عرفان به حق امام (ع)
نويسنده:حجة الاسلام والمسلمين سيد محمد باقر علوي تهراني
بايد دقت داشته باشيد که هدف اين مقاله عرفان به حق امام (ع) است يعني امام شناسي ،آنچه که درتعاليم ديني ما تحت عنوان «عارفاً بحقه»آمده است.
مسئله صلح امام حسن(ع) از جمله مسائلي است که در طول تاريخ ديده شده بزرگان از اصحاب در مقابل آن موضع گرفته اند،بزرگاني مثل جابر بن عبدالله انصاري، حجر بن عدي،اينان در مقابل صلح امام (ع) موضع گرفته اند وحجر اصحاب خاص اميرالمومنين (ع) است.او جزء اصحاب السر اميرالمومنين (ع)بوده است اما هنگامي که امام حسن (ع)صلح کردند .او در يک مذاکره ي جسارت آميز به امام معصوم (ع) مي گويد «سوت الوجوه المومنين » به امام مجتبي (ع) مي گويد :«شما روي مومنين را سياه کردي »اين حرف ناشي از عدم معرفت او به امام معصوم بوده است ،ما نيز اگر معرفت درستي به مقام امامت نداشته باشيم در مقابل اين امور زانو مي زنيم.
اين مسئله که صلح ،امام حسن مجتبي (ع) را در يک مرحله ي ضعف مي برد توطئه ايي از طرف بني اميه ،بوده است .امام مجتبي (ع) تنها امامي است که هم بني اميه بخاطر ضربه ي کاري که از صلحنامه خوردند ،و هم بني العباس بخاطر قيام سادات حسني ،هر دو در صدد ترور شخصيتي امام مجتبي (ع) بودند و تا حدودي هم بين مردم حتي بين شيعيان ،متأسفانه موفق بودند.
در اين جا ما به اين سؤال پاسخ مي دهيم که آيا به عنوان يک مأموم حق داريم از امام معصوم (ع) سؤال کنيم «شما چرا اين کار را کرديد؟»آيا ما اين حق را داريم از امام مجتبي (ع) سؤال کنيم چرا شما صلح کرديد؟اين حق وجود ندارد واگر کسي سؤال کند بخاطر عدم شناخت او نسبت به مقام امامت است.دليل اين گفته را از ديدگاه قرآن و از نظر روايت مطرح مي کنيم.
اول دليل روايت را بيان مي کنيم؛شخصي به نام ابي سعيد عقيصا خدمت امام حسن (ع)آمده است ،خيلي مؤدبانه سؤال مي کند:يابن رسول الله با اينکه حق با شما بود چرا بحث را به معاويه واگذار کرديد؟امام جواب مي دهند [نوک پيکان جواب ،بحث امامت است]«يا ابا سعيد الست حجت الله تعالي ذکره علي خلقه و اماماً عليهم بعد ابي ؟»اي ابا سعيد آيا من حجت خدا بر مردم نيستم ؟امام اين مردم بعد از پدرم نيستم ؟«قلت بلي»ابو سعيد عرض کرد،بله يا بن رسول الله ،شما هم حجت الله علي خلقه هستيد و هم امام هستيد .امام فرمودند :«الست الذي قال رسول الله (ص)لي و لاخي الحسن والحسين امامان قاما اوقعدا»آيا من آن کسي نيستم که جدم رسول خدا (ص) در باب من ودر باب برادرم حسين (ع)فرمود :حسن (ع)و حسين (ع) هر دو امامان اين امت هستيد چه قيام بکنند چه قيام نکند"؟«قلت بلي»عرض کردم بله يا رسول الله (ص)شما هماني هستيد که فرموديد ،«قال (ع) فانا اذن امام لو قمت وانا امام اذا قعدت »من امام هستم چه قيام کنم چه قيام نکنم ،صلاح دست من است ،اين من هستم که صلاح را تشخيص مي دهم .بعد خود امام در بخشي از اين حديث ادامه مي دهند »يا ابا سعيد اذا کنت اماماً من قبل الله تعالي ذکره لم يجب ان يسفه رايي فيما اتيته من مهادنه او محاربه »وقتي من امامت را از ناحيه خدا داشتم ،مردم ديگرحق اين معنا را ندارند که راجع به امور من سؤال بکنند که چرا جنگ کردي،که چرا صلح کردي ؟حق اين معنا را ندارند .«وان کان وجه الحکمه فيما اتيته ملتبسا»(علل الشرايع ج1ص211)اگر چه سر کار بر مردم روشن نباشد ،همين که امام ،امام معصوم است کفايت مي کند .اين بحث روايي مطلب است.در نتيجه يکي از موارد عرفان به حق امام معصوم (ع)اين است که "تو امامي منصوب از جانب خداوندي بنابراين حکم آنچه تو انديشي ،راي آنچه تو فرمايي"اين همان عرفان به حق امام (ع) است.
در قرآن هم اين مسئله را داريم ،از داستاني که در سوره کهف آيات 78-65در مورد حضرت موسي (ع) و همراه ايشان ذکر شده است در مي يابيم که خداوند اجازه سوال کردن را گاهي موارد حتي به پيامبر خود نيز نداده است.
داستان از اين قرار است که حضرت موسي (ع) و يوشع به دستور خداوند براي يافتن بنده اي از بندگان خاص خداوند به محلي که خود خداوند دستور مي دهند مي روند «فوجدا عبدا من عبادنا اتيناه رحمة من عندنا»در آنجا بنده اي از بندگان خاص مرا يافتند که او را رحمت و لطف خاصي عطا کرديم .«و علمناه من لدنا علماً»او داراي علم لدني است.يعني از ناحيه من به او تعليم شده است و علم او از جاي ديگري نيست .آنها خدمت جناب خضر رسيدند ،حضرت خضر در مقام نبوتش نه رسول است و نه اولوالعزم ،بلکه نبي است،حال ببينيد جناب موسي (ع)که هم کليم الله هستند و هم اولوالعزم و صاحب شريعت ،با تمام اين خصوصيات نزد جناب خضر آمده و با ادب عرض مي کند «قال له موسي هل اتبعک علي من تعلمن مما علمت رشدا»آيا اگر من تبعيت و خدمت تو کنم از علم لدني خودمرا خواهي آموخت تا باعث رشد و صلاح من باشد ؟جناب خضر مي فرمايد «قال انک لن تستطيع معي صبراً»تو ظرفيت نداري و نمي تواني با من همراه شوي.حضرت خضر که حکيم الله است به حضرت موسي که اولوالعزم و صاحب شريعت است مي گويد تو نمي تواني با من بيايي ،بعد علت را بيان مي کند «و کيف تصبر علي ما لم تحط به خبرا»تو چگونه صبر تواني کرد بر چيزي که اصلاً از آن آگاهي نداري ،تو که نمي داني من به چه دليلي و چه کار مي کنم،چون آگاهي نداري با عقل خودت قضاوت مي کني ،اشتباه مي کني .جناب موسي عوض مي کند :«قال ستجدني ان شاء الله صابرا و لا اعطي لک امرا»به خواست خدا مرا با صبر و تحمل خواهي يافت و هرگز در هيچ امري با تو مخالفت نخواهم کرد.حالا حضرت خضر يک شرط براي ايشان مي گذارد و اين شرط منظور بحث ماست ،به حضرت موسي (ع) مي فرمايد:حالا که مي خواهي با من همراه شوي«فان اتبعتني فلا تسئلني عن شي ء حتي احدث لک منه ذکرا »" حق نداري از چيزي سؤال کني تا اگر خودم صلاح دانستم به تو بگويم ".ببينيد حضرت خضر شرط مصاحبت موسي (ع) را با اين قرار مي دهد که سؤال نکند."شرط مصاحبت ما هم با امام معصوم اين است که از امام سئوال نکنيم تا اينکه اگر خود او اصلاح دانست خواهد گفت.
حضرت موسي (ع)با جناب خضر همراه شد و هر دو در کشتي سوار شدند «فانطلقا حتي اذا رکبا في سفينه خرقها»جناب خضر (ع) شروع کرد به تخريب کشتي ،موسي (ع)گفت »اي مرد چرا کشتي را شکستي ؟«لتغرق اهلها»تا اينکه اهلش را غرق کني؟! «لقد جئت شيئا امرا»بسيار کار منکر وزشتي به جاي آوردي .در اينجا حضرت موسي (ع)از ديدگاه خودش قضاوت مي کند .جناب خضر فرمود «قال الم اقل انک لن تستطيع معي صبرا»" نگفتم تو نمي تواني با من همراه بشوي ؟تو هرگز صبر نداري ".موسي (ع) عذر خواهي کرد و گفت :ببخشيد ،فراموش کردم ،نسبت به چيزي که فراموش کردم که ما را مؤاخده نمي کنند.
باز با هم روان شدند تا از دريا گذشته به پسري حدود 13-14ساله برخورد کردند،حضرت خضر پسر را به قتل رسانيد .باز موسي (ع) گفت چرا بچه ي معصوم بدون گناه را مي کشي ؟بسيار کار منکر و ناپسندي کردي!دوباره جناب خضر فرمود «الم اقل لم انک لن تستطيع معي صبراً»"من نگفتم تو نمي تواني صبر کني "موسي (ع) عرض کرد :ببخشيد من عذر مي خواهم ،اگر بار ديگر از تو سئوال کردم از آن به بعد با من ترک مصاحبت و رفاقت کن .باز با هم روان شدند تا وارد روستايي شدند و طعام خواستند ،مردم از طعام دادن و ميهماني آنها رو برگرداندند ،آنها هم از آن شهر رفتند تا نزديکي دروازه ي آن شهر به ديواري که نزديک به خراب شدن بود رسيدند و به تعمير آن پرداختند ،موسي (ع)گفت:روا بود که تو از آنها اجرت مي گرفتي در واقع موسي (ع) اعتراض کرد و به نوعي سوال نمود،که جناب خضر فرمود:«هذا فراق بيني و بينک ».
در اين آيات ديديم که جاهايي هست که براي موسي کليم الله هم حق سوال کردن از يک پيغمبر خدا هم وجود ندارد .بنابراين اين حرف ما ريشه ي قرآني دارد.حضرت خضر (ع) و موسي (ع)و 124 هزار پيغمبر ديگر بغير از حضرت خاتم (ص)، همه اينا پشت سر ائمه هستند ،آنوقت ما چگونه به خودمان حق مي دهيم از امام سئوال کنيم که چرا صلح کرديد؟چرا جهاد کرديد ؟و کار اين خاندان هم انصافاً طوري است که با عقل مادي قابليت تحليل در آن نيست.
امام مجتبي (ع)بسيار مظلومند چون بسيار ناشناخته تر از بقيه ي ائمه هستند ما بايد درامام شناسي به اين مقام برسيم؛داود رقي از ياران امام صادق (ع) است.آمد خدمت ايشان ،امام (ع)به او فرمود :"داود تا کجا با مايي ؟" عرض کرد :"يابن رسول الله آن اناري که در محضر شماست،اگر وسط آن را نصف کنيد و بگوئيد نصف آن حلال و نصف ديگر آن حرام است،من هرگز سخني نخواهم گفت (سمعا و طاعتاً).اصلاً در آيه «آمن الرسول »(سوره بقره آيه 285)علامت ايمان را اين بيان مي کند که ما فرمان خدا را شنيديم و اطاعت کرديم «سمعنا و اطعنا».
ما بايد در امام شناسي به اين مرحله برسيم ،اگر در امام شناسي به اين مرحله رسيديم ،يقين بدانيد که عصر ظهور نزديک است.شايد اين سوال به ذهن خطور کند که مرز مجاز پرسش در دين کجاست ؟بايد گفت که چنين خط قرمزي در دين وجود ندارد بلکه از آنجا که امامت در اسلام طبق قرآن ،عرفان و برهان؛منصبي است الهي و امامان ما داراي دو ويژگي عصمت و علم مي باشند و با توجه به اينکه اين منصب الهي است يعني امامت به اصطفاء خداوند است و به انتخاب بشر و امام معصوم (ع)نيست و همانگونه که پيامبران معصومند و منابع علمي امامان ،همان منابع علمي پيامبر (ص)است البته بغير از مسأله وحي؛بنابراين آنچه را که انجام مي دهند بر اساس حکمت است پس قابل انتقاد نيست اگر چه ما آن حکمت را نفهميم همچنان که در جريان بين موسي (ع)و خضر (ع)همين معنا حاکم بود .اصولاً مراد ما از اينکه حق نداريم از آنچه که امام انجام مي دهد سئوال کنيم اين است که با توجه به منصب امام وويژگيهاي آن ،افعال امام معصوم قابل نقد نيست اگرچه حکمت توسط مامومين آن فهميده نشود .پس آنچه را که امام (ع)انجام مي دهد ،همان است که خداوند مي خواهد و بديهي است که چنين رفتاري قابل انتقاد و پرسش نيست .پس آنچه که سؤال نمي شود از عمل امام (ع) است چه صلح کند و چه جنگ....
"هر چه آن خسرو کند شيرين بود".
منبع:نشريه راه قرآن ،شماره 23
/خ
مسئله صلح امام حسن(ع) از جمله مسائلي است که در طول تاريخ ديده شده بزرگان از اصحاب در مقابل آن موضع گرفته اند،بزرگاني مثل جابر بن عبدالله انصاري، حجر بن عدي،اينان در مقابل صلح امام (ع) موضع گرفته اند وحجر اصحاب خاص اميرالمومنين (ع) است.او جزء اصحاب السر اميرالمومنين (ع)بوده است اما هنگامي که امام حسن (ع)صلح کردند .او در يک مذاکره ي جسارت آميز به امام معصوم (ع) مي گويد «سوت الوجوه المومنين » به امام مجتبي (ع) مي گويد :«شما روي مومنين را سياه کردي »اين حرف ناشي از عدم معرفت او به امام معصوم بوده است ،ما نيز اگر معرفت درستي به مقام امامت نداشته باشيم در مقابل اين امور زانو مي زنيم.
اين مسئله که صلح ،امام حسن مجتبي (ع) را در يک مرحله ي ضعف مي برد توطئه ايي از طرف بني اميه ،بوده است .امام مجتبي (ع) تنها امامي است که هم بني اميه بخاطر ضربه ي کاري که از صلحنامه خوردند ،و هم بني العباس بخاطر قيام سادات حسني ،هر دو در صدد ترور شخصيتي امام مجتبي (ع) بودند و تا حدودي هم بين مردم حتي بين شيعيان ،متأسفانه موفق بودند.
در اين جا ما به اين سؤال پاسخ مي دهيم که آيا به عنوان يک مأموم حق داريم از امام معصوم (ع) سؤال کنيم «شما چرا اين کار را کرديد؟»آيا ما اين حق را داريم از امام مجتبي (ع) سؤال کنيم چرا شما صلح کرديد؟اين حق وجود ندارد واگر کسي سؤال کند بخاطر عدم شناخت او نسبت به مقام امامت است.دليل اين گفته را از ديدگاه قرآن و از نظر روايت مطرح مي کنيم.
اول دليل روايت را بيان مي کنيم؛شخصي به نام ابي سعيد عقيصا خدمت امام حسن (ع)آمده است ،خيلي مؤدبانه سؤال مي کند:يابن رسول الله با اينکه حق با شما بود چرا بحث را به معاويه واگذار کرديد؟امام جواب مي دهند [نوک پيکان جواب ،بحث امامت است]«يا ابا سعيد الست حجت الله تعالي ذکره علي خلقه و اماماً عليهم بعد ابي ؟»اي ابا سعيد آيا من حجت خدا بر مردم نيستم ؟امام اين مردم بعد از پدرم نيستم ؟«قلت بلي»ابو سعيد عرض کرد،بله يا بن رسول الله ،شما هم حجت الله علي خلقه هستيد و هم امام هستيد .امام فرمودند :«الست الذي قال رسول الله (ص)لي و لاخي الحسن والحسين امامان قاما اوقعدا»آيا من آن کسي نيستم که جدم رسول خدا (ص) در باب من ودر باب برادرم حسين (ع)فرمود :حسن (ع)و حسين (ع) هر دو امامان اين امت هستيد چه قيام بکنند چه قيام نکند"؟«قلت بلي»عرض کردم بله يا رسول الله (ص)شما هماني هستيد که فرموديد ،«قال (ع) فانا اذن امام لو قمت وانا امام اذا قعدت »من امام هستم چه قيام کنم چه قيام نکنم ،صلاح دست من است ،اين من هستم که صلاح را تشخيص مي دهم .بعد خود امام در بخشي از اين حديث ادامه مي دهند »يا ابا سعيد اذا کنت اماماً من قبل الله تعالي ذکره لم يجب ان يسفه رايي فيما اتيته من مهادنه او محاربه »وقتي من امامت را از ناحيه خدا داشتم ،مردم ديگرحق اين معنا را ندارند که راجع به امور من سؤال بکنند که چرا جنگ کردي،که چرا صلح کردي ؟حق اين معنا را ندارند .«وان کان وجه الحکمه فيما اتيته ملتبسا»(علل الشرايع ج1ص211)اگر چه سر کار بر مردم روشن نباشد ،همين که امام ،امام معصوم است کفايت مي کند .اين بحث روايي مطلب است.در نتيجه يکي از موارد عرفان به حق امام معصوم (ع)اين است که "تو امامي منصوب از جانب خداوندي بنابراين حکم آنچه تو انديشي ،راي آنچه تو فرمايي"اين همان عرفان به حق امام (ع) است.
در قرآن هم اين مسئله را داريم ،از داستاني که در سوره کهف آيات 78-65در مورد حضرت موسي (ع) و همراه ايشان ذکر شده است در مي يابيم که خداوند اجازه سوال کردن را گاهي موارد حتي به پيامبر خود نيز نداده است.
داستان از اين قرار است که حضرت موسي (ع) و يوشع به دستور خداوند براي يافتن بنده اي از بندگان خاص خداوند به محلي که خود خداوند دستور مي دهند مي روند «فوجدا عبدا من عبادنا اتيناه رحمة من عندنا»در آنجا بنده اي از بندگان خاص مرا يافتند که او را رحمت و لطف خاصي عطا کرديم .«و علمناه من لدنا علماً»او داراي علم لدني است.يعني از ناحيه من به او تعليم شده است و علم او از جاي ديگري نيست .آنها خدمت جناب خضر رسيدند ،حضرت خضر در مقام نبوتش نه رسول است و نه اولوالعزم ،بلکه نبي است،حال ببينيد جناب موسي (ع)که هم کليم الله هستند و هم اولوالعزم و صاحب شريعت ،با تمام اين خصوصيات نزد جناب خضر آمده و با ادب عرض مي کند «قال له موسي هل اتبعک علي من تعلمن مما علمت رشدا»آيا اگر من تبعيت و خدمت تو کنم از علم لدني خودمرا خواهي آموخت تا باعث رشد و صلاح من باشد ؟جناب خضر مي فرمايد «قال انک لن تستطيع معي صبراً»تو ظرفيت نداري و نمي تواني با من همراه شوي.حضرت خضر که حکيم الله است به حضرت موسي که اولوالعزم و صاحب شريعت است مي گويد تو نمي تواني با من بيايي ،بعد علت را بيان مي کند «و کيف تصبر علي ما لم تحط به خبرا»تو چگونه صبر تواني کرد بر چيزي که اصلاً از آن آگاهي نداري ،تو که نمي داني من به چه دليلي و چه کار مي کنم،چون آگاهي نداري با عقل خودت قضاوت مي کني ،اشتباه مي کني .جناب موسي عوض مي کند :«قال ستجدني ان شاء الله صابرا و لا اعطي لک امرا»به خواست خدا مرا با صبر و تحمل خواهي يافت و هرگز در هيچ امري با تو مخالفت نخواهم کرد.حالا حضرت خضر يک شرط براي ايشان مي گذارد و اين شرط منظور بحث ماست ،به حضرت موسي (ع) مي فرمايد:حالا که مي خواهي با من همراه شوي«فان اتبعتني فلا تسئلني عن شي ء حتي احدث لک منه ذکرا »" حق نداري از چيزي سؤال کني تا اگر خودم صلاح دانستم به تو بگويم ".ببينيد حضرت خضر شرط مصاحبت موسي (ع) را با اين قرار مي دهد که سؤال نکند."شرط مصاحبت ما هم با امام معصوم اين است که از امام سئوال نکنيم تا اينکه اگر خود او اصلاح دانست خواهد گفت.
حضرت موسي (ع)با جناب خضر همراه شد و هر دو در کشتي سوار شدند «فانطلقا حتي اذا رکبا في سفينه خرقها»جناب خضر (ع) شروع کرد به تخريب کشتي ،موسي (ع)گفت »اي مرد چرا کشتي را شکستي ؟«لتغرق اهلها»تا اينکه اهلش را غرق کني؟! «لقد جئت شيئا امرا»بسيار کار منکر وزشتي به جاي آوردي .در اينجا حضرت موسي (ع)از ديدگاه خودش قضاوت مي کند .جناب خضر فرمود «قال الم اقل انک لن تستطيع معي صبرا»" نگفتم تو نمي تواني با من همراه بشوي ؟تو هرگز صبر نداري ".موسي (ع) عذر خواهي کرد و گفت :ببخشيد ،فراموش کردم ،نسبت به چيزي که فراموش کردم که ما را مؤاخده نمي کنند.
باز با هم روان شدند تا از دريا گذشته به پسري حدود 13-14ساله برخورد کردند،حضرت خضر پسر را به قتل رسانيد .باز موسي (ع) گفت چرا بچه ي معصوم بدون گناه را مي کشي ؟بسيار کار منکر و ناپسندي کردي!دوباره جناب خضر فرمود «الم اقل لم انک لن تستطيع معي صبراً»"من نگفتم تو نمي تواني صبر کني "موسي (ع) عرض کرد :ببخشيد من عذر مي خواهم ،اگر بار ديگر از تو سئوال کردم از آن به بعد با من ترک مصاحبت و رفاقت کن .باز با هم روان شدند تا وارد روستايي شدند و طعام خواستند ،مردم از طعام دادن و ميهماني آنها رو برگرداندند ،آنها هم از آن شهر رفتند تا نزديکي دروازه ي آن شهر به ديواري که نزديک به خراب شدن بود رسيدند و به تعمير آن پرداختند ،موسي (ع)گفت:روا بود که تو از آنها اجرت مي گرفتي در واقع موسي (ع) اعتراض کرد و به نوعي سوال نمود،که جناب خضر فرمود:«هذا فراق بيني و بينک ».
در اين آيات ديديم که جاهايي هست که براي موسي کليم الله هم حق سوال کردن از يک پيغمبر خدا هم وجود ندارد .بنابراين اين حرف ما ريشه ي قرآني دارد.حضرت خضر (ع) و موسي (ع)و 124 هزار پيغمبر ديگر بغير از حضرت خاتم (ص)، همه اينا پشت سر ائمه هستند ،آنوقت ما چگونه به خودمان حق مي دهيم از امام سئوال کنيم که چرا صلح کرديد؟چرا جهاد کرديد ؟و کار اين خاندان هم انصافاً طوري است که با عقل مادي قابليت تحليل در آن نيست.
امام مجتبي (ع)بسيار مظلومند چون بسيار ناشناخته تر از بقيه ي ائمه هستند ما بايد درامام شناسي به اين مقام برسيم؛داود رقي از ياران امام صادق (ع) است.آمد خدمت ايشان ،امام (ع)به او فرمود :"داود تا کجا با مايي ؟" عرض کرد :"يابن رسول الله آن اناري که در محضر شماست،اگر وسط آن را نصف کنيد و بگوئيد نصف آن حلال و نصف ديگر آن حرام است،من هرگز سخني نخواهم گفت (سمعا و طاعتاً).اصلاً در آيه «آمن الرسول »(سوره بقره آيه 285)علامت ايمان را اين بيان مي کند که ما فرمان خدا را شنيديم و اطاعت کرديم «سمعنا و اطعنا».
ما بايد در امام شناسي به اين مرحله برسيم ،اگر در امام شناسي به اين مرحله رسيديم ،يقين بدانيد که عصر ظهور نزديک است.شايد اين سوال به ذهن خطور کند که مرز مجاز پرسش در دين کجاست ؟بايد گفت که چنين خط قرمزي در دين وجود ندارد بلکه از آنجا که امامت در اسلام طبق قرآن ،عرفان و برهان؛منصبي است الهي و امامان ما داراي دو ويژگي عصمت و علم مي باشند و با توجه به اينکه اين منصب الهي است يعني امامت به اصطفاء خداوند است و به انتخاب بشر و امام معصوم (ع)نيست و همانگونه که پيامبران معصومند و منابع علمي امامان ،همان منابع علمي پيامبر (ص)است البته بغير از مسأله وحي؛بنابراين آنچه را که انجام مي دهند بر اساس حکمت است پس قابل انتقاد نيست اگر چه ما آن حکمت را نفهميم همچنان که در جريان بين موسي (ع)و خضر (ع)همين معنا حاکم بود .اصولاً مراد ما از اينکه حق نداريم از آنچه که امام انجام مي دهد سئوال کنيم اين است که با توجه به منصب امام وويژگيهاي آن ،افعال امام معصوم قابل نقد نيست اگرچه حکمت توسط مامومين آن فهميده نشود .پس آنچه را که امام (ع)انجام مي دهد ،همان است که خداوند مي خواهد و بديهي است که چنين رفتاري قابل انتقاد و پرسش نيست .پس آنچه که سؤال نمي شود از عمل امام (ع) است چه صلح کند و چه جنگ....
"هر چه آن خسرو کند شيرين بود".
منبع:نشريه راه قرآن ،شماره 23
/خ