حلقه نقدي پيرامون حكومت ديني، انديشه ديني (6)

در طول تاریخ تشیع، فقهایی بوده‏اند كه با حكومت‏ها ارتباط داشته‏اند؛ مثل مرحوم سید بن طاوس، علامه‏ی مجلسی، خواجه نصیرالدین طوسی، مرحوم علامه‏ی حلّی، تا اندازه‏ای شیخ بهایی، مرحوم كاشف الغطا و .... ورود این‏ها به دستگاه حكومتی بر این اساس نبوده است كه خدای ناكرده بخواهند حكومت جور را تقویت بكنند. ما در این باب یك قاعده‏ی
دوشنبه، 27 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حلقه نقدي پيرامون حكومت ديني، انديشه ديني (6)

حلقه نقدي پيرامون حكومت ديني، انديشه ديني (6)
حلقه نقدي پيرامون حكومت ديني، انديشه ديني (6)


 





 
گفتگو با آقايان حجج اسلام و المسلمین ارسطا و كعبي
در تعالیم اسلامی، به طور اكید به این مسئله برمی‏خوریم كه تقویت حاكمان جور ممنوع است؛ تا جایی كه از گناهان كبیره محسوب می‏شود. با توجه به این مسئله ادعا می‏شود كه عالمان دینی گذشته با داخل شدن در حكومت حاكمان جور، به نحوی در مشروعیت بخشی به آن‏ها تأثیر داشته‏اند، در این مورد توضیحاتی بفرمایید.
در طول تاریخ تشیع، فقهایی بوده‏اند كه با حكومت‏ها ارتباط داشته‏اند؛ مثل مرحوم سید بن طاوس، علامه‏ی مجلسی، خواجه نصیرالدین طوسی، مرحوم علامه‏ی حلّی، تا اندازه‏ای شیخ بهایی، مرحوم كاشف الغطا و .... ورود این‏ها به دستگاه حكومتی بر این اساس نبوده است كه خدای ناكرده بخواهند حكومت جور را تقویت بكنند. ما در این باب یك قاعده‏ی كلی داریم كه تمام فقها از آن اطلاع دارند و در كتاب‏هایشان مطرح كرده‏اند و آن این است كه حكومت جور را تأیید كردن، به صورتی كه در روایات می‏گوید - حتی به نخ كردن سوزن باشد - حرام است، یعنی كم‏ترین منفعت و كم‏ترین تأیید برای حكومت جائر حرام است. حتّی اگر كسی امید به زنده ماندن جائر یا آرزوی زنده ماندن جائر را بكند، این هم حرام است. در داستان صفوان جمال در زمان امام صادق‏علیه السلام می‏بینیم كه وقتی صفوان تعدادی شتر به هارون جهت رفتن به حج كرایه داده بود، امام صادق‏علیه السلام او را بر این كار مؤاخذه كرد. صفوان در جواب عرض كرد كه من برای كار حرامی این شترها را كرایه نداده‏ام بلكه برای زیارت خانه‏ی خدا است. حضرت فرمود: آیا این طور نیست كه تو دلت می‏خواهد هارون زنده بماند تا كرایه‏ی شترها و خود شترها را به تو بدهد؟ صفوان عرض كرد: بلی. حضرت فرمود: همین اندازه كه تو امیدواری حاكم جور زنده باقی بماند، حرام است. بعد هم صفوان رفت و معامله را بر هم زد؛ بنا بر این این یك قاعده‏ی كلی است كه ما در این باب داریم. امّا این كه می‏بینیم با وجود این قاعده‏ی كلی برخی از علمای شیعه در طول تاریخ با بعضی از حكومت‏ها هم‏كاری داشته‏اند، با توجه به متن تاریخ می‏توانیم دلایل متعددی را برای آن در نظر بگیریم كه مسئله را از این كه تقویت حكومت جور بشود خارج كند؛ یعنی داخل شدن آن‏ها به دستگاه حكومتی تقویت حكومت جور نیست. اولین دلیل سیره‏ی ائمه است؛ مثل علی ابن یقطین كه به دستور امام موسی كاظم‏علیه السلام به دربار هارون راه پیدا می‏كند. و وزارت را بر عهده می‏گیرد تا بدین وسیله بتواند جان شیعیان را حفظ كند و از ظلم‏هایی كه توسط حكومت عباسی در حق مسلمین و شیعیان انجام می‏شد تا جایی كه می‏تواند جلوگیری كند؛ یعنی به این وسیله یك هدف مقدسی را دنبال می‏كند و اگر كسی با این هدف وارد حكومت جائر شود، نه تنها حكومت جائر را تقویت نكرده، بلكه در مقابل تقویت و ظلم‏های آن هم ایستاده است. این برای زمانی بود كه ائمه در میان مردم بودند؛ ولی برای زمان غیبت كبری كه بعضی از فقهای ما وارد حكومت‏هایی غیراسلامی می‏شدند، دلایل مختلفی داشته است؛ مثلاً علامه‏ی مجلسی اگر وارد حكومت صفویه می‏شود، به این جهت بوده كه تشیع را ترویج بكند؛ چرا كه علامه‏ی مجلسی فكر كرده است كه حكومت صفوی زمینه‏ساز خوبی برای ترویج تشیع و اسلام راستین برای ایرانیان است. بنا بر این با این تصور وارد حكومت صفویه می‏شود و فقط كارهای شرعی را بر عهده می‏گیرد؛ یعنی ایشان به این صورت فعالیت می‏كند كه حكومت را سوق بدهد به سوی هر چه بیش‏تر رعایت كردن موازین شرعی. نه تنها این تقویت حكومت جور نیست؛ بلكه برای تقویت اسلامی كردن حكومت است؛ البته ما نمی‏توانیم تمام شاهان صفوی را تأیید بكنیم و واقعیت هم این نیست كه تمام شاهان صفوی انسان‏های متین و مقید به ضوابط شرعی باشند؛ چرا كه در میان برخی از آن‏ها افراد فاسدی هم بوده‏اند. لیكن در زمان مرحوم علامه‏ی مجلسی، خود علامه سعی می‏كرد با ورود به حكومت برخی از شاهان صفوی، مثل شاه عباس كه بسیار تلاش داشت كه ظواهر شرعی را رعایت كند، موجب بشود كه موازین و احكام اسلامی در سطح وسیع‏تری رعایت شود و ظلم كم‏تری به مردم اعمال شود و یا مرحوم مقدس اردبیلی كه ارتباط چندانی با حكومت نداشت؛ ولی گاهی اوقات توصیه‏هایی برای شاه عباس می‏نوشته است؛ مثلاً در یك نامه كه خطاب به شاه عباس می‏نویسد، او را به نام عباس خطاب می‏كند و كلمه‏ی شاه را نمی‏آورد و تعابیری مثل »بانی ملك عاریت - عباس - بداند كه این فرد اگر چه به ظاهر ظالم می‏نمود ولی این چنین پیداست كه مظلوم واقع شده. اگر از گناهان این شخص بگذری، امید است كه خداوند از بعضی گناهان تو بگذرد.(1) در این نامه مرحوم مقدس اردبیلی اولاً، اصل گناه را بر او ثابت می‏كند؛ ثانیاً می‏گوید كه این كار تو ممكن است موجب آمرزش برخی گناهان تو بشود؛ ثالثاً، اُبهَت او را از بین می‏برد و تعبیر به عباس می‏كند؛ رابعاً، این نكته را تأیید می‏كند كه حكومت و ملك تو عاریه است و آن را از دست خواهی داد.
وقتی نامه‏ی مقدس اردبیلی به شاه عباس می‏رسد، خیلی با احترام با آن برخورد می‏كند و دستور مقدس اردبیلی را اجرا می‏كند و در پایان جواب نامه‏ای كه خطاب به مقدس اردبیلی می‏نویسد، این طور امضا می‏كند كه «كلب آستان علی‏علیه السلام، عباس». در این‏جا كاملاً مشاهده می‏شود كه شاه عباس با آن اقتداری كه داشته است، در مقابل مقدس اردبیلی این طور خضوع و خشوع از خود نشان می‏دهد؛ بنا بر این وقتی فقهای شیعه می‏دیدند كه این زمینه (نسبت به علما خضوع و خشوع داشتن) در میان یك خاندان سلطنتی یا برخی شاهان ایجاد شده است، زمینه را مناسب می‏دیدند كه با ورود خود به دستگاه حكومت، بتوانند اسلام و تشیع را هر چه بیش‏تر رواج بدهند و از ظلم‏هایی كه حكومت به مردم داشت جلوگیری بكنند.
پس در این‏جا اصلاً موضوع تقویت حكومت نیست و عنوان تقویت بر آن صدق نمی‏كند؛ بلكه عنوان آن را باید ترویج تشیع و جلب حكام جور به سوی اسلام راستین نامید. یا علامه‏ی حلّی با مناظره‏ای كه در حضور الجتیو انجام می‏دهد، موجب مسلمان شدن و شیعه گشتن او می‏شود تا جایی كه نام خود را سلطان خدا بنده می‏گذارد.
دلیل دیگری كه می‏توان ارایه داد آن است كه بعضی از فقهای ما، چنین تصور می‏كردند كه برخی از حكومت‏ها احتمالاً منجر به ظهور آقا امام زمان خواهند شد. علّت آن هم این بوده است كه تا آن زمان هر حكومتی كه فقها دیده بودند و تاریخ نشان می‏داده، حكومت‏های ظالم و جائر بوده كه شیعیان و مسلمانان را می‏كشتند و به این كار خود افتخار می‏كردند كه ما در زمان حكومت اموی و عباس و... شاهد این كشتار هستیم؛ مثلاً آن شخصی كه با صلبیون جنگ كرد و آن‏ها را شكست داد و موجب نشر اسلام به آن كشورها شد، همان‏قدر كه با صلبیون دشمن بود و آن‏ها را می‏كشت، همان قدر نیز با شیعیان دشمن بود و آن‏ها را قتل عام می‏كرد كه بعدها همین شخص موجب پیدایش یك سلسله‏ی جدیدی شد و امروز مجسمه‏ی او را در برخی از شهرها می‏بینیم. لذا وقتی فقها این گونه حكام ظالم را دیدند، وقتی با سلسله‏ای مثل سلسله‏ی صفوی و یا شاه عباس، یا شاه اسماعیل رو به رو می‏شوند، برای فقها طبیعی بوده است، تصور كنند و امیدوار باشند كه این همان حكومتی است كه منجر می‏شود به ظهور حضرت. ما این تصریح را در كلام برخی از فقها می‏بینیم؛ مثل مرحوم ابن طاوس كه می‏گوید: من امیدوارم كه این حكومت منجر بشود به ظهور حضرت. این امیدواری در علامه‏ی مجلسی نیز نسبت به حكومت صفوی بوده است؛ البته بعد از فاصله گرفتن چند صد سال از آن حكومت‏ها و دیدن عاقبت آن‏ها بر ما معلوم شده است كه این امیدواری مطابق با واقع نبوده و اگر خود ما در آن زمان قرار می‏گرفتیم و پیشینه‏ی تاریخی حكومت‏های جائر را می‏دانستیم، بدون شك این چنین فكر می‏كردیم كه این حكومت‏ها همان حكومت‏هایی هستند كه موجب ظهور آقا امام زمان خواهند شد. برخی علمای ما با این طرز تفكر وارد حكومت‏ها می‏شدند تا زمینه‏ی آن را فراهم كنند و در ظهور حضرت بتوانند دخیل باشند تا افرادی را كه آن‏ها تربیت می‏كنند، جزء یاوران حضرت باشند.
بعضی‏ها به این معتقدند كه ما اساساً یك نوع مشروعیت بیش‏تر نداریم و آن عبارت است از مقبولیت مردمی. این‏ها تفكیكی بین مشروعیت و مقبولیت قائل نیستند. نظر حضرت عالی در این مورد چیست؟ و اساساً نقش مردم را در مشروعیت بخشی به حكومت دینی چه می‏دانید؟
كسی كه قائل است مشروعیت با مقبولیت فرق ندارد، در واقع بر اساس یك مبنای خاص در باب مشروعیت سخن گفته است؛ بنا بر این به طور كلی این ادعای درستی نیست؛ زیرا بستگی به این دارد كه ما چه مبنایی را اختیار بكنیم. كسی كه این سخن را گفته و به مبنای خودش اشاره نكرده، در واقع مرتكب یك نوع مغالطه شده است كه بدون ارائه‏ی اصل مبنا به بنا و رو بنا پرداخته است. در صورتی می‏توانیم مشروعیت و مقبولیت را یكی بدانیم كه منشاء مبنای مشروعیت را مردم بدانیم؛ یعنی قائل شویم كه چون حاكمیت از مردم نشأت گرفته است، بنا بر این هر حكومتی كه مردم آن را بپذیرند، مشروعیت خواهد داشت. طبیعی است حكومتی كه با رأی مردم روی كار می‏آید، مقبول مردم هم هست؛ در نتیجه مقبولیت و مشروعیت یكی خواهد شد؛ یعنی حكومتی مقبول خواهد بود كه مشروع باشد و حكومتی مشروع است كه مقبول باشد؛ چرا كه مشروعیت را مورد قبول مردم قرار گرفتن می‏دانند و این سخن ادعای بدون دلیل آوردن است؛ یعنی مدعای خودش را به طور اصل مسلم مطرح می‏كند. پس ابتدا باید دید كه قدرت و حاكمیت از كجا نشأت می‏گیرد. اگر مبنا و منشأ را خداوند بدانیم - چنان چه همین طور هم هست - بر این اساس دیگر نمی‏توانیم بگوییم كه مقبولیت عین مشروعیت است. زیرا این طور خواهد شد كه حكومتی مشروعیت دارد كه قدرت حاكمیت سیاسی خود را از خداوند گرفته باشد؛ به این صورت كه خداوند یا مستقیماً رییس آن حكومت را معین كرده باشد، مثل حكومت پیامبر اسلام، یا با واسطه‏ی پیامبر مشخص كرده باشد، مانند حكومت امیرالمؤمنین‏علیه السلام و سایر ائمه‏علیهم السلام كه برخی از آن‏ها موفق به دست گرفتن حكومت عملاً در جامعه نشدند، و یا كسی كه باید در رأس قدرت قرار بگیرد، با واسطه‏ی ائمه تعیین می‏شود، مانند فقهای جامع شرایط كه در روایات متعدد در مورد ولایت آن‏ها از ائمه سخنان بسیار داریم. بر این اساس، حكومتی مشروعیت دارد كه منشأ مشروعیتش خداوند باشد یا به صورت مستقیم یا غیر مستقیم. حال اگر یك حكومتی این چنین تشكیل شده و كسی را كه خداوند به طور مستقیم یا غیر مستقیم تعیین كرده بود، در رأس حكومت قرار گرفت، ولی مردم او را نپذیرفتند، آیا ما می‏توانیم بگوییم كه این حكومت مشروع نیست؟ قطعاً خیر؛ چرا كه این حكومتش صد در صد مشروع است و اگر مردم حكومت را نپذیرفتند، در واقع مرتكب گناه شده‏اند؛ مثل زمان بعد از رحلت پیامبر كه حق امیرالمؤمنین بود كه در مسند خلافت قرار گیرد - چنان كه در مسند امامت قرار داشت - با این حال مردم به این حق امیرالمؤمنین توجه نكردند و خلافت از مسیر صحیح خودش خارج شد و به سمت و سوی دیگر رفت. حضرت با حضرت زهراعلیها السلام به در خانه‏ی مهاجرین و انصار می‏رفت و می‏فرمود: مگر شما نمی‏دانید كه خلافت از آن من است و شما مگر ندیدید كه در غدیر خم، پیامبر مرا به عنوان جانشین خود معرفی كرد؟ آن‏ها در جواب می‏گفتند: بله ما دیدیم؛ ولی زودتر با شخص دیگری بیعت كردیم. در چنین مسئله‏ای كه در صدر اسلام اتفاق افتاد، مردم مرتكب گناه شدند؛ لذا بعد از كشته شدن خلیفه‏ی سوم كه حضرت قدرت ظاهری را به دست گرفت، در یكی از خطبه‏هایی كه ایراد فرمود (خطبه‏ی شقشقیه) تصریح به حقّانیّت خویش برای حكومت اسلامی بعد از پیامبر نموده و فرمود: من نسبت به این امر مانند محور آسیاب هستم تا سنگ آسیاب(2). حضرت تصریح به این مطلب كرد كه حكومت مشروع فقط از آن من بود و لذا حضرت تا مدت‏ها حاضر به بیعت نشد تا این كه به این كار مجبور شد.
این تصریحات امیرالمؤمنین جای هیچ شكی و ابهامی ندارد و جزء واضحات است. پس معلوم شد حكومتی كه در زمان امیرالمؤمنین بود، مقبولیت مردمی داشت و لیكن مشروعیت نداشت؛ چنان‏چه خود حضرت فرمود. و یا در زمان امام حسن‏علیه السلام می‏بینیم دلیل این كه حضرت از قدرت كناره‏گیری كرد و مجبور به صلح شد، این بود كه بسیاری از سران سپاه او، به سمت معاویه رفتند و مردمی كه در زیر پرچم امام حسن‏علیه السلام زندگی می‏كردند، حاضر نشدند كه از حضرت دفاع كنند و این یعنی از دست دادن مقبولیت؛ چرا كه جای هیچ شك و شبهه‏ای در مشروعیت حكومت امام حسن‏علیه السلام نیست؛ چنان چه پیامبر اكرم‏صلی الله علیه وآله فرمود: «هذانِ امامان؛ قاما او قَعَدا» این دو فرزند من امامند؛ چه قیام بكنند، چه قیام نكنند. بنا بر این تفكیك بین مشروعیت و مقبولیت امكان پذیر است.
قسمت دوّم سؤال شما، در مورد این بود كه نقش مقبولیت و آرای مردم در حكومت اسلامی چه اندازه است؟ باید عرض كنم كه ما باید دو مرحله را از هم تفكیك بكنیم: 1. مرحله‏ی ثبوت ولایت و حاكمیت؛ 2. مرحله‏ی اعمال ولایت و حاكمیت. در مرحله‏ی ثبوت ولایت، رأی مردم دخالتی ندارد؛ یعنی خداوند متعال بر اساس رأی مردم ولایت را به كسی تنفیذ نمی‏كند؛ چنان چه بر اساس رأی مردم، ولایت را از كسی سلب نمی‏كند. بلكه خداوند بر اساس مصالحی كه تشخیص می‏دهد، ولایت را برای افرادی قرار می‏دهد؛ چنان چه برای ائمه‏ی معصومین قرار داده است و در زمان غیبت معصومین، برای فقهای جامع الشرایط قرار داده است. پس اصل ثبوت ولایت هیچ ارتباطی با آرای مردمی ندارد. امّا در مرحله‏ی اعمال ولایت و جایی كه ولایت می‏خواهد به مرحله‏ی اجرا در بیاید، در آن‏جا مطابق روایات و سیره‏ی ائمه، رأی مردم دخیل است؛ به عنوان مثال روایتی است در كتاب «كشف المهجه» نوشته‏ی ابن طاوس كه راوی روایت امیرالمؤمنین‏علیه السلام است و قائل سخن، پیامبر اكرم‏صلی الله علیه وآله امیرالمؤمنین می‏فرماید: پیامبر اكرم‏صلی الله علیه وآله به من فرمود: «ای پسر ابوطالب! ولایت بر امت من، از آن توست (مرحله‏ی ثبوت ولایت) و اگر مردم در عافیت و با صلح و صفا و آرامش و بدون اعمال زور، پذیرای ولایت تو شدند و به آن رضایت دادند، پس قیام كن و امر آن‏ها را به دست بگیر؛ ولی اگر در مورد تو اختلاف كردند، آن‏ها را واگذار به حال خودشان».
در این‏جا پیامبر اكرم‏صلی الله علیه وآله به صراحت دو مقام را از هم جدا می‏كند: ثبوت ولایت و اعمال ولایت. در ثبوت ولایت، برای مردم نقش قائل نمی‏شود؛ ولی در اعمال ولایت متوقف بر پذیرش مردم می‏كند. در مراجعه به سیره‏ی امیرالمؤمنین مى‏بینیم كه خود آن حضرت هم همین گونه عمل كردند. در زمانى كه مردم اعمال ولایت حضرت را نپذیرفتند، حضرت سعی كردند كه آن‏ها را با وظیفه‏ی شرعی‏شان آشنا كنند؛ ولی وقتی دیدند كه مردم ولایت حضرت را بر نمی‏تابند و اصل در خطر است، حضرت كناره‏گیری كردند و بیست و پنج سال سكوت كردند؛ چنان چه در خطبه‏ی شقشقیه فرمود: من بیست و پنج سال سكوت كردم؛ خار در چشم داشتم و استخوان در گلو.
منبع:andisheqom.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : omidayandh



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط