حلقه نقدي پيرامون حكومت ديني، انديشه ديني (2)
گفتگو با آقايان حجج اسلام و المسلمین ارسطا و كعبي
تمام اعمال انسان گذشته از این كه میتواند در این دنیا آثاری داشته باشد، در آخرت هم آثاری دارد و این مبتنی بر جهانبینیای است كه در آن ما معتقد به وجود خدا هستیم. بر اساس این دیدگاه ، ما میتوانیم هر كدام از مسائل اجتماعی و حكومت را تقسیم به حكومت دینی و غیر دینی بكنیم؛ یعنی حكومتی كه واقعیت وجود خدا و دستوراتی كه از ناحیهی خداوند صادر میشود و تكالیفی كه انسان در رابطه با خداوند دارد و تكالیفی را كه در برابر هم نوعان خود در این دنیا دارد، مدّ نظر قرار داده است، پس متصف به یك حكومت دینی میشود و گاهی یك حكومت این نكات را مدّ نظر قرار نداده است پس متصف میشود به یك حكومت غیر دینی. در واقع كسی كه حكومت را به حكومت دموكراتیك و غیر دموكراتیك تقسیم میكند، او یك چیزی را پیش فرض در نظر گرفته است و آن را برای خود ثابت دانسته است و بدون این كه آن پیش فرض را مطرح كند، این تقسیم را انجام داده است و آن پیش فرض این است كه حاكمیت از آن مردم است و اصل این است كه مردم دارای نیروی حاكمیت هستند؛ حال باید صحبت كرد كه یك حكومت آیا منشأ حاكمیت را مردم میداند تا حكومت دموكراتیك باشد یا منشأ حاكمیت را مردم نمیداند تا حكومت غیر دموكراتیك باشد و این پیش فرض است كه او برای خود ثابت دانسته و این تقسیم را انجام داده است. بعد میگوید در پرتوِ این كه ما حكومتی را مبتنی بر حاكمیت مردمی بدانیم، ممكن است این حكومت صبغهی دینی به خودش بگیرد و ممكن است نگیرد؛ در حالی كه این سخن یك طرفه به میدان رفتن و قضاوت كردن است. بعد از تقسیم، ما بیاییم در خود همان پیش فرضها صحبت كنیم كه چرا ما حاكمیت را باید از آنِ مردم تلقی بكنیم بلكه اندیشهی دیگری هم در حاكمیت وجود دارد و آن این كه حاكمیت از آنِ خداوند است.
نكتهی دیگر این كه این تقسیمبندی به نظر بنده تقسیمبندی دقیقی نیست. اشكال فنی كه دارد این است كه حكومت دموكراتیك یعنی حكومتی كه بر مبنای دموكراسی باشد. حال باید دید كه تعریف خود دموكراسی چیست؟ در مورد دموكراسی دست كم سه بینش وجود دارد: لیبرالیستی، ماركسیستی و اسلامی. اگر ما دموكراسی را بر اساس بینش اسلامی تعریف بكنیم آن وقت تقسیم اولی (حتی بر اساس همین دیدگاهی كه این نویسنده ارایه داده) تقسیم حكومت دموكراسی دینی و غیر دینی خواهد بود. در كلام این نویسنده دموكراسی هنوز تعریف نشده است؛ به عبارت دیگر نویسنده كلمهای را به كار برده كه آن كلمه محل تعریفهای مختلف است و كسی كه از این كلمه (دموكراسی) استفاده میكند ابتدا باید مشخص بكند كه بر چه اساس به كار میبرد تا بعد از آن تقسیم خودش را ارایه بدهد.
بعضیها معتقدند از حدیث معروف «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ» استفاده میشود كه حاكمیت نیكان یا بدان مجاز است؛ منتها مشروط به این كه مردم انتخاب بكنند كه انتخاب آنها مؤثر باشد و بر این مبنا میگویند حكومت، چیزی جز انتظام بخشیدن به امور جامعه نیست و این انتظام بخشیدن به امور جامعه همانطور كه میتواند كار خوبان باشد، میتواند كار بدان هم باشد؛ منتها تفاوت حكومت دینی و غیر دینی این است كه در حكومت دینی چون مردم مسلمان هستند، كسانی را انتخاب میكنند كه به خواستههای دینی آنها احترام بگذارد.
سؤالی كه مطرح میشود این است كه آیا از این حدیث چنین استفادهای را میتوان كرد؟
كعبی: همان طور كه مشخص است حدیث، اصل نیاز انسان به قانون و حكومت را بیان میكند، نه بیشتر. این حدیث بیانگر این است كه زندگی اجتماعی بدون قانون و اصل حكومت پیش نمیرود و این كه این مسئله را ربط بدهند كه وظیفهی حكومت انتظام بخشی به زندگی انسان است و این كار هم از انسان نیك بر میآید و هم از انسان بد، این قضاوت ارزشی و یك نگاه ویژهای است به حكومت و وظایف حكومت.
ابتدا باید دید كه وظیفه یا نگاه فونكسیونالیستی به حكومت چیست؟ از این حدیث وظایف حكومت درنمیآید؛ چرا كه میفرماید بر مردم است كه برای خود امیر داشته باشند؛ چون زندگی اجتماعی بدون امیر و زمامداری پیش نمیرود. امّا وظیفهی زمامدار همان طور كه آن نویسنده میگوید انتظامبخشی است یا فراتر از آن مثل مسائل اخلاقی و اجتماعی و فرهنگی. اینها در حدیث بیان نشده است. چگونه یك زمامدار بد میتواند عدالت اجتماعی را محقق بكند و این قضاوت ارزشی كه بگوییم ماهیت حكومت خوب و بد نمیشناسد و بعد استناد به حدیث كنیم چیز درستی نیست؛ نكتهی بعد این كه، وقتی شاهدِ حدیث و به قولی شأن نزول آن را در نظر بگیریم، میفهمیم كه این حدیث در رابطه با كسانی آمده است كه اصل پذیرش حاكم الهی را نفی میكردند كه بعد امام این حدیث را فرمودند؛ یعنی اگر عقل دایر مدار باشد بین پذیرش قانون و بی قانونی، قانون بَد از بیقانونی بهتر است. امّا این كه حاكم نداشته باشیم و هرج و مرج طلب باشیم و فرقی نیست بین حاكم بد و حاكم خوب، یك قضاوت ارزشی است كه از حدیث به طور مطلق و عموم فهمیده نمیشود.
جناب آقای ارسطا نظر خودتان را در این رابطه بیان فرمایید.
ارسطا: همان طور كه جناب آقای كعبی فرمودند شأن نزول حدیث نشان دهندهی این است كه در بیان مقام این مطلب نیست. بنده عرض كنم كه قبل از این كه نوبت به شأن نزول برسد، ما میتوانیم ادلهی دیگری ارایه بدهیم كه این گونه استناد به حدیث كاملاً نارواست. نكتهی اول این است كه باید دنبالهی حدیث را نگاه كرد. حضرت امیر وقتی میفرماید: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ» دنبالهاش این نكته را بیان میكند كه حكومت برّ و شخص نیكوكار مشخص است كه حكومت خوبی است امّا چرا حكومت فاجر را مطرح میكند؟ حضرت میفرماید حكومت فاجر، بر بیحكومتی ترجیح دارد؛ به دلیل این كه در سایهی حكومت فاجر، لا اقل افراد مؤمن هم به واسطهی برقراری نظم، به اندكی از حقوق خود برسند؛ در حالی كه در یك كشور بیحكومت چون هرج و مرج وجود دارد، هیچ كس نمیتواند حتّی پارهای از حقوق خودش را استیفا بكند؛ بلكه به دلیل هرج و مرج، هر كس كه زورمندتر باشد بر دیگران تسلط پیدا میكند و بالای هر دستی دست دیگری قرار میگیرد؛ در نتیجه تمام افراد جامعه متضرر خواهند شد. نكتهی دوّم این است كه این كلام از حضرت امیر صادر شده است. امیرالمؤمنین كسی بود كه از حكومت خودش كه حق هم بود و در روایات زیادی به آن اشاره شده، وقتی كه دید اصل اسلام در خطر است صرف نظر كرد. بعد از پیامبر صبر كرد تا بتواند حكومت حقانی خودش را استقرار ببخشد. اگر واقعاً ملاك این بود كه هر كسی - هر چند فاجر - میتواند در رأس قدرت قرار بگیرد، چه دلیلی داشت كه حضرت برای این كار مبارزه بكند؟ در حالی حضرت دنبال مبارزه رفت و تا زمانی كه برای حضرت احراز نشده بود كه اصل اسلام به خطر میافتد از این كار دست نكشید؛ لذا بعد از این كه حضرت بعد از سه خلیفه روی كار آمد، در خطبهی معروف شقشقیه، باز به حقانی بودن حكومتش كه فقط خودش سزاوار آن بود اشاره میكند. كه میفرماید «چه زمان در صلاحیت من برای حكومت شك و تردید به وجود آمد كه مرا با بعضی دیگر مقایسه كردند در همان شخص اول كه به حكومت رسید من افضل بودم به مراتب». باز همین امیرالمؤمنین به خاطر این كه هیچ گاه حكومت شخص فاجر را نمیپذیرفت، در مقابل معاویه ایستاد و آن جنگ طولانی مدت صفین بین آن دو پیش آمد. اگر حضرت حكومت فاجر را میپذیرفت چرا با معاویه كه مردم شام از وقتی چشم باز كردند او را دیدند و قبول كردند جنگ كرد؛ بنا بر این اگر این استنباط درست باشد، میبایست حضرت در مقابل حكومت معاویه صبر میكرد؛ چرا كه مردم شام هم معاویه را پذیرفته بودند؛ حتّی به حضرت پیشنهاد شد كه در مقابل معاویه با نرمش برخورد كند تا بعداً كه به قدرت رسید او را از قدرت بر كنار كند؛ ولی حضرت قبول نكرد و گفت: من حاضر نیستم كه در حكومت من حتّی برای یك روز شخص ظالمی بر مردم حكومت داشته باشد.
دعوی مظلومیت امیرالمؤمنین هم نشان دهندهی این است كه حقی را از خودش ضایع شده میدیده.
كعبی: ایشان حتّی از وسیلهی باطل هم استفاده نكرده كه دفع افسد به فاسد كنند.
سؤال بعد از جناب آقای كعبی، این است كه بعضی از نویسندگان گفتهاند: از آنجا بین یین شخص و واقعیت راهی نیست (كه بر مبنای نسبیگرایی این مسئله را مطرح كردند) بعد میگویند نمیتوان یقین فقها را حاكی از واقعیتها دانست؛ بنا بر این مطلب، قائل شدهاند كه حكومت باید مبتنی بر رأی مردم باشد....
تا آخر سؤال و جواب حذف شده است.
حدیثی است كه میفرماید: «اذا رأیت العلماء علی باب الأمراء فبئس الامراء فبئس العلماء و اذا رأیت الأمراء علی باب العلما فنعم العلماء و نعم الامراء» از این حدیث بعضی از نویسندگان استفاده كردند كه رابطهی عالمان دینی با حكّام دینی باید یك رابطهی منفی باشد. نظر حضرت عالی در این مورد چیست؟
كعبی: در این روایت باید دید كه منظور چه عالمانی و چه امیرانی است؟ نویسنده در مورد این روایت عالمان را اعم گرفته است و شامل روشنفكران هم دانسته است (جدای از این كه روایت از لحاظ سند قابل خدشه است).
منبع:andisheqom.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : omidayandh
ادامه دارد...
/ج
تمام اعمال انسان گذشته از این كه میتواند در این دنیا آثاری داشته باشد، در آخرت هم آثاری دارد و این مبتنی بر جهانبینیای است كه در آن ما معتقد به وجود خدا هستیم. بر اساس این دیدگاه ، ما میتوانیم هر كدام از مسائل اجتماعی و حكومت را تقسیم به حكومت دینی و غیر دینی بكنیم؛ یعنی حكومتی كه واقعیت وجود خدا و دستوراتی كه از ناحیهی خداوند صادر میشود و تكالیفی كه انسان در رابطه با خداوند دارد و تكالیفی را كه در برابر هم نوعان خود در این دنیا دارد، مدّ نظر قرار داده است، پس متصف به یك حكومت دینی میشود و گاهی یك حكومت این نكات را مدّ نظر قرار نداده است پس متصف میشود به یك حكومت غیر دینی. در واقع كسی كه حكومت را به حكومت دموكراتیك و غیر دموكراتیك تقسیم میكند، او یك چیزی را پیش فرض در نظر گرفته است و آن را برای خود ثابت دانسته است و بدون این كه آن پیش فرض را مطرح كند، این تقسیم را انجام داده است و آن پیش فرض این است كه حاكمیت از آن مردم است و اصل این است كه مردم دارای نیروی حاكمیت هستند؛ حال باید صحبت كرد كه یك حكومت آیا منشأ حاكمیت را مردم میداند تا حكومت دموكراتیك باشد یا منشأ حاكمیت را مردم نمیداند تا حكومت غیر دموكراتیك باشد و این پیش فرض است كه او برای خود ثابت دانسته و این تقسیم را انجام داده است. بعد میگوید در پرتوِ این كه ما حكومتی را مبتنی بر حاكمیت مردمی بدانیم، ممكن است این حكومت صبغهی دینی به خودش بگیرد و ممكن است نگیرد؛ در حالی كه این سخن یك طرفه به میدان رفتن و قضاوت كردن است. بعد از تقسیم، ما بیاییم در خود همان پیش فرضها صحبت كنیم كه چرا ما حاكمیت را باید از آنِ مردم تلقی بكنیم بلكه اندیشهی دیگری هم در حاكمیت وجود دارد و آن این كه حاكمیت از آنِ خداوند است.
نكتهی دیگر این كه این تقسیمبندی به نظر بنده تقسیمبندی دقیقی نیست. اشكال فنی كه دارد این است كه حكومت دموكراتیك یعنی حكومتی كه بر مبنای دموكراسی باشد. حال باید دید كه تعریف خود دموكراسی چیست؟ در مورد دموكراسی دست كم سه بینش وجود دارد: لیبرالیستی، ماركسیستی و اسلامی. اگر ما دموكراسی را بر اساس بینش اسلامی تعریف بكنیم آن وقت تقسیم اولی (حتی بر اساس همین دیدگاهی كه این نویسنده ارایه داده) تقسیم حكومت دموكراسی دینی و غیر دینی خواهد بود. در كلام این نویسنده دموكراسی هنوز تعریف نشده است؛ به عبارت دیگر نویسنده كلمهای را به كار برده كه آن كلمه محل تعریفهای مختلف است و كسی كه از این كلمه (دموكراسی) استفاده میكند ابتدا باید مشخص بكند كه بر چه اساس به كار میبرد تا بعد از آن تقسیم خودش را ارایه بدهد.
بعضیها معتقدند از حدیث معروف «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ» استفاده میشود كه حاكمیت نیكان یا بدان مجاز است؛ منتها مشروط به این كه مردم انتخاب بكنند كه انتخاب آنها مؤثر باشد و بر این مبنا میگویند حكومت، چیزی جز انتظام بخشیدن به امور جامعه نیست و این انتظام بخشیدن به امور جامعه همانطور كه میتواند كار خوبان باشد، میتواند كار بدان هم باشد؛ منتها تفاوت حكومت دینی و غیر دینی این است كه در حكومت دینی چون مردم مسلمان هستند، كسانی را انتخاب میكنند كه به خواستههای دینی آنها احترام بگذارد.
سؤالی كه مطرح میشود این است كه آیا از این حدیث چنین استفادهای را میتوان كرد؟
كعبی: همان طور كه مشخص است حدیث، اصل نیاز انسان به قانون و حكومت را بیان میكند، نه بیشتر. این حدیث بیانگر این است كه زندگی اجتماعی بدون قانون و اصل حكومت پیش نمیرود و این كه این مسئله را ربط بدهند كه وظیفهی حكومت انتظام بخشی به زندگی انسان است و این كار هم از انسان نیك بر میآید و هم از انسان بد، این قضاوت ارزشی و یك نگاه ویژهای است به حكومت و وظایف حكومت.
ابتدا باید دید كه وظیفه یا نگاه فونكسیونالیستی به حكومت چیست؟ از این حدیث وظایف حكومت درنمیآید؛ چرا كه میفرماید بر مردم است كه برای خود امیر داشته باشند؛ چون زندگی اجتماعی بدون امیر و زمامداری پیش نمیرود. امّا وظیفهی زمامدار همان طور كه آن نویسنده میگوید انتظامبخشی است یا فراتر از آن مثل مسائل اخلاقی و اجتماعی و فرهنگی. اینها در حدیث بیان نشده است. چگونه یك زمامدار بد میتواند عدالت اجتماعی را محقق بكند و این قضاوت ارزشی كه بگوییم ماهیت حكومت خوب و بد نمیشناسد و بعد استناد به حدیث كنیم چیز درستی نیست؛ نكتهی بعد این كه، وقتی شاهدِ حدیث و به قولی شأن نزول آن را در نظر بگیریم، میفهمیم كه این حدیث در رابطه با كسانی آمده است كه اصل پذیرش حاكم الهی را نفی میكردند كه بعد امام این حدیث را فرمودند؛ یعنی اگر عقل دایر مدار باشد بین پذیرش قانون و بی قانونی، قانون بَد از بیقانونی بهتر است. امّا این كه حاكم نداشته باشیم و هرج و مرج طلب باشیم و فرقی نیست بین حاكم بد و حاكم خوب، یك قضاوت ارزشی است كه از حدیث به طور مطلق و عموم فهمیده نمیشود.
جناب آقای ارسطا نظر خودتان را در این رابطه بیان فرمایید.
ارسطا: همان طور كه جناب آقای كعبی فرمودند شأن نزول حدیث نشان دهندهی این است كه در بیان مقام این مطلب نیست. بنده عرض كنم كه قبل از این كه نوبت به شأن نزول برسد، ما میتوانیم ادلهی دیگری ارایه بدهیم كه این گونه استناد به حدیث كاملاً نارواست. نكتهی اول این است كه باید دنبالهی حدیث را نگاه كرد. حضرت امیر وقتی میفرماید: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ» دنبالهاش این نكته را بیان میكند كه حكومت برّ و شخص نیكوكار مشخص است كه حكومت خوبی است امّا چرا حكومت فاجر را مطرح میكند؟ حضرت میفرماید حكومت فاجر، بر بیحكومتی ترجیح دارد؛ به دلیل این كه در سایهی حكومت فاجر، لا اقل افراد مؤمن هم به واسطهی برقراری نظم، به اندكی از حقوق خود برسند؛ در حالی كه در یك كشور بیحكومت چون هرج و مرج وجود دارد، هیچ كس نمیتواند حتّی پارهای از حقوق خودش را استیفا بكند؛ بلكه به دلیل هرج و مرج، هر كس كه زورمندتر باشد بر دیگران تسلط پیدا میكند و بالای هر دستی دست دیگری قرار میگیرد؛ در نتیجه تمام افراد جامعه متضرر خواهند شد. نكتهی دوّم این است كه این كلام از حضرت امیر صادر شده است. امیرالمؤمنین كسی بود كه از حكومت خودش كه حق هم بود و در روایات زیادی به آن اشاره شده، وقتی كه دید اصل اسلام در خطر است صرف نظر كرد. بعد از پیامبر صبر كرد تا بتواند حكومت حقانی خودش را استقرار ببخشد. اگر واقعاً ملاك این بود كه هر كسی - هر چند فاجر - میتواند در رأس قدرت قرار بگیرد، چه دلیلی داشت كه حضرت برای این كار مبارزه بكند؟ در حالی حضرت دنبال مبارزه رفت و تا زمانی كه برای حضرت احراز نشده بود كه اصل اسلام به خطر میافتد از این كار دست نكشید؛ لذا بعد از این كه حضرت بعد از سه خلیفه روی كار آمد، در خطبهی معروف شقشقیه، باز به حقانی بودن حكومتش كه فقط خودش سزاوار آن بود اشاره میكند. كه میفرماید «چه زمان در صلاحیت من برای حكومت شك و تردید به وجود آمد كه مرا با بعضی دیگر مقایسه كردند در همان شخص اول كه به حكومت رسید من افضل بودم به مراتب». باز همین امیرالمؤمنین به خاطر این كه هیچ گاه حكومت شخص فاجر را نمیپذیرفت، در مقابل معاویه ایستاد و آن جنگ طولانی مدت صفین بین آن دو پیش آمد. اگر حضرت حكومت فاجر را میپذیرفت چرا با معاویه كه مردم شام از وقتی چشم باز كردند او را دیدند و قبول كردند جنگ كرد؛ بنا بر این اگر این استنباط درست باشد، میبایست حضرت در مقابل حكومت معاویه صبر میكرد؛ چرا كه مردم شام هم معاویه را پذیرفته بودند؛ حتّی به حضرت پیشنهاد شد كه در مقابل معاویه با نرمش برخورد كند تا بعداً كه به قدرت رسید او را از قدرت بر كنار كند؛ ولی حضرت قبول نكرد و گفت: من حاضر نیستم كه در حكومت من حتّی برای یك روز شخص ظالمی بر مردم حكومت داشته باشد.
دعوی مظلومیت امیرالمؤمنین هم نشان دهندهی این است كه حقی را از خودش ضایع شده میدیده.
كعبی: ایشان حتّی از وسیلهی باطل هم استفاده نكرده كه دفع افسد به فاسد كنند.
سؤال بعد از جناب آقای كعبی، این است كه بعضی از نویسندگان گفتهاند: از آنجا بین یین شخص و واقعیت راهی نیست (كه بر مبنای نسبیگرایی این مسئله را مطرح كردند) بعد میگویند نمیتوان یقین فقها را حاكی از واقعیتها دانست؛ بنا بر این مطلب، قائل شدهاند كه حكومت باید مبتنی بر رأی مردم باشد....
تا آخر سؤال و جواب حذف شده است.
حدیثی است كه میفرماید: «اذا رأیت العلماء علی باب الأمراء فبئس الامراء فبئس العلماء و اذا رأیت الأمراء علی باب العلما فنعم العلماء و نعم الامراء» از این حدیث بعضی از نویسندگان استفاده كردند كه رابطهی عالمان دینی با حكّام دینی باید یك رابطهی منفی باشد. نظر حضرت عالی در این مورد چیست؟
كعبی: در این روایت باید دید كه منظور چه عالمانی و چه امیرانی است؟ نویسنده در مورد این روایت عالمان را اعم گرفته است و شامل روشنفكران هم دانسته است (جدای از این كه روایت از لحاظ سند قابل خدشه است).
منبع:andisheqom.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : omidayandh
ادامه دارد...
/ج