جلوه هاي اعتقاد در قصايد ابن حسام خوسفي (2)

ستايش پيامبر اکرم (ص)و اولياي دين در آثار منظوم فارسي سابقه اي ديرين دارد و «کمتر شاعري را مي توان يافت که قصيده يا ترکيب و ترجيعي را در ستايش پيامبر اسلام (ص) و ائمه معصومين (ع) نسروده باشد و چنين به نظر مي آيد که شاعران اين کار را زکوه طبع و قريحه ي خود به شمار مي آوردند و از گزاردن آن به عنوان يک وظيفه محتوم ديني غفلت
يکشنبه، 21 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جلوه هاي اعتقاد در قصايد ابن حسام خوسفي (2)

جلوه هاي اعتقاد در قصايد ابن حسام خوسفي (2)
جلوه هاي اعتقاد در قصايد ابن حسام خوسفي (2)


 

نويسنده:غلامرضا بهمني*




 

 

نعت پيامبر بزرگوار اسلام
 

ستايش پيامبر اکرم (ص)و اولياي دين در آثار منظوم فارسي سابقه اي ديرين دارد و «کمتر شاعري را مي توان يافت که قصيده يا ترکيب و ترجيعي را در ستايش پيامبر اسلام (ص) و ائمه معصومين (ع) نسروده باشد و چنين به نظر مي آيد که شاعران اين کار را زکوه طبع و قريحه ي خود به شمار مي آوردند و از گزاردن آن به عنوان يک وظيفه محتوم ديني غفلت نداشته اند»(1). و بسياري از آنان شاهکارهاي بديعي در اين مقوله خلق کرده اند؛ اما به جرأت مي توان ادعا کرد که در ميان سرايندگان فارسي زبان، کمتر شاعري پيدا مي شود که همچون ابن حسام همه ي انديشه و شعرش را وقف اين کار کرده باشد.
اين شاعر معتقد و متدين، صاحب دلي حساس و جاني تابناک بوده و در نهايت اشتياق سر بر آستان تعظيم پيامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار نهاده و بخشي از زيباترين نغمه هاي سوزناک عارفانه فارسي را نثار خاک پاي آن بزرگواران نموده است. به راستي عشق ابن حسام به ائمه اطهار(ع) شگفتي آفرين و اعجاب انگيز است. به نمونه اي از اين نغمه هاي توحيدي چشم را مي نوازيم:

 

اي جسم تو پيرايه ي انواع کمالات
وي اسم تو سرمايه ي اوضاع رسالات

اوصاف تو افزون ز اشارت فصاحت
الطاف تو بيرون ز عبارات مقالات

سنبل سبق موي تو راند به تطاول
بلبل ورق روي تو خواند به خجالات
ديوان، ص37/ب509به بعد

در قصيده ي بهاريه اي با مطلع:

باد مشک آميز و عنبر بيز و بستان خوش هواست
بر عذار ياسمين زلف رياحين عطر ساست

رخسار درخشان و انديشه ي تابان پيامبر گرامي را چنين وصف مي کند:

صدر منشور الم نشرح که صدر سينه اش
مهبط انوار مشکات جلال کبرياست

عکس و الليل آيتي از گيسوي مشکين اوست
سوره اي از صورت خورشيد رويش و الضحاست

نرگس خوش خواب او را کحل مازاغ البصر
سنبل خوشبوي او را عکس گيسوي مساست
ديوان، ص43/ب600به بعد

در قصيده ي غرّاي ديگري عظمت نام شريف پيامبر اسلام (ص) را بدين گونه ترسيم مي کند:

حرفي که بر کتابه ي طاق زبرجد است
نقشي که بر کرانه ي پيروز، گنبد است

آن حرف بر صحيفه ي دل نقش کن که آن
نقش حروف نام شريف محمد است

او با احد يکي است ز روي يگانگي
فرقي که هست در احد از ميم احمد است
ديوان، ص50/ب694به بعد

در قصايد ديگري مقام والاي نبي اکرم (ص)را چنين توصيف مي کند:

اي باد را شمامه ي خلق تو در دماغ
قنديل خوابگاه تو روشن ترين چراغ
ديوان، ص54/ب768

اي تو را بر مسند عزت شب قرب و وصال
منتهاي سدره ادني پايه ي قدر و کمال

گوشه نعل براق آسمان پيماي تست
حلقه ي زرين که در گوش فلک دارد هلال
ديوان، ص47/ب659به بعد

اي رفته آستان تو رضوان به آستين
جاروب فرش مسند تو زلف حور عين

باد صبا ز نکهت زلف تو مشکبوي
خاک عرب ز نزهت قبر تو عنبرين

يک سنبله ز سنبل زلف تو برده اند
بهر سواد نافه ي مشک خطا به چين
ديوان، ص54/ب783به بعد

ابن حسام به دليل پاک اعتقادي، افتخار مشاهده ي چهره مبارک پيامبر گرامي (ص) را در رؤيايي صادق کسب کرده است و در پايان همين قصيده است که آرزو مي کند پس از مرگ دوباره به اين فيض نايل شود:

در حال زندگيم نمودي لقاي خويش
بعد از وفاتم از تو توقع بود همين
ديوان، ص99/ب807

 

منقبت مولاي متقيان علي (ع)
 

ترسيم چهره و بيان مناقب ائمه اطهار(ع) به ويژه مولا علي بن ابي طالب (ع) از ديرگاه همواره مورد نظر گويندگان بزرگ اين سرزمين بوده است و سرودن هر قصيده اي در حکم جهاد با معاندان و بدخواهان بوده است و اين خود فضيلتي براي شيعيان و پيروان راستين مولي الموحدين (ع) محسوب مي شده است.
دعبل بن علي خزاعي شاعر اهل بيت و معاصر حضرت ثامن الائمه (ع) مي گويد: «پنجاه سال است که چوبه ي دارم را بردوش مي کشم و کسي را نمي بينم که مرا به دار بکشد»(2).
در ميان شاعراني که به نشر فضايل و ترسيم سيماي درخشان مولا(ع) از بعد شجاعت، عدالت، سخاوت، ايثار و گذشت، علم، آگاهي، زهد و تقوا پرداخته اند و برخلاف شاعران مداح انتظار کوچکترين صله مادي نداشته اند، چهره ي ابن حسام اين فرزانه ي زاهد که بيشترين بخش آثارش را به مدح علي (ع) و خاندان پاکش اختصاص داد، تلألؤ خاصي دارد. دفاع او از حقانيت مولا و فرزندان بزرگوارش تا آن حد بود که معاندان و دشمنانش، نسبت کفر به او دادند. شاعر در قصيده ي خود به اين موضوع اشاره دارد:

 

گر نعت اهل بيت کفر است کافرم
هم آسمان گواه برين قول هم زمين

نسبت به کفر مي کندم خصم خاکسار
حاشا چه کفر؟ کفر کدام و کدام دين؟!

آري حسود طعنه اگر مي زند چه سود
بي نشتر مگش نبود نوش انگبين
ديوان، ص56/ب821به بعد

اين انديشه تابناک و اعتقاد راسخ فردوسي بزرگ را فرياد مي آورد، آن جا که به دليل اظهار تولي به مقام شامخ اهل بيت مورد آزار و اذيت غداره بندي همچون سلطان محمود غزنوي واقع مي شود:

منم بنده ي اهل بيت نبي
ستاينده ي خاک پاي وصي

گرت زين بد آيد گناه من است
چنين آيين و راه من است

برين زادم و هم بر اين بگذرم
چنان دان که خاک پي حيدرم (3)

ابن حسام در قصايد متعددي مولا را به فضايل گوناگون مي ستايد برخي از اين صفات عبارتند از:
شجاعت:

قايمه ي تيغ او قايم دين رسول
سايه ي شمشير او برق سهيل يمن
ديوان، ص58/ب802

به ميدان رجوليت بريده گردن عنتر
به هنگام طفوليت ديده کام اژدرها
ديوان، ص78/ب1173

علم:

علي بابها در باب او فرمود پيغمبر
بدين منصب که را داني جز او شايسته و اولي؟

به علم ظاهر و باطن چنان مشکل گشاي آمد
که بي او بود بس مشکل، اگر مشکل شدي حلها
ديوان، ص77/ب1160به بعد

حلم:

حلم تو دلنواز دشمن و دوست
ظلم تو کار ساز خاصه و عام
ديوان، ص81/ب1223

سخاوت:

اي به همت دست فياضت چو دولت تاجبخش
از عطاياي تو دارد بر سر افسر آفتاب
ديوان، ص88/ب1351

در حيرتم که با دل دريا عطاي او
هرگز کسي چرا صفت بحر و کان کند
ديوان، ص95/ب1470

فضل ار به علم و حلم سخا و شجاعت است
آن کس کجا که زند با تو لاف همسري
ديوان، ص101/ب1591

ايثار:

دنيا و آخرت به سنان و سه نان اوست
جبريل مدح اين و خدا وصف آن کند
ديوان، ص95/ب1469

تولي و تبري:
ابن حسام در اکثر قصايدش مراتب سرسپردگي خود را به آستان اهل بيت بيان مي کند و از دشمنان آنان تبري مي جويد:

من با وجود تو نکنم التجا به غير
هر چند ناصبي بکند حليه و خداع
ديوان، ص137/ب2206

سعادت ابد اندر ولاي شاه ولي است
کرامت دولت محمود و طالع مسعود
ديوان، ص135/ب2169

هر که در دارالولايت بي ولايت کرده روي
در سياست عزت در خزلان زده

و آن که با قدر وجودت شد به غيري معتصم
با وجود قدر آدم، چنگ در شيطان زده
ديوان، ص150/ب2401

تو چون بر خلق مولايي، قبولم کن به مولايي
منه بر روي اميدم تو دست رد مولايي
دسوان، ص79/ب1188

 

رثاي اهل بيت
 

ابن حسام شاعر سوخته دلي است که عشق سرشارش به خاندان عصمت و طهارت، از عمق جانش سرچشمه مي گيرد. گويي مصائب اهل بيت را با همه جسم و روحش حس کرده است از اين روست که با شرار قلم آتش به جان خواننده مي زند. در مرثيه ي غرايي با مطلع:

اي باد صبحدم خبر يار من بيار
داني چه خوش بود خبر يار من، بيار

 

به باد صبحدم مي گويد:

بر خوابگاه سيد يثرب حرم خرام
و آن گه به تحفه بوي اويس قرن بيار

بر مرقد امير نجف بگذر اي نسيم
زآن آستانه سرمه ي چشم پرن بيار

بر بقعه ي بقيع همانا گذشته اي
بوي نسيم نفخه ي خلق حسن بيار

از خاک کربلا که بلا بر بلاست آن
تسکين درد و داغ دل پر حزن بيار

از خون حلق تشنه ي اولاد مصطفي
بوي گلاب و رنگ عقيق يمن بيار

از عارض و قد و رخ گلگونه ي حسين
رنگ عبير و لاله و سرو سمن بيار

از طلعت شکفته ي چون نوبهار او
نسرين و ارغوان و گل و نسترن بيار

دردي کشان بزم شهادت فتاده اند
ساقي قدس باده ي صافي زدن بيار

عالم چو شب سياه شد از جور شاميان
اي صبح عدل، مشعل زرين لگن بيار
ديوان،ص232/ب4014به بعد

 

نمودهاي اعتقادي ابن حسام
 

اعتقادات خردپسند و انديشه هاي روشنگر و سازنده ي ابن حسام در طي قصايد اخلاقي و حکمي او، بيانگر تفکر مردي پارسا است.
اعتقاد به خداوند و مقدسات مذهبي، تجلي روح انسان دوستي و گرايش به نيکيها و سجاياي حميده اي همچون عدالت خواهي، ظلم ستيزي، مناعت طبع، ايثار و بخشندگي و نيز اعتقاد به بي اعتباري دنيا و مذمت خودبيني، از مضامين معنوي قصايد ابن حسام است. به منظور جلوگيري از اطاله ي کلام، در نهايت اختصار به مواردي از آنها اشاره مي شود:

گرامي داشت علم و عمل
 

به اعتقاد ابن حسام، درخت علم به وسيله عمل بارور مي شود و سعي انسان سعادتمند
بر آن است که در باغ زندگي درختهاي مثمر پرورش دهد:

 

به آب حسن عمل گرنه پرورش يابد
چو وقت بار شود، شاخ بي ثمر يابي

درخت علم، به اعمال بارور گردان
که شاخ علم همان به که بارور يابي

درختهاي برآور، بر آور اندر باغ
چه هر چه برندهد، بر سرش تير يابي
ديوان، ص257/ب4530به بعد

ابيات ياد شده، قصيده ي معروف ناصر خسرو را با مطلع «نکوهش مکن چرخ نيلوفري را» به خاطر مي آورد. آن جا که مي فرمايد:

سپيدار مانده ست بي هيچ چيزي
ازيرا که بگزيد او کم بري را

بسوزند چوب درختان بي بر
سزا خود همين است مر بي بري را (4)

در جايي ديگر، واعظان غير متعظ و عالمان بي عمل را به باد نکوهش مي گيرد:

زنفس ناپسنديده به عنفت باز مي دارم
تو را اين کي پسند آيد، چو در نفس من آن بيني

تو را از بد نيکويي دلالت مي کنم ليکن
چو در من بنگري نيکو، بد من بيش از آن بيني
ديوان، ص265/ب4562به بعد

 

نکوهش ريا و سالوس
 

ابن حسام در قصايد خود دين فروشان، مزوّران، سالوسان و رياکاران را به باد انتقاد گرفته و اعمال و رفتار آنان را نکوهش مي کند:

 

خرقه ي سالوس برون کن ز تن
راه روي شيوه ي شياد نيست

ميخ ريا ب در ايمان مکوب
زان که تو را نيروي اوتاد نيست
ديوان، ص246/ب4219به بعد

به زرق و حيله و طامات کار برنايد
مجوي نامتصور، مگوي نامعقول
ديوان، ص255/ب4508

گويي ابن حسام به اين حديث شريف از امام صادق(ع) نظر داشته که مي فرمايد:
سيأتي علي الناس تخبث فيه سرائر هم و تحسن فيه علانيتهم طمعاً في الدنيا، لايريدون به ما عند ربهم، يکون دينهم رياء لا يخالطهم خوف: به زودي زماني بر مردم بيايد که در آن زمان به جهت طمع دنيوي باطنشان پليد و ظاهرشان نيکو جلوه کند. در آن زمان مردم هر کاري کنند براي رضاي خدا نباشد، دينداري شان براي خودنمايي است و ترس از خدا در اعمالشان نباشد (5).
 

نفس ستيزي
 

از آن جا که هواي نفس و پيروي از شهوات عامل اصلي بازدارندگي انسان از سير تکامل و رسيدن به سعادت است، علماي اخلاق همواره بر مهار اين دشمن سرکش تأکيد داشته اند. قرآن مجيد از زبان حضرت يوسف از طغيان نفس اماره خبر مي دهد: و ما ابريءُ نفسي إن النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربي (6) و پيامر اکرم (ص) آن را دشمن ترين دشمنان مي نامند اعدي عدوک نفسک التي بين جنبک (7).
ابن حسام به عنوان شاعري معتقد و ديندار به دشمنيهاي نفس اشاراتي دارد، از آن جمله:

 

طريق بت شکستن راه و رسم پهلواني نيست
هواي نفس را بشکن که خود را پهلوان بيني

شدي از چاره بيچاره به امر نفس اماره
از آن ترسم که يک باره به دست او عنان بيني
ديوان، ص26/ب4598به بعد

 

خودبيني و خودخواهي
 

کبر حالتي است که در انسان از خودبيني پديد آيد. در اين حالت شخص خود را از ديگران بزرگتر و برتر تصور مي کند. امام باقر(ع) مي فرمايند: لا يدخل الجنه من کان في قلبه مثقال حبه من خردل من الکبر (8).
ابن حسام اين صفت نکوهيده را مورد سرزنش قرار مي دهد و عواقب ناگوار آن را گوشزد مي نمايد:

 

ديده ي خودبين، نه خدا بين بود
زان که تو با خود زخدايي جدا

بر در او، بر شکن از غير او
در ره او، در گذر از ما سوي
ديوان، ص5/ب55به بعد

و در جايي ديگر مي فرمايد:

مني بگذار و مايي را، رها کن کبريايي را
که دعوي خدايي را در اين صورت عيان بيني

مشو غره به رعنايي، رها کن زيب و زيبايي
که ناگه ديده بگشايي، نه اين بيني نه آن بيني

زسر، گردنکشي برون کن کاندرين منزل
به هر گامي که برداري سرگردنکشان بيني
ديوان، ص262/ب4601به بعد

 

پی نوشت ها :
 

* عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي بيرجند
1-تاريخ ادبيات در ايران، ج5، بخش 1،ص622.
2-حسين رزمجو: شعر کهن فارسي در ترازوي نقد اخلاق اسلامي، ص90.
3-فردوسي، شاهنامه، به تصحيح ژول مول، ج اول، ص44،بيت 109به بعد.
4-ناصر خسرو: ديوان، به کوشش مهدي محقق، ص142،بيت 12،14.
5-خلاصه اي از اصول کافي، ص182.
6-قرآن کريم: سوره يوسف، آيه 26.
7-فروزانفر، همان، ص9.
8-خلاصه اي از اصول کافي، ص182.

منبع: پايگاه نور- ش 15



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط