شبهه انطباق وحی و شریعت با محیط عربستان

برخی بر اساس مبانی عقلی شبهه ای را در مورد وحی ذکر می کنند که: آموزه ها و احکام شریعت اسلام متناسب با جامعه و محیط شبه جزیره حجاز بوده است. آنها بیان می کنند که ما همیشه مجموعه هایى را مى بینیم و بر این...
دوشنبه، 27 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شبهه انطباق وحی و شریعت با محیط عربستان

شبهه انطباق وحی و شریعت با محیط عربستان
شبهه انطباق وحی و شریعت با محیط عربستان


 





 

اصل شبهه:
 

برخی بر اساس مبانی عقلی شبهه ای را در مورد وحی ذکر می کنند که: آموزه ها و احکام شریعت اسلام متناسب با جامعه و محیط شبه جزیره حجاز بوده است. آنها بیان می کنند که ما همیشه مجموعه هایى را مى بینیم و بر این مجموعه ها پوششى مى افکنیم یا طرحى مى دهیم تا تعدادى از قراین و داده ها را در آن بگنجانیم. ما در مورد پیامبر اسلام (ص) هم همین طور باید عمل کنیم. به عنوان مثال انسان گزارشات و سخنان مختلفى درباره یکى از دوستانش مى شنود و از کنار هم قرار دادن آنها به این تئورى مى رسد که فلانى که ما فکر مى کردیم دوست ماست در حقیقت دشمن ما و یا جاسوس است. مثال دیگر: داروین با دریافت یک سلسله اطلاعات و قراین در عالم جانداران به این تئورى مى رسد که جانداران خاصیت انطباق با محیط دارند؛ یعنى جانداران با محیطشان منطبق مى شوند. به همین خاطر جانورانى که نتوانستند با محیط منطبق بشوند منقرض مى شوند.» آنها مدعى اند که به همین صورت مى توان از مجموعه اى از قراین و داده هاى دینى، به یک تئورى در باب نبوت، وحى و شریعت رسید. اصل تئورى آنها در این رابطه این است: «وحى و شریعت پدیده اى است که با محیط منطبق مى شود و کاملا رنگ محیط را به خود مى گیرد، البته محیط در این جا مفهوم اعمى دارد. اعم است از آنچه که در جامعه عربى آن روز رخ مى دهد، آنچه که در شخصیت پیامبر مى گذرد، حوادثى که در طول زندگى پیامبر و درگیریهاى سیاسى و اجتماعى او پیش مى آید. زبانى که در جامعه پیامبر جارى است و چیزهایى از این قبیل.» آنها در بیان این مطلب که چگونه به این تئورى منتقل شده اند به شواهد و امثله اى اشاره مى کنند: «پیامبر اسلام خودش معتقد و مدعى بود که خداوند وراء زمان و مکان، بى نقش و بى صورت است. اما همین خدا وقتى که با پیامبر اسلام (ص) سخن مى گفت به تصریح پیامبر اسلام (ص) با او با زبان عربى سخن مى گفت؛ یعنى در حقیقت از بى زبانى خارج مى شد و زبان معینى را اختیار مى کرد. همین خدا وقتى که با پیامبر دیگر خودش سخن مى گفت نیز به زبان خود آنها سخن مى گفت. پیامبران نمى گفتند که خداوند با ما به شیوه هاى خیلى اسرارآمیزى تماس مى گیرد که در آن سطح اصلا زبان مطرح نیست. ما این اطلاع و قرینه را بایستى این جا نگه داریم و بگوییم که فعل خداوند به تعبیر فلاسفه «تخصیص» پیدا مى کرد، به این معنا که رنگ آن محیط را مى گرفت و وقتى که به سراغ پیامبر مى آمد فعل بى رنگ، بى قید و بى شکل نبود.»
شاهد و قرینه دومى که ذکر مى کنند این است: «ما حوادثى را در قرآن مى بینیم که این حوادث متعلق به زمان پیامبر (ص) هستند. داستان تهمتى که بر عایشه زدند، ماجراى ابولهب، جنگهایى که براى پیامبر واقع شد و کثیرى از حوادث دوران پیامبر (ص) یا اتفاقات جزیى و نادرى که رخ مى داد از این جمله اند. در زمان حیات پیامبر (ص) مردم در مسائل عمومى و اجتماعى از پیامبر صلى الله علیه و آله راجع به هلال، ذوالقرنین و چیزهاى دیگر سؤال مى کردند و پاسخهاى آنها هم به اجمال و تفصیل در قرآن آمده است».
شاهد سومى که مى آورند این است: «آنچه ما در محصول وحى پیامبر مى بینیم، با آنچه که در حیات پیامبر (ص) به طور خصوصى یا عمومى گذشته است بسیار نزدیک، بلکه عجین است. این چنین نبوده است که چیزهایى از قبل آماده شده باشد.این آموزه ها خیلى متناسب با حوادثى بود که در حیات پیامبر رخ مى داد. رابطه پیامبر با قوم خودش رابطه دیالوگى بود».
شاهد چهارمى که بر مدعاى خویش مى آورند این است که: «لغات غیر عربى فراوانى در آیات قرآنى دیده مى شود این لغات متجاوز از دویست لغت هستند و درست همان لغاتى هستند که در محیط عربستان و در قبایل عرب آن روز جارى بودند».
شاهد پنجمى که مى آورند این است که: «کثیرى از احکامى که در قرآن بیان شده است - نظیر احکام مربوط به بردگان و حجاب - با آنچه در جامعه عربى آن روز جارى بوده است، بسیار مشابهت دارد اصلا نوى ندارد و اگر هم دارد خیلى کم است. احکام جدید به زحمت به یک درصد مى رسد، نود و نه درصد آن، همان احکام جارى میان اعراب بوده است».
شاهد ششمى که می آورند این است که: «آنچه از مسائل تاریخى در قرآن آمده است، همان مسائل تاریخى است که عربها با آن دست به گریبان بوده اند. از پیامبرى به نام زرتشت در قرآن هیچ اسمى برده نشده است، ولى مثلا مجوس که طایفه اى در ایران آن روز بودند و با اعراب ارتباط داشتند، یکى دوبار ذکرى رفته است. عموم پیامبرانى که در قرآن از آنها یاد شده است، همان پیامبران بنى اسرائیل هستند که عربها کم و بیش با آنها آشنایى داشتند و داستانهایشان را مى دانستند و در قرآن از آنچه در دیگر نواحى زمین مى گذرد و ادیان و فرق و مکاتبى که در نواحى دیگر زمین هست اصلا ذکرى نرفته است. ما این مساله را قرینه اى مى گیریم بر آن تئورى انطباق و تناسب آیات با محیط آن روز عربستان».
آنها سپس به پاره اى از لوازم این تئورى را اینگونه بیان نموده اند:
الف) موقتى و عصرى بودن همه احکام فقهى اسلام و عدم امکان تعمیم آن براى جوامع واعصار دیگر.
ب) وحى و شریعت، فرآورده و دست پخت خود پیامبر است نه مبدأ غیب.
ج) شارع و مقنن اسلام خود پیامبر بوده است نه خدا.
د) انکار حقیقت ختم نبوت و بیان این که ممکن است برخى از افراد با رسیدن به مقام نبوت و رسالت - حتى پس از خاتمیت - به این کشف نایل شوند که دیگر پیروى از اسلام بر آنها واجب نیست.

عناصر منطقی شبهه:
 

1- مسلمانان معتقدند که آموزه ها و احکام شریعت اسلام جهانی است و محدود به محیط خاصی نیست.
2- در حالی که طبق دلایل و شواهد فراوان می توان ثابت نمود که آموزه ها و احکام شریعت اسلام جهانی نیست.
3- در نتیجه آموزه ها و احکام شریعت اسلام متناسب با جامعه و محیط شبه جزیره حجاز بوده است.

پاسخ شبهه:
 

خداوند بر اساس اصل هدایت عامه و صفت حکمت و رحمت خویش اراده کرده است که هر موجودى را براى رسیدن به غایت کمالى خویش هدایت کند .این نیروى هدایتگر را در جمادات و نباتات و انسانها مى توان از راه تحقیق و مطالعه بدست آورد .وجود غرایز و نیز ادراکات حسى، خیالى و عقلى و نیروى تعقل، تفکر و استدلال و نیز گرایشهاى معنوى و اخلاقى در انسان مؤید همین مدعا است، اما به دلیل این که این هدایتها براى رسیدن انسان به غایت کمالى خویش کافى و وافى نبود، همان اصل هدایتگرى و رحمت و حکمت الهى ایجاب مى کرده است که از آغاز آفرینش انسان، او را از راه دیگرى هدایت کند که همان راه وحى و نبوت است. فرستادن سلسله انبیا و نزول وحى و شریعت در همین راستا بوده است .همین اصل (هدایتگرى و حکمت و رحمت الهى) ایجاب مى کرده است که آموزه هاى وحى و تعلیمات انبیا که براى هدایت و سعادت بشر است به گونه اى مطرح شود که به بهترین نحو این هدف را تامین کند. لازمه آن این است که در قالب الفاظ و کلمات درآید، آن هم الفاظ و کلماتى که مطابق با عرف آن جامعه که مخاطب مستقیم آن پیامها و آموزه ها است. و نیز به سؤالات و مجهولات جامعه پاسخ دهد و از مثالها و داستانها و جریاناتى در رساندن آن مفاهیم و پیامها استفاده کند که مانوس آنها و متداول میان آنها است. با عادات و آدابى که مغایرت و منافاتى با آن آموزه ها ندارد به مخالفت و ستیزه برنخیزد و. .. با این طرح مى توان همه آن موارد و مثالها را به راحتى توجیه کرد .اگر گفته شود که معناى انطباق با محیط همین است و یا حداقل این تئورى نیز نوعى انطباق با محیط را مى پذیرد مى گوییم این معنا هر چند مورد قبول است، اما لوازمى که شبهه کنندگان بر تئورى انطباق با محیط بار مى کنند به هیچ وجه بار نخواهد شد؛ (مانند این که وحى تابع پیامبر است نه به عکس، یا وحى فرآورده رسول صلى الله علیه و آله است، یا پیامبر صلى الله علیه و آله شارع و مقنن احکام و شریعت بوده است، یا احکام پیامبر تابع عرف و عادات آن زمان بوده است و براى زمانها و جوامع دیگر قابل تعمیم و تسرى نیست و یا انکار ماوراءالطبیعى بودن وحى و)...
قرآن کریم مى فرماید: «ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم» (ابراهیم/4) یعنى: ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر به زبان قوم خویش با آنها سخن مى گفت تا براى مردم بیان کند .در سوره زخرف آمده است:«والکتاب المبین، انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم» (زخرف/2- 4) یعنى: قسم به کتاب مبین، ما آن را عربى قرار دادیم تا شما آن را فهم و درک کنید و آن در ام الکتاب (لوح محفوظ) نزد ما بلندپایه و استوار است. و یا در سوره مریم آمده است «فانما یسرناه بلسانک لتبشر به المتقین و تنذر به قوما لدا» (مریم/97) یعنى: همانا ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختیم تا پرهیزگاران را به وسیله آن بشارت دهى و دشمنان سرسخت را با آن انذار کنى. از این آیات و امثال آن، (دخان/58؛ شعراء/195- 192؛ واقعه/80- 77 و بروج/22- 21) استفاده مى شود که حقیقت قرآن در عالم علوى است و از دسترس بشر عادى خارج است و خداوند براى این که بشر عادى آن را فهم و درک کند آن را در قالب الفاظ و کلمات آن هم به زبان عربى فصیح و روشن قرار داده است. بنابراین اگر منظور از تطابق و تناسب با محیط همین معنا است، پذیرش آن هیچ اشکالى ایجاد نمى کند و البته آن لوازمى که شبهه کنندگان بر آن بار کرده اند بار نخواهد شد، ولى اگر منظور از این ادعا این است که آموزه ها و تعلیمات وحى در حد و اندازه و متناسب و متطابق با عرف آن جامعه بوده است به هیچ وجه چنین نکته اى استفاده نمى شود بلکه با دقت در آیات پیشین خلاف آن استفاده مى شود؛ زیرا از آن آیات استفاده مى شودهمان حقایق و معارف علوى که دور از دسترس بشر بوده است در قالب الفاظ و کلمات بشر تنزل یافته است. نه این که آن حقایق به کنارى افکنده شد و مطالب دیگرى در حد و اندازه و مطابق با عرف آن جامعه به پیامبر القا شد.
در مورد این که مى گویند: رابطه میان پیامبر (ص) و مردم، رابطه دیالوگى بوده است و آنها از پیامبر چیزى مى پرسیدند و او جواب مى دهد، دوباره مى پرسیدند باز پیامبر جواب مى داد، باید گفت: اولا پیامبر نمى توانست نسبت به پرسشها و مجهولات مردم خویش بى تفاوت باشد و رسالت او ایجاب مى کرده است آنچه را مردم از او مى پرسند، چه با انگیزه درک برخى از معارف و چه با انگیزه اثبات صدق و حقانیت دعواى نبوت او به آنها پاسخ درست دهد و این امر به معناى تطابق وحى و آموزه هاى آن با محیط به آن معنایى که نویسنده محترم اراده کرده است نیست. در ثانی همه مطالبى که قرآن و پیامبر مطرح کرده اند از این قبیل نیست.
نقد تئورى تناسب و تطابق وحى و شریعت با محیط با توجه به کتاب و سنت
آیا معارف بلندى که قرآن درباره عالم پس از مرگ (برزخ و حشر و قیامت و بهشت و جهنم و مقامات و درجات بهشت و درکات جهنم و تجسم اعمال و...) مطرح کرده است با این تئورى سازگارى دارد؟ آیا معارف مهمى که قرآن در باب عوالم غیب و ملکوت (خزائن و مفاتح غیب و فرشتگان و رسالت و ماموریت آنها و تنزل یافتگى عالم طبیعت از ماوراى طبیعت و عرش و کرسى و..) و یا معارف بلند و والایى که در باب خداشناسى و صفات و اسماى حسناى ذات حق و رابطه خدا با جهان در قرآن آمده است و یا داستانها و جریانات متعددى که در قرآن کریم آمده است ناقض این تئورى نیست؟
آیا آموزه هاى فراوانى که در شریعت اسلام (قرآن و سنت) در باب فضائل و رذایل اخلاقى و آداب و سنن فردى و اجتماعى آمده است آموزه هایى که مجلدات زیادى از کتب روایى و تاریخى را به خود اختصاص داده است مطابق و مناسب با محیط شبه جزیره حجاز جاهلى مى باشد؟ آیا اطلاعات و دانشهاى فراوانى که قرآن در باب کیهان شناسى و انسان شناسى و طبیعت شناسى مطرح کرده است سنخیتى با دانشهاى آن محیط و روزگار دارد؟ آیا احکام وسیع عبادى و بهداشتى و اجتماعى و حقوقى و قضایى که در اسلام وجود دارد نشانه روشنى از تطابق با محیط و رنگ پذیرى از محیط دارد؟ آیا مباحث کلامى و فلسفى و عرفانى مطروحه در قرآن و نهج البلاغه و کتب روایى ما متناسب و مطابق با محیط اجتماعى و عقاید کلامى و فلسفى آن زمان مى باشد؟ آیا دستورها و توصیه هاى فراوان اسلام در باب طلب علم با نفى همه محدودیتها در این رابطه یعنى نفى محدودیت مکانى «اطلبو العلم ولوکان بالصین» و نفى محدودیت زمانى «اطلبوا العلم من المهد الى اللحد» و طبق برخى از نقلها نفى محدودیت از نظر جنسیت «طلب العلم فریضة على کل مسلم و مسلمة» و نفى محدودیت از جهت کافر و مؤمن بودن معلم «خذوا الحکمة و لو من اهل الشرک» و یا «انظر الى ما قال و لاتنظر الى من قال» و چنانکه از برخى از روایات بالا استفاده مى شود نفى محدودیت از جهت رشته و موضوع علمى و نیز اصل فریضه دانستن علم و فضیلت علما و دانشمندان و مجالست با آنها و فضیلت نگاه به چهره و درب خانه آنها و نیز آیات و روایات فراوان در باب فضیلت عقل و تعقل و تفکر که براى هر ناظر منصفى خیره کننده و شگفت آور است و این همه دعوت به اقامه استدلال و برهان و پرهیز از لغزشگاههاى فکرى؛ مانند تقلید کورکورانه و هواپرستى و پیروى از ظن و گمان و شتابزدگى در اظهار نظر و داورى و. .. اصلا هیچ سنخیتى با محیط بسته و رشد نایافته آن جا نداشته است.
آیا مى توان گفت این همه دستورهاى اسلام در باب مسائل بهداشتى مانند تاکیدات فراوان درباره وضو و غسل - اعم از واجب و مستحب - شستن دست، پیش و پس از غذا و شستن میوه جات قبل از خوردن آن و دستور به استحمام و یا پرهیز از ماکولات و مشروبات غیر بهداشتى و غیر طیب و آن همه احکام در باب اطعمه و اشربه و نیز توصیه فراوان به نظیف نگه داشتن بدن و لباس و استعمال بوى خوش. .. متناسب با محیط جاهلى حجاز بوده است؟! آیا مى توان این همه سفارشهاى اسلام درباره زن و منزلت و شخصیت و حقوق او را که هیچ سنخیتى با عرف و فرهنگ آن جامعه جاهلى نداشته است، بر اساس انطباق وحى و شریعت با محیط دانست؟
نکته بسیار مهم در این جا این است که نه تنها بسیارى از تعلیمات و دستورهاى اسلام متناسب و مطابق با عرف و فرهنگ و آداب و سنن آن جامعه نبوده است بلکه در بسیارى از موارد دقیقا نقطه مقابل آن بوده است. اسلام در موارد فراوانى با باورها و ارزشهاى آن دیار به مبارزه جدى و بى امان دست زده است که برخى از نمونه هاى آن عبارتند از:

الف) مبارزه با بت پرستى و شرک
 

مى دانیم که پیامبر اکرم (ص) به تبعیت از وحى و قرآن به مبارزه بى امان با بت پرستى و شرک برخاسته بود. یکى از مهمترین عوامل کارشکنى و ضدیت مشرکان بویژه سران آنها همین امر بوده است. براى منصرف ساختن پیامبر (ص) از این امر به هر تهدید و تطمیعى دست زدند، اما کارى از پیش نبردند قرآن کریم در این رابطه مى فرماید: «ودوا لو تدهن فیدهنون» (قلم/9)؛ یعنى: آنها دوست دارند که تو سازش کنى و نرمش نشان دهى تا آنها نیز سازش و نرمش نشان دهند. جالبتر این که خداوند در قرآن در یک بیان اخطارى به پیامبر مى فرماید: «و لولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا اذا لاذقناک ضعف الحیوة وضعف الممات ثم لا تجدلک علینا نصیرا»؛ (اسراء/75- 74 ) یعنى: اگر ما تو را ثابت قدم نمى ساختیم نزدیک بود اندکى به آنان تمایل پیدا کنى. اگر چنین مى کردى، ما دو برابر مجازات (مشرکان) در زندگى دنیا و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ، به تو مى چشاندیم، سپس در برابر ما، یاورى براى خود نمى یافتى .از این آیات به خوبى برمى آید که پیامبر جدا ماموریت داشت على رغم اقتضائات و انتظارهاى محیط به مبارزه بى امان علیه اعتقادات فاسد جامعه بپاخیزد و ذره اى از آموزه هاى وحیانى کوتاه نیاید.

ب) مبارزه با رباخوارى
 

مى دانیم یکى از عادات زشت و غلط جاهلى رباخوارى آن هم به چند برابر وام پرداخت شده بوده است. آیات قرآن شدیدا با این عادت غلط و سنت ناروا به مبارزه برخاسته است. قرآن کریم به صراحت مى فرماید: «احل الله البیع و حرم الربوا» (بقره/275)؛ یعنى: خداوند خرید و فروش را حلال و ربا را حرام کرده است. و یا مى فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اتقوالله و ذروا ما بقى من الربوا ان کنتم مؤمنین فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلکم رؤوس اموالکم لاتظلمون و لاتظلمون...»؛ (بقره/280- 278) یعنى: اى کسانى که ایمان آورده اید از خدا بترسید و آنچه از مطالبات ربا باقى مانده، رها کنید، اگر ایمان دارید. اگر چنین نمى کنید بدانید خدا و رسولش با شما پیکار خواهند کرد و اگر توبه کنید سرمایه هاى شما از آن شما است. نه ستم مى کنید و نه بر شما ستم وارد مى شود.

ج) مبارزه با کشتن و زنده به گور کردن دختران
 

یکى دیگر از عادات بسیار خشن و قساوت آمیز، در آن زمان کشتن و زنده به گور کردن دختران یا به خاطر نگرانى و ترس از فقر اقتصادى و یا به خاطر ننگ و عار اجتماعى بوده است. اسلام و پیامبر صلى الله علیه و آله شدیدا با این تفکر منحط و غلط به مبارزه برخاستند. قرآن مى فرماید: «لا تقتلوا اولادکم خشیة املاق نحن نرزقهم و ایاکم ان قتلهم کان خطاء کبیرا...» (اسراء/31) یعنى: فرزندانتان را از ترس فقر نکشید. ما آنها و شما را روزى مى دهیم. مسلما کشتن آنها گناه بزرگى است. و یا در جایى به انگیزه تخطئه فرهنگ عرب جاهلى مى فرماید: «و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو کظیم یتوارى من القوم من سوء مابشر به ایمسکه على هون ام یدسه فى التراب الاساء ما یحکمون»؛ (نحل/59- 58) یعنى: هرگاه به یکى از آنها بشارت دهند دختر نصیب تو شده است چهره اش از فرط ناراحتى و خشم، سیاه مى گردد و از قوم و قبیله خود متوارى مى گردد (و با خود فکر مى کند که) آیا او را با قبول ننگ و عار نگهدارد یا در خاک پنهانش کند، آگاه باشید که بد حکم مى کنند.

د) مبارزه با فحشا
 

یکى از کارهاى غلط در زمان جاهلیت ارتکاب فحشا و فساد بوده است. داستانهاى زیادى در تاریخ آمده است که حاکى از رواج فحشا و فساد در میان آنها است، قرآن کریم در خطاب به آنها مى فرماید: «لا تقربوا الزنا انه کان فاحشة وساء سبیلا»؛ (اسراء/32) یعنى: نزدیک زنا نشوید که بسیار زشت و بد راهى است. و یا مى فرماید: «و لا تقربوا الفواحش ماظهر و مابطن»؛ (انعام/151) یعنى: نزدیک کارهاى زشت و فحشا نشوید چه آشکار و چه پنهان. و یا مى فرماید: «قل انما حرم ربى الفواحش ماظهر منها و ما بطن»؛ (اعراف/33) یعنى: بگو همانا پروردگارم فواحش را حرام کرده است چه آشکارا و چه پنهان.

ه) قتل نفس
 

آدمکشى و خونریزى و جدالهاى خونین حتى به بهانه هاى جزیى و پیش پا افتاده، یکى دیگر از عادات ناپسند آن زمان بوده است. پیامبر و قرآن شدیدا از آن نهى کردند و در برقرارى روح اخوت و صمیمیت و همدلى میان آنها نقش مؤثرى داشتند .قرآن کریم در جاهاى مختلف از این عادات غلط، آنها را نهى و نکوهش کرده است؛ مثلا مى فرماید: «و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق»؛ (انعام/151) یعنى: انسانى که خداوند محترم شمرده به قتل نرسانید مگر بحق (و از روى استحقاق) عین همین آیه در سوره اسرا نیز آمده است (اسراء/33) و یا مى فرماید: «لا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما...»؛ (نساء 30- 29) یعنى: دست به کشتن همدیگر نزنید خداوند نسبت به شما مهربان است و هر کس این عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد به زودى او را در آتشى وارد خواهیم ساخت و این کار براى خدا آسان است.

و) مبارزه با باورهاى غلط در باره زن
 

در شبه جزیره عربستان مانند نقاط دیگر آن روز مردم نگاه وهن آلود و تحقیرآمیزى نسبت به جنس زن داشتند. زن را در حد و اندازه یک انسان نمى دیدند و در امر زناشویى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى براى او استقلال و اعتبارى قائل نبودند. او را مالک دسترنج خویش نمى دانستند. سهمى براى او در ارث قائل نبودند. در یک کلام زن را در آفرینش طفیل وجود مرد، مى دانستند، اما اسلام شدیدا با همه این باورهاى غلط به مبارزه برخاست. ملاک برترى را تقوى و علم و ایمان و عمل صالح دانست نه جنسیت. قرآن مى فرماید: «من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة...»، (نحل/97) یعنى: هر کس کار شایسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است او را به حیاتى پاک زنده مى داریم و پاداش آن را به بهترین اعمالى که انجام مى دادند خواهیم داد. و یا مى فرماید: «یا ایهاالناس انا خلقناکم من ذکر و انثى...»؛ (حجرات/13) یعنى: اى مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم... گرامى ترین شما نزد خدا باتقوى ترین شماست، خداوند دانا و آگاه است. (نساء/124؛ غافر/40؛ آل عمران/195؛ حدید/12؛ احزاب/35 و توبه/71). درباره استقلال مالى و اقتصادى زن مى فرماید: «للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن»؛ (نساء/32) یعنى: مردان نصیبى از آنچه بدست مى آورند و زنان نیز نصیبى از آنچه بدست مى آورند دارند .و یا در مورد ارث بردن زن مى فرماید «للرجال نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون و للنساء نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون مما قل منه اوکثر نصیبا مفروضا»؛ (نساء/7) یعنى: براى مردان از آنچه که پدر و مادر و خویشاوندان از خود به جاى مى گذارند، سهمى است و براى زنان نیز از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود بر جاى مى گذارند سهمى است. خواه آن مال کم باشد یا زیاد، تعیین شده و پرداختنى. علامه طباطبایى در ذیل این آیه مى فرماید: «این آیه سنت و شیوه جدیدى را در باب ارث تشریع کرده است که با اذهان مردم مالوف نبوده است حکم ارث در اسلام پیش از اسلام معهود نبوده است عادات و رسوم بر این بوده است که عده اى از وراث را از حق ارث محروم مى دانستند و این عادت به منزله طبیعت ثانویه آنها شده بود و با شنیدن خلاف آن عواطف آنها تحریک مى شد».

ز) مبارزه با انکار معاد و اعتقاد به انحصار حیات در حیات دنیوى
 

مشرکان و بت پرستان شبه جزیره حجاز، منکر حیات پس از مرگ و عالم برزخ و آخرت بوده اند. قرآن به صراحت با این عقیده به مبارزه برخاست. قرآن کریم مى فرماید: «قالوا ا اذا اضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون قل یتوفاکم ملک الموت الذى وکل بکم...»؛ (سجده/11- 12) یعنى: گفتند هنگامى که ما (مردیم و) در زمین گم شدیم آفرینش تازه اى خواهیم یافت؟! ولى آنان لقاى پروردگارشان را انکار مى کنند. بگو: فرشته مرگ که بر شما مامور شده شما را مى گیرد و سپس شما را به سوى پروردگارتان بازمى گرداند. و یا مى فرماید: «و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من یحیى العظام و هى رمیم...»؛ (یس/78- 81) یعنى: براى ما مثالى زد و آفرینش خود را فراموش کرد و گفت: چه کسى این استخوانها را زنده مى کند در حالى که پوسیده است؟! بگو همان کسى آن را زنده مى کند که نخستین بار آن را آفرید و او به هر مخلوقى داناست. .. آیا کسى که آسمانها و زمین را آفرید، نمى تواند همانند آنان را بیافریند؟ آرى (مى تواند) و او آفریدگار داناست. (جاثیه/24؛ قیامت/10- 3 و یونس/53)

ح) مبارزه با اعتقاد به تثلیث (سه خدایى: اب و ابن و روح القدس) و ابن الله دانستن حضرت مسیح
 

این اعتقاد در میان مسیحیان آن سامان مانند مسیحیان نقاط دیگر رایج بود. قرآن در موارد متعددى با این افکار نیز شدیدا به مبارزه برخاست، تا آن جا که آنها را به مباهله دعوت کرد. (نساء/61- 59 و 172- 171 و 158- 157).

ط) مبارزه با برخى از عادات غلط در نکاح
 

مثلا اسلام نکاح شغار را باطل اعلام کرده است. نکاح شغار یکى از مظاهر اختیاردارى مطلق پدران نسبت به دختران در اهلیت بود. نکاح شغار یعنى معاوضه کردن دختران. دو نفر که دو دختر به سن ازدواج رسیده در خانه داشتند با یکدیگر معاوضه مى کردند به این ترتیب که هر یک از دو دختر، مهر آن دیگرى به شمار مى رفت و به پدر او تعلق مى گرفت. اسلام این رسم را منسوخ کرد. باز یکى دیگر از رسمهاى جاهلیت در باب نکاح که اسلام آن را منسوخ اعلام کرد، اختیار مطلق پدران و برادران نسبت به زنان در امر ازدواج بود. در جاهلیت پدران و برادران، در انتخاب همسر براى دختران و یا خواهران خود براى خود اختیار مطلق قائل بودند و دختر و یا خواهر حق هیچگونه اظهارنظر و انتخاب را در امر ازدواج نداشت. کار این اختیار مطلق به آن جا کشیده بود که پدران به خود حق مى دادند دخترانى را که هنوز از مادر متولد نشده اند از پیش به عقد مرد دیگرى درآورند که هر وقت متولد شد و بزرگ شد آن مرد حق داشته باشد آن دختر را براى خود بداند.
باز از رسمهاى غلط جاهلى این بود که مهریه را از آن پدر مى دانستند نه دختر و به همین خاطر تصمیم گیرى درباره آن و چند و چون آن را حق مطلق پدر مى دانستند. اسلام این رسم را ملغا اعلام کرد و مهریه را از آن دختر دانست و هرگونه تصمیم گیرى درباره آن را به دختر واگذار کرد.
در پایان این بحث توجه به این نکته ضرورى است ترسیمى که حضرت على علیه السلام در نهج البلاغه از زمان جاهلیت و محیط حجاز در اوان بعثت پیامبر اکرم (ص) دارد اگر با جامعه و امتى که پیامبر اکرم (ص) پس از سالها رنج و مرارت در همان محیط ساخته است مقایسه شود مشخص مى شود که تفاوت میان این دو جامعه به حدى است که مجالى براى تئورى انطباق وحى و شریعت با محیط باقى نمى گذارد. حضرت در این رابطه مى فرماید: خداوند پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص) را هشداردهنده جهانیان مبعوث فرمود تا امین و پاسدار وحى الهى باشد. آنگاه که شما ملت عرب بدترین دین را داشتید و در بدترین خانه زندگى مى کردید، میان غارها، سنگهاى خشن و مارهاى سمى خطرناک فاقد شنوایى، به سر مى بردید، آبهاى آلوده مى نوشیدید و غذاهاى ناگوار مى خوردید، خون یکدیگر را به ناحق مى ریختید و پیوند خویشاوندى را مى بریدید، بتها میان شما پرستش مى شد و مفاسد و گناهان شما را فرا گرفته بود. (نهج البلاغه، خطبه 26).
خدا پیامبر اسلام را زمانى فرستاد که مردم در فتنه ها گرفتار شده، رشته هاى دین پاره شده و ستونهاى ایمان و یقین ناپایدار بود، در اصول دین اختلاف داشتند و امور مردم پراکنده بود، راه رهایى دشوار و پناهگاهى وجود نداشت، چراغ هدایت بى نور و کوردلى همگان را فرا گرفته بود، خداى رحمان معصیت مى شد و شیطان یارى مى گردید، ایمان بدون یاور مانده و ستونهاى آن ویران گردیده و نشانه هاى آن انکار شده، راه هاى آن ویران و جاده هاى آن کهنه و فراموش گردیده بود. مردم جاهلى، شیطان را اطاعت مى کردند و به راه هاى او مى رفتند و در آبشخور شیطان سیراب مى شدند .فتنه ها، مردم را لگدمال کرده و با سم هاى محکم خود نابودشان کرده و پابرجا ایستاده بود. اما مردم حیران و سرگردان، بى خبر و فریب خورده، در کنار خانه (کعبه) و بدترین همسایگان (بت پرستان) زندگى مى کردند. خواب آنها بیدارى و سرمه چشم آنها اشک بود، در سرزمینى که دانشمند آن لب فرو بسته و جاهل گرامى بود (نهج البلاغه، خطبه 2).شهرهایى به وجود او (حضرت محمد) روشن گشت پس از آن که گمراهى وحشتناکى همه جا را فرا گرفته بود و جهل و نادانى بر اندیشه ها غالب و قساوت و سنگدلى بر دلها مسلط بود و مردم حرام را حلال مى شمردند و دانشمندان را تحقیر مى کردند و جداى از دین الهى زندگى مى کردند و در حال کفر و بى دینى جان مى سپردند (نهج البلاغه، خطبه 151).
ممکن است در مورد این اشکال اخیر (یعنى مبارزه جدى و بى امان اسلام با بسیارى از باورها و ارزشهاى جاهلى) گفته شود که صاحب تئورى فوق، منکر آن نیست و لذا این سخن، نقضى بر این تئورى به حساب نمى آید، زیرا مراد ایشان از انطباق با محیط این نیست که لزوما داده هاى وحى و نبوت، مؤید و موافق باورها و ارزشهایى است که در آن زمان و جامعه رایج بوده است، بلکه مراد ایشان این است که آموزه ها و داده هاى وحى و نبوت، در حول و حوش همان چیزهایى بوده است که در آنجا مطرح بود، اعم از اینکه برخورد با آنها به شکل تاییدى بوده باشد یا تکذیبى.
در پاسخ این نکته باید گفت: چنین نیست زیرا اولا: از عبارات نویسنده محترم استظهار مى شود که مراد ایشان از انطباق، چیزى است که مستلزم نوعى همرنگى و همنوایى و همسانى با آن چیزهایى است که در آن محیط جارى بوده است مانند استناد به عربى بودن (نه یونانى بودن) وحى و شریعت و نیز بهره گیرى وحى و نبوت از واژه هاى فراوان غیر عربى، به پیروى از آنچه که در محاورات عرفى آن روز رایج بوده است و نیز تاکید بر اینکه هر پیامبرى بناچار مى بایست از همان مفاهیمى استفاده کند که در جامعه، جارى بوده است همانگونه که مى بایست از همان ابزار جنگى رایج در آن زمان استفاده کند و یا تاکید بر اینکه نود ونه درصد از احکام اسلام همان احکام جارى در میان اعراب بوده و مشابهت با آنها دارد و احکام نویى در اسلام نیست! و اگر هم باشد خیلى کم است، و نیز تصریح بر اینکه وضع احکام در اسلام در چارچوب عرف آن جامعه بوده است و یا همانند دانستن تئورى خویش با تئورى داروین در انطباق جانداران با محیط، و نیز برخى از لوازمى که بر تئورى خویش بار کرده است مانند اینکه وحى و نبوت تابع پیامبر و پیامبر هم تابع محیط بوده است و یا تاکید فراوان بر اینکه احکام اسلام موقتى و عصرى است و رنگ و بوى همان محیط را دارد و براى محیطهاى دیگر، کارایى ندارد.
ثانیا: سعه و ضیق یک تئورى وابسته به شواهد و قراین و نیز لوازم و پیامدهایى است که براى آن منظور شده است، اعم از اینکه صاحب آن تئورى توجه کافى به آن پیدا کرده باشد یا نه؟
روح تئورى انطباق وحى و نبوت با محیط این است که وحى و نبوت نمى تواند خود را از چنگ شرایط و مقتضیات حاکم بر زمانه و جامعه رها سازد و از فراز زمانه و جامعه آموزه هایى ارائه دهد. اگر چنین است چگونه وحى مى تواند بر خلاف همه مقتضیات و شرایط و ساز و کارهاى محیطى به جنگ و مبارزه بى امان و آشتى ناپذیر علیه عادات و عقاید و فرهنگ محیط برخیزد تا آنجا که همه حیثیت و توان خویش را در پاى این مبارزه بگذارد و به جهاد خونین و هجرت و آوارگى و محرومیتهاى فراوان تن در دهد و منفوریت و مبغوضیت جامعه را بر خویش آسان سازد و در مقابل، بر آموزه هایى پاى فشارد که اصلا در قاموس آن زمانه و جامعه جایى نداشته است.
شبهه کنندگان مى گویند: «کثیرى از احکام که در قرآن بیان شده است با آنچه که در جامعه عربى آن روز جارى بوده است، بسیار مشابهت دارد..» و در باره مسائل تاریخى مى گویند: «آنچه از مسائل تاریخى در قرآن آمده است همان مسائل تاریخى است که عربها با آن دست به گریبان بوده اند..» در این رابطه باید گفت: اولا این که به صراحت اظهار مى دارید برخى از احکام اسلام و قرآن مطابق و مناسب آن محیط نبوده بلکه نقض آن چیزى بوده است که در میان آنان رایج بوده است مانند حرمت ربا و رشوه و وضع ارث براى زن و... خود اعتراف به یافتن موارد نقض و ابطال تئورى مورد ادعاى شما است. همان طور که خود مى دانید ویژگى تئوریهاى علمى، ابطال پذیرى آنها است؛ یعنى اگر موارد نقض پیدا شوند باعث ابطال تئورى مى شوند؛ مثلا اگر ما بتوانیم در پدیده هاى زیستى و در میان جانداران، به مواردى دسترسى پیدا کنیم که برخى از جانداران خاصیت انطباق با محیط را ندارند و در عین حال به حیات خود ادامه مى دهند همین مقدار باعث نقض و ابطال تئورى انطباق جانداران با محیط (تئورى داروین) خواهد بود.
ثانیا در مسائل تاریخى قرآن کریم به داستانهایى اشاره کرده است که یا اصلا در میان آن مردم مطرح نبوده است و یا به شکل ناقص و یا غلط مطرح بوده است. به همین خاطر قرآن کریم به دنبال ذکر برخى از داستانها مانند داستان حضرت نوح علیه السلام مى فرماید: «تلک من انباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها انت و لا قومک من قبل هذا...»؛ (هود/49) یعنى: این ها از خبرهاى غیب است که به تو (اى پیامبر) وحى مى کنیم نه تو و نه قومت اینها را پیش از این نمى دانستید .و یا بعد از ذکر داستان حضرت مریم علیها السلام مى فرماید: «ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک...»؛ (آل عمران/44) یعنى: این از خبرهاى غیبى است که به تو وحى مى کنیم. از همه اینها گذشته ذکر آن همه موارد از تعالیم دینى که اصلا متناسب و مطابق با محیط نبوده بلکه فراتر از آن و حتى مخالف و مغایر آن بوده است خود گواه کافى بر بطلان تئورى انطباق با محیط است. مگر تعالیم دینى در مسائل تاریخى و یا احکام اجتماعى خلاصه مى شود؟! آیا مسائل اعتقادى، کلامى، فلسفى، اخلاقى و ... که در قرآن و سنت بیان شده است جزء مسائل دینى نیست؟!
از این گذشته صرف تایید پاره اى از احکام عبادى و یا اجتماعى مانند اصل نماز، زکات، روزه، حج و یا عقودى مانند خرید و فروش، هبه، اجاره، عاریه، مضاربه، مزارعه و ... دلیل بر انطباق وحى و شریعت با محیط نیست؛ زیرا اولا تعدادى از اینها برگرفته از تعالیم انبیا و شرایع الهى پیشین است؛ یعنى اسلام بسیارى از تعالیم آنها را تایید و تصدیق نمود و به رسمیت شناخت و ثانیا بسیارى از امور مى تواند مبناى عقلى و یا عقلایى داشته باشد؛ (مانند عقود و قراردادهاى اجتماعى) و تایید اسلام به معناى انطباق و شریعت با محیط نیست بلکه به معناى تایید امور عقلى و عقلایى است. به همین خاطر اسلام همه آداب و سنتهاى جامعه عرب را امضا و تایید نکرد بلکه چنان که قبلا به مواردى اشاره کرده ایم با بسیارى از آنها رسما به مبارزه برخاسته، همین امر نشان دهنده این است که تایید و تکذیب و اثبات و ابطال اسلام نسبت به عادات و آداب و احکام آن جامعه کاملا با چشم باز و حساب شده و گزینشى بوده است و هیچ ربطى به انطباق با محیط نداشته است.

پي نوشت ها :
 

1- مجله آفتاب شماره 15، مقاله اسلام، وحى و نبوت، نوشته عبد الکریم سروش
2- علامه طباطبایى، المیزان، ج 4
3- استاد مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، انتشارات ص 88-89
4- درگاه پاسخگویی به مسایل دینی، مقاله نقد و بررسى مقاله «اسلام، وحى و نبوت»، نوشته عباس نیکزاد
 

منبع:www.tahoordanesh.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : amirpetrucci0261



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط