آسيب شناسي جامعه ي ديني (3)

1) صرف نظر از اين که سيستم ما پاتالوژيک هست يا نه، ببينيم اصلاً حالت پاتولوژيک چيست؛ نشانه هاي پاتالوژيک بودن و بيمارگونه بودن چه چيزهايي است؛ يعني به طور عام وقتي يک سيستم مريض مي شود، اين به چه معناست، و چه فعل و انفعالاتي در آن به وجود مي آيد.
چهارشنبه، 15 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آسيب شناسي جامعه ي ديني (3)

آسيب شناسي جامعه ي ديني (3)
آسيب شناسي جامعه ي ديني (3)


 

نويسنده: محمد حسين پژوهنده




 

آسيب شناسي مولفه هاي سيستم
 

همان طور که گفتيم ما دو برنامه در پيش روي خود داريم:
1) صرف نظر از اين که سيستم ما پاتالوژيک هست يا نه، ببينيم اصلاً حالت پاتولوژيک چيست؛ نشانه هاي پاتالوژيک بودن و بيمارگونه بودن چه چيزهايي است؛ يعني به طور عام وقتي يک سيستم مريض مي شود، اين به چه معناست، و چه فعل و انفعالاتي در آن به وجود مي آيد.
2) با شاخص هايي که بدست مي آوريم، برگرديم به سيستم خود و ببينيم آيا حالا سيستم ما پاتالوژيک است يا نه.
من فکر مي کنم اولي مقدم باشد، يعني اول بياييم به يک تعريف کلي و کامل برسيم و سيستم بيمارگونه را بشناسيم و شاخصه ها و مولفه هاي آن را تعيين کنيم تا بهتر بتواني روي سيستم موجود عمل کنيم تا روشن شود که در کجا اين سيستم درست کار نمي کند.
اگر ما يک سيستم داشته باشيم و بخواهيم آن را تشريح کنيم، همان گونه که قبلاً در تعريف سيستم اشاره شد، چه چيز را به عنوان مشخصات آن مشاهده مي کنيم:
1) هر سيستم داراي ساخت است، يعني از عناصر نسبتاً ثابت تشکيل شده است که به آنها مولفه مي گوييم.
2) هر سيستم داراي کارکرد است که از مجموعه ي کارکردهاي عناصر منتج مي شود به اين ها پويش هاي درون سيستمي هم مي گوييم.
3) هر سيستم داراي پويشي است که از يکسري عمليات فرايندي آگاهي مي دهد.
اکنون در بخش عناصر مي بينيم که آنها گرچه از کليت ثابتي تشکيل مي شوند، ليکن همواره در مصداق هاي خارجي شدت و ضعف، فزوني و کاستي و گاهي نيز جابه جايي دارند و از اين نظر مي گوييم نسبتاً ثابت.
ما در روابط ميان عناصر شاهد يک نوع ارتباط متقابل ميان سيستمي هستيم که خود به خود تعيين مي شود؛ ما اصطلاحاً به آن نظم مي گوييم.
کارکرد سيستم براساس نظمي که به وجود مي آيد، پويش مي آورد، اما پويش در خودش مفهوم تغيير را مي رساند، يعني فرايند سيستم هميشه يک چيز به خصوص، يکنواخت و ثابت نيست، تغيير مي کند و در زمان هم تغيير مي کند.
نمودي از وضعيت هاي مختلف سيستم اجتماعي در ارتباط با آسيب مندي که شمايي از آن چه گفته شد را در زير مي بينيد.
سيستم: ساخت؛ کارکرد؛ پويش
ساخت > عناصر نسبتاً ثابت > نظم
پويش (روند، فرايند، تغيير) تغيير در تعادل (اصلاح)؛ تغيير متوقع (حرکت طبيعي)؛ تغيير در ساخت (انقلاب)
نظم< > بي نظمي < پويش هاي درون سيستمي؛ اختلال کلي در سيستم > آسيب
اکنون تغيير را مي بينيم که هم در ساخت و هم در کارکرد بي نظمي ايجاد مي کند، اما اين بي نظمي ممکن است بيان گر يکي از دو حالت باشد:
1) بي نظمي اي که کليت سيستم را کنار مي زند، يعني تغييرات آن چنان است که عناصر کلي سيستم ما را به هم مي زند. اين تغيير در ساخت، انقلاب است.
2) عناصر نوي زاييده شده يا از بيرون جذب شده و به مجموعه ي عناصر افزوده شده اند، و يا برخي از عناصر موجود رشد يافته و فعال تر شده اند و ارگانيسم سيستم را به نفع خود تغيير داده اند.
اين عناصر آماده اند تا عامل تحول باشند، اما نه تحول بنيادين و سيستم برانداز؛ بلکه در راستاي همان هدف کلي سيستم و در جهت رشد و بالندگي يا به روز شدن و کارآمد گرديدن سيستم عمل خواهند کرد. در اين جا تغيير در تعادل سيستم به وجود خواهد آمد که قابل تحمل است و از آن به اصلاحات تعبير مي شود.
در اين ميان آسيب در کجاي کار قرار دارد؟ آسيب، به طور کلي و اجمالاً، به آن بي نظمي اطلاق مي شود که با تخريب اساس و کليت سيستم همراه باشد. يعني دارد تغييراتي عمل مي شود که بعداً اين سيستم همان سيستم نخواهد بود- هرچند که برخي عناصر به جاي مانده از آن سيستم وجود داشته باشد- پس کليت نظام تهديد مي شود.
نکته اي که در اين جا وجود دارد اين است که زاويه ي نگرش به تغيير در قضاوت ها تأثير دارد؛ مثلاً تغيير در ساخت يعني انقلاب، براي کسي که از درون سيستم به آن مي نگرد آسيب تلقي مي شود؛ اما همين تغيير در ساخت، براي کسي که از بيرون به آن مي نگرد، روي داده هاي طبيعي تحول به حساب مي آيند. البته اين توضيح را هم بايد اضافه کنم که انقلاب يک پديده ي نادر است و خيلي کم اتفاق مي افتد که همه ي عناصر سيستم يا اغلب آنها عوض شوند، و آنچه معمولاً رخ مي دهد چيزي در مقوله ي اصلاحات است.
تغيير در تعادل، يعني آن جا که يک يا دو عنصر عوض مي شود يا عنصر تازه نفسي به کمک مي آيد تا عنصر خسته را آسوده کند؛ و يا مسأله ي توليد فرهنگي را در عناصر داريم (مقوله ي اصلاح) اين هم مثل نمونه ي قبل براي آن کسي که از درون مي نگرد شايد آسيب باشد؛ مثلاً به يکي از رسومات اجتماعي مي نگريم؛ به قمه زني در تعزيه امام حسين (ع)، حذف اين مراسم براي کساني که سخت در خرده فرهنگ خود راسخ اند، آسيب تلقي مي شود، زيرا از ابراز شدت علاقه به امامان (ع) جلوگيري کرده است. اين جا همان جايي است که گفتيم داوري کمي مشکل مي شود.
نکته ي ديگري هم که بايد اضافه شود اين است که ممکن است تغيير در يک عنصر سبب تسري آن به ساير عناصر و از آنجا به همه بشود و در نتيجه، موجي تغيير در ساختار کلي شود. اين تغيير هم، چنان که مي دانيم، سازنده نيست. مثلاً ايمان ديني که بايد عامل رشد بيشتر عناصر و پويش آنها مي شد و از بروز آسيب در ساير عناصر جلوگيري مي کرد، حالا خود، دچار حالت پاتالوژيک گرديده است!

آسيب شناسي علمي سيستم
 

تا اين جا بحث ما نظري بود؛ حالا بياييم سيستم را باز کنيم، مي بينيم يکي مقوله ي ارزش ها و هنجارها است و ديگري مسأله ي مکانيسمي است که اين دو براساس آن کار مي کنند.
قبل از هر چيز ما به هدف اصلي، يعني سودمندي و غايتي که اين سيستم بدان منظور در نظر گرفته شده است نظر مي افکنيم و آن را در ستوني ثبت مي کنيم، سپس آن هدف را در بخش هاي مختلف جامعه، همچون، آموزش و پرورش، کار و توليد، اخلاق، هنر و .. متناسب با همان بخش تفسير مي کنيم و به جستجو مي پردازيم. اين ها را در ستون هايي ديگر يادداشت مي کنيم آن گاه براي اين که ضريب اطمينان بالا برود سير يک دهه را به گونه ي روندي تعقيب مي کنيم. يافته هاي مان در اين قسمت را هم، در ستوني ديگر ثبت مي کنيم.
اما وقتي که سيستم را باز کرديم مي بينيم محصولات (فرايندهاي) سيستم ما همان چيزهايي نيست که با توجه به هدف، از آن متوقع بوديم. نقض از ارزش ها، هنجارها، شعائر، مناسک، اصول اخلاقي و امثال اين ها هم که نبود. پس نتيجه مي گيريم که سيستم کامل است، براي هر چيزي روي کليد آن به طور ملموس انگشت نهاده و به تجربه نزديک است؛ يعني دين و اعتقاداتي نيست که فقط در آسمان است، ديني است که ضمن آسماني بودن، در زمين است، اما طبعاً وجود نامعين يک نقص هم در دستگاه ما وجود دارد که نمي گذارد اين ارزش ها پياده شوند و تجربي گردند.
پس اين جاست که بايد بصيرت را به کار انداخت و به مکانيسم دستگاه عطف توجه کرد. بايد کارکرد را در سيستم مورد بازبيني قرار دهيم و ببينيم در چگونگي کار چه اشکالي پيش آمده است که با وجود فرهنگ مذهبي غني در مرکز هدايت سيستم جامعه نتيجه هاي معکوسي را دريافت مي کنيم.
اين قسمت را وقتي مي خواهيم بازبيني بکنيم، به سراغ يکايک دستگاه هاي کوچک درون نظام مي رويم و کيفيت کارکردها را بررسي مي کنيم؛ مثلاً در بخش کار و توليد مي بينيم به جاي توليد اساسي و مفيد، شکل بيزنسي آمده فضاي آن را اشغال کرده و توليد ما ديگر براي پر کردن خلأ در نياز ما نيست. روز را به شب رساندن است، تقلب است، رنگ کردن است، کلاه گذاشتن و به اصطلاح سر ديگران را شيره ماليدن است. اين در حالي است که اخلاق و فرهنگ کار در مکتب ما از مترقي ترين اصول برخوردار مي باشد. پس به نتيجه مي رسيم که علت اين عارضه اين است که مکانيزم کارکردي کار، به بيزنسي تبديل شده است.
دوباره دستگاه آموزش و پرورش را در نظام کلي جامعه بازبيني مي کنيم، مي بينيم درس هاي خوبي داده ايم، متن ها خوب اند، معلمين آموزش کافي داده شده اند، اما محصول آن همه کار آموزشي، آن چيزي نيست که انتظارش را داشته ايم؛ تعهد شغلي وجود ندارد، تأکيد روي تربيت صحيح نيست، بچه ها دروغ مي گويند، تقلب مي کنند، فضاها اگر از نظر مکانيکي آموزشي است، اما روح آموزشي ندارند، و.. همچنين بخش هاي ديگر جامعه.

چه چيزي باعث تبديل مکانيسم ها به عکس آنها مي شود؟
 

در اين مقطع، يعني در قسمت کارکردي و مکانيسم عمل، دو بخش عمده وجود دارد که مي توانند روي صحت عمل تأثير بگذارند؛ يکي عامل هاست و ديگري، شرايط.

آسيب اجتماعي و وارونه نمودن معيار
 

عامل ها ممکن است دروني باشند و ممکن است بيروني باشند. همچنين گفتيم که نظام فرهنگ از نظام جامعه منفک نيست. با اين حال، مسلماً تأثيرگذاري از خارج بر فرهنگ جامعه، در تبديل پتانسيل ها و پارامترهاي جامعه، چشم گير خواهد بود. اين همان مسأله ي تهاجم فرهنگي است. در تهاجم فرهنگي کوشش در دگرگوني معيارهاي خوب و بد جامعه و به کارگيري روش هايي جهت استحاله يا مختل کردن دستگاه فرهنگي و جانشين کردن يک فرهنگ بيگانه با روح آن جامعه مي شود که چه بسا زيبايي هاي يک جامعه را زشت و زشتي ها را زيبا جلوه مي دهد (آزاد ارمکي، 1375، 251). اما عامل هاي دروني، يعني آنهايي که بايد اين ها را دروني کنند، افراد را اجتماعي کنند و به عبارتي، اخلاق عمومي مدون مکتبي را در درون و روان افراد راسخ گردانند، واقعيت هايي هستند که همواره در کنار ما قرار دارند، ولي اين ها درست عمل نکرده اند و شايد عوامل خارجي مزاحم، سبب اين اخلال باشد و شايد هم شرايط نامناسب باعث بي رمقي و بي دلي آنها گرديده باشد، که جداگانه جاي بحث دارد.
اين عامل ها يکي مدرسه است، يکي خانواده است، يکي کوچه و محله است، يکي کارگاه و محل پيشه است. پيش از همه ي اين ها مهد کودک و امثال آن مي باشد که خيلي مهم است. عامل مهم ديگري که به موازات همه ي اين عوامل جريان دارد و برهمه ي آنها نيز تأثير مي گذارد، رسانه هاي گروهي به ويژه راديو و تلويزيون است که واقعاً نقش سنگيني هم دارند؛ و اين گروه عامل ها هم به مثابه سيستم هاي کوچک تري در درون سيستم فعاليت مي کنند. معناي اين سخن آن است که وقتي خود اين دستگاه ها را باز کنيم، مي بينيم مرکب است از عناصر انساني، وسائل و ابزار، عناصر معنوي و اهداف.
بنابراين، اگر بخواهيم يک آسيب شناسي عملي تمام عيار انجام دهيم، از عهده ي يک دستگاه خارج است، زيرا در همه ي بخش هاي جامعه بايد آسيب شناسي انجام شود تا چک کامل صورت بگيرد و اطمينان مورد نياز به دست آيد. پس بايد چندين عمليات آسيب شناختي در زمينه هاي خانواده، آموزش و پرورش، رسانه هاي جمعي، اقتصاد، هنر، فرهنگ و امثال اين ها طرح ريزي کنيم و در همه جا روي مکانيسم ها حساس شويم ببينيم عوامل کارکرد چگونه اند.
در اين جا نموداري ترسيم مي شود تا شماي زيست نگاري از عوامل و شرايط به سادگي به نظر آيد:
جامعه { ساخت؛ کارکرد؛ پويش > مکانيسم
مکانيسم { عوامل: بروني/ دروني. < شرايط: ضرور و لازم/ مويد
عوامل >> اجتماعي شدن > نقش/ مسؤوليت > کارکرد { خانواده، مدرسه، رسانه هاي جمعي، دولت، سازمان روحانيت و...
منبع: انديشه حوزه- ش80-79
ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.