آسيب شناسي جامعه ي ديني (2)

تا اين جا از عامل پاتولوژيک دروني سخن گفتيم؛ اما همه ي عوامل دروني نيستند و اتفاقاً در کشورهاي جهان سوم، عوامل بروني بيشتر آسيب ساز هستند. با مروري بر کارنامه ي استعمار در اين گونه کشورها مي بينيم که به وسيله ي همين دو مسأله آنها به بردگي کشيده شده اند. براي مثال، استعمار مي کوشد با درشت جلوه دادن يک ارزش ملي در ميان
چهارشنبه، 15 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آسيب شناسي جامعه ي ديني (2)

آسيب شناسي جامعه ي ديني (2)
آسيب شناسي جامعه ي ديني (2)


 

نويسنده: محمد حسين پژوهنده




 

 

افراط و تفريط در ارزش ها، دو وسيله براي استعمار ملت ها
 

تا اين جا از عامل پاتولوژيک دروني سخن گفتيم؛ اما همه ي عوامل دروني نيستند و اتفاقاً در کشورهاي جهان سوم، عوامل بروني بيشتر آسيب ساز هستند. با مروري بر کارنامه ي استعمار در اين گونه کشورها مي بينيم که به وسيله ي همين دو مسأله آنها به بردگي کشيده شده اند. براي مثال، استعمار مي کوشد با درشت جلوه دادن يک ارزش ملي در ميان قومي اين باور را در آنها تقويت کند که بر ساير اقوام برتري دارند و از اين راه موجبات غرور بي جا و خود بزرگ بيني و فخرفروشي بر ديگران را فراهم مي کند. اين در حالي است که نظير چنين کاري در ميان قوم ديگر نيز به وجود آمده است و نتيجه ي چنين کارهايي اجراي طبيعي چند پرده مي شود:
در پرده ي اول ملت ها به جان يکديگر مي افتند و بذر کينه و دشمني ملت ها با هم در ميان آنها افشانده مي شود و از هم جدا مي گردند.
در پرده ي دوم استعمار مي کوشد با اعزام مبشرين فرهنگي خود به ميان آنها (در قالب خدمات اجتماعي) اين خودشيفتگي را در آنها جهت بدهد و آن را فقط به تيپ خاصي که معمولاً همان گونه هاي اجتماعي را شامل مي شود، محدود سازد که طبعاً خود استعمار از اين معرکه کنار زده مي شود.
پرده ي سم به معرفي چهره ي بزرگ و الگويي استعمار اختصاص مي يابد، يعني به وسيله ي روشنفکران بدلي مي کوشد با به رخ کشيدن ترقيات و پيشرفت هاي مادي خود و نياز آنان به وي، آنان را نسبت به خودش حقير و بي شخصيت وانمود کند، چنان که احساس خود کم بيني قهري نسبت به استعمار بنمايند و نوعي کرنش برده گونه را براي خويش بپسندند.
زيبنده ترين نامي که مي توان به اين اعمال غرض هاي استعماري داد؛ همان تهاجم فرهنگي است. تهاجم معمولاً با تخريب همراه است. استعمار مي آيد تا در زمينه ي فرهنگ ملت ها ريشه بدواند و از منابع آن تغذيه کند و در نتيجه ريشه هاي آنان را با کمبود تغذيه مواجه ساخته، بخشکاند. اين درحالي است که در زمينه اخلاق اجتماعي حالت «سيستم من» و «سيستم تو» رواج پيدا مي کند، يعني همان جداسازي ملت ها.
نکته ي لازم به ذکر در اين جا آن است که تهاجم فرهنگي همه اش به داعي استعماري نيست، و چه بسا اين کار به صورت مغرضانه و کاملاً طبيعي انجام گرفته باشد، و اين در صورتي است که فرهنگي از غناي لازم براي بسط و توسعه برخوردار شده باشد و با فرهنگ ديگري به تعامل پرداخته باشد. در اين صورت استعمار از فرصت استفاده نموده وارد مي شود و خود به خود، به نوعي سلطه دست مي يابد که به تسخير شؤون مادي و معنوي آن فرهنگ منتهي خواهد گشت. لکين در اين بحث تفاوتي نيست در اين که تهاجم مغرضانه و به داعي استکبارث صورت گرفته باشد يا آن که طبيعي باشد؛ در هر صورت وجه مشترک هر دو، تخريب و از هم دريدن فرهنگ مقابل است، و اولين کاري هم که در اين تخريب انجام مي گيرد پا نهادن در حريم قدسيات آن فرهنگ و دست کاري در ارزش هاست.

به هم خوردن تعادل درون فرهنگي جامعه
 

بخش ديگري از عوامل آسيب، که خيلي هم مهم است، به تنازعات درون فرهنگي جامعه بر مي گردد؛ چيزي شبيه به همان مقوله ي سلطه ي فرهنگ اجنبي، که اين تنازعات به دو صورت ممکن است رخ نمايند:
1) مي دانيم که نبض اصلي جامعه متأثر از پويش هاي فرهنگي آن است. هر فرهنگي هم متشکل از خرده فرهنگ هاي درون سيستمي خويش است، که اين خرده فرهنگ ها به داعي پويش کلي فرهنگ، دائماً با هم در حال رقابت هستند؛ اما اگر رقابت به گونه اي ناسالم انجام شود، به هضم و بلع يکديگر و تخريب پاره اي از ارزش هاي فرهنگ منتهي خواهد شد؛ دقيقاً چيزي همانند همان عمل تهاجم خارجي.
2) جز آن چه ذکر شد، در درون هر فرهنگي مقداري هم ضد فرهنگ وجود دارد، و کم است فرهنگي که آن قدر صاف و بي غش باشد که ناخالصي در آن نباشد. اما آن چه همواره از آسيب رساندن به فرهنگ جلوگيري مي کند، حيات و قوت مندي و اراده ي کمال است که در طبع فرهنگ وجود دارد. اين مسأله باعث مي شود که هميشه سلطه از ناحيه ي کليت فرهنگ بر عناصر ضد فرهنگ وجود داشته باشد تا آنها تحت الشعاع آن باشند و نتوانند کاري بکنند، ليکن زماني که بنيه ي عمومي فرهنگ تضعيف شد، اين عناصر شروع به فعال شدن مي کنند و گسترش مي يابند تا آن جا که بيم مسخ يک جامعه از نقطه نظر فرهنگي مي رود.
پس يکي از صورت هاي آسيب، در ارتباط با «سيستم من و سيستم جهاني» است که همان تهاجم فرهنگي است و ديگري در ارتباط با خود «سيستم من» است.

مرز ميان فرهنگ و علم الاجتماع
 

چرا در تحليل آسيب جامعه بايد به مسائل فرهنگ توجه کنيم؟
در حقيقت، مرز ميان دانش علم الاجتماع و فرهنگ جامعه چندان شفاف است که گويي اين دو مقوله يکي هستند. ما هرجا مي خواهيم از مسائل جامعه سخن بگوييم، مسائل فرهنگ را هم خواهيم داشت. به عنوان مثال هر موقع بخواهيم از آسيب شناسي فرهنگ بحث کنيم بايد از ارزش ها، هنجارها، نقش ها، و کارکردها سخن بگوييم. در بحث از سيستم جامعه هم عناصري را همچون مسائل ياد شده به ميان مي آوريم. شايد راز اين موضوع در اين باشد که فرهنگ در تمامي مسائل مربوط به جامعه ي انساني نقش کليدي ايفا مي کند و در هريک از تک نهادهاي آن همچون روحي مسلط حضور دارد و يا همچون سلسله ي اعصاب، در تمامي پيکر جامعه کشيده شده است. به سخن ديگر، مسأله جامعه چيزي جز مسأله ي فرهنگ نيست. بنابراين، هرچيز که فرهنگي باشد آن چيز مسأله ي اجتماعي نيز هست، و هرچه اجتماعي باشد، طبعاً فرهنگي است، زيرا فرهنگ، همان شيوه ي زندگي اجتماعي است.

بحث آسيب شناسي از چه مقوله اي است؟
 

آيا مبحث آسيب شناسي يک مبحث معرفتي محض است يا علمي؟
البته منظور ما از معرفتي و علمي بايد روشن شود. آن چه مراد ما از بوته ي معرفتي است، بيشتر جنبه ي بنياد کاوي و پيدا کردن شناخت ماهوي دارد. بنابراين، بحث ما جبنه ي نظري پيدا مي کند، اما در بوته ي علمي به جنبه هاي کارکردي آن کار داريم و طبعاً در حيطه علوم اجتماعي – اعم از مسلک هاي پديدار شناختي، رفتار گرايي، ساخت گرايي و.. صرفاً روي نکته ي ملموسي انگشت تحقيق گذاشته مي شود؛ آن چه امروز براي ما مسأله است، همچون يک کارواني که مي خواهد از راه نرفته اي بگذرد که گام به گام بايد راه خود را بسازد و دورتر را اکتشاف نمايد و اگر در راه به معضلي برخورد نمايد، درصدد حل آن برآيد، در حقيقت ما در اين اقدام خود به هر دو جنبه نياز داريم.
بحث آسيب شناسي در بوته ي معرفتي يک اقدام تهاجمي است، به خلاف بوته ي عملي، که يک اقدام انفعالي و تدافعي مي باشد. تدافعي يعني يک اقدام از سرناچاري. در واقع، چنين اقدامي چيزي همانند عمل پاتولوژي در پزشکي است، يعني اين کار زماني ضرورت پيدا مي کند که بيماري خاصي در کالبد جامعه رفته باشد و آن را دچار عارضه نموده و ضايعه ايجاد کرده باشد. در صورت نخست ما نمي توانيم بگوييم چنين چيزي در اندام جامعه هست يا نيست. ما مي خواهيم جامعه را وارسي نماييم تا معلوم شود که آيا نقطه هايي وجود دارد که مستعد آسيب است. چه عواملي ممکن است در سر راه جامعه قرار بگيرند و اختلال ايجاد کنند؟ و در نهايت، چه راه کارهايي براي رفع آنها يا تبديل به عوامل تقويتي وجود دارد؟
ما در فرهنگ عاميانه ي خود دو نوع راه برد داريم؛ يکي مي گويد:

 

چرا فکر بيهوده حالا کنيم
چون فردا شود فکر فردا کنيم

و ديگري مي گويد:

خوش آن کارواني که شب راه پيمود
سر صبح اول به منزل نشيند

دقيقاً در آموزه هاي ديني هم همين دو پندار را داريم؛ يکي مي گويد:
«لا تقاتلوهم حتي يبدؤوکم» (الرضي، 1376؛ کتاب 14)؛ با آنها پيش از شروع آنها به جنگ نپردازيد.
و ديگري مي گويد:
«اغزوهم قبل ان يغزوکم» (الرضي، 1376، خطبه 27)؛ پيش از آن که به جنگ شما پردازند برآنان يورش بريد.
آنچه از اين آموزه ها دريافت مي کنيم اين است که:
هر سخن جايي و هر نکته مقامي دارد. هر دو درست است، اما هرکدام جاي مشخص خود را دارد. يکي آموزه ي تهاجم است در جايي که هنوز مورد هجوم واقع نشده ايم، و راهي را آغاز کرده ايم که به ناچار بايد راه شناسي و موقعيت يابي کنيم و به اصطلاح، اطلاعات نظامي ما بايد آگاهي هاي لازم را از موقعيت بعدي به ما بدهد. يعني در راهي که به وسيله ي اين حرکت انقلابي آغاز کرده ايم، موقعيت خود و جامعه را وارسي نماييم و آنگاه به راه خود ادامه دهيم، و آن يکي به عکس.
 

نوآوري و نوسازي پاتولوژيک و سازنده
 

يکي از خصوصيات جامعه ي بالنده، نونگري و در پي آن، نوگرايي است. اکنون بايد بنگريم نوگرايي در چه شرايطي مفيد و در چه شرايطي زيان آور است. نوآوري در حقيقت امتياز مهمي براي کشور در حال توسعه است که از خلاقيت و باروري نيروهاي فکري جامعه خبر مي دهد و از اين روي بايد به ديده ي مثبت بدان نگريسته شود، اما چنان که يکي از نويسندگان مي گويد:
جوامع و فرهنگ ها به لحاظ انواع رابطه و تعلق عوامل و عناصر دروني با يکديگر متفاوت مي باشند و در بعضي از جوامع سنت ها، هنجارها، ارزش ها، عقايد و.. با پديده ي نوآوري و خلاقيت در حال تعادل به سر مي برند و به همين جهت ميزان آسيب پذيري در چنين جامعه اي، در مقايسه با جامعه اي که عناصر فرهنگي حالت تعادلي دارند، بيشتر است (آزاد ارمکي، 1375، 253).
موضوع نوها، که در اين بحث به آن اشاره شد، يکي از جمله مسائل بسيار مهمي است که واقعاً بايد روي آنها مطالعه شود؛ چه آن که بسا اين نوها موجب حساسيت در برخي از طبايع گردد. مسأله ي حساسيت يکي از چيزهايي است که در هر موجود زنده اي، تحت عنوان هيستامين، وجود دارد، کما اين که ضد آن هم وجود دارد (آنتي هيستامين). گاهي ممکن است آن چه موجب حساسيت شده عطر فلان گل باشد؛ و گاهي آن چيز بوي فلان عفونت باشد. اين چيز براي فلان طبع حساسيت برانگيز و براي آن يکي ديگر نيست. بعضي زود به جديدها عادت مي کنند و برخي ديگر اصلاً نمي توانند خود را عادت دهند و در آنها عارضه کار تخريب خودش را مي کند و بايد به اقدام درماني متمسک شد.
امر نوسازي يکي از پيامدهاي پويشي هر انقلاب اجتماعي است که مراحل طبيعي خود را پشت سر نهاده باشد، اما اين امر نيز مانند هر پديده ديگري ممکن است آسيب مند يا سازنده باشد. اگر امر نوسازي براساس مطالعه روي متغيرهاي اساسي انجام گرفته باشد و ميزان سازگاري با پتانسيل هاي موجود در نظر گرفته شده باشد، سازنده و الا پاتولوژيک خواهد بود. باتومور براي انجام نوسازي سازنده دو چيز را پيشنهاد مي کند:
براي انجام نوسازي لازم است قبلاً بازسازي سازمان هاي علمي کشور انجام گيرد و توان علمي و فرهنگي مورد ارزيابي قرار گيرد- و در صورت نياز- بالا برود در غير اين صورت تفکر نوسازي پاتولوژيک خواهد بود.
انجام نوسازي بدون تأکيد بر شرايط طبيعي از طرفي، و بر نيروهاي نخبه ي يک کشور از طرف ديگر يک انتحار است (باتومور، 1372، 93). يکي از کارشناسان ايراني امر سومي را بدان مي افزايد:
ارکائيسم Archaism (باستان گرايي) نه به عنوان راه نجات، بلکه به عنوان پلي به ريشه هاي خود، در بازسازي موثر و لازم است. بدون آن که هويت يک ملت پا بر هواست (آزاد ارمکي، 1375، 251)
ما اگر به دنبال اصلاحات يا انقلاب اجتماعي هستيم. لازمه ي آن، آماده ساختن دستگاه جامعه و تجهيز آن به لوازم مورد نياز است. از اين روي، تمام دستگاه هاي آن بايد چک شود، و عمده ترين وظيفه در اين چک شدن، وارد شدن به عرصه ي پژوهش هاي بنيادين است واين همان چيزي است که از آن به عنوان کار معرفتي ياد کرديم. هرچند که در حال حاضر يک خام خيال مطلق خواهد بود، اگر فکر کنيم که در معرض تهاجم قرار نداريم و تنها بايد کار معرفتي انجام دهيم. پس به حکم عقل، ما دو وظيفه ي متوازي و هم عرض و هم وزن در رو به روي خود داريم، که به طور هم زمان بايد به هر دو بپردازيم، ولي طبعاً چون پايه ي هر کار عملي، تئوي سازي و به اصلاح، کار معرفتي است لذا اين کار، تقدم رتبي دارد و بايد در اولويت قرارگيرد.
واقعيت اين است که ما اکنون، هم در حال مبارزه و تدارک دفاع در برابر يک تهاجم فرهنگي، سياسي، اقتصادي هستيم، و هم در حال حل چالش هاي دروني با عناصر دگرانديشي که مغرض هم نيستند، و هم با مشکلاتي در حال پنجه نرم کردن هستيم که دست نشانده هاي بيگانه بر سر راه ما مي گذارند. علاوه بر همه ي اين ها بايد به راهي ادامه دهيم که اولين تجربه کننده ي آن هستيم و هيچ نمونه اي براي تجربه گيري موجود نيست، يعني هم بايد به آرايش بپردازيم و هم به پيرايش.

 

منبع:انديشه حوزه- ش80-79
ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.