چالش ها و بحران هاي دروني اسرائيل (1)

محوراصلي رويکرد امنيت ملي و منطقه اي اسرائيل که بر آموزه هاي مجعول مذهبي استوار بود،معطوف به گسترش سرزمين به منظور دست يابي به عمق استراتژيک و البته نيل به «اسرائيل بزرگ » براي تحقق «وعده هاي توراتي» بوده است. هيات حاکمه اسرائيل پس از نزديک به شش دهه مجبور و محکوم به درک برخي واقعيت ها گرديده است. محور
چهارشنبه، 22 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چالش ها و بحران هاي دروني اسرائيل (1)

چالش ها و بحران هاي دروني اسرائيل (1)
چالش ها و بحران هاي دروني اسرائيل (1)


 

نويسنده: محمود دهقاني*




 

چکيده
 

محوراصلي رويکرد امنيت ملي و منطقه اي اسرائيل که بر آموزه هاي مجعول مذهبي استوار بود،معطوف به گسترش سرزمين به منظور دست يابي به عمق استراتژيک و البته نيل به «اسرائيل بزرگ » براي تحقق «وعده هاي توراتي» بوده است. هيات حاکمه اسرائيل پس از نزديک به شش دهه مجبور و محکوم به درک برخي واقعيت ها گرديده است. محور اساسي اين نگرش جديد در اسرائيل که افکار عمومي را نيز با خود دارد، «تامين امنيت»اسرائيل است. ولي اين بار نه با گسترش سرزمين و تداوم اشغالگري و سلطه بر فلسطيني ها بلکه با عقب نشيني ارضي و تعريف مرز.
کليد واژه ها :
يهوديت، هويت اسرائيلي، شکاف متراکم،صهيونيسم سياسي،اعراب اسرائيلي

مقدمه:
 

اسرائيل سرزمين کوچک و باريکي است که در سواحل جنوب شرق درياي مديترانه واقع شده است. اسرائيل از شمال به لبنان، از شمال شرق به سوريه و از سمت شرق به کرانه غربي و اردن محدود مي شود. از جنوب به نوار غزه مي رسد و از طريق صحراي نقب به مصر هم مرز است.
عربستان سعودي در فاصله چند کيلومتري از بندر ايالات، در جنوبي ترين نقطه اسرائيل واقع شده است. مساحت اسرائيل ( بدون اراضي اشغال نوار غزه و کرانه غربي)، 20770 کيلومتر است. اسرائيل 1017 کيلومتر مرز زميني و 273 کيلومترساحل دارد. اسرائيل 307 کيلومتر با کرانه غربي، 51 کيلومتر با غزه 238 کيلومتر با اردن ( از طريق کرانه غربي)، 79 کيلومتر با لبنان و 76 کيلومتربا سوريه مرز مشترک دارد. مسافت شمالي ترين تا جنوبي ترين منطقه اسرائيل به 470 کيلومتر مي رسد و بيشترين عرض آن از 135 کيلومتر تجاوز نمي کند و در مرکز اسرائيل( شهر ناتانيا)، فاصله تا شهرهاي فلسطيني نشين کرانه غربي تنها 15 کيلومتر است.
کشور مصنوع اسرائيل فاقد زير ساخت ها و عوامل تشکيل دهنده يک دولت- ملت( همچون سرزمين مشترک ، تاريخ مشترک، فرهنگ خون و...) بوده و آنچه که از 1948تاکنون، مستمسک نظريه پردازان و سياست مداران يهود براي تثبيت و بقا دولت واقع شده است،«مذهب به عنوان عامل همبستگي اجتماعي » بوده است. يهوديت برخلاف اديان ديگر، داراي سياست مدني که نقش دولت در آن به روشني تبيين شده باشد نيست.به عبارت ديگر يهوديت دين آئيني است و رهبران آن پيروان خود را بيشتر به رعايت شريعت ترغيب کرده اند تا وفاداري به نگرش خاصي درباره سياست و حکومت لذا تفاوت ديدگاه يهوديان مبني بر تشکيل و يا عدم تشکيل دولت از همان ابتداي تشکيل اسرائيل مشهود بود. پس از استقراردولت جديد يهود در 1948،دولت تازه تاسيس تا سه دهه پس از آن تاريخ، درگير جنگ و جدل با همسايگان عرب خود بود. در دوره پس از جنگ جهاني دوم، هيچ دولتي به اندازه اسرائيل در گير امنيت ملي خود نبوده است. نکته اساسي طي اين شصت سال که از دولت يهود مي گذرد، اين است که اسرائيل از ابتداي شکل گيري تا کنون همواره دغدغه بقاي خود را داشته است. اسرائيل در شش دهه حيات خود، پنج بار با همسايگان عرب خود جنگيده است ودوبار نيز با شورش و مقاومت گسترده فلسطيني ها از درون اراضي اشغالي روبرو شده است. جامعه اسرائيلي به لحاظ جامعه شناسي مستعد بروز شکاف هاي اجتماعي، فرهنگي وسياسي است و اينک پس ازگذشت بينشي ار نيم قرن دچار تضاد اساسي شده است.درفضاي جديد، انديشه هاي تجديد نظر طلبانه در اعتراض به عملکرد اسرائيل عليه فلسطيني ها رو به تزايد است، انديشه هاي افراطي منتج از يهوديت ارتدوکس به چالش کشيده شده و اصول و مباني اوليه صهيونيسم مورد نقد واقع شده است و به چالش کشيده مي شود. بازتاب اين دگرديسي اجتماعي، فرهنگي و سياسي در صحنه عمل نيز به چشم مي خورد.
مقاله حاضر با بررسي تغيير و تحولات داخلي در اسرائيل در عرصه هاي فکري،اجتماعي و سياسي، به دنبال تبيين اين واقعيت است که اسرائيل براي بقا و تداوم حيات خود روياروي گزينه اي اجتناب ناپذير والزام آور قرار گرفته است : پايان اشغال گري.
اسرائيل 60 سال است مقاومت مي کند.

الف)بررسي تغييرات فکري و چالش هاي مذهبي
 

1-يهود در گذر تاريخ
پس از حضرت موسي (ع) که پايه گذار جامعه باستاني اسرائيل و رهبر مذهبي و سياسي قوم يهود بود، انبيا بني اسرائيل ادعاي رهبري سياسي قوم يهود خود را نداشتند و از همين رو پس از آنکه جامعه يهود به ثبات نسبي در فلسطين رسيد، پادشاهان زمام امور سياسي قوم را به دست مي گرفتند. در کتاب مقدس، از نوعي تاييد شرعي طالوت، نخستين پادشاه بني اسرائيل توسط شموئيل نبي سخن رفته است.
پس ازآنکه بابليان، دولت يهود را در اسرائيل منقرض کردند و يهوديان را به تبعيد بردند،تحولي عظيم در فکر و انديشه يهوديان به وجود آمد. در اين دوره رهبران مذهبي بلند پايه اي چون «عذرا» و «نحميا»که از نابودي هويت قومي و ديني يهوديان پراکنده بيم داشتند،با تشريح احکام انعطاف ناپذير شريعت اجراي آنها را به عنوان تنها مايه بقاي هويت يهوديان در جهاني پراکنده از هم مورد تاييد قرار دادند.
در طول قرون وسطي، عمل به احکام تلمود و دوري گزيدن از ساير اقوام،موثرترين عامل حفظ هويت و به عبارتي همسان سازي يهوديان پراکنده در جهان بود.در اين دوران يهوديان «تبعيد» را سرنوشت مقدر خود مي دانستند و بر اين عقيده بودند که پس از پاک شدن قوم يهود از گناهان خود مسيحي از نوادگان داوود ظهور مي کند و قوم خود را با عزت و افتخار به اورشليم باز مي گرداند. به سبب اعتقاد به اين سرنوشت محتوم، علماي يهود ضمن آن که جوامع يهودي را به عدم ادغام در ساير ملت ها فرا مي خواندند، در عين حال آنان را به اطاعت از اوامر پادشاهان و حکمرانان مسلط بر آنان تشويق مي کردند. اين انزوا و انفعال سبب شد تا در طول قرون ها، انديشه سياسي يهود تحول نيابد و در غياب هرگونه بحث درباره دولت و قدرت، انديشه سياسي يهود ضعيف بماند. با سپري شدن قرون وسطي و در پي تشکيل ملت – دولتها در اروپا، به موجب پيمان وستفالي و نيز آغاز عصر روشنگري که حقوق برابر شهروندي را براي اتباع هر ملت _ دولت توجيه مي کرد، يهوديان در زندگي فکري و مادي خود دچار بحران شدند. يهوديان اگر مي خواستند فارغ از گرايش هاي مذهبي و قومي خود در کنار ساير اتباع دولت از حقوق برابر شهروندي بر خوردار شوند، به ناچار ادعاي مليت جداگانه را از دست مي دادند و اگر مي خواستند خود را ملتي جدا از مردمي که در کنار آنان مي زيستند به شمار آورند،در آن صورت به عنوان ساکناني بيگانه که به حکومت کشور خود وفادار نيستند، از حقوق شهروندي محروم مي شدند.ازآنجا که اصرار بر هويت ملي جداگانه، دست حکومت ها را براي اعمال هرگونه ستم و تبعيض عليه يهوديان باز مي گذاشت و به نوعي راه را براي يهود ستيزي هموار مي کرد، بنابراين جوامع يهودي در معرض مخاطره قرار مي گرفتند.
يهوديان مذهبي ارتدوکس،تحمل تبعيض ها و ناروايي ها را به عنوان عاملي براي پاک شدن قوم يهود از گناهان، بر پايه اعتقاد به سنت تبعيد توجيه مي کردند و آن را تقديري براي قوم برگزيده مي دانستند. در مقابل، برخي از متفکران يهود، سنت تبعيد را نفي و بحث «خودرهايي» يهوديان را مطرح کردند و از همين بحث، نظريه صهيونيسم زاده شد.
آن طور که از مضامين عهد عتيق، تلمود و اعتقادات و اعمال يهوديان در طول تاريخ استنباط مي شود، يهوديت داراي فلسفه سياسي مدوني که نقش دولت در آن به روشني تبيين شده باشد نيست. به عبارت ديگر يهوديت بيشتر ديني آييني است و رهبران آن،پيروان خود رابه رعايت احکام شريعت ترغيب کرده اند تا وفاداري به نگرشي خاص درباره سياست و حکومت. اين دين آييني در جهان معاصر نقش بغرنجي در کشور مصنوع اسرائيل به عهده گرفته است؛به گونه اي که از يک طرف، عامل پيوند و همبستگي بخشي از اقشار مذهبي ارتدوکس يهودي است که سنتي مي انديشند و عمل مي کنند و از طرف ديگر به صورت عنصر مزاحمي براي اقشار نوگراي سکولار درآمده است که خواهان جامعه اي فارغ از دخالت مذهب در حوزه هاي مربوط به حيات جمعي اند.
2- نقش مذهب در تکوين دولت يهود
نقش مذهب درجوامع سنتي از سوي برخي جامعه شناسان به ويژه دورکيم، به عنوان عامل همبستگي اجتماعي معرفي شده است.
براساس نظريه دورکيم روند مدرنيزاسيون، نقش مذهب و احکام آن را به عنوان عامل همبستگي اجتماعي بي رنگ کرده و به جاي همبستگي اجتماعي مبني بر ضرورت کار اجتماعي را پديد آورده است که اخلاقيات خاص خود را توليد مي کند. بنابراين در جوامع مدرن، مذهب نقش خود را در ايجاد همبستگي و انسجام اجتماعي از دست داده و اين به معناي آن است که مذهب از عرصه حيات جمعي به زواياي زندگي خصوصي رانده شده است و اين همان چيزي است که به آن سکولاريزم مي گويند.
با اين وصف، «يهوديت» به عنوان يک مذهب چه نقشي در جامعه اسرائيل بازي مي کند؟ جامعه اي که بنيانگذارانش آن را به عنوان جامعه اي مدرن که در پي تحقق آرمان هاي روشنگري است معرفي کرده اند. جامعه اي که در عين حال، روند طبيعي گذار از وحدت مبتني بر مذهب، به همبستگي مبتني بر تقسيم کار اجتماعي را طي نکرده است.جامعه اي که به يک معنا «پديده اي مصنوع» است و از عمر آن نزديک به شش دهه مي گذرد. حال سوالي که پيش مي آيد اين است که در جامعه مصنوع اسرائيل که به ناچار روند طبيعي گذار از سنت به مدرنيزم را طي نکرده است، نقش دين در وحدت بخشي جامعه و مشروعيت بخشي به دولت چيست؟ (1)
نقش تناقض آميز مذهب، جلوه هايي از بي ثباتي سياسي را در جامعه اسرائيل پديد آورده است. به طوري که تحمل «ترتيبات حفظ وضع موجود» براي يهوديان سکولار روز به روز مشکل تر مي شود؛ يهوديان ارتدوکس نيز که به ويژه پس از تشکيل حزب قدرتمند شان دراوايل دهه 1950، و پس از آن حزب بنيادگراي ملي- مذهبي، نقش سياسي حساسي در جامعه اسرائيل به دست آورده اند، آشکارا شکيبايي خود را در برابر نقض علني احکام از دست مي دهند. ترديدي نيست که تغيير در وضع موجود به سود سکولارها،جامعه مذهبي ارتدوکس را به شورش وا مي دارد و تغيير آن به نفع مذهبي ها نيز جامعه اسرائيل را براي سکولارها غيرقابل تحمل مي کند؛ افزون بر اين، دموکراسي اي را نيز که اسرائيل مدعي آن است با خطر نابودي مواجه مي سازد.
دولت هاي اسرائيل تاکنون براي ايجاد تعادل در دو طيف مذهبي و سکولار و نيز به دليل کار ويژه بنياديني که ترتيبات حفظ وضع موجود در ثبات اسرائيل داشته است، از استمرار اين ترتيبات دفاع کرده اند، اما هر چه جامعه اسرائيل مدرن تر مي شود، نياز به حذف ترتيبات فوق نيز فزون تر مي گردد. اما مدرانيزسيون اسرائيلي، در بطن خود باعث تقويت جناح هاي مذهبي ارتدوکس که در روند نوگرايي احساس بي هويتي مي کنند،نيزمي شود. بدين ترتيب به صورتي ديالتيکي، با گذشت زمان شکاف بين نوگرايان و سنت گرايان عميق تر مي شود. اين گسل فعال اجتماعي روزي به نقطه سرنوشت ساز خود خواهد رسيد. اين امر البته بيش از آن به تطور درون زاي جامعه اسرائيل مربوط باشد، به تحقق صلح بين اسرائيل و فلسطيني ها پيوند دارد.
در حقيقت نوع شکاف هاي اجتماعي در اسرائيل به شدت از مناقشه ديرپاي اسرائيل و فلسطيني ها تأثير پذيرفته است و حل اين مناقشه مي تواند تغيير ژرفي در نوع فعاليت گسل هاي اجتماعي آن جامعه بر جاي گذارد.با تحليل شکاف هاي اجتماعي اسرائيل، يعني شکاف بين سفاردي ها و اشکنازي ها، راست ها و چپ هاي اقتصادي، صلح طلبان و ملي گرايان افراطي، مذهبي ها و سکولارها و يهوديان و غيريهوديان، بهتر مي توان به تعارضات و شکاف هاي داخلي در اسرائيل پي برد.

پی نوشت ها :
 

* پژوهشگر مركزتحقيقات استراتژيك
 

منبع:نشريه پايگاه نور،شماره23.
ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط