جلوه هاي اعتقاد در قصايد ابن حسام خوسفي (3)

اشارات متعدد ابن حسام در قصايدش دليل مهمي بر داشتن روحيه قناعت و استغناي اوست. او در عين حال که به فقر مادي خود اشاراتي دارد، اما به دليل روحيه ي مستغني خويش همواره احساس سربلندي و خرسندي مي نمايد.
يکشنبه، 21 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جلوه هاي اعتقاد در قصايد ابن حسام خوسفي (3)

جلوه هاي اعتقاد در قصايد ابن حسام خوسفي (3)
جلوه هاي اعتقاد در قصايد ابن حسام خوسفي (3)


 

نويسنده:غلامرضا بهمني*




 

 

استغنا و بي نيازي از خلق
 

اشارات متعدد ابن حسام در قصايدش دليل مهمي بر داشتن روحيه قناعت و استغناي اوست. او در عين حال که به فقر مادي خود اشاراتي دارد، اما به دليل روحيه ي مستغني خويش همواره احساس سربلندي و خرسندي مي نمايد.

 

حضور مي طلبي گوشه ي قناعت گير
که او تو را برساند به سر اين مضمون

مگرد گرد بلاي طمع که آن خواري
تو را ز عزت هو مي کشد به ذلت هون
ديوان، ص252/ب4434به بعد

کلاه گوشه ي فرقت به آفتاب رسد
سر سرير قناعت چو مستقر يابي
ديوان، ص257/ب4542

و در اين شيوه گويي با لسان الغيب هم عقيده مي باشد، آن جا که مي گويد:

در اين بازار اگر سودي است با درويش خرسند است
خدايا منعمم گردان به درويشي و خرسندي (1)

در جايي ديگر هشدار مي دهد که براي يک لقمه ي نان، آبرو مريز و براي کسب روزي به درگاه خداوند رو بياور:

بيش مريز از پي نان آبرو
خاک مکن روي به ذل سؤال

نام کرم پيش لئيمان مبر
روي بر سفله مگردان سفال

روزي از او خواه که روزي از اوست
مال طلب زو که ندارد ملال
ديوان، ص268/ب4704به بعد

ابن حسام عاقبت طمع را پشيماني مي داند:

طمع مکن چون ازو عاقبت پشيماني است
که اين گناه به ذل ندم نمي ارزد

حذر زنام لئيمان که گنج قاروني
به تاب ابروي اهل کرم نمي ارزد
ديوان، ص253/ب1455به بعد

در جاي ديگر مناعت طبع و علو همت خود را چنين بيان مي کند:

سر فرو نارم به جود خواجگان بي وجود
با وجود فقر بنگر فرط استغناي من

تا نبايد همچو کرکس رد پي مردار مرد
قاف عزلت زان نشيمن مي کند عنقاي من
ديوان، ص107/ب1675به بعد
 

سخاوت و بخشندگي
 

ابن حسام مال اندوزي را در صورتي پسنديده مي داند که صاحب مال آن را توشه ي آخرت سازد. او معتقد است که انفاق مال در راه خدا، حاصلي بيش از حد انتظار به بار مي آورد. گويي در اين اعتقاد، آيه شريفه: الذين ينفقون اموالهم في سبيل الله کمثل حبه انبتت سبع سنابل في کل سنبله مأته حبه و الله يضاعف لمن يشاء (2) را در نظر دارد:

 

چو مال جمع کني توشه ي قيامت دار
چو جمع کردي و بگذاشتي زهي مغبون

چو آفتاب درم ريز شد به دلگرمي
سفيد روي برآمد چو نقره از کانون
ديوان، ص252/ب4429به بعد

زهر چه بذل کني خوبتر يابي باز
چو سرکه بذل کني در عوض شکريابي
ديوان، ص257/ب4546

و بالاخره معتقد است که تنها آنچه انسان به دست خود انفاق کند ارزشمنداست:

به اختيار خود از کسب مال خيري کن
چون اختيار نماند، چه حاصل از محصول
ديوان، ص 255/ب4499

و همچنان که به سخاوت و بخشش توصيه مي کند بخل و زفتي را سخت نکوهش مي کند:

به آبروي مروت که با عبادت و زهد
بخيل را نبود در بهشت راه دخول
ديوان، ص256/ب4511

نوع دوستي

بکوش تا ز تو هرگز دلي غبار نگيرد
که عاقبت ز سر تربتت غبار آيد

برآر کار فرومانده اي چو مي بتواني
که تا به روز فروماندگيت کار بر آيد
ديوان، ص254/ب4290به بعد

سعدي در اين موضوع قطعه اي دارد که تشابه معناي آن با انديشه ي ابن حسام خواننده را به شگفتي وا مي دارد.

به بازوان توانا و قوت سردست
خطاست پنجه ي مسکين ناتوان بشکست

نترسد آن که بر افتادگان نبخشايد
که گر زپاي درآيد کسش نگيرد دست؟

هر آن که تخم بدي کشت و چشم نيکي داشت
دماغ بيهده پخت و خيال باطل بست

زگوش پنبه برون آر و داد خلق بده
و گر تو مي ندهي داد، روز دادي هست (3)

 

نکوهش ظلم و بي عدالتي
 

ابن حسام به فرمانروايان هشدار مي دهد که دست از ظلم و ستم بردارند تا مورد علاقه و توجه رعيت قرار گيرند:

 

زظلم و جهل بپرهيز تا فرشته شوي
به علم و عدل درآميز تا شوي مقبول

چو ظلم و جهل نباشد، ملک تواني بود
که خلقت بشريت بود ظلوم و جهول

ملول مي شوي از جانب رعايت خلق
روا مدار که باشد رعيت از تو ملول

مجوي داد ز بيدادگر که نتوان يافت
شفا ز سعي طبيبي که خود بود معلول
ديوان، ص254/ب4482به بعد

 

پرهيز از آه مظلومان
 

ابن حسان آه مظلومان و ستمديدگان را همچون تيري مي بيند که قلب ستمگران را هدف گرفته است:

 

زسوز سينه ي مجروح مظلومان خذر مي کن
که تير آه مظلومان يکايک بر نشان بيني
ديوان، ص262/ب4618

هزار دعا بر تو کرده اند روان
از آن بترس که يک زخم کارگر يابي

قضا چو پنجه ي شير افکني دراز کند
به دام گور فرو رفته شير نر يابي

چينين به خيره ميازار زيردستان را
تو نيز دست کسي را ز خود زبر يابي
ديوان، ص 258/ب4560به بعد

گويي اين حديث شريف را مد نظر داشته است: اتق دعوه المظلوم فان دعوه المظلوم مستجابه(4).
 

مذمت خدمت دونان

 

کمر ز خدمت دون باز کن که گردون را
به پيش خدمت خود دست بر کمر يابي؟
ديوان، ص257/ب4543

عطاي سفله سيمايان بدان ذلت نمي ارزد
که پيش او کمر يک دم به خدمت بر ميان بندي
ديوان، ص265/ب4655

 

بي اعتباري دنيا
 

ابن حسام با بيان سرانجام غم انگيز انسان و سرنوشت محتوم او که مرگ و نابودي است، به دنياپرستان و دنياداران هشدار مي دهد که از خواب غرور و غفلت سربرآند و لحظه اي به آينده ي تاريک خود بينديشند:

 

به ناز تکيه مزن بر چهار بالش ناز
که خشت گور چو بالين زير سر يابي

جهان به بازوي دولت تو را مسخر شد
ولي تو بر ملک الموت چون ظفر يابي؟
ديوان، ص251/ب4575به بعد

او در هر قدمي چهره زيبارويان و سرو قد دلبران خوش اندام را زير پا مي بيند و با بيان سرنوشت انسان که از خاک بر مي آيد و دوباره به خاک برمي گردد. به خواننده هشدار مي دهد که دل بستن به اين دنياي خاکي حاصلي جز ندامت ندارد، چنان که آمده است :«منها خلقناکم و فيها نعيدکم و منها نخرجکم تاره اخري»(5).

هر سرو دلاشوب که در چشم من آمد
چون نيک بديدم ز قد سيمبري بود

در هر قدمي ديده ي عبرت بگشادم
ديدم که به زير قدمم فرق سري بود
ديوان، ص 247/ب4321به بعد

و در جايي ديگر مي گويد:

هيچ سليمان به سلامت نماند
مملکتي نيست که بر باد نيست

نيست گلي خاک که در زير او
سرو قدي خفته چو شمشاد نيست

هر چه دهد باز ستاند سپهر
مهر فلک را نظر داد نيست
ديوان، ص245/ب4297به بعد

جهان سراي مکافات است

جهان سراي مکافات شد تو نيکي کن
به حکم آن که اگر بدکني بتريابي
ديوان، ص257/ب4544

نهان ظلم تو وقتي که بارور گردد
به روز بار، دل خلق بارور يابي
ديوان، ص285/ب4568

 

عبرت آموزي با ياد کرد مرگ
 

مرگ رويدادي است انکار ناپذير که قاصد آن دير يا زود مي رسد و به حکم کل نفس ذائقه الموت (6) هر کس مزه آن را بايد بچشد. ياد مرگ اگر با ايمان مذهبي و اعتقاد به عدالت الهي و تحقق رستاخيز همراه باشد، آدمي را به اغتنام صحيح از فرصتها و ضايع نکردن عمر و برخورداري از نعم خداوندي برمي انگيزد و از يأس فلسفي و مردم گريزي او را برکنار مي دارد، در نظر انسان مومن دنيا مزرعه آخرت است و مرگ پايان کار نيست بلکه آغاز زندگي ديگري است.
آنچه در قصايد ابن حسام راجع به مرگ و عبرت آموزي از آن آمده مبتني بر اين اعتقاد راستين اسلامي است. او سعي مي کند با گفتار و سخنان نغز خود وظايف انسان را در زندگي مادي
يادآوري کند. و با ترسيم عاقبت نيکوکاران، اشتياق او را در خدمت به جامعه ي بشري برانگيزد.

 

رسول مرگ بيامد بکوفت کوس رحيل
هنوز گوش نمي آوري به قول رسول

ز کوچگاه اجل کوس کوچ مي کوبند
بکش طناب سراپرده و بکن قيتول

فضول و شر تو عالم خراب مي کردند
جهان به مرگ تو آزاد شد ز شر و فضول
ديوان، ص255/ب4494به بعد

و در جايي ديگر مي فرمايد:

شود زير زمين فردا گرفتار نگونساري
سري که امروزش از رفعت بر اوج آسمان بيني

ز سر گردنگشي کردن برون کن که اندرين منزل
به هر گامي که برگيري، سرگردنکشان بيني

هم آخر در کفن روزي به خاک اندر فرو ريزد
تني کان را به زيبايي، لباس از پرنيان بيني

جهانداران با افسر، پري رويان مه پيکر
کنون بر خاکشان بگذر که مشتي استخوان بيني

کدامين گل ببار آمد که بي آسيب خار آمد؟
کدامين نوبهار آمد که او را بي خزان بيني؟
ديوان، ص262/ب4621

 

اشک ندامت، شوينده گناه
 

به حکم بخشندگي، بنده نوازي و بخشش نامتناهي کردگار عالم، توبه و اعتذارو بازگشت به سوي پروردگار مي تواند نجات بخش و اميدوار کننده باشد. براساس آيه ي کريمه ي فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ان الله کان توابا حکيما (7) هر گاه انسان از گناهان گذشته توبه کند و ديگر به سوي آنها بازگشت نکند، خداوند او را مورد بخشايش قرار خواهد داد.
ابن حسام با تکيه بر اين عنايت خداوندي، ما را به توبه و بازگشت به سوي پروردگار ترغيب مي کند:

 

خواهي که عذرخواه تو باشد قبول حق
با آب ديده عذر گناه گذشته خواه

زين نامه ي سياه کزو در خجالتيم
باشد که آب ديده ي ما بسترد گناه
ديوان، ص248/ب4345به بعد

و در جايي ديگر مي فرمايد:

به آب ديده بشوييم دامن زلت
که جامه پاک نگردد ز چرک، بي صابون

غبار آينه ي دل ببر به صيقل آه
چرا که آينه بهتر هر آينه مصقول

در نتيجه ي اين اعتقاد مستحکم و در سايه ي اين انديشه ي والا و تفکر توحيدي است که زبان مقال ابن حسام به هنگام رخت بربستن از اين دنياي فاني، سرشار از اعتقاد و اميد است. او به اتکاي ايمان قوي و استظهار به آيات محکم قرآن مجيد و بينش درخشان «ولايي» است که با الهام از آيه کريمه: «يا ايتها النفس المطئنه إرجعي الي ربک راضيه مرضيه، فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي»(8).
از اين سفر خطرناک چنين استقبال مي کند:

جان به حق واصل شد و من بر پي جان مي روم
گر چه دشوار است ره، ليکن من آسان مي روم

مي دهندم وعده ي يدعوا الي دارالسلام
من به دعوت خانه رحمان به مهمان مي روم

آيه لا تقنطوا اميدواري مي دهد
من بدان اميد بر اميد غفران مي روم

دوست وقت مردن اندر روي من خنديد و رفت
من چو ديدم روي او، زان روي خندان مي روم

در وفاداري مهر مصطفي و آل او
عمر شيرين صرف کرده همچو سلمان مي روم

روح و ريحانم زباغ مهر اهل البيت بود
حبذا اکنون که من با روح و ريحان مي روم
ديوان، ص298/ب5375به بعد

 

پی نوشت ها :
 

* عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي بيرجند
1-ديوان حافظ، همان، ص256.
2-قرآن کريم: سوره بقره، آيه 261.
3-گلستان سعدي، همان، ص66.
4-بوستان سعدي، تصحيح دکتر يوسفي، ص228،همچنين نگاه کنيد به شرح بوستان، دکتر محمد خزائلي، ص70.
5-قرآن کريم، سوره طه، آيه 55.
6-قرآن کريم، سوره انبيا/آيه 35.
7-قرآن کريم، سوره نور /آيه 10.
8-قرآن کريم، سوره فجر /آيات 29،28،27.
 

منابع:
-قرآن مجيد؛ ترجمه الهي قمشه اي، چ دوم، نشر سبحان، تهران 1373.
-نهج البلاغه، ترجمه و شرح سيد علي نقي فيض الاسلام (بي نا، بي تا).
-حافظ خواجه شمس الدين محمد:ديوان حافظ، به اهتمام سيد ابوالقاسم انجوي شيرازي، چ سوم، انتشارات جاويدان، تهران 1358.
-حسن بن علي محمدبن احمد الخزاعي النيشابوري، روض الجنان و روح الجنان في تفسير قرآن، (مشهور به تفسير شيخ ابوالفتوح رازي)، به کوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي و محمد مهدي ناصح، ج اول، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد، 1371.
- خزائلي، محمد: شرح بوستان، چ پنجم، سازمان انتشارات جاويدان، تهران 1363.
-ابن حسام خوسفي، ديوان، به اهتمام احمد احمدي بيرجندي و محمدتقي سالک، چ اول، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسي، مشهد، 1366.
-رزمجو،حسين: شعر کهن فارسي در ترازوي نقد اخلاق اسلامي، ج اول، و دوم، چ دوم، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد، 1369.
-سعدي: بوستان (سعدي نامه) تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفي، چ چهارم، شرکت سهامي انتشارات خوارزمي، تهران، 1372.
-سعدي: گلستان سعدي، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفي، چ دوم، شرکت سهامي انتشارات خوارزمي، تهران، 1369.
-صفا،ذبيح الله: تاريخ ادبيات در ايران، ج4،چ نهم، انتشارات فردوس، تهران،1372.
-فردوسي توسي، ابوالقاسم، شاهنامه، تصحيح ژول مول ؛چ دوم، انتشارات سخن، تهران، بهار 1370.
- فروزانفر، بديع الزمان: احاديث مثنوي، چ پنجم، مؤسسه انتشارات امير کبير، تهران، 1370.
- ناصر خسرو قبادياني بلخي: ديوان ناصر خسرو، به اهتمام مجتبي مينوي و مهدي محقق، چ دوم، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1353.
-کليني، محمدبن يعقوب: خلاصه اي از اصول کافي، ترجمه علي اصغر خسروي شبستري، چ اول، کتابفروشي اميري، تهران، 1351.
پايگاه نور- ش 15

 



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط