نویسنده: علی اکبر نوایی
چکیده
1) عرصه ی معرفتی و اخلاقی؛
2) عرصه ی حاکمیت و سیاست.
در عرصه ی معرفتی، نکاتی همچون درک معارف ربوبی و الهیات دینی، شکل گیری منظومه ی فکری و آحاد جامعه با معارف دینی، فرجام شناسی هستی، شناخت نظام برین اجتماعی و نیز حاکمیت اخلاق دینی بر رفتار آدمیان و مسائلی همچون دردمندی اجتماعی مورد بحث قرار گرفته است و در حوزه سیاست و حاکمیت آزادی ها و حقوق اجتماعی، همچون حق آزادی بیان، حق آزادی مشارکت و ورود در عرصه ی سیاست، نقد و نصیحت مورد بحث قرار گرفته است.
واژگان کلیدی: جامعه ی دینی، فلسفه ی سیاسی، اخلاق، معرفت، سیاست، حکومت.
مقدمه
در جامعه ی دینی، هیچ نمود و شاخصه ای نمی تواند مغایر با ساختمان دین باشد. بر مبنای این شاخص، ملاک داوری درباره ی ساختمان نظام دینی و شاکله ی آن، میزان انطباق ساختارهای موجود در جامعه و فرد، با نمادها و نشانه ها و آموزه های دینی است. در این راستا، مقبولیت، صلاحیت و اهلیت، برای حاکمان، صلاحیت قوانین و ساختارها و همگونی همه ی رفتارها و متغیرهای اجتماعی با ساختمان دینی امری اساسی است که نه در شعار، بلکه به لحاظ انطباق ماهوی با بنیادهای دینی باید در حوزه عمل انطباق یابد.
میزان انطباق ساختارها در جامعه ی دینی، با اهداف والای دینی، در گروه نوع و ماهیت رهبری است. رهبر، مسؤول تنظیم بنیادها، پیکره ها، رفتارهای و ساختارهای جامعه ی دینی است. اوست که می تواند با قدرت درک و نفوذ و بصیرت و هوشیاری و درایت ویژه آمیخته با حکمت الهی، و با تصمیم و اراده ای خلل ناپذیر، جامعه ی دینی را در راستای اهداف والای دینی سامان دهد.
در این نوشتار، ضمن توجه به دینی ساختن جامعه، به لحاظ مبانی، بنیادها و ساختارها، الزام هایی که در رهبری نظام دینی است را با توجه به ضرورت های اجتماعی، مورد تحلیل و بررسی قرار می دهیم.
در این جستار دو موضوع مورد بررسی قرار می گیرد:
1) بایستگی عملی جامعه ی دینی.
2) الزام های اجرایی آنها توسط رهبری.
بایستگی های جامعه ی دینی
اگر بخواهیم بر طبق گزارش های دینی و توصیفات ملهم از تعالیم دین قضاوتی راهگشا نماییم، باید بگوییم که حاکمیت و فرمان روایی، به طور مطلق و ذاتی از آن خداوند است و فقط او است که می تواند و باید به شکل دهی حاکمیت و فرمان روایی سیاسی و اجتماعی بپردازد.
در تحلیل جامعه ی آرمان دینی، به این مسأله دست می یابیم که جامعه ی دینی، جامعه ای است بهتر از آنچه که هست، جامعه ای که عدالت دغدغه ی همه است و به طور ذاتی در حوزه تعلیم و تربیت، چنان دقیق کار شده است که عدالت نهادینه روان انسان ها شده و دولت مردان در این جامعه، قدرت را برای رساندن جامعه به اهداف برتر به دست می گیرند و دیگر سیاست بازی نمی کنند.
درک ما از جامعه ی دینی، بر این مدار می چرخد که دینی بودن جامعه را چگونه معنا کنیم. آیا هر جماعت مسلمانی را می توان برای یک جامعه ی دینی دانست؟آیا می توان انجام مناسک عبادی، نظیر نماز و نماز جماعت و رفتن به حج و برخی تظاهرات دینی دیگر را معیار دینی بودن جامعه دانست؟ آیا تجمع دینداران در یک کشور را می توان مرآت و نشانه ای بر تشکیل و تشکل جامعه ی دینی دانست؟
دینی بودن جامعه، پیش از آن که به عنصر فردی انسانها مربوط باشد، به عنصر روابط اجتماعی آنها مربوط است. بنابراین آن چه که تعیین کننده ی دینی بودن جامعه است. محتوای روابط اجتماعی و نهادها و حاکمانی است که بر آنها حاکمیت دارند. بدین روی، دو عنصر مهم در تعیین و تبلور مصداقی جامعه ی دینی اثر گذاشته است.
1) باید ببینیم افراد، هرکدام به عنوان یک فرد، چه اندازه پایبند و عامل به آموزه های بنیادی دین هستند. مسلماً در این عنصر، نمی توان به شاخص های حسی بسنده کرد. شاخص های هستی، فقط ظواهر را می نمایانند و برای سنجش امور باطنی و درونی، برد کافی را ندارند، لذا باید شاخص های باطنی و درونی را هم علاوه بر شاخص های ظاهری در نظر بگیریم. باید دین را در اعماق درون آنها تجربه نمود، یعنی هنگامی که در پروسه ی اجتماعی، به آنها مسؤولیتی وانهاده می شود و یا در مصدر امری قرار می گیرند، می توان آنها را محک زد و به انطباق رفتارشان با آموزه های دینی به قضاوت نشست.
2) باید ببینیم تظاهرات رفتارهای اجتماعی جامعه ی متدینان چگونه است و به چه میزان با دین و آموزه های آن انطباق دارد. برای درک انطباق رفتارهای اجتماعی با آموزه های دینی، باید به ارزش های اجتماعی، هنجارها و رفتارها و نمادها توجه خود را معطوف بداریم و انطباق آنها با دین را در این پروسه ها جستجو کنیم.
با الهام از مطالب دینی می توان به چند نکته اشاره نمود.
1) وجود افراد دیندار، شرط لازم تحقق جامعه ی دینی است، اما شرط کافی نیست.
2) ممکن است تمام افراد یک جامعه دیندار باشند، اما روابط اجتماعی آنها در نهادهایی که تأسیس می کنند دینی نباشد، که قطعاً چنین جامعه ای را نمی توان دینی دانست.
3) حضور دین در جامعه در حد انجام مناسک عبادی دین هم نمی تواند معیاری کافی بر دینی بودن جامعه باشد.
4) دین و آموزه های آن، باید در حوزه انطباق عملی در روابط اجتماعی، مورد لحاظ قرار گیرد که در صورت انطباق رفتارهای جمعی و روابط اجتماعی با دین، می توان آن جامعه را دینی دانست.
5) هرقدر روابط اجتماعی میان متدینان، حاکی از نمادها و آموزه های دینی باشد، به همان اندازه آن جامعه، به قواره و شکل ایده آل جامعه ی دینی نزدیک تر گردیده است.
6) از آنجا که مفهوم جامعه ی دینی، متقوم به شبکه روابط اجتماعی است، و در درون روابط مطلوب و دینی جامعه، می توان دینی بودن جامعه را محک زد، پس ناگزیر برای دینی شدن و بودن جامعه، باید شبکه روابط اجتماعی (سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اخلاقی) آنان دینی شود.
دینی شدن جامعه و شبکه ی روابط اجتماعی هنگامی میسر است که دین در تنظیم روابط اجتماعی و جهت دهی ها، معیار و شاخص اصلی قرار گیرد، نه احزاب و گرایش های قومی، گروهی، طیفی و طبقاتی.
دینی شدن عرصه های بنیادین جامعه ی دینی
1) عرصه های معرفتی، اخلاقی
2) عرصه های حکومت و سیاست
منبع:اندیشه حوزه- ش 80-79
ادامه دارد...
/ج