کوه: ديو دربند، يا مُتفکِّر خردمند (1)

«کوه»که يکي از پديده هاي عالم طبيعت به شمار مي آيد در گفتار حاضر از دو زاويه مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد: يکي،اينکه جولانگاه پرگشودن تخيّل و شعور است؛ اما نه در ظاهرِ امر که خاموش مي نمايد و گنگ و ايستا؛ بلکه در سَيري شعوري به اعماق آن که زنده است و متحرک و پويا، همنشين و همدم و هم سخن، مخاطب و متکلّم، که هنرمند در شخصيّت وي ذوب مي شود و او در شخصيّت هنرمند.
پنجشنبه، 9 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کوه: ديو دربند، يا مُتفکِّر خردمند (1)

کوه: ديو دربند، يا مُتفکِّر خردمند (1)
کوه: ديو دربند، يا مُتفکِّر خردمند (1)


 

نويسنده : دکتر محمد فاضلي*




 

چکيده
«کوه»که يکي از پديده هاي عالم طبيعت به شمار مي آيد در گفتار حاضر از دو زاويه مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد: يکي،اينکه جولانگاه پرگشودن تخيّل و شعور است؛ اما نه در ظاهرِ امر که خاموش مي نمايد و گنگ و ايستا؛ بلکه در سَيري شعوري به اعماق آن که زنده است و متحرک و پويا، همنشين و همدم و هم سخن، مخاطب و متکلّم، که هنرمند در شخصيّت وي ذوب مي شود و او در شخصيّت هنرمند.
ديگري، تحليل و بررسي و مقايسه و نقد ره آورد اين سير شعوري و تخيّلي است در وصفي وجداني، از دو شاعر بلند مرتبه نسبت به کوه.
واژه هاي کليدي:
کوه، پديده، طبيعت، وصف وجداني، شعور و تخيّل.
طبيعت همچنانکه در طول تاريخ آغوشي مهر آميز براي رشد و باليدن جسم و تن بوده؛ فضايي با صفا و آفاقي آراسته و گسترده، براي سَير و سيري، پرگشودن و بهره گيري، پويايي و جويايي، ابداع و آفرينش استعدادها و داده هاي بشري به شمار آمده است. ره آورد اين داده ها از گشت و گذار طبيعت و روياروييش متعدد است و متنوع: از تقليد پديده هاي خاصِ دنياي مشاهدات تا همدمي و آشتي معقولات و محسوسات؛ و تا نفوذ در اعماق جلوه هاي مادي و آفرينش دنيايي مجازي، که در آن اشياي بي جان بند از دهان بگشايند و با انسان ها نجوا کنند.
جهاني که چنين پا مي گيرد و از ذوق و تخيّل هنرمند نقش مي بندد، از يک سوي نامحدود است و نامتناهي؛ و از سوي ديگر تلاشي مستمر براي ارضاي غريزه ي تقليد، و يا دستيابي به آنچه شخص در عالم واقعيِ طبيعت از دست مي دهد و کم مي آورد. ترديدي نيست که فرايند اين تلاش در صورتگري ها، رنگ آميزي ها، پيام ها و درونمايه ها و قوّت و ضعف هر يک در گرو نحوه ي توانمندي و خلاقيّت خود شخص باشد و تفاوت به قول شاعر عرب«کُبعد الأرض مِن جوِّ السّماء»(1)
در ارتباط با آنچه گفته آمد هنر«وصف» که رويکردي از سير و سفر داده هاي بشري در عالم طبيعت محسوب مي شود و پيامد اين گشت و گذار، از ويژگي هاي جهان مجازي ساخته و پرداخته انسانها برکنار نيست. بنابراين ناقدان حق داشته اند که تقسيماتي براي آن قايل شوند، و درجاتي را در نظر گيرند.
«وصف»يا ادبيات طبيعت که زيبايي ها و شگفتي هاي جهان ماده را به تعبير مي کشد در ادبيات هر ملّتي تازگي ندارد؛ شعرا و هنرمندان از قديم با طبيعت سروگار داشته اند و از گيرايي ها و دلکشي ها و افسون هاي آن سخن گفته اند، ولي نگاه آنان در اين خصوص با نگاه شاعران دوره هاي بعد متفاوت است.
اين تفاوت، باعث مي شود تا «ادبيات طبيعت» را از نظر زماني به دو بخش تقسيم کنيم: قديم و جديد.
در بخش اول- کوشش شاعر مصروف دقّت نظر و شرح جزئيات ظاهري پديده هايي چون صحرا و بيابان، باد و باران، گياه و حيوان مي گردد. از ويژگي هاي اين بخش پرهيز از تکلّف و عبارت پردازي، و تمايل به صدق و سادگي در صورت گري ها است که متداول ترين آنها تشبيه باشد؛ و از سوي ديگر شاعر معمولاً به ظواهر طبيعت بسنده مي کند و از افق مشهودات فاصله نمي گيرد.
در بخش دوم-«ادبيّات طبيعت» در حد محسوسات زمين گير نمي شود تا چشم و گوش را راضي کند؛ بلکه طبيعت را به صورتي گسترده مورد توجه قرار مي دهد و بر اين نکته تکيه دارد که طبيعت نيز از جنبه هاي معنوي برخوردار است، و ارزش آن را دارد که جولانگاه خيال گردد و انديشه و تأمل به سوي خود کشاند و آنها را تغذيه نمايد. (مقدسي،350)
از جمله ويژگي هاي ادب طبيعت معاصر، مي توان موارد ذيل را برشمرد:
1)پرداختن به آنچه کم اهميّت است و معمولاً مورد غفلت قرار مي گيرد، مانند: رنگ پديده ي گياهان، برگ هاي زرد پراکنده ي پاييز، پيچ و تاب خوشه ها، باز شدن غنچه ها، پناه گرفتن جوجه ها در زير بال مادران و پژواک و طنين زنگها در دره ها.
2)ترجيح طبيعت ساده بر مناظر آراسته و پرداخته، چون برتر نهادن جنگل ها بر پارکها، و صخره هايي بلند برحصار قلعه ها، آب هاي جمع شده در دامنه ي کوهها بر برکه هاي کاخها، شنهاي بيابان ها و ساحل ها بر سنگ فرشها و آسفالت هاي خيابان و پياده رو شهرها و باشگاه ها.
3ادب طبيعت، امروز از هجوم طوفان ها، غرّش رعد و برق ها، فروريختن آبشارها، غلطيدن موجها، و تيرگي و تاريکي شب هاي روي شسته به قير به وجود مي آيد، نه به وحشت و هراس چون گذشته
4)مهم تر از همه ي اينها در ادب طبيعت معاصر، عبور هنرمند از ظواهر است و رسيدن به آن سوي طبيعت و غوطه ور شدن در اعماق آن تا جايي که شخص در اين مرحله وارد خلسه شاعرانه مي شود و به زنده پنداري مي رسد و با پديده هاي عالم مادّي به نجوا و تبادل افکار و عواطف روي مي آورد.(مقدسي:351)
اين ويژگي اگر چه در ادب طبيعت قديم گاه و بي گاه يافت مي شود، مانند نجوا کردن شعراي معلّقات با ديار يار، و گفت و شنود ابن خفاجه(450-533)با کوه، ولي به صورت شيوه اي معمول و جرياني عام و فراگير و حرکتي دنباله دار در نيامده است. امّا طبيعت به قول «عقاد»در شعر معاصر قلبي تپنده، زندگي همگاني، هستي محبوب و مأنوس موجودي که به آن مهر مي ورزند و دوستي را در گوشش مي نوازند، به شمار مي آيد.»
و طبيعت در ديگر قرائت تازه ي معاصر، کتاب ملل گذشته و آيينه ي منعکس کننده ي حوادث روزگاران سرآمده به شمار مي آيد، از جمله ي اين گرايش جديد مي توان قصيده ي «أيّها النيل»احمد شوقي(1934-1868)را مثال زد که در نجوا با آن چنين مي گويد:

مِن ايِ عَهدٍ في القُري تَتَدَفَّقُ؟
و بأيِّ کفٍّ في المدائن تُغدِقُ؟

و مِنَ السّماء نَزلتَ أم فُجِّرتَ
عُليا الجنانِ جَداوِلا تَتَرَقرَقُ؟

(ديوان:65/2)

از کدام روزگار در روستاها مي جوشي؟ و از کدام کف در شهرها مي باري؟
از آسمان فرود آمدي، يا از فردوس برين در جويهاي زلال برخروشيدي؟
اين قرائت هاي عميق(2)از طبيعت را - که هنرمند در آن حدود ظاهري پديده هاي مادي را در مي نوردد، مفهوم علمي آن را خوار مي شمارد و مفهومي تازه ي شعوري به وي مي بخشد، تا آن جا که به صورت نماد، يا عنوان کتابي پنهان، يا پوششي براي معاني پوشيده تلقي گردد-«وصف وجداني(3)»گويند، در برابر «وصف نقلي» که محض تقليد از عالم مادّه است و دَور زدن آن براي دستيابي به رابطه ي تشابه بين محسوسات؛ يا «وصف مادي» که آن هم تقليد باشد با اين تفاوت که يکي از طرفين رابطه ي تشابه، عقلي است . هر دو طريقه ي صورت گري در ارزيابي هنري در صدر نمي نشيند، و از بالندگي و شکوفايي ادبيّات ملّتها نکته اي جالب بر زبان ندارند، زيرا غالباً تحوّلي عميق از جانب آورنده ي اين وصف ها صورت نمي گيرد.(4)
امّا در «وصف وجداني» شاعر به آن سوي طبيعت مي نگرد تا از ژرفاي سفرش پيامي آورد و به تفسير و توضيح بپردازد ، درين سفر شعوري پديده هاي عالم ماده از حوزه ي محسوسات هنرمند به حوزه وجدان و اندرون وي منتقل مي گردد، با کيانش در مي آميزد و حل مي شود، و مفهومي جديد مي گيرد غير از مفهوم پيشين مادي که تداعي بخش تن بي جان بود؛ يا ديواري که بايد فرو ريزد تا بتوان به دنياي حقايق و معاني دست يافت. با چنين ديدي دنياي مادي به جهاني لبريز از راز و رمز تبديل مي شود، هنرمند در اعماق آن نفوذ مي کند و با روح و بن مايه ي پديده هاي جان گرفته ي عالم طبيعت همدم و هم زبان مي گردد.(ايليا الحاوي:11)
در «وصف وجداني» موجي از روح و روان ذوب شده شاعر پديده هاي مادي را فرا مي گيرد و تحت تأثير قرار مي دهد، با واکنش و نالش وا مي دارد تا چون انسان ها به ما خيره گردند، اشک بريزند و شکوه کنند، گرفتار آيند و نجوا سردهند واز خود هستي رنج کشند؛ يا اينکه شادي کنند و خوش باشند. گويا پديده ها در اين رستاخيز شعوري و تخيّلي انسان هاي کاملي اند که از عالم برزخ خود قصه ها بر لب دارند؛ يا سوز و ساز شاعر است که در دل پديده ها جا گرفته و به پناه آمده تا آتش و دود را از آن سوي به آسمان برافرازد.
شاعر، در «وصف وجداني» به پديده خارجي کاري جز اين ندارد که آن را پلي براي ره جويي و دستيابي به ديگر عالمي گيرد که در پرتو روح و وجدان هنرمند جان گرفته و بروز و ظهور يافته است، عالمي مادي و معنوي. اين عالم بازيافته را دو عامل رهبري مي کند: يکي، شعور و احساس که محرّک نخست به شمار مي آيد و باعث مي گردد تا پيوسته جمود و مردگي را از پديده هاي ظاهري دورکند و در آن تپش و جنبش و رنجش، و شوق و ذوق بيافريند. ديگري تخيّل ، که به منزله ي تاريک خانه اي باشد تا شب هاي مبهم شعور و احساس در آن شکل واقعي و معيّن و معني دار خود را بيابند، زيرا اين خيال است که شعور و احساس را تفسير مي کند، شکل مي دهد و ملموس مي سازد.(ايليا:14)
اکنون که نقش پديده هاي طبيعت در زاد ره شاعر و هنرمند تا حدودي معلوم گرديد، به دستاوردهاي صاحبان ذوق و قريحه در برخورد با اين پديده ها و باز آفريني جهاني ديگر اشارت رفت، از سير و سفر سليمان وار هنر آفرينان به اعماق ظواهر طبيعت سخن به ميان آمد، از رستاخيز شعوري و تخيّلي يادي شد، و جلوه هايي از ره آورد رهروان طبيعت شعوري از جمله «وصف وجداني » تابيدن گرفت؛ جا دارد به مصاديقي از اين وصف بپردازيم و به تحليل و تفسيري علمي در اين زمينه روي آوريم.
در اين ارتباط دو قصيده از دو شاعر معروف و مشهور زبان فارسي و عربي، معاصر و قديم گزينش شده است که «دماونديه» ملک الشعراي بهار (1330-1266هـ )در 36بيت باشد و «أر عَن طمّاح الذُؤابة(5)»ابن خفاجه ي أندلسي(533-450هـ )در 26بيت.
قصايد مورد نظر ، هر دو از يک آبشخور سيراب شده اند، هر دو از يک پديده جان گرفته اند، و هر دو با «کوه» نجوا مي کنند . سرايندگان هر دو از طبيعت مادي مي گذرند و به آن سوي قضيه مي نگرند، در آن ذوب مي شوند و در مي آميزند، با شعور و احساس عميق در اين راه قدم بر مي دارند، و قرائتي تازه از طبيعت با خود مي آورند.«کوه » در هر دو، بلند و سر به فلک کشيده است، سر در نقاب و به ظاهر گنگ و خاموش؛ امّا در باطن و آن سوي ديگر همدم شاعر است، مخاطب يا داستان سراي وي.
چنانچه از مشترکات دو قصيده بگذريم مي توان تفاوت هاي آنها را چنين برشمرد:
1)فضاي حاکم بر شعور و احساس دو شاعر در «دماونديه » خشم و انتقام و سياست است، و در«أرعن طمّاح الذُؤابة» شکوه از غربت و تنهايي و کوچهاي پي در پي.
2)کلمات، ترکيبها و تعبيرها نيز در هر کدام رنگ و بوي خاص خود را دارند. از «بهار»: ديو پاي در بند است و کُله خود و کمربند آهني، خشم و جور و ضربت و مشت درشت؛ قلب فسرده و ورم و درد و انفجار و آتش و سوختن؛ بند از دهان برداشتن و برخروشيدن و آزاد شدن و هراي سر دادن و از تنوره برق و شعله برآوردن، اژدها و گزيدن و شير و غريدن. به حيله روي کردن و معجوني اسطوره اي ساختن ؛ از آتش و گاز و گوگرد و دود و تعفن؛ آتش آه ستمديدگان، زبانه کيفر الهي، ابر مهيب، و در آخر گشودن در دوزخ الهي بر روي کافر کرداران و کافر پيشگان. از بيخ و بن کندن اساس دروغ و تزوير، گسستن و بريدن رشته هاي شر و بدي، برانداختن بناي ظلم و برآوردن داد دل خردمند از سفلگان ناپسند.
امّا عبارات و ترکيبها در قصيده ي «خفاجي» از مقوله ي ديگر است، چون: شکوه از بريدن و جدايي و نشستن بر بال بادهاي آشفته و مرکب هاي تيزتک، ستاره وار شرق و غرب را به سرعت در نورديدن، بيابانها را سراسيمه به هم وصل کردن، مرگ را در شبهاي تيره گون ديدن، همدم و هم نفس را در شمشير تيز يافتن، خانه و کاشانه را در پشت مرکب داشتن، سکون و آرامش را تنها در لبخند رؤيا يافتن، شبهاي سنگين و بلند بي منتها، تيرگي و تاريکي را به دوش کشيدن، در هواي آرزوهاي فريبنده تاختن، پديده هاي خطر آفرين و خشمگين و برافروخته ي شهاب وار را استقبال کردن.(6)
پاي صحبت کوه نشستن و شکوه هايش را گوش فرادادن، کوهي سر به فلک کشيده و قد برافراشته و فرو رفته در ابرها ، سد کننده ي مسير بادها و شبانگاه مزاحم شهابها؛ بر پشت زمين ها ي خشک و سوزان سنگين و استوار، خردمند وار در انديشه ي عواقب روزگار، و سياه عمامه اي از ابر بر سر با رشته هاي رنگين برق تندر.
3)«کوه » در قصيده عربي خاموش نيست و در رويارويي با مسافر از راه رسيده و به پناه آمده اش که از سر و سيمايش همدلي و هم نفسي مي بارد، نخست او به سخن مي آيد و قصه ي خود را باز مي گويد. از فراق و جداييها ، شگفتيها و رنجهايش مي نالد؛ يادآور مي شود که چه بسا پناه جويان به پناهش آمده اند. زاهدان و صالحان به آغوشش، روندگان از کنارش گذشته اند و برگشتگان از دامنش، سواران در سايه اش غنوده اند و مرکبهايشان در حريمش، بادهاي آشفته شانه و دوشش را کوبيده است ، و موجهاي نيلگون پشت و گردنش را.
«کوه» که از جداييهاي هر روزه اش سخت پريشان است و از سرعت گسستن انس و الفتها نالان، سخنان خود را چنين ادامه مي دهد که همه اينها ديري نپاييد تا فنا و نابودي طومار زندگيشان را در هم پيچيد، و طوفان دوري و حوادث آنان را پراکنده ساخت. امروزه اضطرابِ شاخه ي درختانش از تپش و لرزش دل و دنده ها باشد و ناله کبوترانش تجسم بخش فرياد از دردها؛ اشکهايش از ريختن در فراق دوستان خشکيده است، نه از تسلّي و فراموشي بند آمده.
سخنان کوه چون بدين جا مي رسد گويا تاب و تحمّلش در برابر کوچ ياران، و وداع بي بازگشت مسافران تمام مي شود، نگران و بغض گلو گرفته بانگ بر مي آورد:

فحتَّي متَي أبقَي و يظعَنُ صاحِبُ
أودِّع منه راحِلاً غيرَ آيب؟

(ديوان:49)

ـ تا کي بمانم و ياران از من بکوچند، و آنان را بدون اميد بازگشت وداع گويم؟

و حتَّي متَي أرعَي الکَواکِبَ ساهراً
فمِن طالعٍ أخري اليّالي؛ و غاربِ؟

ـ تا کي بيدار ستارگان را بنگرم، و برخاست و نشست شبانه ي آنها را نظاره کنم ؟
آن گاه عاجزانه دست تضرّع و انتظار دلداري و چاره جويي به سوي مسافر همدل و همدردش دراز مي کند و بيت ذيل را پايان بخش سخنانش قرار مي دهد:

فرُحماک - يا مولايَ- دعوةَ ضارعٍ
يَمُدُّ إلي نُعماکَ راحةَ راغِب

(ديوان:49)
 


پی نوشت:
 

* استاد زبان و ادبيّات عرب دانشگاه آزاد اسلامي مشهد

ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط