حلقه نقدي پيرامون حكومت ديني، انديشه ديني (6)
گفتگو با آقايان حجج اسلام و المسلمین ارسطا و كعبي
در تعالیم اسلامی، به طور اكید به این مسئله برمیخوریم كه تقویت حاكمان جور ممنوع است؛ تا جایی كه از گناهان كبیره محسوب میشود. با توجه به این مسئله ادعا میشود كه عالمان دینی گذشته با داخل شدن در حكومت حاكمان جور، به نحوی در مشروعیت بخشی به آنها تأثیر داشتهاند، در این مورد توضیحاتی بفرمایید.
در طول تاریخ تشیع، فقهایی بودهاند كه با حكومتها ارتباط داشتهاند؛ مثل مرحوم سید بن طاوس، علامهی مجلسی، خواجه نصیرالدین طوسی، مرحوم علامهی حلّی، تا اندازهای شیخ بهایی، مرحوم كاشف الغطا و .... ورود اینها به دستگاه حكومتی بر این اساس نبوده است كه خدای ناكرده بخواهند حكومت جور را تقویت بكنند. ما در این باب یك قاعدهی كلی داریم كه تمام فقها از آن اطلاع دارند و در كتابهایشان مطرح كردهاند و آن این است كه حكومت جور را تأیید كردن، به صورتی كه در روایات میگوید - حتی به نخ كردن سوزن باشد - حرام است، یعنی كمترین منفعت و كمترین تأیید برای حكومت جائر حرام است. حتّی اگر كسی امید به زنده ماندن جائر یا آرزوی زنده ماندن جائر را بكند، این هم حرام است. در داستان صفوان جمال در زمان امام صادقعلیه السلام میبینیم كه وقتی صفوان تعدادی شتر به هارون جهت رفتن به حج كرایه داده بود، امام صادقعلیه السلام او را بر این كار مؤاخذه كرد. صفوان در جواب عرض كرد كه من برای كار حرامی این شترها را كرایه ندادهام بلكه برای زیارت خانهی خدا است. حضرت فرمود: آیا این طور نیست كه تو دلت میخواهد هارون زنده بماند تا كرایهی شترها و خود شترها را به تو بدهد؟ صفوان عرض كرد: بلی. حضرت فرمود: همین اندازه كه تو امیدواری حاكم جور زنده باقی بماند، حرام است. بعد هم صفوان رفت و معامله را بر هم زد؛ بنا بر این این یك قاعدهی كلی است كه ما در این باب داریم. امّا این كه میبینیم با وجود این قاعدهی كلی برخی از علمای شیعه در طول تاریخ با بعضی از حكومتها همكاری داشتهاند، با توجه به متن تاریخ میتوانیم دلایل متعددی را برای آن در نظر بگیریم كه مسئله را از این كه تقویت حكومت جور بشود خارج كند؛ یعنی داخل شدن آنها به دستگاه حكومتی تقویت حكومت جور نیست. اولین دلیل سیرهی ائمه است؛ مثل علی ابن یقطین كه به دستور امام موسی كاظمعلیه السلام به دربار هارون راه پیدا میكند. و وزارت را بر عهده میگیرد تا بدین وسیله بتواند جان شیعیان را حفظ كند و از ظلمهایی كه توسط حكومت عباسی در حق مسلمین و شیعیان انجام میشد تا جایی كه میتواند جلوگیری كند؛ یعنی به این وسیله یك هدف مقدسی را دنبال میكند و اگر كسی با این هدف وارد حكومت جائر شود، نه تنها حكومت جائر را تقویت نكرده، بلكه در مقابل تقویت و ظلمهای آن هم ایستاده است. این برای زمانی بود كه ائمه در میان مردم بودند؛ ولی برای زمان غیبت كبری كه بعضی از فقهای ما وارد حكومتهایی غیراسلامی میشدند، دلایل مختلفی داشته است؛ مثلاً علامهی مجلسی اگر وارد حكومت صفویه میشود، به این جهت بوده كه تشیع را ترویج بكند؛ چرا كه علامهی مجلسی فكر كرده است كه حكومت صفوی زمینهساز خوبی برای ترویج تشیع و اسلام راستین برای ایرانیان است. بنا بر این با این تصور وارد حكومت صفویه میشود و فقط كارهای شرعی را بر عهده میگیرد؛ یعنی ایشان به این صورت فعالیت میكند كه حكومت را سوق بدهد به سوی هر چه بیشتر رعایت كردن موازین شرعی. نه تنها این تقویت حكومت جور نیست؛ بلكه برای تقویت اسلامی كردن حكومت است؛ البته ما نمیتوانیم تمام شاهان صفوی را تأیید بكنیم و واقعیت هم این نیست كه تمام شاهان صفوی انسانهای متین و مقید به ضوابط شرعی باشند؛ چرا كه در میان برخی از آنها افراد فاسدی هم بودهاند. لیكن در زمان مرحوم علامهی مجلسی، خود علامه سعی میكرد با ورود به حكومت برخی از شاهان صفوی، مثل شاه عباس كه بسیار تلاش داشت كه ظواهر شرعی را رعایت كند، موجب بشود كه موازین و احكام اسلامی در سطح وسیعتری رعایت شود و ظلم كمتری به مردم اعمال شود و یا مرحوم مقدس اردبیلی كه ارتباط چندانی با حكومت نداشت؛ ولی گاهی اوقات توصیههایی برای شاه عباس مینوشته است؛ مثلاً در یك نامه كه خطاب به شاه عباس مینویسد، او را به نام عباس خطاب میكند و كلمهی شاه را نمیآورد و تعابیری مثل »بانی ملك عاریت - عباس - بداند كه این فرد اگر چه به ظاهر ظالم مینمود ولی این چنین پیداست كه مظلوم واقع شده. اگر از گناهان این شخص بگذری، امید است كه خداوند از بعضی گناهان تو بگذرد.(1) در این نامه مرحوم مقدس اردبیلی اولاً، اصل گناه را بر او ثابت میكند؛ ثانیاً میگوید كه این كار تو ممكن است موجب آمرزش برخی گناهان تو بشود؛ ثالثاً، اُبهَت او را از بین میبرد و تعبیر به عباس میكند؛ رابعاً، این نكته را تأیید میكند كه حكومت و ملك تو عاریه است و آن را از دست خواهی داد.
وقتی نامهی مقدس اردبیلی به شاه عباس میرسد، خیلی با احترام با آن برخورد میكند و دستور مقدس اردبیلی را اجرا میكند و در پایان جواب نامهای كه خطاب به مقدس اردبیلی مینویسد، این طور امضا میكند كه «كلب آستان علیعلیه السلام، عباس». در اینجا كاملاً مشاهده میشود كه شاه عباس با آن اقتداری كه داشته است، در مقابل مقدس اردبیلی این طور خضوع و خشوع از خود نشان میدهد؛ بنا بر این وقتی فقهای شیعه میدیدند كه این زمینه (نسبت به علما خضوع و خشوع داشتن) در میان یك خاندان سلطنتی یا برخی شاهان ایجاد شده است، زمینه را مناسب میدیدند كه با ورود خود به دستگاه حكومت، بتوانند اسلام و تشیع را هر چه بیشتر رواج بدهند و از ظلمهایی كه حكومت به مردم داشت جلوگیری بكنند.
پس در اینجا اصلاً موضوع تقویت حكومت نیست و عنوان تقویت بر آن صدق نمیكند؛ بلكه عنوان آن را باید ترویج تشیع و جلب حكام جور به سوی اسلام راستین نامید. یا علامهی حلّی با مناظرهای كه در حضور الجتیو انجام میدهد، موجب مسلمان شدن و شیعه گشتن او میشود تا جایی كه نام خود را سلطان خدا بنده میگذارد.
دلیل دیگری كه میتوان ارایه داد آن است كه بعضی از فقهای ما، چنین تصور میكردند كه برخی از حكومتها احتمالاً منجر به ظهور آقا امام زمان خواهند شد. علّت آن هم این بوده است كه تا آن زمان هر حكومتی كه فقها دیده بودند و تاریخ نشان میداده، حكومتهای ظالم و جائر بوده كه شیعیان و مسلمانان را میكشتند و به این كار خود افتخار میكردند كه ما در زمان حكومت اموی و عباس و... شاهد این كشتار هستیم؛ مثلاً آن شخصی كه با صلبیون جنگ كرد و آنها را شكست داد و موجب نشر اسلام به آن كشورها شد، همانقدر كه با صلبیون دشمن بود و آنها را میكشت، همان قدر نیز با شیعیان دشمن بود و آنها را قتل عام میكرد كه بعدها همین شخص موجب پیدایش یك سلسلهی جدیدی شد و امروز مجسمهی او را در برخی از شهرها میبینیم. لذا وقتی فقها این گونه حكام ظالم را دیدند، وقتی با سلسلهای مثل سلسلهی صفوی و یا شاه عباس، یا شاه اسماعیل رو به رو میشوند، برای فقها طبیعی بوده است، تصور كنند و امیدوار باشند كه این همان حكومتی است كه منجر میشود به ظهور حضرت. ما این تصریح را در كلام برخی از فقها میبینیم؛ مثل مرحوم ابن طاوس كه میگوید: من امیدوارم كه این حكومت منجر بشود به ظهور حضرت. این امیدواری در علامهی مجلسی نیز نسبت به حكومت صفوی بوده است؛ البته بعد از فاصله گرفتن چند صد سال از آن حكومتها و دیدن عاقبت آنها بر ما معلوم شده است كه این امیدواری مطابق با واقع نبوده و اگر خود ما در آن زمان قرار میگرفتیم و پیشینهی تاریخی حكومتهای جائر را میدانستیم، بدون شك این چنین فكر میكردیم كه این حكومتها همان حكومتهایی هستند كه موجب ظهور آقا امام زمان خواهند شد. برخی علمای ما با این طرز تفكر وارد حكومتها میشدند تا زمینهی آن را فراهم كنند و در ظهور حضرت بتوانند دخیل باشند تا افرادی را كه آنها تربیت میكنند، جزء یاوران حضرت باشند.
بعضیها به این معتقدند كه ما اساساً یك نوع مشروعیت بیشتر نداریم و آن عبارت است از مقبولیت مردمی. اینها تفكیكی بین مشروعیت و مقبولیت قائل نیستند. نظر حضرت عالی در این مورد چیست؟ و اساساً نقش مردم را در مشروعیت بخشی به حكومت دینی چه میدانید؟
كسی كه قائل است مشروعیت با مقبولیت فرق ندارد، در واقع بر اساس یك مبنای خاص در باب مشروعیت سخن گفته است؛ بنا بر این به طور كلی این ادعای درستی نیست؛ زیرا بستگی به این دارد كه ما چه مبنایی را اختیار بكنیم. كسی كه این سخن را گفته و به مبنای خودش اشاره نكرده، در واقع مرتكب یك نوع مغالطه شده است كه بدون ارائهی اصل مبنا به بنا و رو بنا پرداخته است. در صورتی میتوانیم مشروعیت و مقبولیت را یكی بدانیم كه منشاء مبنای مشروعیت را مردم بدانیم؛ یعنی قائل شویم كه چون حاكمیت از مردم نشأت گرفته است، بنا بر این هر حكومتی كه مردم آن را بپذیرند، مشروعیت خواهد داشت. طبیعی است حكومتی كه با رأی مردم روی كار میآید، مقبول مردم هم هست؛ در نتیجه مقبولیت و مشروعیت یكی خواهد شد؛ یعنی حكومتی مقبول خواهد بود كه مشروع باشد و حكومتی مشروع است كه مقبول باشد؛ چرا كه مشروعیت را مورد قبول مردم قرار گرفتن میدانند و این سخن ادعای بدون دلیل آوردن است؛ یعنی مدعای خودش را به طور اصل مسلم مطرح میكند. پس ابتدا باید دید كه قدرت و حاكمیت از كجا نشأت میگیرد. اگر مبنا و منشأ را خداوند بدانیم - چنان چه همین طور هم هست - بر این اساس دیگر نمیتوانیم بگوییم كه مقبولیت عین مشروعیت است. زیرا این طور خواهد شد كه حكومتی مشروعیت دارد كه قدرت حاكمیت سیاسی خود را از خداوند گرفته باشد؛ به این صورت كه خداوند یا مستقیماً رییس آن حكومت را معین كرده باشد، مثل حكومت پیامبر اسلام، یا با واسطهی پیامبر مشخص كرده باشد، مانند حكومت امیرالمؤمنینعلیه السلام و سایر ائمهعلیهم السلام كه برخی از آنها موفق به دست گرفتن حكومت عملاً در جامعه نشدند، و یا كسی كه باید در رأس قدرت قرار بگیرد، با واسطهی ائمه تعیین میشود، مانند فقهای جامع شرایط كه در روایات متعدد در مورد ولایت آنها از ائمه سخنان بسیار داریم. بر این اساس، حكومتی مشروعیت دارد كه منشأ مشروعیتش خداوند باشد یا به صورت مستقیم یا غیر مستقیم. حال اگر یك حكومتی این چنین تشكیل شده و كسی را كه خداوند به طور مستقیم یا غیر مستقیم تعیین كرده بود، در رأس حكومت قرار گرفت، ولی مردم او را نپذیرفتند، آیا ما میتوانیم بگوییم كه این حكومت مشروع نیست؟ قطعاً خیر؛ چرا كه این حكومتش صد در صد مشروع است و اگر مردم حكومت را نپذیرفتند، در واقع مرتكب گناه شدهاند؛ مثل زمان بعد از رحلت پیامبر كه حق امیرالمؤمنین بود كه در مسند خلافت قرار گیرد - چنان كه در مسند امامت قرار داشت - با این حال مردم به این حق امیرالمؤمنین توجه نكردند و خلافت از مسیر صحیح خودش خارج شد و به سمت و سوی دیگر رفت. حضرت با حضرت زهراعلیها السلام به در خانهی مهاجرین و انصار میرفت و میفرمود: مگر شما نمیدانید كه خلافت از آن من است و شما مگر ندیدید كه در غدیر خم، پیامبر مرا به عنوان جانشین خود معرفی كرد؟ آنها در جواب میگفتند: بله ما دیدیم؛ ولی زودتر با شخص دیگری بیعت كردیم. در چنین مسئلهای كه در صدر اسلام اتفاق افتاد، مردم مرتكب گناه شدند؛ لذا بعد از كشته شدن خلیفهی سوم كه حضرت قدرت ظاهری را به دست گرفت، در یكی از خطبههایی كه ایراد فرمود (خطبهی شقشقیه) تصریح به حقّانیّت خویش برای حكومت اسلامی بعد از پیامبر نموده و فرمود: من نسبت به این امر مانند محور آسیاب هستم تا سنگ آسیاب(2). حضرت تصریح به این مطلب كرد كه حكومت مشروع فقط از آن من بود و لذا حضرت تا مدتها حاضر به بیعت نشد تا این كه به این كار مجبور شد.
این تصریحات امیرالمؤمنین جای هیچ شكی و ابهامی ندارد و جزء واضحات است. پس معلوم شد حكومتی كه در زمان امیرالمؤمنین بود، مقبولیت مردمی داشت و لیكن مشروعیت نداشت؛ چنانچه خود حضرت فرمود. و یا در زمان امام حسنعلیه السلام میبینیم دلیل این كه حضرت از قدرت كنارهگیری كرد و مجبور به صلح شد، این بود كه بسیاری از سران سپاه او، به سمت معاویه رفتند و مردمی كه در زیر پرچم امام حسنعلیه السلام زندگی میكردند، حاضر نشدند كه از حضرت دفاع كنند و این یعنی از دست دادن مقبولیت؛ چرا كه جای هیچ شك و شبههای در مشروعیت حكومت امام حسنعلیه السلام نیست؛ چنان چه پیامبر اكرمصلی الله علیه وآله فرمود: «هذانِ امامان؛ قاما او قَعَدا» این دو فرزند من امامند؛ چه قیام بكنند، چه قیام نكنند. بنا بر این تفكیك بین مشروعیت و مقبولیت امكان پذیر است.
قسمت دوّم سؤال شما، در مورد این بود كه نقش مقبولیت و آرای مردم در حكومت اسلامی چه اندازه است؟ باید عرض كنم كه ما باید دو مرحله را از هم تفكیك بكنیم: 1. مرحلهی ثبوت ولایت و حاكمیت؛ 2. مرحلهی اعمال ولایت و حاكمیت. در مرحلهی ثبوت ولایت، رأی مردم دخالتی ندارد؛ یعنی خداوند متعال بر اساس رأی مردم ولایت را به كسی تنفیذ نمیكند؛ چنان چه بر اساس رأی مردم، ولایت را از كسی سلب نمیكند. بلكه خداوند بر اساس مصالحی كه تشخیص میدهد، ولایت را برای افرادی قرار میدهد؛ چنان چه برای ائمهی معصومین قرار داده است و در زمان غیبت معصومین، برای فقهای جامع الشرایط قرار داده است. پس اصل ثبوت ولایت هیچ ارتباطی با آرای مردمی ندارد. امّا در مرحلهی اعمال ولایت و جایی كه ولایت میخواهد به مرحلهی اجرا در بیاید، در آنجا مطابق روایات و سیرهی ائمه، رأی مردم دخیل است؛ به عنوان مثال روایتی است در كتاب «كشف المهجه» نوشتهی ابن طاوس كه راوی روایت امیرالمؤمنینعلیه السلام است و قائل سخن، پیامبر اكرمصلی الله علیه وآله امیرالمؤمنین میفرماید: پیامبر اكرمصلی الله علیه وآله به من فرمود: «ای پسر ابوطالب! ولایت بر امت من، از آن توست (مرحلهی ثبوت ولایت) و اگر مردم در عافیت و با صلح و صفا و آرامش و بدون اعمال زور، پذیرای ولایت تو شدند و به آن رضایت دادند، پس قیام كن و امر آنها را به دست بگیر؛ ولی اگر در مورد تو اختلاف كردند، آنها را واگذار به حال خودشان».
در اینجا پیامبر اكرمصلی الله علیه وآله به صراحت دو مقام را از هم جدا میكند: ثبوت ولایت و اعمال ولایت. در ثبوت ولایت، برای مردم نقش قائل نمیشود؛ ولی در اعمال ولایت متوقف بر پذیرش مردم میكند. در مراجعه به سیرهی امیرالمؤمنین مىبینیم كه خود آن حضرت هم همین گونه عمل كردند. در زمانى كه مردم اعمال ولایت حضرت را نپذیرفتند، حضرت سعی كردند كه آنها را با وظیفهی شرعیشان آشنا كنند؛ ولی وقتی دیدند كه مردم ولایت حضرت را بر نمیتابند و اصل در خطر است، حضرت كنارهگیری كردند و بیست و پنج سال سكوت كردند؛ چنان چه در خطبهی شقشقیه فرمود: من بیست و پنج سال سكوت كردم؛ خار در چشم داشتم و استخوان در گلو.
منبع:andisheqom.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : omidayandh
/ج
در تعالیم اسلامی، به طور اكید به این مسئله برمیخوریم كه تقویت حاكمان جور ممنوع است؛ تا جایی كه از گناهان كبیره محسوب میشود. با توجه به این مسئله ادعا میشود كه عالمان دینی گذشته با داخل شدن در حكومت حاكمان جور، به نحوی در مشروعیت بخشی به آنها تأثیر داشتهاند، در این مورد توضیحاتی بفرمایید.
در طول تاریخ تشیع، فقهایی بودهاند كه با حكومتها ارتباط داشتهاند؛ مثل مرحوم سید بن طاوس، علامهی مجلسی، خواجه نصیرالدین طوسی، مرحوم علامهی حلّی، تا اندازهای شیخ بهایی، مرحوم كاشف الغطا و .... ورود اینها به دستگاه حكومتی بر این اساس نبوده است كه خدای ناكرده بخواهند حكومت جور را تقویت بكنند. ما در این باب یك قاعدهی كلی داریم كه تمام فقها از آن اطلاع دارند و در كتابهایشان مطرح كردهاند و آن این است كه حكومت جور را تأیید كردن، به صورتی كه در روایات میگوید - حتی به نخ كردن سوزن باشد - حرام است، یعنی كمترین منفعت و كمترین تأیید برای حكومت جائر حرام است. حتّی اگر كسی امید به زنده ماندن جائر یا آرزوی زنده ماندن جائر را بكند، این هم حرام است. در داستان صفوان جمال در زمان امام صادقعلیه السلام میبینیم كه وقتی صفوان تعدادی شتر به هارون جهت رفتن به حج كرایه داده بود، امام صادقعلیه السلام او را بر این كار مؤاخذه كرد. صفوان در جواب عرض كرد كه من برای كار حرامی این شترها را كرایه ندادهام بلكه برای زیارت خانهی خدا است. حضرت فرمود: آیا این طور نیست كه تو دلت میخواهد هارون زنده بماند تا كرایهی شترها و خود شترها را به تو بدهد؟ صفوان عرض كرد: بلی. حضرت فرمود: همین اندازه كه تو امیدواری حاكم جور زنده باقی بماند، حرام است. بعد هم صفوان رفت و معامله را بر هم زد؛ بنا بر این این یك قاعدهی كلی است كه ما در این باب داریم. امّا این كه میبینیم با وجود این قاعدهی كلی برخی از علمای شیعه در طول تاریخ با بعضی از حكومتها همكاری داشتهاند، با توجه به متن تاریخ میتوانیم دلایل متعددی را برای آن در نظر بگیریم كه مسئله را از این كه تقویت حكومت جور بشود خارج كند؛ یعنی داخل شدن آنها به دستگاه حكومتی تقویت حكومت جور نیست. اولین دلیل سیرهی ائمه است؛ مثل علی ابن یقطین كه به دستور امام موسی كاظمعلیه السلام به دربار هارون راه پیدا میكند. و وزارت را بر عهده میگیرد تا بدین وسیله بتواند جان شیعیان را حفظ كند و از ظلمهایی كه توسط حكومت عباسی در حق مسلمین و شیعیان انجام میشد تا جایی كه میتواند جلوگیری كند؛ یعنی به این وسیله یك هدف مقدسی را دنبال میكند و اگر كسی با این هدف وارد حكومت جائر شود، نه تنها حكومت جائر را تقویت نكرده، بلكه در مقابل تقویت و ظلمهای آن هم ایستاده است. این برای زمانی بود كه ائمه در میان مردم بودند؛ ولی برای زمان غیبت كبری كه بعضی از فقهای ما وارد حكومتهایی غیراسلامی میشدند، دلایل مختلفی داشته است؛ مثلاً علامهی مجلسی اگر وارد حكومت صفویه میشود، به این جهت بوده كه تشیع را ترویج بكند؛ چرا كه علامهی مجلسی فكر كرده است كه حكومت صفوی زمینهساز خوبی برای ترویج تشیع و اسلام راستین برای ایرانیان است. بنا بر این با این تصور وارد حكومت صفویه میشود و فقط كارهای شرعی را بر عهده میگیرد؛ یعنی ایشان به این صورت فعالیت میكند كه حكومت را سوق بدهد به سوی هر چه بیشتر رعایت كردن موازین شرعی. نه تنها این تقویت حكومت جور نیست؛ بلكه برای تقویت اسلامی كردن حكومت است؛ البته ما نمیتوانیم تمام شاهان صفوی را تأیید بكنیم و واقعیت هم این نیست كه تمام شاهان صفوی انسانهای متین و مقید به ضوابط شرعی باشند؛ چرا كه در میان برخی از آنها افراد فاسدی هم بودهاند. لیكن در زمان مرحوم علامهی مجلسی، خود علامه سعی میكرد با ورود به حكومت برخی از شاهان صفوی، مثل شاه عباس كه بسیار تلاش داشت كه ظواهر شرعی را رعایت كند، موجب بشود كه موازین و احكام اسلامی در سطح وسیعتری رعایت شود و ظلم كمتری به مردم اعمال شود و یا مرحوم مقدس اردبیلی كه ارتباط چندانی با حكومت نداشت؛ ولی گاهی اوقات توصیههایی برای شاه عباس مینوشته است؛ مثلاً در یك نامه كه خطاب به شاه عباس مینویسد، او را به نام عباس خطاب میكند و كلمهی شاه را نمیآورد و تعابیری مثل »بانی ملك عاریت - عباس - بداند كه این فرد اگر چه به ظاهر ظالم مینمود ولی این چنین پیداست كه مظلوم واقع شده. اگر از گناهان این شخص بگذری، امید است كه خداوند از بعضی گناهان تو بگذرد.(1) در این نامه مرحوم مقدس اردبیلی اولاً، اصل گناه را بر او ثابت میكند؛ ثانیاً میگوید كه این كار تو ممكن است موجب آمرزش برخی گناهان تو بشود؛ ثالثاً، اُبهَت او را از بین میبرد و تعبیر به عباس میكند؛ رابعاً، این نكته را تأیید میكند كه حكومت و ملك تو عاریه است و آن را از دست خواهی داد.
وقتی نامهی مقدس اردبیلی به شاه عباس میرسد، خیلی با احترام با آن برخورد میكند و دستور مقدس اردبیلی را اجرا میكند و در پایان جواب نامهای كه خطاب به مقدس اردبیلی مینویسد، این طور امضا میكند كه «كلب آستان علیعلیه السلام، عباس». در اینجا كاملاً مشاهده میشود كه شاه عباس با آن اقتداری كه داشته است، در مقابل مقدس اردبیلی این طور خضوع و خشوع از خود نشان میدهد؛ بنا بر این وقتی فقهای شیعه میدیدند كه این زمینه (نسبت به علما خضوع و خشوع داشتن) در میان یك خاندان سلطنتی یا برخی شاهان ایجاد شده است، زمینه را مناسب میدیدند كه با ورود خود به دستگاه حكومت، بتوانند اسلام و تشیع را هر چه بیشتر رواج بدهند و از ظلمهایی كه حكومت به مردم داشت جلوگیری بكنند.
پس در اینجا اصلاً موضوع تقویت حكومت نیست و عنوان تقویت بر آن صدق نمیكند؛ بلكه عنوان آن را باید ترویج تشیع و جلب حكام جور به سوی اسلام راستین نامید. یا علامهی حلّی با مناظرهای كه در حضور الجتیو انجام میدهد، موجب مسلمان شدن و شیعه گشتن او میشود تا جایی كه نام خود را سلطان خدا بنده میگذارد.
دلیل دیگری كه میتوان ارایه داد آن است كه بعضی از فقهای ما، چنین تصور میكردند كه برخی از حكومتها احتمالاً منجر به ظهور آقا امام زمان خواهند شد. علّت آن هم این بوده است كه تا آن زمان هر حكومتی كه فقها دیده بودند و تاریخ نشان میداده، حكومتهای ظالم و جائر بوده كه شیعیان و مسلمانان را میكشتند و به این كار خود افتخار میكردند كه ما در زمان حكومت اموی و عباس و... شاهد این كشتار هستیم؛ مثلاً آن شخصی كه با صلبیون جنگ كرد و آنها را شكست داد و موجب نشر اسلام به آن كشورها شد، همانقدر كه با صلبیون دشمن بود و آنها را میكشت، همان قدر نیز با شیعیان دشمن بود و آنها را قتل عام میكرد كه بعدها همین شخص موجب پیدایش یك سلسلهی جدیدی شد و امروز مجسمهی او را در برخی از شهرها میبینیم. لذا وقتی فقها این گونه حكام ظالم را دیدند، وقتی با سلسلهای مثل سلسلهی صفوی و یا شاه عباس، یا شاه اسماعیل رو به رو میشوند، برای فقها طبیعی بوده است، تصور كنند و امیدوار باشند كه این همان حكومتی است كه منجر میشود به ظهور حضرت. ما این تصریح را در كلام برخی از فقها میبینیم؛ مثل مرحوم ابن طاوس كه میگوید: من امیدوارم كه این حكومت منجر بشود به ظهور حضرت. این امیدواری در علامهی مجلسی نیز نسبت به حكومت صفوی بوده است؛ البته بعد از فاصله گرفتن چند صد سال از آن حكومتها و دیدن عاقبت آنها بر ما معلوم شده است كه این امیدواری مطابق با واقع نبوده و اگر خود ما در آن زمان قرار میگرفتیم و پیشینهی تاریخی حكومتهای جائر را میدانستیم، بدون شك این چنین فكر میكردیم كه این حكومتها همان حكومتهایی هستند كه موجب ظهور آقا امام زمان خواهند شد. برخی علمای ما با این طرز تفكر وارد حكومتها میشدند تا زمینهی آن را فراهم كنند و در ظهور حضرت بتوانند دخیل باشند تا افرادی را كه آنها تربیت میكنند، جزء یاوران حضرت باشند.
بعضیها به این معتقدند كه ما اساساً یك نوع مشروعیت بیشتر نداریم و آن عبارت است از مقبولیت مردمی. اینها تفكیكی بین مشروعیت و مقبولیت قائل نیستند. نظر حضرت عالی در این مورد چیست؟ و اساساً نقش مردم را در مشروعیت بخشی به حكومت دینی چه میدانید؟
كسی كه قائل است مشروعیت با مقبولیت فرق ندارد، در واقع بر اساس یك مبنای خاص در باب مشروعیت سخن گفته است؛ بنا بر این به طور كلی این ادعای درستی نیست؛ زیرا بستگی به این دارد كه ما چه مبنایی را اختیار بكنیم. كسی كه این سخن را گفته و به مبنای خودش اشاره نكرده، در واقع مرتكب یك نوع مغالطه شده است كه بدون ارائهی اصل مبنا به بنا و رو بنا پرداخته است. در صورتی میتوانیم مشروعیت و مقبولیت را یكی بدانیم كه منشاء مبنای مشروعیت را مردم بدانیم؛ یعنی قائل شویم كه چون حاكمیت از مردم نشأت گرفته است، بنا بر این هر حكومتی كه مردم آن را بپذیرند، مشروعیت خواهد داشت. طبیعی است حكومتی كه با رأی مردم روی كار میآید، مقبول مردم هم هست؛ در نتیجه مقبولیت و مشروعیت یكی خواهد شد؛ یعنی حكومتی مقبول خواهد بود كه مشروع باشد و حكومتی مشروع است كه مقبول باشد؛ چرا كه مشروعیت را مورد قبول مردم قرار گرفتن میدانند و این سخن ادعای بدون دلیل آوردن است؛ یعنی مدعای خودش را به طور اصل مسلم مطرح میكند. پس ابتدا باید دید كه قدرت و حاكمیت از كجا نشأت میگیرد. اگر مبنا و منشأ را خداوند بدانیم - چنان چه همین طور هم هست - بر این اساس دیگر نمیتوانیم بگوییم كه مقبولیت عین مشروعیت است. زیرا این طور خواهد شد كه حكومتی مشروعیت دارد كه قدرت حاكمیت سیاسی خود را از خداوند گرفته باشد؛ به این صورت كه خداوند یا مستقیماً رییس آن حكومت را معین كرده باشد، مثل حكومت پیامبر اسلام، یا با واسطهی پیامبر مشخص كرده باشد، مانند حكومت امیرالمؤمنینعلیه السلام و سایر ائمهعلیهم السلام كه برخی از آنها موفق به دست گرفتن حكومت عملاً در جامعه نشدند، و یا كسی كه باید در رأس قدرت قرار بگیرد، با واسطهی ائمه تعیین میشود، مانند فقهای جامع شرایط كه در روایات متعدد در مورد ولایت آنها از ائمه سخنان بسیار داریم. بر این اساس، حكومتی مشروعیت دارد كه منشأ مشروعیتش خداوند باشد یا به صورت مستقیم یا غیر مستقیم. حال اگر یك حكومتی این چنین تشكیل شده و كسی را كه خداوند به طور مستقیم یا غیر مستقیم تعیین كرده بود، در رأس حكومت قرار گرفت، ولی مردم او را نپذیرفتند، آیا ما میتوانیم بگوییم كه این حكومت مشروع نیست؟ قطعاً خیر؛ چرا كه این حكومتش صد در صد مشروع است و اگر مردم حكومت را نپذیرفتند، در واقع مرتكب گناه شدهاند؛ مثل زمان بعد از رحلت پیامبر كه حق امیرالمؤمنین بود كه در مسند خلافت قرار گیرد - چنان كه در مسند امامت قرار داشت - با این حال مردم به این حق امیرالمؤمنین توجه نكردند و خلافت از مسیر صحیح خودش خارج شد و به سمت و سوی دیگر رفت. حضرت با حضرت زهراعلیها السلام به در خانهی مهاجرین و انصار میرفت و میفرمود: مگر شما نمیدانید كه خلافت از آن من است و شما مگر ندیدید كه در غدیر خم، پیامبر مرا به عنوان جانشین خود معرفی كرد؟ آنها در جواب میگفتند: بله ما دیدیم؛ ولی زودتر با شخص دیگری بیعت كردیم. در چنین مسئلهای كه در صدر اسلام اتفاق افتاد، مردم مرتكب گناه شدند؛ لذا بعد از كشته شدن خلیفهی سوم كه حضرت قدرت ظاهری را به دست گرفت، در یكی از خطبههایی كه ایراد فرمود (خطبهی شقشقیه) تصریح به حقّانیّت خویش برای حكومت اسلامی بعد از پیامبر نموده و فرمود: من نسبت به این امر مانند محور آسیاب هستم تا سنگ آسیاب(2). حضرت تصریح به این مطلب كرد كه حكومت مشروع فقط از آن من بود و لذا حضرت تا مدتها حاضر به بیعت نشد تا این كه به این كار مجبور شد.
این تصریحات امیرالمؤمنین جای هیچ شكی و ابهامی ندارد و جزء واضحات است. پس معلوم شد حكومتی كه در زمان امیرالمؤمنین بود، مقبولیت مردمی داشت و لیكن مشروعیت نداشت؛ چنانچه خود حضرت فرمود. و یا در زمان امام حسنعلیه السلام میبینیم دلیل این كه حضرت از قدرت كنارهگیری كرد و مجبور به صلح شد، این بود كه بسیاری از سران سپاه او، به سمت معاویه رفتند و مردمی كه در زیر پرچم امام حسنعلیه السلام زندگی میكردند، حاضر نشدند كه از حضرت دفاع كنند و این یعنی از دست دادن مقبولیت؛ چرا كه جای هیچ شك و شبههای در مشروعیت حكومت امام حسنعلیه السلام نیست؛ چنان چه پیامبر اكرمصلی الله علیه وآله فرمود: «هذانِ امامان؛ قاما او قَعَدا» این دو فرزند من امامند؛ چه قیام بكنند، چه قیام نكنند. بنا بر این تفكیك بین مشروعیت و مقبولیت امكان پذیر است.
قسمت دوّم سؤال شما، در مورد این بود كه نقش مقبولیت و آرای مردم در حكومت اسلامی چه اندازه است؟ باید عرض كنم كه ما باید دو مرحله را از هم تفكیك بكنیم: 1. مرحلهی ثبوت ولایت و حاكمیت؛ 2. مرحلهی اعمال ولایت و حاكمیت. در مرحلهی ثبوت ولایت، رأی مردم دخالتی ندارد؛ یعنی خداوند متعال بر اساس رأی مردم ولایت را به كسی تنفیذ نمیكند؛ چنان چه بر اساس رأی مردم، ولایت را از كسی سلب نمیكند. بلكه خداوند بر اساس مصالحی كه تشخیص میدهد، ولایت را برای افرادی قرار میدهد؛ چنان چه برای ائمهی معصومین قرار داده است و در زمان غیبت معصومین، برای فقهای جامع الشرایط قرار داده است. پس اصل ثبوت ولایت هیچ ارتباطی با آرای مردمی ندارد. امّا در مرحلهی اعمال ولایت و جایی كه ولایت میخواهد به مرحلهی اجرا در بیاید، در آنجا مطابق روایات و سیرهی ائمه، رأی مردم دخیل است؛ به عنوان مثال روایتی است در كتاب «كشف المهجه» نوشتهی ابن طاوس كه راوی روایت امیرالمؤمنینعلیه السلام است و قائل سخن، پیامبر اكرمصلی الله علیه وآله امیرالمؤمنین میفرماید: پیامبر اكرمصلی الله علیه وآله به من فرمود: «ای پسر ابوطالب! ولایت بر امت من، از آن توست (مرحلهی ثبوت ولایت) و اگر مردم در عافیت و با صلح و صفا و آرامش و بدون اعمال زور، پذیرای ولایت تو شدند و به آن رضایت دادند، پس قیام كن و امر آنها را به دست بگیر؛ ولی اگر در مورد تو اختلاف كردند، آنها را واگذار به حال خودشان».
در اینجا پیامبر اكرمصلی الله علیه وآله به صراحت دو مقام را از هم جدا میكند: ثبوت ولایت و اعمال ولایت. در ثبوت ولایت، برای مردم نقش قائل نمیشود؛ ولی در اعمال ولایت متوقف بر پذیرش مردم میكند. در مراجعه به سیرهی امیرالمؤمنین مىبینیم كه خود آن حضرت هم همین گونه عمل كردند. در زمانى كه مردم اعمال ولایت حضرت را نپذیرفتند، حضرت سعی كردند كه آنها را با وظیفهی شرعیشان آشنا كنند؛ ولی وقتی دیدند كه مردم ولایت حضرت را بر نمیتابند و اصل در خطر است، حضرت كنارهگیری كردند و بیست و پنج سال سكوت كردند؛ چنان چه در خطبهی شقشقیه فرمود: من بیست و پنج سال سكوت كردم؛ خار در چشم داشتم و استخوان در گلو.
منبع:andisheqom.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : omidayandh
/ج