم از دلها رخت برمي بندد؛ لشکري از مجاهدان دين به راه مي افتند؛ فرشتگان مقرب خدا به ياريش مي آيند و حضرت عيسي (ع) از آسمان فرود مي آيد تا در رکاب او بجنگد، بدين گونه اين قهرمان وارد عرصه ي پيکار مي شود. ديوان فريب کار، ابولهبان سخت دل و دجالان منافق زمان که رمز حاکمان و شاهزادگان ستمگر و مدعي ديانت سلطه ي تيموري هستند در برابر او صف آرايي مي کنند، اما اين قهرمان در حالي که ذوالفقار علي (ع) را به دست گرفته، مانند شير به آنان حمله ور مي شود و همه را نابود مي کند. او هرگز شکست نمي خورد و همه ي قدرتهاي دنيا از قيصر روم تا فغفور چين در برابرش به زانو درمي آيند:

ايا به ضابطه ي عدل و داد در عالم
چو جد خويش به نام پيامبري مشهور

بپوش درعه ي جد شريف و درع پدر
و فوق جيدک قلد بسيفک المأثور

تو از حجاب برون آي تا برون آيند
به نصرت تو شجاعان دين چو روز نشور

لواي فتح نصب کن که بنمايد
نشان آيت نصرت ز رايت منصور

به روز معرکه آيد تو را فرشته سپاه
به گاه مشوره روح القدس تو را دستور

تو را امين ملک بر يمين و ميکائيل
عن الشمال و بالخلف صاحب الناقور

بر آن براق همايون رکاب برق شتاب
که گاه سير سبق مي برد زباد دبور،

چو باد صبح گذر کن به بزمگاه چمن
ببر خمار مي از مغز نرگس مخمور

اگر به کين تو دجاليان بر آغالند
چه باک شير ژيان را ز بانگ کلب عقور

چو بازوي تو شود قهرمان تيغ، شوند
مخالفان به سر تيغ قاهرت مقهور (17)

او در اين اشعار به واقعه ي کربلا و شهادت مظلومانه امام حسين (ع) اشاره مي کند و از حضرت مهدي (عج) مي خواهد که به خونخواهي او قيام کند.
اگر چه خوانخواهي امام حسين (ع) به وسيله ي حضرت مهدي (عج) و همچنين جنگها و قهرماني هاي آن حضرت که در اين اشعار مطرح مي شود، اعتقادي مذهبي است اما در پشت سر اين قهرمان مذهبي و اعتقادي، شبح و سايه يک قهرمان آرماني نيز ديده مي شود؛ همان قهرماني که در قرن چهارم در شاهنامه به صورت رستم و در قرن نهم در خاوران نامه به صورت حضرت علي (ع) نمودار مي شود.
چنان که مي دانيم بعد از حمله ي مسلمانان به ايران، چهار قرن ايران تحت سلطه ي حکومت عربي بني اميه و بني عباس قرار گرفت. در اين مدت مردم ايران انواع خواري و مذلت را تحمل کردند و غرور ملي آنان لگدکوب شد؛ بنابراين در ناخودآگاه جمعي مردم، قهرماني آرماني شکل گرفت که شکست ناپذير است و تن به اسارت بيگانه نمي دهد.
در روزگار ابن حسام نيز که مهاجمان تاتار آبرو و اعتبار قوم ايراني را در معرض خطر قرار مي دهند، همان قهرمان آرماني قرن چهارم ظاهر مي شود، اما نه به شکل و نام قهرمان ملي بلکه به شکل و نام قهرمان مذهبي: علي(ع) اين هر دو از جهت آرمانگرايي شاعر و منجي طلبي او يکي هستند:
رستم با مهاجمان سرزمين توران مي جنگد و حضرت علي (ع) با کفار غارتگر سرزمين خاور که سمبل و رمز مهاجمان تيموري هستند هر دو قهرمان شکست ناپذيرند و تن به اسارت و خواري نمي دهند. در خاوران نامه جنگ و پيکار حضرت علي (ع) با کفار سرزمين خاور زماني آغاز مي شود که خيمه گاه او توسط لشکريان خاور غارت مي شود و او براي مبارزه با ستم و تعدي آنان به پا مي خيزد:

چو باز آمدم سوي بنگاه خويش
به آيين و آرايش و راه خويش

زمال خود اين جا نديدم نشان
نه اين باشد آيين گردنکشان

نمودند بر مال من پردلي
نيند آگه از دست و تيغ علي

کسي بازوي خويشتن رنجه کرد
که با شيرنر پنجه در پنجه کرد

ندانم، کسي چون برد مال من
نمي ترسد از زخم کوپال من؟!

بدين کينه اکنون ميان بسته ام
در سود پيش از زيان بسته ام

دلم پر شتاب است و سر پر ز جنگ
دگر در ميانه نباشد درنگ

چو فردا درآيد خور از کوهسار
من و خاوران و سر ذوالفقار (18)

در خاوران نامه، حضرت علي (ع) تجسم خشم شاعر براي ستيز و پيکار با قدرتهاي ظالم و غارتگر عصر اوست.
در يکي از صحنه هاي جنگ، شمشير حضرت علي (ع) شکسته مي شود و او با دست خالي در حالي که نعره هاي رعد آسايش لرزه بر پيکر دلاوران مي افکند، مانند شير خشمگين به آنان حمله مي کند و بسياري را به خاک و خون مي کشد و لشکر خاوران را شکست مي دهد:

ميان سپاهش در آن گرد و ميغ
به دست اندر از دسته بشکست تيغ

به بازوي خنجر کش ذوالفقار
کجا تيغ ديگر بود پايدار؟!

چو از دسته بشکست شمشير شير
رها کرد سر آب را سوي زير

به سر پنجه ي آهنين چون پلنگ
که بر عزم زور آورد روز جنگ

به کردار شاهين که از شاخ سرو
به سر پنجه اندر ربايد تذرو

گرفتي کمرگاه مردان کين
ربودي به آساني از پشت زين

زدي مرد را بر سواري دگر
بينداختي نامداري دگر (19)

در اشعاري که شاعر درباره ي حضرت مهدي (عج) سروده است نيز سايه ي قهرمان آرماني که به علت سلطه و غلبه ي گرايشهاي ديني و مذهبي بر گرايشهاي ملي و نژادي در اين دوره به شکل حضرت علي (ع) يا قهرماني ديني در خاوران نامه ظاهر شده، مشاهده مي شود؛ همان قهرماني که رمز و سمبل آرزوي شاعر براي قهر و غلبه بر تيموريان بيدادگر و همه ي قدرتهاي بيدادگر تاريخ بشر است. در حقيقت در اين اشعار، بين واقعيت و آرمان و يا اعتقاد مذهبي و حماسه، رابطه و پيوند برقرار مي شود. بنابراين وقتي شاعر از حضرت مهدي (عج) مي خواهد که ظهور کند و به انتقام و خونخواهي امام حسين (ع) شمشير بکشد، اگر چه اين خونخواهي اعتقادي مذهبي است، اما در ذهن او امام حسين (ع) سمبل و رمز همه ي کساني است که بر اثر ستم و ظلم فرزندان تيمور و يا قتل عامهاي وحشيانه خود تيمور، مظلومانه کشته شده اند و هيچ کس جرأت و توان بپاخاستن براي انتقام و خونخواهي آنان را نداشته است:

هر شب فلک ز مضجع جد شهيد تو
عطفي آل يافته بر دامن کبود

آن کو قباي جد تو همرنگ آل کرد
فرداش درکشند به پيراهن کبود

در چشم خون فشان فلک کحل عين کن
بر اهل شام دعوي خون حسين (ع) کن (20)

يکي ديگر از مسائلي که در اين اشعار مطرح مي شود اين است که در زمان ظهور اين قهرمان، هيبت او آن چنان است که هيچ قدرتمندي بر ضعيف نمي تواند ظلم و ستم روا دارد و عدالتي فراگير بر همه جا گسترده مي شود؛ آن چنان که ميش در کنار گرگ، گور در کنار شير و کبک در کنار باز، بدون هيچ گونه ترسي از تعدي و ستم، با آرامش زندگي مي کنند.
چنان که در اوضاع و احوال اجتماعي اين دوره ديده شد، شاهزادگان تيموري با تقسيم غنائم و ثروتهاي بي اندازه اي که تيمور در سمرقند، پايتخت خود، جمع کرده بود، به عيش و نوش و شراب خواري مي پرداختند و اکثر مردم در فقر و تهيدستي به سر مي بردند و در حالي که قحطي در هرات هزاران نفر را به کام مرگ مي فرستاد، آنان دامن دامن زر و جواهر به امراي خود مي بخشيدند تا در نزاعها و درگيريهايي که بر سر تخت و تاج وجود داشت، حامي آنان باشند. مردم فقير را مجبور به پرداخت انواع مالياتهاي سنگين مي کردند و بسياري از تهيدستان که توانايي پرداخت اين مالياتها را نداشتند، در زير شکنجه آنان جان مي دادند. غارت اموال مردم شهرها، تعدي به عرض و آبروي آنان، مصادره اموال و گرفتن رشوه، حتي توسط بعضي وزرا، و کشتار افراد بي گناه، براي شاهزادگان و امراي آنان در اين دوره امري عادي بود.
خشم و انزجار شاعر نسبت به اين فجايع و عدم توانايي او براي تغيير و يا عصيان و شورش عليه چنين جامعه اي موجب مي شود که او به توصيف يک جامعه آرماني عادلانه بپردازند و اين آرمان با اعتقادي مذهبي در هم بياميزد و واکنش منفي و عصيانگرانه ي شاعر را عليه حوادث و رويدادهاي سياسي و اجتماعي عصرش ظاهر کند.

سياست عدل کامل او راي خلق و خلق راعي است
به ضبط شامل نهيب گرگ از درون جان غنم برآرد

نه شير بر گور و گرگ بر ميش و باز بر کبک و سگ بر آهو
به روز عدلش مجال يابد که دست زور و ستم برآرد (21)

ظهور مهدي قائم که چون سليمانش
مسخرند به رغبت و حوش و جن و طيور

به دور او نتواند که پنجه بگشايد
نه شير شرزه بر آهو نه باز بر زر زور (22)

به طور کلي در اشعاري که ابن حسام درباره ي مدح و ستايش حضرت مهدي (عج) سروده است جنبه ي حماسي بر جنبه هاي ديگر غلبه دارد و شاعر با آوردن تشبيهات و استعارات رزمي و اغراق و غلو و آفريدن تصويرهاي ذهني مربوط به ابزار و ادوات جنگ، از جمله شمشير، نيزه، خنجر، شيپور و اسب و طبل، خواننده را در فضايي کاملاً حماسي قرار مي دهد. بيشترين توصيفات و صور ذهني و خيالي اين اشعار مربوط به شمشير دو سر و اژدها مانند حضرت مهدي (عج) است.

 

پی نوشت ها :
 

*استاديار دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه اصفهان
1-شرف الدين علي يزدي، همان، ج1،ص146.
2-ميرخواند: همان، ج6،ص1048.
3-شرف الدين علي يزدي، :همان، ج1،ص457.
4- معين الدين نطنزي، منتخب التواريخ معيني، ص386.
5-شرف الدين علي يزدي، همان، ج2،ص72.
6-همان: ص196.
7-خواندمير: همان: ج3،ص615.
8-همان: ج3، ص635.
9-همان: ج6، ص1165.
10-همان: ج4، ص19.
11-همان: ج3، ص42.
12-همان: ج 6، ص1154.
13-ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، ج4،ص55و56.
14-ابن حسام خوسفي، ديوان، ص292
15-همان:ص285.
16-همان:ص237.
17-همان:ص238.
18-نسخه عکس خاوران نامه، ج1،ص83.
19-همان.
20-ابن حسام خوسفي، ديوان، ص380.
21-همان:ص155.
22-همان:ص238.
 

منابع:
-ابن حسام خوسفي، خاوران نامه، نسخه ي عکسي مربوط به کتابخانه مرکزي دانشگاه شهيد بهشتي.
-ابن حسام خوسفي: ديوان، به اهتمام احمد احمدي بيرجندي، محمدتقي سالک، انتشارات اداره کل حج و اوقاف و امور خيريه استان خراسان.
-خواندمير: حبيب السير، کتابخانه ي خيام، 1333شمسي، ج3و4.
-شرف الدين علي يزدي: ظفرنامه به تصحيح و اهتمام محمد عباسي، ج1و2،امير کبير، 1336شمسي.
- صفا، ذبيح الله: تاريخ ادبيات در ايران، ج 4، دانشگاه تهران، 1356.
-مير خواند:روضه الصفا: تهذيب و تلخيص از دکتر عباس زرياب، ج6.
-نطنزي، معين الدين: منتخب التواريخ، تصحيح ژان اوبن، کتابفروشي خيام، 1336خورشيدي.
پايگاه نور- ش 15

 



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط