بررسي و نقد تاريخي المعجم في آثار ملوک العجم (1)
چکيده
با بررسي اين اثر و مقايسه ي مطالب آن با آثار تاريخي پيشين، به اين نتيجه مي رسيم که بر خلاف نظر برخي نويسندگان، اين گونه نيست که کتاب هيچ گونه ارزش تاريخي نداشته باشد؛ بلکه علاوه بر بياني سرشار از صنايع ادبي کتاب، نويسنده در بيان موضوعات تاريخي چندان بيراهه نرفته؛ و اگر خلافي در گزارش هاي وي مشاهده مي شود، از مآخذي است که از آن ها بهره گرفته است.
کتاب، اللمعجم في آثار ملوک العجم که به صورت خلاصه تاريخ معجم ناميده مي شود اثر شرف الدين فضل الله حسيني قزويني شاعر و نويسنده ي قرون هفتم و هشتم هجري است. «وي اين کتاب را درباره ي تاريخ ايران قديم از کيومرث تا انوشروان با انشايي مصنوع و مزين همراه با لغات مهجور عربي و اشعار تازي و پارسي و لحني کاملاً منشيانه نوشت» (1) در اين مقاله موارد مطابقت يا عدم تطابق آن با ديگر منابع تاريخي بررسي شده است. دکتر صفا درباره ي اين کتاب و مطالب آن چنين اظهار کرده است که چون «مقصودش از نگارش اين کتاب تنها تهيه ي يک متن ادبي مصنوع بوده است، از اين روي کتاب را هيچ گونه ارزش تاريخي نيست» (2).
همان طور که دکتر صفا مقصود از نگارش کتاب را تهيه ي يک متن ادبي مصنوع مي شمارد، مي گوييم اين کتاب عرصه ي هنرنمايي نويسنده است. به محض اين که سخن به موضوعاتي از قبيل: عدالت، شجاعت، مشورت، عشق، شعر يا جنگ و گريز مي رسد شروع به قلم فرسايي مي کند و بيان موضوعات تاريخي، بهانه اي براي نشان دادن قدرت نويسندگي وي مي شود. اما بايد گفت که شرف الدين فضل الله حسيني در گزارش مباحث تاريخي خيلي بيراه نرفته و بيجا نگفته است.
آنچه در اين مقاله آمده، مقايسه تاريخي اين کتاب با چند منبع تاريخي مقدم بر المعجم است و در نهايت، رسيدن به اين نتيجه است که اين کتاب ارزش تاريخي هم دارد. نويسنده کتاب غير از تاريخ طبري به کتاب هاي ديگري مراجعه کرده و تفاوت در منابع، موجب تفاوت در گزارش هاي وي هم شده است.
کيومرث
نخستين خديوي که کشور گشود
سر پادشاهان کيومرث بود(3)
و مي نويسد: «به اجماع ائمه ي تاريخ، نخستين شاهان بود»(4) و معني کيومرث «زندگي گويا» (5) است، عدل و احسان را از خصايص کيومرث دانسته(6)، و سيامک را فرزند او مي داند (7).درباره کارهاي او و دوره ي پادشاهيش چنين مي نويسد: «اول کسي که بناي شهر نهاد، و شهر بلخ و دماوند و اصطخر فارس از موضوعات اوست، و اکثر اوقات در اصطخر مقام کردي، گويند او بود که از پشم و موي جامه و فرش ساخت و سنگ فلاخن انداخت. و نخستين پادشاهي که در ميان فرزندان خويش خطبه انشا کرد او بود، و زمان پادشاهي او چهل سال بود، و مدت عمرش هزار سال بود» (8).
در فارس نامه ي ابن بلخي هم مطابق متن، زمان پادشاهي او چهل سال و عمرش هزار سال ذکر شده، با اين عبارت: عمر او هزار سال بودست، و او را گل شاه گفتندي يعني پادشاه بزرگ، اما پادشاهي جهان با آيين چهل سال کرد (9)، غزالي در نصيحه الملوک (10) و فردوسي در شاهنامه دوره ي پادشاهي او را سي سال گزراش مي کنند:
به گيتي درون سال سي شاه بود
به خوبي چو خورشيد بر گاه بود (11)
در حماسه سرايي در ايران بحث مفصلي راجع به کيومرث آمده است، عباراتي از آن را که با المعجم في آثار ملوک العجم هم آهنگ است نقل مي کنيم:
«در شاهنامه نخستين پادشاهان جهان کيومرث شمرده شده، و در تواريخي که بر اين روايت و يا مآخذ آن مبتني است نيز کيومرث اولين شاه دانسته شده است، و تنها بعضي از مورخان که مستقيماً يا مع الواسطه از مآخذ پهلوي استفاده کرده اند او را نخستين بشر، و هوشنگ را اولين فرمانرواي ايرانشهر دانسته اند. در روايات مذهبي نيز براي کيومرث سلطنت مطلقه اي چنان که در شاهنامه مي بينيم تصور نشده است؛ بلکه او نخستين فرد بشر است که خلق شده، و از پس او آدم و حواي مزديسنا يعني مشيک و مشيانک پس از چند سال فترت پديدار گشتند، در روايات مورخان اسلامي... نام کيومرث با لقب کل شاه و کرشاه و کوشاه و گِل شاه آمده است. بيروني کرشاه را « ملک الجبل» معني کرده و گفته است که «کيومرث» را برخي «گل شاه» يعني «ملک الطين» نيز گفته اند. و معني نام او يعني کيومرث را هم «حي ناطق ميت» آورده» (12).
چنان که ملاحظه مي کنيد در اين بخش تفاوت زيادي در گزارش مسائل تاريخي نبود.
در بخش ديگر کتاب، سخن درباره ي «هوشنگ» فرزند سيامک پسر کيومرث است که از او به عدالت و هوشياري ياد مي کند و مي گويد:
«جهاندار هوشنگ با هوش و هنگ
شهي دادگر بود و پيروز جنگ
چو ملک کيومرث ميراث يافت
عنان سوي آيين اسلاف تافت
همه رسم و بنياد نيکو نهاد
بيفزود در عدل و احسان و داد
فرومايگان را ز در دور کرد
جهان را به انصاف معمور کرد (13)
در منابع ديگر از جمله حماسه سرايي در ايران مي خوانيم: «در داستان ملي ما، هوشنگ دومين پادشاه ايران است که پس از کيومرث به پادشاهي هفت کشور نشست» پدرش سيامک در جنگ با ديوان کشته شد و هوشنگ انتقام پدر را از ديوان گرفت، آن گاه که کيومرث رخت از جهان بربست، او به جاي نيا به فرمانروايي نشست (14) فردوسي مي گويد:
پسر بد مر او را يکي خوبروي
هنرمند و همچون پدر نامجوي
سيامک بدش نام و فرخنده بود
کيومرث را دل بدو زنده بود (15)
[...]
خجسته سيامک يکي پور داشت
که نزد نيا جاه دستور داشت
گرانمايه را نام هوشنگ بود
تو گفتي همه هوش و فرهنگ بود (16)
در زمينه ي کارها و بناهاي او نوشته است: «گويند نخستين خسروي که به استخراج آهن از سنگ مبادرت نمود و در کوره گداخت و از آن انواع اسلحه ساخت و از پوست روباه و سمور پوستين دوخت و سگان را شکار آموخت و فرش ها در زمين بگسترد و آب ها در جوي ها راند او بود، و بناي شهر بابل و کوفه از آثار اوست و به عمارت اصطخر که دارالملک پدرش بود چيزي در افزود» (17) که با مندرجات فارس نامه مطابقت دارد (18). اما مورد اختلاف، دوره ي پادشاهي اوست که در المعجم «پانصد سال» (19) است، و در فارس نامه (20) و شاهنامه فردوسي مدت پادشاهي او چهل سال ذکر شده است.
جهاندار هوشنگ با راي و داد
به جاي نيا تاج بر سر نهاد
بگشت از برش چرخ سالي چهل
پر از هوش مغز و پر از راي دل (21)
پيشداد
تهمورث ديوبند
جهاندار سي سال از اين بيشتر
چه گويند پديد آوريدي هنر
برفت و سرآمد برو روزگار
همه رنج او ماند ازو يادگار (29)
درباره ي کارهاي عمراني تهمورث نوشته است: «از آثار او امروز در نواحي اصفهان دو بناست، يکي «مهرب» و ديگر «سارويه» [...] و به شهر شاپور از فارس، و «کهندز» از «مرو» او بنياد کرد»(30) که گرديزي (31) و ابن بلخي (32) هم اين موضوع را تأييد کرده اند.
جمشيد
بنيان رسم نوروز و بناي اصطخر فارس هم به وي منسوب است (38).
ضحاک
در ايام او اين سخن عام بود
که ايام او شر ايام بود (39)
گرديزي در زين الاخبار اين موضوع را با اين عبارات تأييد مي کند که «به روزگار او جادوي و فسق و فجور آشکار شد و ديوان و بدان را به خويشتن نزديک کرد و مردمان را عقوبت چنان کردي که اندر ديگ افگندي و بپختي» (40). آنچه در باره ي ضحاک شهرت بيشتري دارد، مارهاي دوش ضحاک است که خوراک آن ها مغز سر آدمي بود. در المعجم آمده است: «دو سلعه بر شکل دو ثعبان از منکبان او سر بر زد، چنان که از ضربان و اضطراب ايشان بي طاقت شد، و وجع آن جز به مغز سر آدمي تسکين نمي يافت [...] و مدت دويست سال ديگر هر روز خوني تازه بريختي و هر شب علاج آن درد به مغز سر نوجواني کردي» (41)، گرديزي همين مطلب را با انشايي ساده تر نقل مي کند که «دو مار از کتف او بر آمد و بعضي گويند دو ريش بود، و هر روز دو مرد بکشتي و مغز ايشان بدان ماران دادي (يا بدان ريشان نهادي) تا ساکن گشتي» (42). دوره ي زندگي او به روايت المعجم، فارس نامه، زين الاخبار و شاهنامه فردوسي، هزار سال بوده است (43)، و علت براندازي او، قيام کاوه ي آهنگر است (44). دکتر صفا در زمينه ي هزار سال زندگي ضحاک نوشته است: «همه ي ايرانيان متفقند بر اين که بيور اسب هزار سال بزيست و حتي بعضي نيز سنين عمر او را از اين بيشتر شمرده و گفته اند هزار سال مدت پادشاهي او بود، و گويند دعاي معمول ايرانيان يعني «هزار سال بزي» از روزگار ضحاک معمول شد، زيرا زندگي ضحاک امکان اين امر را بر ايشان ثابت کرد» (44).
درفش کاوياني
فريدون
موضوع مشترکي که در اين مآخذ به آن شاره شده، تقسم ايران بين ايرج و سلم و تور است مشاجراتي که بين آنها پديد آمد که منجر به کشته شدن ايرج شد (49).
منوچهر
منوچهر را سال شد بر دو شست
زگيتي همي بار رفتن ببست (54)
منوچهر معاصر حضرت موسي(ع) بود، «منوچهر هشتم ملوک فرس بود، و در زمان او شعيب (ع) به اولاد مدين مبعوث شد، و موس و هارون (ع) به فرعون» (55) گرديزي خلاصه تر گزارش داده: «موسي پيغمبر(ع) به روزگار او بيرون آمد» (56).
شرف الدين حسيني، در زمينه ي کارهاي آباداني منوچهر مي نويسد: «حفر نهر فرات او کرد و آب فرات به عراق او آورد (57)»، ولي گرديزي با اندکي تغيير مي گويد: «منوچهر زمين آبادان کرد، و از فرات جوي بزرگتر ببريد، و کاريز کندن او فرمود، و مردمان را برزگري او فرمود» (58).
افراسياب
خداوند اخبار کسري و جم
چنين کرد ذکر ملوک عجم
که بعد از منوچهر و الاجناب
چو شد سلطنت حق افراسياب
درشتي و بدخويي آغاز کرد
در فتنه بر مملکت باز کرد
به پيدا و پنهان همي تا توان
ستم کرد و بيداد بر ناتوان
اگر کينه ورزيد ور مهر داشت
نظر بر خلاف منوچهر داشت (59)
زويازاب
کيانيان
صد و بيست سالش چو نزديک شد
زبان کند و چشمانش تاريک شد
بدانست کامد به نزديک مرگ
بپژمرد خواهد همي سبز برگ (67)
ولي در مراجعه به شاهنامه چاپ مسکو مدت پادشاهي او را صد سال مي بينيم:
چو صد سال بگذشت با تاج و تخت
سرانجام تاب اندر آمد به بخت (68)
پی نوشت ها :
*استاديار دانشگاه آزاد اسلامي بيرجند
1-صفا، ذبيح الله، تاريخ ادبيات، انتشارت دانشگاه تهران، 1355(2535)،ج3،ص1258.
2-همان، ص1258
3-حسيني قزويني، شرف الدين فضل الله: المعجم في آثار ملوک العجم، ص103،تصحيح و توضيح محمداسماعيل حنفي، رساله دانشگاه آزاد اسلامي، واحد مشهد، 1379.
4-همان، ص103.
5-همان، ص104.
6-همان، ص104.
7-همان، ص104.
8-همان، ص124.
9-ابن بلخي: فارس نامه، به کوشش وحيد دامغاني، مؤسسه مطبوعاتي فراهاني، 1346،ص29.
10-غزالي، امام محمد: نصيحه الملوک، تصحيح جلال الدين همايي، بابک، 1361،ص89.
11-فردوسي، ابوالقاسم، شاهنامه (چاپ مسکو)،اداره ي انتشارات دانش، 1966م تا1971م،ج1،ص29.
12-صفا، دکترذبيح الله، حماسه سرايي در ايران، ج4،امير کبير، 1363،ص406.
13-حسيني قزويني، همان، ص145.
14-صفا، حماسه سرايي در ايران، ص411.
15-فردوسي، همان، ج1،ص29
16-همان، ج1،ص31.
17-حسيني قزويني، همان، ص163.
18-ابن بلخي، همان، ص50.
19-حسيني قزويني: همان، ص163.
20-ابن بلخي، همان، ص29.
21-فردوسي، همان، ج1،ص33.
22-حسيني قزويني: همان، ص147.
23-کريستن سن: کيانيان، ترجمه ذبيح الله صفا،شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1368،ص67.
24-معين، محمد: فرهنگ فارسي، امير کبير، 1345،ج5،ص364.
25-حسيني قزويني: همان، ص195.
26-گرديزي، ابوسعيد عبدالحي بن ضحاک بن محمود: زين الاخبار (تاريخ گريزي)،تصحيح عبدالحي حبيبي، دنياي کتاب، 1363،ص31.
27-حسيني قزويني: همان، ص199.
28-ابن بلخي، همان، ص30
29-فردوسي،همان، ج1،ص38.
30-حسيني قزويني: همان، ص199.
31-گرديزي: همان، ص32.
32-ابن بلخي، همان، ص51.
33-حسيني قزويني: همان، ص216.
34-ابن بلخي، همان، ص30.
35-حسيني قزويني: همان، ص227.
36-صفا:حماسه سرايي در ايران، ص443.
37-رک:المعجم، ص224و225و فارس نامه، ص56و57.
38-رک:المعجم، ص217؛زين الاخبار، ص23.
39-حسيني قزويني: همان، ص238.
40-گرديزي: همان، ص34.
41-حسيني قزويني: همان، ص239.
42-گرديزي: همان، ص34.
43-رک:المعجم، ص240و241؛شاهنامه، ج1،ص64و65.
44-صفا:حماسه سرايي ، ص460.
45-رک:المعجم، ص246؛زين الخبار، ص40؛فارس نامه، ص31.
46-حسيني قزويني: همان، ص255.
47-بن بلخي، همان، ص47.
48-رک:المعجم، ص269؛زين الخبار، ص40؛فارس نامه، ص39.
49-رک:المعجم، ص269؛زين الخبار، ص39.
50-حسيني قزويني: همان، صص280-290.
51-گرديزي: همان، ص41.
52-حسيني قزويني: همان، ص290.
53-ابن بلخي، همان، ص32.
54-فردوسي، همان، ص247.
55-حسيني قزويني: همان، ص269.
56-گرديزي: همان، ص41.
57-حسيني قزويني: همان، ص296.
58-گرديزي: همان، ص41.
59-حسيني قزويني: همان، ص315.
60-همان، ص320.
61-رک:المعجم، ص320؛فارس نامه ص32.
62-حسيني قزويني: همان، ص320.
63-گرديزي: همان، ص42.
64-رک:المعجم، ص327؛فارس نامه ص34؛زين الخبار، ص53.
65-کريستن سن: همان، ص106.
66-حسيني قزويني: همان، ص333؛فارس نامه، ص34.
67-همان، ص331.
68-فردوسي، همان، ج2،ص74.
ادامه دارد...