بررسي و نقد تاريخي المعجم في آثار ملوک العجم (2)

از حوادث عمده ي دوره ي حکومت کيکاووس بيشتر به داستان سياوش توجه داشته است که خلاصه ي آن چنين است :«کاووس را پسري بود سياوش نام، به حسن و دليري و مردانگي از مردان جهان و خوبان آفاق طاق [...]ئ اگر چه از رستم دستان تربيت يافته بود [...] اما به حقيقت رستم غاشيه ي او کشيدي [...] زن کيکاووس تهمتي بر وي نهاد و پدر بر
يکشنبه، 21 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسي و نقد تاريخي المعجم في آثار ملوک العجم (2)

بررسي و نقد تاريخي المعجم في آثار ملوک العجم (2)
بررسي و نقد تاريخي المعجم في آثار ملوک العجم (2)


 

نويسنده:دکتر محمد اسماعيل حنفي*




 

کيکاووس

به سر شد همي قصه کيقباد
ز کاووس بايد کنون کرد ياد (1)

از حوادث عمده ي دوره ي حکومت کيکاووس بيشتر به داستان سياوش توجه داشته است که خلاصه ي آن چنين است :«کاووس را پسري بود سياوش نام، به حسن و دليري و مردانگي از مردان جهان و خوبان آفاق طاق [...]ئ اگر چه از رستم دستان تربيت يافته بود [...] اما به حقيقت رستم غاشيه ي او کشيدي [...] زن کيکاووس تهمتي بر وي نهاد و پدر بر او متغير شد و سياوش از آن انديشه [...] مملکت پدر بدرود کرد و پيش افراسياب رفت و دختر او را خطبه کرد، و چون در وي صلاحيت کارهاي بزرگ مشاهده کرد هر روز در رفع منزلت و بلندي محل او مي افزود، [...]برادر افراسياب از راه رشک به سعايت او برخاست [...] و سخن او پيش افراسياب درگرفت، و در انجام کار، سياوش کشته شد، دختر افراسياب که زن او بود بعد از ميعاد وضع حمل پسري آورد و نام او کيخسرو نهاد...»(2) اين مطالب با آنچه در شاهنامه (3) و زين الاخبار (4)آمده مطابقت دارد. مدت عمر و حکومتش به روايت المعجم (5) و فارس نامه (6) يکصد و پنجاه سال است.
 

کيخسرو
 

پس از کشته شدن سياوش، و ولادت کيخسرو، فرنگيس (فري گيس) او را مخفيانه در ترکستان پرورش داد، وقتي کاووس از اين ماجرا با خبر شد، گيوبن گودرز را مأمور کرد تا او را از ترکستان بياورد تا پادشاهي را به او بدهد. مدت زندگي و حکومت او را صد سال نوشته اند:

 

چو صد سال کيخسرو نامدار
به هرچ آرزو کرد شد کامکار

بدانست آخر چر فرزانگان
که گيتي سراب است و ما تشنگان

همي تشنه چندان که پي بيشتر
نهد، باشدش تشنگي بيشتر

به لهراسب داد افسر خسروي
ولي عهدي و تاج کيخسروي (7)

پس از آن که ولي عهدي را به کي لهراسب داد، از ميان قوم کرانه گرفت و از آن پس کس او را نيافت (8). در فارس نامه مدت پادشاهي او را 60 سال ذکر کرده است (9).
 

لهراسب
 

در المعجم او را با داشتن صفاتي چون مردانگي و فصاحت مي ستايد و مي افزايد: «وليکن با چندين خصايص و مناقب درشتخوي و کينه جوي و بر مجرم ابقا نکردي، و از اراقت دما و افاتت ذما باک نداشتي» (10) و به زندگاني خويش پادشاهي به پسر خويش گشتاسب داد (11).

 

چو پيري اثر کرد لهراسب را
ولي عهدي خود کرد گشتاسب را (12)

زمان دولت و اوان پادشاهي او صد و بيست سال بود (13).
 

گشتاسب
 

مدت پادشاهي او هم به روايت المعجم و فارسي نامه يکصد و بيست سال است (14). مهمترين حادثه روزگار پادشاهي گشتاسب ظهور زردتشت، و ارائه کتاب اوستاست. و اين که گشتاسب به او گرويد؛ و موضوع ديگر نوشتن اوستا بر دوازده هزار پوست گاو دباغت شده است که آن را در خزانه اي يا دخمه اي نهادند (15). حادثه ي ديگر جنگ ارجاست توراني با گشتاسب است (16) و دلاوري هايي که اسفنديار در اين مبارزات از خود به اميد دست يافتن به پادشاهي نشان مي دهد؛ ولي به مقصود نرسيده بر دست رستم دستان کشته مي شود (17)، پس از آن گشتاسب ولي عهدي خود را به بهمن تفويض مي کند و از کار کناره مي گيرد(18).

بهمن
 

برجسته ترين حادثه ي دوره ي پادشاهي بهمن بن اسفنديار، خوانخواهي پدر از خاندان رستم زال است (19). کار ديگر او، معزول کردن پسر بُخت النّصر و مأموريت دادن به کبرش غيلمي (کيرش)از اسباط لهراسب که اهل بني اسرائيل را به زمين بيت المقدس فرستد و کسي را که ايشان خواهند به ايالت موسوم کند (20) و آن ها دانيال (21) را برگزيدند.
فرزندان بهمن دو پسر به نام هاي ساسان و دارا، و سه دختر به نام هاي فرنگيس، بهمن دخت و خماني است (22). مدت پادشاهي او 112سال گزارش شده است (23).

داراي اکبر (داراي بهمن)
 

در اين باره مطلب زيادي نيست. او را پادشاهي عادل و عاقل معرفي کرده است که داراجرد را بنياد نهاد (24)،و مدت او دوازده سال بود (25).

دارابن دارا(داراي اصغر)
 

درباره ي خصوصيات اخلاقي او مي نويسد:«نيک بدسيرت و بي رحم و از منهاج خرد و جاده عقل دور بود (26). از حوادث روزگار او لشکرکشي اسکندر به ايران است، و علت آن اختلاف وزير دارا با وي بود که اسکندر را بر قمع و استيصال دارا تحريص نمود» (27) و سبب کشته شدن دارا را بيوفايي بندگان او ذکر مي کند: (روزي دارا خفته بود و حوالي درگاه او از خدم و سپاه خالي مانده؛ دو مرد همداني هم از لشکر او در خيمه دويدند و اندام نازپرورده ي او را به زخم هاي پياپي پاره پاره کردند، و در ميان لشکر اسکندر گريختند (28)،[...] در حال اسکندر بيامد و سر دارا بر زانوي خويش نهاد و سوگند خورد که من اين نفرمودم و قتل تو نمي خواستم (29)[...] دارا چون زخم سخت خورده بود [...] التماس کرد که دختر او را در حباله ي خويش آورد و کشندگان او را باز کشد، و بيگانه را به حکم ايالت بر ملوک فارس نگمارد، اسکندر وصاياي او را متکفل شد» (30).

اسکندر
 

درباره ي اسکندر هر چه نوشته اند جنگ و لشکرکشي و تاخت و تاز و ويراني است. استاد او ارسطو بود و مدت عمرش سي و شش سال بود (31) و از اين مدت سيزده سال و چند ماه پادشاهي کرد (32) قومي گفته اند به شهر زور گذشته است و قومي گفته اند به بابل (33).
پس از اسکندر ملوک الطوايف بودند. بعضي از اهل تاريخ گويند مدت ملک ملوک الطوايف دويست و پنجاه سال بود و به زعم قومي ديگر چهار صدوسي سال (34).
در فارس نامه مي نويسد: «طبقه ي سوم از ملوک فرس اشقانيان بودند و مدت ملک ايشان 429سال بود» (35)، وي نام 20 پادشاه و مدت حکومت يکايکي آن ها را نقل مي کند، که آخرين آن ها «اردوان است که بر دست اردشيربن بابک هلاک شد» (36).

اردشير بابکان
 

در همه ي منابع تاريخي اردشير را از نسل ساسان بن بهمن بن اسفنديار مي دانند (37) و او بود که بر اردوان بيرون آمد و او را کشت و ملوک الطوايف را برانداخت (38)، اردشير را به کلمات و سخنان حکيمانه ستوده اند. در المعجم مي خوانيم: «اردشير بابک از ملوک عجم به وصاياي بالغه و مواعظ سنيّه به امتياز اختصاص داشت و فوايد کلمات او در کتب مسطور است و غرايب سخنان او بر افواه مذکور» (39) گرديزي مي نويسد :«کتابي تأليف گردانيد اندر پند و سياست و آن را کارنامه نام کرد» (40)، و «قاعده هايي نهاد در عدل و سياست و حفظ نظام ملک که پيش از آن کسي ننهاده بود و شرح آن چندان است که کتابي به سر خويش است و پادشاهان از خواندن آن استفادت کنند و تبرک افزايند و او را عهود و وصايا است که نسخ هاي آن موجود است (41)، حفر رودخانه ي مسرقان که از توابع و لواحق شوشتر است هم او کرد (42) در المعجم، مدت پادشاهي او را سي سال نوشته است (43) ولي در فارسي نامه نوشته است: «مدت ملک او از ابتداي که به پارس خروج کرد تا آخر عهد سي و دو سال بود. از اين جملت پادشاهي به استقامت بعد از برداشتن ملوک الطوايفي مدت چهارده سال کرد» (44).

شاپوربن اردشير
 

شاپوربن اردشير بابک از پادشاهان فرس به دادگستردن و رعيت پروردن مخصوص بود (45) که در فارس نامه با اين عبارات بيان شده است: «چون به جاي پدر نشست در عدل و احسان و آباداني جهان طريق پدر سپرد و همچون پدر دانا و حکيم بود و علم دوست و شجاع و سخي» (46) درباره ي سخاوت او در زين الاخبار آمده: «چون شاپور بر کت (تخت) سلطنت نشست با مردم به مجاملت رفت و هر چه اردشير گرد کرده بود، او بپراکند از مال و جواهر به مردمان بخشيد» (47) از حوادث روزگار وي، تصرف حصاري در ميان دجله و فرات است که به سادگي ممکن نبود، اما با همکاري دختر حاکم قلعه و راهنمايي او به تصرف شاپور درآمد (48). از بناهاي او جندي شاپور و شادروان شاپور است (49). مدت پادشاهي او به روايت المعجم سي و يک سال و چند ماه است (50) ولي در فارس نامه سي و يک سال و نيم ضبط شده است که چندان فرقي ندارد.

هرمزبن شاپور بن اردشير
 

پادشاهي است با سلطنتي بين يک و نيم تا دو سال، به روايت المعجم: «مدت ملک او يک سال و شش ماه و کسري بود، و به قولي ديگر دو سال» (51) در فارس نامه نوشته است:» بيش از دو سال پادشاهي نکرد، و در آن مدت که زيست بسيار آثار خوب پيدا آورد، و از آثار او «رامهرمز» خوزستان، و «دسکره» در راه بغداد است» (52)، که زين الاخبار هم اين مطلب را تأييد مي کند (53)، ولي در المعجم فقط به ساخت رامهرمز اکتفا کرده است (54).

پس از هرمز نوبت به بهرام بن هرمز رسيد
 

از حوادث مهم روزگار بهرام هرمز مقابله ي وي با ماني است (55). وي ابتدا گرايشي به ماني نشان مي دهد، و سپس با حيله او و پيروانش را مي کشد (56)، مدت ملک او سه سال و سه ماه بود (57). پس از بهرام بن هرمز پسرش به نام بهرام (يا بهرام دوم) به سلطنت نشست. از حوادث روزگار او چيزي در کتاب ها ثبت نشده. مدت ملک او به روايت المعجم سيزده سال و شش ماه بود (58) و به روايت فارس نامه مدت ملک او هفده سال بود (59).
در فارس نامه (60) و زين الاخبار (61) از يک بهرام ديگر به نام بهرام بن بهرام بن بهرام بن هرمز يا بهرام بن بهرام بن بهرامان ياد شده که در المعجم ذکري از او نيست.
پس از او نوبت به نرسي پسر بهرام، و بعد به هرمز بن نرسي مي رسد که مطلب زيادي درباره ي اين دو نفر در کتاب ها نيست. بعد از هرمز نوبت به شاپور ذوالاکتاف مي رسد.

شاپور ذوالاکتاف
 

وقتي هرمزبن نرسي درگذشت، يکي از زنانش باردار بود، امراي دولت و ارکان حضرت گرد آمدند و تاج مکلل شاهي و افسر زرين خسروي از بالاي سر مادر آويختند، و همچنان به مراسم خدمتي که ملوک را در وقت جلوس اقامت کنند تقديم نمودند (62). در زمينه ي لقب ذوالاکتاف آورده است: «نخست آهنگ ديار عرب کرد و خلقي نامعدود از ايشان به قتل آورد، و بعضي را به زندگي کتف ها بشکافت و سوراخ کرد و به دوال ها محکم در هم کشيد، و او را شاپور ذوالاکتاف از اين جهت خواندند»(63). حادثه ي ديگر دوران حکومت شاپور، رفتن وي به روم است که در المعجم و زين الاخبار گزارش يکساني دارد. «و شاپور به ولايت روم رفت بر زيّ جاسوسان؛ و قيصر او را بشناخت، و او را اندر چرم گاو کشيد تا برتن وي خشک شد، و پس قيصر بيامد و ايرانشهر بگرفت، و شاپور اندر چرم خام سخت رنجه بود [...] پس از زن قيصر حاجت خواست تا او را رها کرد، بر آن شرط که چون به ايران باز شود به قيصر بدي نکند» (64) اما در المعجم اشاره به اين درخواست نيست، بلکه به فرار شاپور اشاره دارد (65) بناي مداين را به شاپور نسبت مي دهند، و مي نويسند مدت ملک او هفتاد و دو سال بود (66).
در المعجم في آثار ملوک العجم، درباره ي اردشير برادر شاپور مطلبي نيامده است، و بعد از شاپور ذوالاکتاف، از شاپوربن شاپور ياد کرده است که مردي مشفق و نيکو خلق بود (67). مدت حکومتش پنج سال و پنج ماه بود. روزي در خيمه نشسته بود، ناگاه بادي مخالف برخاست و چندان قوت کرد که اطناب گسسته شد و ستون ها بر وي افتاد و هلاک گشت (68).
بعد از او از پسرش بهرام بن شاپور ملقب به کرمانشاه ياد کرده است. ولي در فارس نامه اين بهرام را پسر شاپور ذوالاکتاف، و برادر شاپوربن شاپور مي داند (69)، و علت تسميه ي او به کرمانشاه اين است که والي و حاکم کرمان بود (70) و مدت ملک او در زعم اهل تاريخ يازده سال بود (71).

يزدجرد اثيم (بزه کار)
 

علت شهرت يزدجرم به اثيم را در کتاب هاي تاريخ، خونريزي، فتنه انگيزي، ارتکاب معاصي، و گرفتن مال مردم دانسته اند. مردم به درگاه خدا ناليدند و نابودي او را خواستند، و سبب مرگش را پيدا شدن اسبي و کوفتن لگدي بر سينه ي او روايت کرده اند. در المعجم چنين آمده: «روزي در حدود گرگان با تني چند از خواص لشکر خويش به صيد نخجير مشغول بود؛ ناگاه اسبي بلند هيکل، تمام خلقت بر حوالي آن شکارگاه ظاهر شد. يزدجرد آهنگ گرفتن او کرد، و سپاه چون دايره اي که بر مرکز محيط شوند از چپ و راست راه بگرفتند و او را در بند آوردند، و چون خواست که او را در زير زين و لگام کشد. زور آزمايان سپاه از لجام او عاجز شدند. يزدجرد بيامد، و دست بر يال او بماليد. و به زين و لگام و فدام و ستام بياراست، و عزم کرد که پاي در رکاب آورد، اسب سرکش جموع هر دو دست از زمين برگرفت و چنان بر سينه ي او زد که بر جايگاه پست شد، و از آن شکارگاه روي صحرا نهاد و گويي برق بود که بجست و باد که بر دشت بگذشت» (72). و مدت ملک يزدجرد بزه کار بيست و دو سال و پنج ماه بود و به قولي کمتر (73) در فارس نامه مدت پادشاهي او را بيست سال و پنج ماه و بيست روز دانسته است (74).

بهرام بن يزدجرد اثيم (يا بهرام گور)
 

در مورد سال هاي اوليه زندگي او روايت مشترکي است که در باديه ي عرب نزد نعمان بن منذر بزرگ شد. بزرگان مملکت در اين سال ها کسري نامي را از اولاد اردشير بابکان به پادشاهي نصب کردند، بهرام هنگامي که به سن بلوغ رسيد و از اين موضوع آگاه شد، ناراحت شد، و با پشتيباني نعمان با سپاهي از عرب به تيسفون آمد، و دست به قتل و غارت برد. مردم به نزد نعمان آمدند و درخواست کردند که او را از اين کار باز دارد. نعمان ملتزم شد که «اگر منصب سلطنت بر بهرام مقرر شود به هيچ وجه از جاده اي که به رضا و خرسندي شما مقرون باشد عدول ننمايد» (75)، عده اي از مردم با عزل کسري و روي کار آمدن بهرام موافق بودند و عده اي مخالف.سرانجام با رأي موبد و موبدان قرار بر اين شد که تاج پادشاهي را در ميان دو حيوان درنده بگذارند و هر کدام (از کسري و بهرام) که «تاج را از ميان آن دو بيرون آرد ملک و سلطنت او را باشد» (76)بهرام به ميدان تاخت و تاج شاهي برداشت و بيرون آمد و کسري و ديگر بزرگان در برابر او تسليم شدند (77).
در خصوص پايان زندگي و دوره ي پادشاهي او تقريباً روايات يکسانند؛ در المعجم آمده: «روزي در نخجيرگاهي بر اثر صيدي مي تاخت، ناگاه به زميني شوره رسيد و اسب در وي راند و در آن شوره زار فرو رفت و ناپديد شد، و مادرش بيامد مال بسيار صرف کرد به اميد آن که جثه او بازيابد، چندان که بيش کاويد از وي اثري نديد» (78). گرديزي نوشته: «چون شصت و سه سال از پادشاهي او گذشت روزي در شکار از پي صيدي مي تاخت، نگاه در چاهي افتاد و هلاک شد»(79). مدت ملک او شانزده سال و شش ماه و بيست روز بود و به قولي بيست و سه سال و دو ماه و بيست روز (80)؛ به روايت فارس نامه، مدت پادشاهي او بيست و سه سال بود (81).

يزدجردبن بهرام
 

در کتب تاريخي براي يزدجرد بهرام لقب «سليم» (82) يا نرم (83) نقل کرده اند و در روزگار او جهان آرميده بود (84). به همين جهت اثر قابل ذکري ندارد (85). مدت پادشاهي او به روايت فارس نامه هيجده سال و پنج ماه بود (86) و به روايت زين الاخبار هيجده سال (87) ولي در المعجم مدت حکومت او را ننوشته است «اين يزدجرد را دو پسر بود يکي هرمز و ديگري فيروز» (88). پس از مرگ پدر بين دو برادر اختلاف و منازعه واقع مي شود. سرانجام پيروز بر هرمز غالب مي شود و به حکومت مي رسد، و پايان زندگي او را در جنگ و مکر گزارش کرده اند (89). در تعيين مدت پادشاهي او اختلاف است. در المعجم «مدت ملک او به قولي بيست و يک سال و به قولي بيست و شش سال» است (90) و در فارس نامه «مدت ملک او در استقامت چهار سال بود» (91).
فيرزو را دو پسر بود يکي پلاش و ديگري قباد (92)، چون پلاش به پادشاهي نشست قباد از وي بگريخت، و به ترکستان رفت و از خاقان مدد خواست و بعد از چهار سال او را مدد داد؛ و چون به نيشابور رسيد، خبر مرگ پلاش يافت و بيامد و به پادشاهي نشست (93). اين مضمون با شرح و تفصيل بيشتري در المعجم آمده است (94).
از حوادث مهم دوره ي قباد ظهور مزدک است. به روايت المعجم «در روزگار قباد، مزدک ظهور کرد [...] و مردمان را رخصت داد در تصرف کردن زرها و درم ها و تعلق ساختن به خانه ها و حرم هاي يکديگر [...] بدين سبب خلقي از رنود و اوباش بوي جمع شدند [...] و قباد نيز به خداع مزدک فريفته شد چنان که درم و دينار و خانه و حرم از او دريغ نمي داشت، و او را نبي مرسل و سخن او را وحي منزل مي پنداشت؛ لاجرم، همگنان متفق شدند و قباد را بگرفتند و در بند و قيد کشيدند. (95) در کتاب کيانيان چنين آمده: «در عهد قباد مزدک پسر بامداد ظهور کرد. اشتراک مردم را در زن و مال مباح دانسته بود. وي کواد [قباد] را فريفت، ليکن چون خسرو انوشيروان بزرگ شد مزدک را کشت و کيش مزديسنا را مستقر ساخت (96). مدت ملک او به روايت المعجم چهل و سه سال (97) و به روايت فارس نامه (98) چهل سال است.
آخرين بخش کتاب، در «ذکر پادشاهي انوشروان بن قباد و صفت عدل او» است. در اين شرح حال چهار نکته اهميت دارد. عدالت انوشيروان، کشتن مزدک، وزارت بوذرجمهر و ولادت حضرت رسول (ص) که در همه ي کتب تاريخي آمده است. به روايت ابن بلخي «مدت ملک او چهل و هفت سال و هفت ماه بود» (99) که در تاريخ المعجم به آن اشاره نشده است.
آيا با اين همه موارد موافقت مطالب کتاب با ديگر منابع تاريخي و ادبي، منصفانه است که بگوييم: «کتاب را هيچ گونه ارزش تاريخي نيست» (100)؟

 

 

پی نوشت ها :
 

*استاديار دانشگاه آزاد اسلامي بيرجند
1-حسيني قزويني: همان، ص337.
2-همان، ص340.
3-فردوسي، همان، ص75.
4-گرديزي: همان، ص48.
5-حسيني قزويني: همان، ص340.
6-ابن بلخي، همان، ص35.
7-حسيني قزويني: همان، ص351.
8-رک:زين الخبار، ص49و المعجم،ص49.
9-ابن بلخي، همان، ص35.
10-حسيني قزويني: همان، ص358.
11-گرديزي: همان، ص50.
12-حسيني قزويني: همان، ص360.
13-همان، ص361،فارس نامه، ص360.
14-همان، ص370،فارس نامه، ص35.
15-همان، ص370،فارس نامه، ص75؛زين الخبار، ص51.
16-همان، ص367،فارس نامه، ص77؛زين الخبار، ص52.
17-همان، ص368،فارس نامه، ص78؛زين الخبار، ص53.
18-همان، ص369،فارس نامه، ص78؛زين الخبار، ص53.
19-همان، ص376،فارس نامه، ص79.
20-همان.
21-همان، ص376،فارس نامه، ص79.
22-همان، ص375،فارس نامه، ص80.
23-همان، ص377،فارس نامه، ص35.
24-همان، ص382،فارس نامه، ص81..
25-همان، ص382،فارس نامه، ص36.
26-همان، ص382.
27-همان، ص383،فارس نامه، ص82.
28-همان،ص383.
29-همان، ص384،فارس نامه، ص82.
30-همان، ص384،فارس نامه، ص82و83.
31-همان، ص398،فارس نامه، ص85.
32-ابن بلخي، همان، ص85.
33-حسين قزويني: المعجم، ص397؛فارس نامه، ص85.
34-حسين قزويني: المعجم، ص399.
35-ابن بلخي، فارس نامه، ص37.
36-ابن بلخي، فارس نامه، ص40.
37-رک:المعجم، ص407،زين الخبار، ص64،و فارس نامه، ص41.
38-رک:المعجم، ص407،زين الخبار، ص64،و فارس نامه، ص84.
39-حسين قزويني: المعجم، ص409.
40-گرديزي: زين الخبار، ص66.
41-ابن بلخي، فارس نامه، ص87و88.
42-حسين قزويني: المعجم، ص410و فارس نامه، ص88.
43-حسين قزويني: المعجم، ص410.
44-ابن بلخي، فارس نامه، ص88.
45-حسين قزويني: المعجم، ص414.
46-ابن بلخي، فارس نامه، ص89.
47-گرديزي: زين الخبار، ص67.
48-حسين قزويني: المعجم، ص415 تا417 و فارس نامه، ص89
49-رک:المعجم، ص417، فارس نامه، ص91؛وزين الخبار، ص68.
50-حسين قزويني: المعجم، ص418.
51-حسين قزويني: المعجم، ص423.
52-ابن بلخي، فارس نامه، ص91.
53-گرديزي: زين الخبار، ص69.
54-حسين قزويني: المعجم، ص423.
55-رک:المعجم، ص423، فارس نامه، ص91؛وزين الخبار، ص69.
56-رک:المعجم، ص423، فارس نامه، ص92؛وزين الخبار، ص69.
57-حسين قزويني: المعجم، ص423 فارس نامه، ص93.
58-حسين قزويني: المعجم، ص424 فارس نامه، ص93.
59-ابن بلخي، فارس نامه، ص93.
60-همان، فارس نامه، ص93.
61-گرديزي: زين الخبار، ص69.
62-رک:المعجم، ص433،زين الخبار، ص71و فارس نامه، ص94.
63-رک:المعجم، ص432،زين الخبار، ص72و فارس نامه، ص94 تا 97.
64-گرديزي: زين الخبار، ص72.
65-حسين قزويني: المعجم، ص434.
66-حسين قزويني: المعجم، ص436 فارس نامه، ص101.
67-حسين قزويني: المعجم، ص441.
68-حسين قزويني: المعجم، ص441 فارس نامه، ص102
69-حسين قزويني: المعجم، ص441.
70-حسين قزويني: المعجم، ص441و نيز رک: زين الخبار، ص73؛ فارس نامه، ص102.
71-همان، المعجم، ص441 فارس نامه، ص102
72-همان، المعجم، ص447و (نيز رک: فارس نامه، ص103 ؛زين الخبار، ص75).
73-همان، المعجم، ص447.
74-ابن بلخي، فارس نامه، ص104.
75-حسين قزويني: المعجم، ص453.
76-همان، المعجم، ص453.
77-رک:فارس نامه، ص106و 107؛زين الخبار، ص75.
78-حسين قزويني: المعجم، ص460.
79-گرديزي: زين الخبار، ص78.
80-حسين قزويني: المعجم، ص460.
81-ابن بلخي، فارس نامه، ص112.
82-حسين قزويني: المعجم، ص468.
83-ابن بلخي، فارس نامه، ص112.
84-گرديزي: زين الخبار، ص78.
85-ابن بلخي، فارس نامه، ص112.
86-همان، ص112.
87-گرديزي: زين الخبار، ص78.
88-حسين قزويني: المعجم، ص468.
89-همان، ص469و فارس نامه، ص114.
90-همان، ص469.
91-ابن بلخي، فارس نامه، ص113.
92-حسين قزويني: المعجم، ص469؛فارس نامه 114.
93-ابن بلخي، فارس نامه، ص114.
94-حسين قزويني: المعجم، ص469،470.
95-همان، ص470و نيز ر.ک: زين الخبار، ص80،و فارس نامه ص114و 115.
96-کريستن سن: کيانيان، ص97.
97-حسين قزويني: المعجم، ص471.
98-ابن بلخي، فارس نامه، ص45.
99-همان، ص129.
100-صفا: تاريخ ادبيات، ج3،ص1258.
 

منبع:پايگاه نور- ش 15

 



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط