مسيحيان و نقد آراي اسکوفيلد (2)
محمد لگنهاوزن
3.ملكوت خدا و ملكوت آسمان
1.حيات و تقواي قلبي (متي 6: 33) (39)؛
2.نظم و قاعده، و قانون اصولي كه مسيح براي ترتيب آن آمد (1)؛
3.برتري قوم خدا بر حسب اراده ي او (2)؛
4.مجد و تسلّط مسيح؛
5.اقتدار كلي خداي تعالي بر تمام موجودات (3)؛
6.حالت سماوي (متي 8 :11 (4) و دوم پطرس 1 :11).
فرهنگ موجز الاهيات با تأكيد بر ارتباط مسأله ي نجات و ملكوت در اين باره مي گويد: پيام مركزي حضرت عيسي عليه السلام درباره ي حكومت خودش، ملكوت آسمان است و آن، نجات انسان و نوعي پاداش الهي و يک حقيقت فرجام شناختي است. معناي نزديک بودن ملكوت آسمان در كلام عيسي عليه السلام اين است كه خدا و نجات الهي نزديک هستند.(5)
اصل واژه ي «انجيل» نيز در زبان يوناني به معناي مژده (مژده به فرا رسيدن ملكوت آسمان يا پيمان تازه) است.(6) در انجيل متي، بر خلاف ديگر اناجيل، عبارت ملكوت آسمان به جاي ملكوت خدا به كار رفته است.
عبارت ملكوت خدا در عهد عتيق وجود ندارد؛ ولي در عهد جديد دست كم هفت بار به كار رفته است. در اين بحث، ميان مسيحيت و يهوديت اختلاف است؛ ولي هر دو عقيده دارند كه سلطنت خداوند بر زمين، سلطنت اخلاقي است. اختلاف يهوديت و مسيحيت در اين است كه دين يهودي اين اميد را در دل مي ميراند كه روزي خدا با قدرت خودش بر زمين حكومت كند؛ ولي حضرت عيسي عليه السلام افزون بر اين، از پيروانش مي خواهد كه فعالانه اراده ي الاهي را اجرا كنند و انجيل مسيحيت را در سراسر عالم گسترش دهند و براي اين امر دعا كنند.(7) برخي اين ملكوت را همين جا در روي زمين و برخي آن را وراي تاريخ مي دانند. برخي قايل اند كه اين امر با تلاش انسان ها حاصل مي شود و برخي آن را نتيجه ي دخالت مستقيم خدا مي دانند.(8)
عقيده به ظهور مسيح و حكومت هزار ساله، زماني به وجود آمد كه اميدهاي كليساي اوليه از بين رفت. پس از كنستانتين (9) (337-306م.) مقوله ي ملكوت خدا رنگ سياسي گرفت و با سخن اگوستين كه بين شهر خدا و شهر زميني تمايز قايل شد، حاكميت كليسا نيز به عنوان حاكميت سياسي يا حاكميت امپراتورگونه زير سؤال رفت. در نظر كاتوليک ها، كليسا و ملكوت خدا يكي است.(10)
متي در انجيل خود، مي گويد كه عيسي عليه السلام هرگز حكومت بر سرزمين هاي جهان را نپذيرفت و درخواست شيطان را در اين باره رد كرد؛ اما مسيحيت صهيونيستي با طرح جنگ هاي آخرالزمان و آرماگدون، قصد دارد پس از پايان جنگ و بازگشت از بهشت، با پادشاهي اين جهاني عيسي عليه السلام، بر جهان حكومت كند؛ يعني همان چيزي را دنبال مي كند كه عيسي عليه السلام آن را از شيطان نپذيرفت.
پس ابليس او را به كوهي بسيار بلند برد و همه ي ممالک جهان و جلال آنها را بدو نشان داده به وي گفت: اگر افتاده مرا سجده كني، همانا اين همه را به تو بخشم. آنگاه عيسي عليه السلام وي را گفت: دور شو اي شيطان! زيرا مكتوب است كه خداوند خداي خود را سجده كن و او را فقط عبادت نما.(11)
در اينجا با تأكيد برمعنوي بودن ملكوت مسيحايي كه مورد تأكيد مسيحيت سنتي است؛ بخشي از نقدهاي نظريه ي اسكوفيلد و مسيحيان صهيونيست را نقل مي كنيم. اين نقدها برگرفته از مقاله ي «پاسخ به يادداشت هاي اسكوفيلد» نوشته ي چارلز گيلبرت وستون (12) است.
به طور كلي، اسكوفيلد در پي اين است كه ثابت كند هزاره، پس از دوران رنج و جنگ هاي آخرالزمان شكل مي گيرد؛ پادشاهي حضرت عيسي عليه السلام پادشاهي زميني است، نه آسماني؛ او پادشاهي داود را پايه گذاري خواهد كرد و اين پادشاهي، همراه با قدرت شمشير و جنگ است ! اما مسيحيان، اين آموزه را ـ كه اكنون مسيحيت صهيونيستي با تأكيد، بر آن اصرار مي كند ـ مردود مي دانند.
همه ي بدعت هاي اسكوفيلد مورد انكار مسيحيت سنتي است. آموزه هاي او حتي در جايي كه يادداشت هاي او ناشناخته مانده بود نيز نفوذ كرد. او در كتاب مقدس مرجع (13)، نسخه ي سال 1917 تا سال 1967م، از مقدمه ي كتاب تا بخش اناجيل چهار گانه گوشزد كرده است كه «همه ي اناجيل، نوشته اند كه مسيح خود را پادشاه ناميده است».
در نظر مسيحيت، اين گفته به روشني نادرست است. عيسي عليه السلام هيچ جا حتي به طور ضعيف، اشاره نكرده است كه براي پايه گذاري پادشاهي اش، منتظر شهرت يا موافقت ملي يا به دنبال پادشاهي زميني بوده است. مي گويد: «و امّا عيسي چون دانست كه مي خواهند بيايند و او را به زور برده پادشاه سازند، باز تنها به كوه برآمد»(14)
اسكوفيلد درباره ي «متي 4 :17» (15) بر دو نكته تأكيد مي ورزد: وقتي عيسي عليه السلام براي قوم يهود ظهور مي كند، رسالت بعدي او پايه گذاري پادشاهي داود است.
اين پادشاهي هنوز در تدبير پنهاني خداوند است و علم آن پيش خداست؛ ولي عقيده به پايه گذاري پادشاهي داود، همان اشتباه فريسيان است و لازمه اش اين است كه مسيح بايد مانند جنگ جوي مقتدر ظهور كند تا جهان را به سود اسرائيل و با هدف پايه گذاري چنين پادشاهي اي تسخير كند. يادداشت هاي اسكوفيلد چنين برداشتي را از پادشاهي ـ كه همان اشتباه ريسيان است ـ ارائه مي دهد. وي اظهار مي دارد طبق وحي، اين امر در آن زمان بايد محقق شد؛ ولي اين بيان بسيار دور از حقيقت است و بالاتر از آن تصور نمي شود. اين ارتداد مطلق است. اسراييل با چنگ زدن به اين اميد دروغين بود كه در سال هفتاد ميلادي، همه چيز را از دست داد و با تصور اين كه حضرت عيسي عليه السلام پادشاهي زميني دارد، از روميان شكست خورد. اسكوفيلد به دروغ تظاهر مي كند كه عهد داوودي، مربوط به تاج گذاري زميني براي حضرت عيسي عليه السلام بر روي تخت داوود و همراه با حكومت فراگير يهود است. شرح حال برخي از حوادث سال اول رسالت مسيح، در چهار فصل اول انجيل يوحنا آمده است.
اين آغاز رسالت عيسي عليه السلام بود كه در آن، مردم را به پادشاهي موعظه مي كرد. اما پادشاهي او هرگز پادشاهي همراه با قدرت شمشير و مسيحاي جنگجو نبود! مسيحايي كه بلند خواهد شد؛ چنان كه موسي مار برنجي را در بيابان بلند كرد.(16) در عقيده ي مسيحيت، مسيح كسي است كه هر كه به او ايمان داشته باشد، نبايد هلاک شود؛ بلكه حيات جاوداني دارد.(17)
حتي حضرت عيسي عليه السلام در جاي ديگر، به صراحت ايمان را شرط ورود در ملكوت خدا بيان مي كند:
عيسي بديشان گفت: هر آينه به شما مي گويم كه باج گيران و فاحشه ها قبل از شما داخل ملكوت خدا مي گردند. از آن رو كه يحيي از راه عدالت نزد شما آمد و بدو ايمان نياورديد؛ امّا باج گيران و فاحشه ها بدو ايمان آوردند و شما چون ديديد، آخر هم پشيمان نشديد تا بدو ايمان آوريد.(18)
بيان ديگر اسكوفيلد اين است كه عدم پذيرش اين پادشاهي زميني ـ كه عيسي عليه السلام فرمود: پادشاهي من اين جهاني نيست ـ هنوز در علم خدا آشكار نشده است. بدين وسيله، اسكوفيلد پيشگويي هاي بزرگ و صريح را انكار مي كند. پيشگويي هايي كه در آن پادشاهي زميني، مصلوب شدن، موت، دفن، رستاخيز و تخت نشيني عيسي عليه السلام در جلال خدا، همه مردود شمرده شده اند.(19) آيا اسكوفيلد از اين نبوت هاي شگفت آور آگاه نيست!؟
او درباره ي متي 6 :33 (20) بر اين عقيده است كه ملكوت خدا از ملكوت آسمان متمايز خواهد بود و ملكوت خدا عمدتاً باطني و روحاني است؛ در حالي كه ملكوت آسمان، جوارحي است و در جلال خدا بر روي زمين آشكار خواهد بود. او اشاره مي كند كسي نمي تواند با تولد دوباره در ملكوت آسمان داخل شود و اين شرط، فقط براي دخول در ملكوت خدا لازم است.
پاسخ مسيحيان به اسكوفيلد اين است كه چنين ديدگاهي درست نيست، چون عيسي عليه السلام درباره ي دو تعبير ملكوت آسمان و ملكوت خدا مي فرمايد: «... تا بازگشت نكنيد و مثل طفل كوچک نشويد، هرگز داخل ملكوت آسمان نخواهيد شد».(21)
«به تو مي گويم: اگر كسي از سر نو مولود نشود، ملكوت خدا را نمي تواند ديد».(22) براي ورود در هر دو ملكوت، بايد تولد يافت، بنابراين، ملكوت آسمان و ملكوت خدا يک سان و شبيه به هم هستند.
او با توجه به متي 11 :11 مي گويد كه عيسي عليه السلام در آن زمان ظهور يافت تا پادشاه زميني شود و اين وعده ي خدا بود؛ ولي مردم، او را نپذيرفتند و چون از او پشتيباني نكردند، مصلوب شد. اسكوفيلد تلاش مي كند پادشاهي زميني عيسي عليه السلام را ثابت كند. اين ملكوت كه مورد پرسش قرار گرفته است، ملكوت آسماني نيست؛ بلكه ملكوت مسيحايي است و بايد زميني باشد. اسكوفيلد مانند هميشه، پادشاهي اسراييل ضد مسيحي را بر خدا غلبه مي دهد. گويا مخالفت او، برنامه ها و اهداف خدا را برهم زده است. او بر اين عقيده ي پوچ، كاملاً اصرار دارد كه پادشاهي زميني بايد به تأخير انداخته شود و بايد منتظر تحقق آن در آينده بود. در حالي كه در اشعيا مي خوانيم كه اراده ي او هميشه برقرار است، نه اينكه در آينده چنين مي شود: «آخر را از ابتدا و آنچه را كه واقع نشده، از قديم بيان مي كنم و مي گويم كه اراده ي من برقرار خواهد ماند».(23)
كارل ياسپرس (1883- 1948)، فيلسوف آلماني، معتقد است كه ملكوت معنايي دو پهلو دارد. هم آمدني است و هم در ميان ماست. چيزي كه در آينده بايد واقع شود، اكنون جريان دارد.(24) بنابراين، نمي توان پذيرفت كه ملكوت خدا در آينده رخ خواهد داد.
اسكوفيلد درباره ي اين جهاني نبودن پادشاهي عيسي عليه السلام (25)، مي گويد: «به اشتباه تصور مي شود كه پايه گذاري پادشاهي مسيح در اين جهان، مورد انكار واقع شده است».
پاسخ اين است كه افسسيان 1 :19-23 (26) اين آموزه ي اسكوفيلد را مطلقاً نادرست مي داند. اسكوفيلد مي گويد: اگر مسيح، پادشاهي خود را از اين جهان نمي داند، در حقيقت، او از يهوديان شكايت مي كند و با ناراحتي اين جمله را بيان مي كند كه چرا زمينه ي پادشاهي را براي او فراهم نكردند؛ ولي بيشتر مسيحيان مي گويند كه مسيح دو پهلو سخن گفته است و معناي اين سخن اين نيست كه او هيچ گونه پادشاهي ندارد؛ بلكه عيسي عليه السلام درصدد بيان اين مطلب است كه پادشاهي دارد، ولي پادشاهي او اين جهاني نيست.(27) پادشاهي عيسي عليه السلام و قدرت او در فيليپيان 2 :9-10(28)؛ اول تيموتاوس 6 : 15-17 (29) و متي 28 : 18(30) نيز بيان شده است و اين گونه نيست كه ايشان پادشاهي اش را رد كرده باشد.
در انجيل متي آمده است كه عيسي عليه السلام انسان كر و كور و كسي را كه داراي شيطان بود، شفا مي داد (31) و تمام فريسيان در حيرت افتاده، گفتند: آيا اين شخص پسر داوود نيست؛ «اما فريسيان شنيده، گفتند: اين شخص، ديوها را بيرون نمي كند؛ مگر به ياري بعلزبول (32)، رئيس ديوها». چيزي كه فريسيان را برآشفته بود، اين بود كه عيسي عليه السلام پادشاه واقعي و معنوي بود، نه پادشاه زميني و آنها چنين چيزي را دوست نداشتند. بنابراين، نام عيسي عليه السلام را لكه دار كردند و گفتند كه او داراي شيطان است؛ حضرت عيسي عليه السلام در رد اين گفته و تفاوت ميان سلطنت شيطان و ملكوت خدا فرمود:
هر مملكتي كه بر خود منقسم گردد، ويران شود و هر شهري يا خانه كه بر خود منقسم گردد، برقرار نماند؛ لهذا اگر شيطان، شيطان را بيرون كند، هر آينه به خلاف خود منقسم گردد. پس چگونه سلطنتش پايدار ماند؟ و اگر من به وساطت بعلزبول، ديوها را بيرون مي كنم، پسران شما آنها را به ياري كه بيرون مي كنند؟ از اين جهت، ايشان بر شما داوري خواهند كرد. ليكن هر گاه من به روح خدا ديوها را اخراج مي كنم، هر آينه ملكوت خدا بر شما رسيده است.(33)
بيرون كردن شياطين، توانايي فراتر از سلطنت شيطان را براي عيسي عليه السلام آشكار ساخت. افراد گمان كردند كه بايد به راستي مسيحا باشد و گفتند كه «آيا اين شخص پسر داود نيست»؟(34) چون فريسيان نمي خواستند اين گونه باشد و به پادشاه جنگجو عقيده داشتند، به شدت ناراحت شدند.
اسكوفيلد درباره ي متي3 :2 در نسخه ي 1917 كتاب تفسير مرجعِ خود مي گويد: «عبارت " ملكوت آسمان نزديک است"(35)، بر نقش زميني و مسيحايي عيسي عليه السلام مسيح دلالت مي كند» و در نسخه ي 1967 مي گويد كه «ملكوت آسمان در پادشاهي هزاره ودر آينده، محقق خواهد شد».
اما در نظر مسيحيت، اين عقيده، عقيده اي الحادي است. عيسي عليه السلام به پيلاطس گفت: «پادشاهي من از اين جهان نيست؛ اگر پادشاهي من از اين جهان مي بود؛ خدّام من جنگ مي كردند تا به يهود تسليم نشوم. ليكن اكنون پادشاهي من از اين جهان نيست».(36) بنابراين، پادشاهي او از تولد دوباره نشأت مي گيرد.
نخستين موعظه هاي نگاشته شده ي پطرس در اعمال رسولان (37) و پولس در اعمال رسولان 13: 22 و 33 و 47، روشن مي سازد كه عهد داوودي، همراه با آنچه در مزامير درباره ي مسيحا آمده، محقق شده است.(38) پولس در تفسير خود درباره ي مزامير (39) در اول قرنتيان، (40) حضور مسيح را بر كرسي آسماني نشان مي دهد كه بر هر دشمني پيروز مي شود و هيچ آموزه ي صريحي وجود ندارد كه بگويد آن تخت را بايد به زمين آورد؛ چون آن گونه كه مسيحيان سنتي مي گويند و در كتاب مقدس آمده است، پدر مي گويد كه آن تخت در آسمان است و پسر روي آن نشسته است تا دشمنانش را پاي انداز خود سازد. از تعبير «دشمنان» در مزامير(41) مي فهميم كه مسيح، در قوم اسرائيل دشمناني دارند.
آنان به عقيده ي منحرف جشن هزاره چسبيدند كه به نظر مي رسد براي حمايت از اين عقيده، مرتكب هر گونه بي رحمي شوند؛ گر چه كتاب مقدس قاطعانه با آن مخالف باشد.
پی نوشت ها :
1.ليكن اوّل ملكوت خدا و عدالت او را بطلبيد كه اين همه، براي شما مزد خواهد شد (متي6 :33).
2.متي4 :17 و 13 :11؛ اعمال رسولان 1 :3.
3.متي 21 :43.
4.ملكوت تو بيايد. اراده ي تو چنان كه در آسمان است، بر زمين نيز كرده شود (متي6 :10).
5.و به شما مي گويم كه بسا از مشرق و مغرب آمده، در ملكوت آسمان با ابراهيم و اسحق و يعقوب عليه السلام خواهند نشست (متي8: 11).
6.A Concise Dictionary of Theology,p117.
7.حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص 128.
8.رابرت هيوم، اديان زنده جهان، ترجمه عبدالرحيم گواهي ، ص 399.
9.اديان زنده جهان، ص 412/ نيز ر.ک: معجم اللاهوتي الكتابي، مدخل ملكوت.
10.Constantine.
11.سيمون بارينگتون وارد، و...[ديگران]، ترجمه همايون همتي، مقدمه اي بر شناخت مسيحيت ، 1379 ، ص 105 و 106.
12. متي 4 :8-10.
13.www. gospeltruth.net / scofield.htm.
52.Scofield Reference Bible.
14.يوحنا 6 :15
15.از آن هنگام، عيسي عليه السلام به موعظه شروع كرد و گفت : توبه كنيد؛ زيرا ملكوت آسمان نزديک است (متي 4 :17).
16.خداوند به موسي امر كرد كه ماري برنجي ترتيب داد و آن را بر چوبي بلند كرد؛ به گونه اي كه از همه جاي اردوي بني اسرائيل ديده مي شد و اگر ماري كسي را مي گزيد و به آن مار برنجي نظر مي افكند، از هلاكت مي رست. عيسي مسيح نيز عمل خود را كه براي اتمام آن آمده بود، بدان تشبيه فرمود (جيم هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص 778).
17.و همچنان كه موسي مار را در بيابان بلند نمود، همچنين پسر انسان نيز بايد بلند كرده شود تا هر كه به او ايمان آرد، هلاک نگردد؛ بلكه حيات جاوداني يابد (يوحنا 3: 14-15).
18.متي 21 : 31-32.
19.اشعيا 53 2؛ مزامير 16: 8-11؛مزامير110: 1-4.
20.ليكن اول ملكوت خدا و عدالت او را بطلبيد كه اين، همه براي شما مزد خواهد شد (متي 6 :33).
21.متّي 18 :3.
22.يوحنا 3: 3.
23.اشعيا 46: 10.
24.كارل ياسپرس، مسيح، 1373، ص 12.
25.«پادشاهي من از اين جهان نيست» (يوحنا18 :35).
26.و چه مقدار است عظمت بي نهايت قوت او نسبت به ما مؤمنان بر حسب عمل توانايي قوت او، كه در مسيح عمل كرد...(افسسيان 1 : 19-23).
27.با استفاده از سخنان دكتر لگن هاوزن در مصاحبه با ايشان،1386/10/20، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره).
28.از اين جهت، خدا نيز او را به غايت سرافراز نمود و نامي را كه فوق از جميع نام هاست بدو بخشيد تا به نام عيسي هر زانويي از آنچه در آسمان و بر زمين و زير زمين است، خم شود و هر زباني اقرار كند كه عيسي مسيح خداوند است، براي تمجيد خداي پدر (فيليپيان 2: 9-10).
29.كه آن را آن متبارک قادر وحيد و مالک الملوک و ربّ الارباب در زمان معين به ظهور خواهد آورد...(اول تيموتاوس 6 :15-17).
30.پس عيسي پيش آمده، بديشان خطاب كرده گفت: تمامي قدرت در آسمان و بر زمين، به من داده شده است (متي 18 :28).
31.آن گاه ديوانه كور و گنگ را نزد او آوردند و او را شفا داد؛ چنان كه آن كور و گنگ، گويا و بينا شد و تمام آن گروه در حيرت افتاده گفتند: آيا اين شخص پسر داود نيست؟(متي 12 :23).
32.اصل بعلزبول، بعلزبوب است (قاموس كتاب مقدس، ص 183)
33.متي 12 : 25-27 همچنين (متي 12 :28) ببينيد : ليكن هر گاه من به روح خدا ديوها را اخراج مي كنم، هر آينه ملكوت خدا بر شما رسيده است.
34.آنگاه ديوانه كور و گنگ را نزد او آوردند و او را شفا داد، چنان كه آن كور و گنگ، گويا و بينا شد و تمام آن گروه در حيرت افتاده گفتند : آيا اين شخص پسر داود نيست؟ (متي 12 :23).
35.متي 3 :2.
36.يوحنا 18 :35-36.
37.چون يحيي پيش از آمدن او تمام قوم اسرائيل را به تعميد توبه موعظه نموده بود. پس چون يحيي دوره ي خود را به پايان برد، گفت: مرا كه مي پنداريد، من او نيستم؛ لكن اينک از من كسي مي آيد كه لايق گشادن نعلين او نيم. اي برادران عزيز و ابناي آل ابراهيم و هر كه از شما خدا ترس باشد، مر شما را كلام اين نجات فرستاده شد (اعمال رسولان 13 :22-26).
38.مزامير2 و 110 :1.
39.يهوه، به خداوند من گفت: به دست راست من بنشين! (مزامير 110 :1).
40.مادامي كه همه ي دشمنان را زير پاهاي خود ننهد، مي بايد او سلطنت بنمايد. دشمن آخر كه نابود مي شود، موت است (اول قرنتيان 15 : 24-26).
41.تا دشمنانت را پاي انداز تو سازم (مزامير 110: 2).
ادامه دارد...
/ج