تفسير سوره بقره(3)

اين مقاله تفسير آيات سيزدهم تا بيستم از سورة بقره ودر بيان برخي از ويژگي هاو كارهاي منافقان است. آيه 13: منافقان علي رغم اظهار ايمان در برابر حق تسليم نيستند و متهم كردن مومنان به سفاهت ناشي از روح مادي گرايي و انحراف از فطرت است و چنين امري عين سفاهت است. آيه 14: منظور از شيطان، كفار قريش، يهود يا سران منافقان است و
سه‌شنبه، 19 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تفسير سوره بقره(3)

تفسير سوره بقره(3)
تفسير سوره بقره(3)


 

نويسنده و تنظيم:سيداحمد فقيهي*




 
تفسيرآيات 20 ـ 13 سوره بقره
آيت الله محمدتقي مصباح يزدي(دامت بركاته)

چكيده
 

اين مقاله تفسير آيات سيزدهم تا بيستم از سورة بقره ودر بيان برخي از ويژگي هاو كارهاي منافقان است. آيه 13: منافقان علي رغم اظهار ايمان در برابر حق تسليم نيستند و متهم كردن مومنان به سفاهت ناشي از روح مادي گرايي و انحراف از فطرت است و چنين امري عين سفاهت است. آيه 14: منظور از شيطان، كفار قريش، يهود يا سران منافقان است و اظهار ايمان منافقان در نزد مومنان براي استهزائشان بوده است. آيه 15: اظهار ايمان و اخفاي كفر از سوي منافقان عين بدبختي، و توهم سعادتمندي باعث شده است كه خداوند آنان را به مسخره بگيرد. مهلت خدا به آنان در سركشي و طغيان، تابع سنت الهي مبني بر رسيدن هر موجودي به كمال در مسير انتخاب خود است. آيه 16: تعبير «خريد ضلالت در عوض هدايت» در باره منافقان به دليل دسترسي آنان به هدايت الهي است و عبارت «فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ» بيانگر از اساس سود نداشتن ايمان ظاهري آنان است. آيه 17: سرگرداني و گمراهي منافقان همچون كسي است كه در تاريكي براي يافتن راه آتشي مي‌افروزد ولي خداوند آن را فوراً خاموش مي‌كند و او را در گمراهي و تاريكي مضاعف، سرگردان وامي‌نهد. آيه 18: كري، لالي و كوري منافقان مربوط به همين دنيا و به سبب بهره نگرفتنشان از ابزارهاي شناخت، در مسير سعادت است. آيه 19 و 20: وضع اهل نفاق شبيه كسي است كه در نهايت حيرت و اضطراب و وحشت به سر مي برد و از تقدير الهي نيز نمي تواند بگريزد.
كليد واژه‌ها: تفسير قرآن ، سوره بقره، صفات منافقان، استهزاء، تشبيهات قرآن.

مقدمه
 

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ (بقره: 13). و چون به آنان گفته شود: ايمان آوريد، آن گونه كه مردم ايمان آورده‌اند، گويند: «آيا مانند بي‌خردان ايمان بياوريم؟!». آگاه باشيد آنان خود بي‌خردند ولي نمي‌دانند.
يكي ديگر از ويژگي‌هاي منافقان اين است كه هرگاه پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) يا مؤمنان به آنان مي‌گفتند شما هم مانند ساير مردم ايمان بياوريد، مي‌گفتند: آيا همانند مردم كم عقل و سبكسر ايمان بياوريم. در اين آيه خداوند مي‌فرمايد: آگاه باش كه خود اينان كم عقل‌اند، ولي نمي‌دانند.
از آيه فهميده مي‌شود كه منافقان طبقة ممتازي بودند و براي خود برتري فكري و عقلي قائل بودند و روش نفاق خود را دور انديشي مي‌پنداشتند و روش مؤمنان را ساده‌لوحي، كم عقلي و سفاهت تلقي مي‌كردند؛ چون مي‌ديدند شماري از مسلمانان خانه و زندگي خود را رها و مهاجرت كرده‌اند و در شهري غريب با يك لقمه نان زندگي مي‌كنند؛ در حالي كه در شهر خود امكانات فراواني داشتند و دستة ديگري از مسلمانان اموال خود را در اختيار مهاجرين قرار داده‌اند و براي رهبري كه از شهر آنها نيست، فداكاري و كمك مي‌كنند تا با گروهي كه از خود آنهايند، بجنگند. از سوي ديگر به نظر منافقين، جنگ هم جنگي عاقلانه نبود؛ زيرا عده‌اي با نيرو و امكانات بسيار اندك در برابر گروهي انبوه با ساز و برگ فراوان جنگيدند و چنين جنگي از نظر آنها سرنوشتي جز شكست نداشت. به نظر آنان اين روش سفاهت بود و خود را در پيروي از پيامبر معذور مي‌دانستند و معتقد بودند كه مقتضاي عقل احتياط است و بايد هر دو طرف را براي خود حفظ كنند تا هر گروهي كه غالب شد، راه دوستي با او باز باشد.

نكات آيه
 

نكتة اول: در بخش اول آيه (وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَالسُّفَهَاء) اين سؤال مطرح است كه منافقان مدعي بودند به خدا و روز قيامت ايمان دارند، پس چگونه به آنها گفته شده كه ايمان بياوريد؟ نكتة ديگر اينكه چرا منافقان ايمان مردم را به ايمان سفها تشبيه كردند؛ چه، اين كلام از منافقان در حقيقت اظهار كفر آنهاست نه اخفاي كفر؟
در اين زمينه برخي مفسران توجيهاتي كرده‌اند كه محل تأمل است. مي‌توان گفت كه منافقان ادعا مي‌كردند به خدا و روز قيامت ايمان دارند، ولي تسليم پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) نبودند و اين از اعمال و گفتار آنها به خوبي روشن بود. از جمله در اختلافات به جاي مراجعه به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به قضات جاهليت رجوع مي‌كردند. قرآن در اين مورد مي‌فرمايد: فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً (نساء: 64)؛ نه، به خداوندگارت سوگند كه آنان ايمان ندارند مگر آنكه تو را در آنچه ميانشان اختلاف هست داور قرار دهند و آنگاه از آنچه داوري كرده‌اي در باطن خويش هيچ دلتنگي نيابند و كاملاً بر آن گردن نهند.
در آية ياد شده خداوند قسم ياد مي‌كند كه اين گروه ايمان نمي‌آورند مگر آن كه در مرافعات شما را حَكَم و مرجع قرار دهند و در مراجعه به شما و تأييد داوري شما هيچ گونه دل‌تنگي و ناراحتي احساس نكنند و كاملاً تسليم شوند، در غير اين صورت ايمان ندارند. ايمان ساير مردم اين‌گونه بود كه كاملاً تسليم مرجعيت ديني، سياسي و قضايي پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) بودند و از دستورهاي او اطاعت مي‌كردند، ولي منافقان چنين ايماني نداشتند و حتي در ظاهر هم چنين ايماني را ادعا نمي‌كردند.
اما در بخش دوم آيه (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ) خداوند به شدت با منافقان برخورد مي‌كند و به مسلمانان مي‌فرمايد: قطعاً سفيه حقيقي، تنها منافقان‌اند و احتياط و دور انديشيِ نفاق‌آميز آنان را تخطئه مي‌كند و عين سفاهت مي‌داند.
نكتة دوم: علني يا مخفيانه‌بودن سخن منافقان است؛ آيا منافقان جمله أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ را علني اظهار مي‌كردند يا مخفيانه و در بين خود مي‌گفتند؟ احتمال دارد كه مخفيانه و ميان خود و شياطين مطرح مي‌كردند، ولي اين احتمال هم وجود دارد كه آنان در اعتراض به مسلمانان مخالفت خود را آشكارا بيان مي‌كردند. مؤيد اين احتمال آن است كه طبق ظاهر آيه منافقان در پاسخ به مسلمانان كه به آنان مي‌گفتند: آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ، اظهار مي‌داشتند كه أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ.
نكتة سوم: راز سفيه بودن منافقان چيست؟ قرآن كريم با هشدار به مسلمان و با تأكيد فرموده است: سفيه حقيقي منافقان‌اند. علت آن اين است كه آنان ميزان عقل و سفاهت را منافع مادي و مصالح دنيايي و از دست دادن آن مي‌دانستند. اين معيار و طرز فكر مادي‌گرايانه از نظر اسلام مردود است و علت آن، انحراف فطرت از مسير صحيح و غلبة هوا و هوس است. فطرت انسان سالم و عقل سليم، ملاك مصلحت را فقط منافع ماديِ زودگذر و فناپذير نمي‌داند و پيروي از چين معياري عين سفاهت است و چه سفاهتي از اين بدتر كه روزي ببيينند دورانديشي آنان نتيجه‌اي جز آتش و عذاب الهي نداشته است و مؤمناني كه منافقان آنها را سفيه مي‌پنداشتند، در جوار رحمت الهي در بهشت برين به سر مي‌برند.
نكتة چهارم: در آخر آية قبل دربارة آنان به «لايشعرون» تعبير كرد و در آخر اين آيه تعبير «لايعلمون» دربارة آنان آمده است، علت اين تفاوت در تعبير چيست؟
در پاسخ مي‌توان گفت چنان كه گذشت، در «شعور» مفهوم درك ظرايف و دقايق و ريز بيني نهفته است ولي «علم» اصل درك و آگاهي است. شايد منافقان نيروي تشخيص اصلاح و افساد را داشتند و از افساد بودن كارخود آگاه بودند، ولي دقت و ريز بيني نمي‌كردند و آن را به كار نمي‌بستند؛ لذا در آية قبل كه مربوط به اصلاح و افساد بود، عبارت لايشعرون آمده است؛ ولي كسي كه سفيه باشد ديگر نمي‌تواند سفاهت خود را درك كند. منافقان كه با معيار مادي‌گرايي قضاوت مي‌كنند، سفيه بودن خود را درك نمي‌كنند و از آن آگاه نيستند؛ از اين‌رو، در اين آيه به لايعلمون تعبير شده است، زيرا علم كشف واقع است.
وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلي شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (بقره: 14). و آنگاه كه مؤمنان را ديدار كنند، گويند ايمان آورديم و چون با ديو سيرتان خود خلوت كنند، گويند ما با شماييم، ما تنها [مؤمنان] را ريشخند مي‌كنيم.

بررسي واژه‌ها
 

خلوا، خلي‌به و اليه يعني خلوت كرد و سرّي سخن گفت و نيز احتمال دارد كه به معناي «مضي» يا «افاضوا» يعني «رفتن» هم باشد و اين معني در آن نهفته باشد.[1]
شيطان، يا اسم مرتجل است يا صيغه فيعال[2] از شطن به معناي دوري از حق است و يا از شاط يشيط به معناي هَلَكَ (نابود شد) و شايد در آن، معناي مكر و حقه بازي هم باشد.[3]
استهزاء، از ماده «هزء» به معناي خفت، سبكي و سرعت آمده و استهزا يعني سبك شمردن و سبك كردن ديگري[4] كه معمولاً با اظهار مطالب خالي از حقيقت و با مضحكت همراه است.

نكات آيه
 

نكتة اول: شياطين چه كساني هستند؟ آيا همة منافقان اين گونه بودند كه وقتي مؤمنان را مي‌ديدند اظهار ايمان مي‌كردند و زماني‌كه با شياطين خود خلوت مي‌كردند مي‌گفتند كه ما با شماييم، يا اينكه تنها عده‌اي از آنها اين گونه بودند؟ در صورت اوّل كه همة منافقان اين گونه بودند، پس شياطيني كه با آنها خلوت مي‌كردند چه كساني بودند و اگر عده‌اي از آنان چنين بودند، پس شياطين چه كساني هستند؟
برخي در پاسخ گفته‌اند كه در صورت اول كه منظور همة منافقان باشد، شياطين، كفار قريش و يهودند[5] و در صورت دوم كه منظور برخي از منافقان يعني مردم ساده‌لوح باشند كه اظهار ايمان مي‌كردند، شياطين سران و اكابر آنها از منافقان بودند.[6]
نكتة دوم: منظور از «آمنا» چيست؟ اينكه منافقان در برخورد با مؤمنان مي‌گفتند: «آمنا»، دو احتمال دارد: يكي اين كه منظور ايمان كامل همراه با تسليم در برابر
ص(12)
پيامبرگرامي اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) باشد و احتمال دوم كه بهتر به نظر مي‌رسد اين كه همان اظهار ايمان به خدا و روز قيامت باشد كه در اين صورت «آمنا» تأكيد مضمون آية هشتم اين سوره و نيز مقدمه‌اي براي بيان استهزاي منافقان است. علت تكرار آن، بيان مطلب جديد يعني همان خلوت كردن نزد شياطين است.
نكتة سوم: قسمت اخير آيه يعني «انما نحن مستهزئون» جواب از سؤال مقدر است. گويا شياطين از آنها مي‌پرسند: شما كه ادعاي با ما بودن داريد، پس چرا نزد مؤمنان مي‌رويد و ادعاي ايمان مي‌كنيد؟ منافقان در پاسخ مي‌گويند كه ما قصدي غير از مسخره‌كردن مؤمنين نداريم.
منافقان چون از اشراف بودند و مؤمنان وضعيت مادي خوبي نداشتند، مؤمنين را مسخره مي‌كردند؛ براي مثال مي‌گفتند: مي‌خواهيم ايمان بياوريم تا به شما كمك كنيم!
اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (بقره: 15). خداوند آنان را ريشخند مي‌كند و مهلتشان مي‌دهد تا در سركشي خويش سرگشته و كور دل بمانند.

بررسي واژه‌ها
 

يعمهون، عَمَهْ، به معناي سرگرداني و تحير در گمراهي است؛ عَمِهَ يَعْمَه: تردد في الضلالة.[7]
طغيان: از حد گذشتن و سركشي نمودن، برگرفته از «طغي الماء» است؛ يعني آب از اندازه بالا آمد.[8]
از جمله مظاهر نفاق و تجسم آن در شئون مختلف زندگي منافقان اين است كه هرگاه با مؤمنان رو‌به‌رو مي‌شوند اظهار همراهي و موافقت و ادعاي ايمان مي‌كنند، ولي در باطن آنان را مسخره مي‌كنند و همين اظهار ايمان را وسيله مسخره و دست‌انداختن مؤمنين قرار مي‌دهند.

نكات آيه
 

نكتة اول: استهزاي خدا نسبت به منافقان چگونه است؟ آنان به سبب برخورداري از موقعيت اجتماعي و جايگاه و منزلتي كه براي خود قائل بودند، مؤمنان را كه از جهت مالي ضعيف بودند، مسخره مي‌كردند؛ ولي از واقع امر غافل بودند كه در مقابل قدرت نامتناهي خداوند نمي‌توانند كاري كنند و همين مؤمنين كه به ظاهر فقيرند، در پناه چنان عزت و قدرتي قرار دارند كه هر قدرت و عزتي از آنجا سرچشمه مي‌گيرد و منافقان به قدري ناتوانند كه حتي خوشبختي خود را تشخيص نمي‌دهند. آنان مي‌پندارند با اظهار ايمان و اخفاي كفر راه سعادت خود را پيموده‌اند در حالي كه اين كار عيناً سبب بدبختي آنهاست و اين همان استهزاي خداوند نسبت به آنهاست. خداوند از اين طريق آنها را در ضلالت و سرگرداني نگه مي‌دارد.
نكتة دوم: چگونه خداوند به سركشي ضلالت‌بار منافقان مهلت مي‌دهد يا مي‌افزايد (و يمدهم في طغيانهم يعمهون)؟ آيا اين از منافقان نسبت به ضلالت‌شان سلب مسؤوليت نمي‌كند و آنان مجبور به گمراه شدن نيستند؟
در پاسخ بايد گفت: اين آيه مانند آية «فزادهم الله مرضاً» مي‌باشد و توضيح همان است كه در آنجا گذشت سنت الهي بر اين قرار گرفته كه هر كسي در هر راهي كه انتخاب كند در آن پيشرفت خواهد كرد: كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (اسراء: 21)؛ همه را، اين گروه و آن گروه را از عطاي خداوندگارت مدد رسانيم و عطاي خداوندگارت [از كسي] بازداشته نيست. در اين آيه خداوند مردم را به دو دستة طالب دنيا و طالب آخرت تقسيم و سپس به عنوان يك سنت الهي بر همه حكم مي‌كنند كه همه را كمك مي‌كنيم تا به هدف خود برسند.
خداوند فياض است، به هركس هرچه بخواهد و استعدادش را داشته باشد مي‌دهد تا به فعليت برسد و اين جهان براي همين آفريده شده كه انسان‌ها در توانمندي‌ها و استعدادهاي خود استكمال يابند و هركسي در راهي كه خود برگزيده پيشرفت كند؛ سعيد در سعادت و شقي در شقاوت كامل شود و مقصود از امداد منافقان از سوي خداوند چيزي بيش از اين نيست. پس مجبور نيستند و در برابر ضلالت خود مسؤؤل‌اند.
أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدي فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ (بقره: 16)؛ اينانند كه گمراهي را به بهاي هدايت خريدند پس تجارتشان سود نكرده و راه يافته نبودند.
اين آيه تأكيد دارد كه زمينه‌هاي هدايت براي منافقان فراهم بوده و آنان مي‌توانستند اسلام را بپذيرند و مدارج عالي كمال را بپيمايند، اما مسير ضلالت را انتخاب كردند و هدايت را از دست داده، ضلالت را برگزيدند، گمراهي را به بهاي هدايت خريدند و اين داد و ستد سودي نكرد و اينان راه يافته نبودند.

نكات آيه
 

نكتة اول: عبارت اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدي اين سؤال را به ذهن مي‌آورد كه خريدار بايد چيزي را در اختيار داشته باشد تا آن را به فروشنده بدهد و كالاي مورد نظر را در مقابل آن دريافت كند. در حالي كه منافقان گمراه بودند و هدايتي نداشتند تا در مقابل آن چيزي بگيرند؟
در پاسخ برخي مفسران گفته‌اند: چون هدايت در دسترس آنها بود و به ظاهر هم آنان ادعاي هدايت مي‌كردند، به منزلة كسي كه آن را دارد، شمرده شده‌اند. در واقع تعبير اشتراء استعاره است؛ يعني كسي كه مي‌تواند گوهر ارزنده‌اي را به دست بياورد اما آن را نگيرد و خرمهره‌اي را بگيرد. در اين جا كار منافقان تشبيه شده به كسي كه گوهري را با خرمهره عوض كرده‌اند. منافقان هم حقيقتاً هدايت نداشتند، ولي مي‌توانستند آن را به دست بياورند؛ با اين حال به جاي آن ضلالت و گمراهي را برگزيدند.[9]
نكتة دوم: در خريد و فروش خريدار يا فروشنده سود يا زيان مي‌كند و سود را به خريدار يا فروشنده نسبت مي‌دهند، ولي در آيه سود به تجارت نسبت داده شده و گفته شده است: فماربحت تجارتهم. دربارة راز آوردن اين تعبير بعضي از مفسران گفته‌اند: اين عبارت مجاز عقلي و مجاز در اسناد و مقصود اين است كه «فما ربحوا في تجارتهم»؛ يعني منافقان در تجارتشان سودي نكردند.[10] ولي بعضي گفته‌اند كه اسناد حقيقي است و اين تعبير در غايت فصاحت و بلاغت است و در واقع كار منافقان، يعني از دست دادن هدايت و برگرفتن ضلالت، عين زيان و ضرر است و هيچ اثر و نتيجه را مفيدي در بر ندارد.
نكتة سوم: رابطة جملة «وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ» با جملة «اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدي» چيست؟ اگر ضلالت را خريده‌اند دوباره طرح هدايت يافته نبودن آنان براي چيست؟
مفسران در پاسخ، اين مسئله را به دو صورت تفسير كرده‌اند:
1. جملة آخر آيه ارتباطي با جملة قبل از «فما ربحت تجارتهم» ندارد و منافقان در واقع دوبار و با دو جملة مستقل سرزنش شده‌اند: يكي اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدي فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ ؛ يعني اولاً ضلالت را با هدايت عوض كردند و در نتيجه در معامله سودي نبردند؛ و بار دوم با جلمه «وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ»، راه يافته نبودند.[11]
2. اين جمله ادامة جملة قبل است؛ يعني فما ربحت تجارتهم و ماكانوا مهتدين في تجارتهم.[12] به سخن ديگر آنها راه تجارت و خريد و فروش را نمي‌دانستند؛ اگر مي‌دانستند كه چگونه تجارت كنند، گمراهي را با هدايت عوض نمي‌كردند.
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ. صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ (بقره: 17 و 18)؛ دوستان آنان، داستان كسي را مانَد كه آتشي برافروخت تا راه خود را بيابد؛ پس چون آتش پيرامونش را روشن ساخت، خداوند روشناييشان را ببرد و آنان را در تاريكي‌ها واگذاشت كه هيچ نبينند. كران [از شنيدن حق] گنگان [از گفتن حق] كوران [از دين حق]اند و [از گمراهي] باز نمي‌گردند.

بررسي واژه‌ها
 

استوقد از «وقد» است، و استيقاد يعني به زحمت آتش روشن كردن. فرق استوقد و اوقد اين است كه استوقد به معناي با سختي و زحمت آتش را روشن كردن است؛ بايد بسيار گشت و كوشيد تا آتشي برافروخت، ولي معناي اوقد ناراً، يعني آتشي برافروخت.
صُمٌّ جمع اصم به معناي كر[13] و بُكْم جمع اَبْكَم به معناي لال[14] و عُمْي جمع اَعْمي به معناي كور[15] است.
در اين آيه خداوند حال منافق جماعت را به حال كسي تشبيه مي‌كند كه در بياباني تاريك گم شده راه به جايي نمي‌برد؛ با زحمت و سختي آتشي را روشن مي‌كند تا راهي را بيابد، ولي همين كه اطراف خود را مي‌بيند، ناگهان آتش خاموش مي‌شود و علاوه بر تاريكي به يأس و نا اميدي دچار مي‌گردد و هيچ راه چاره‌اي نمي‌يابد و همة امكانات راه‌يابي را از دست مي‌دهد؛ مانند كسي كه كور و كر و لال است و نمي‌تواند از هيچ يك از ابزارهاي راه‌يابي استفاده كند.

نكات آيه
 

نكتة اول: يكي از نكات شايان توجه در اين آيه شريفه آن است كه مثال، كه حالت منافقان به حال آن تشبيه شده (كمثل الذي استوقد ناراً) مفرد است، ولي ممثّل آن يعني ضمير «هم» در «مثلهم» جمع آمده است.
صاحب المنار براي ايجاد همخواني ميان مثال و ممثّل گفته است: كلمة «الذي» مانند كلمات «من» و «ما» در زبان عربي هم براي مفرد به كار مي‌رود و هم براي جمع؛ بنابراين مانند آن است كه گفته شود: «مثلهم كمثل الذين استوقدوا ناراً» ، پس همخواني مد نظر در مثل و ممثل فراهم است. وي سپس مي‌افزايد: آتش افروختن مثال اظهار ايمان از سوي منافقان است و روشن شدن اطراف، مثال براي استفاده منافقان از ايمان ظاهري است و از بين رفتن نور، مثال براي مردن منافقان يا رسوايي آنان است. پس سه چيز در ممثّل تشبيه به سه چيز در مثال شده و به عبارت دقيق‌تر سه مثال و سه ممثل در آية شريفه ذكر شده است.
اما اين سخن نادرست و مستلزم به كار رفتن كلمه فاقد فصاحت و بلاغت در قرآن كريم و نيز بر خلافت ظاهر آية شريفه است؛ زيرا استعمال كلمة «الذي» در معناي جمعي «الذين»، ركيك و خلاف فصاحت و بلاغت است و با فصاحت و بلاغت اعجازآميز قرآن سازگار نيست. ظاهر آية شريفه آن است كه در آيه بيش از يك تشبيه، و يك مثال و يك ممثل وجود ندارد. وصف و حال منافقان به وصف و حال كسي كه آتشي برافروخته، تشبيه شده است. اين نوع تشبيه را تشبيه مركب مي‌نامند. در تشبيه مركب اجزا به يكديگر تشبيه نمي‌شوند، بلكه حالت مثال به حالت ممثل تشبيه مي‌شود و اين دو حالتي كه در آية شريفه آمده است با يكديگر همخواني كامل دارد؛ به اين صورت كه در آية شريفه انساني تك و تنها در نظر گرفته شده كه در بياباني تاريك به زحمت آتشي افروخته است، ولي به محض آن كه اطرافش را روشن مي‌سازد، خداوند آن نور را از بين مي‌برد و فضا كاملاً تاريك مي‌شود؛ در نتيجه اميد يافتن مسير نجات به كلي از او سلب مي‌شود و در تاريكي كامل و با نوميدي كامل يكه و تنها در حيرت و سرگرداني رها مي‌شود. آية شريفه اين حالت حيرت و سرگرداني در تاريكي و نوميدي را مجسم مي‌سازد و حالت منافقان را در موضوع ايمان ظاهري و بهره‌مند نشدن از ايمانشان، به چنين فردي تشبيه مي‌كند. مفرد آمدن مثال و جمع آمدن ممثل براي نشان دادن و تأكيد بر شدت سرگرداني و حيرت است؛ زيرا شخص تنها در چنين شرائطي ترس و حيرتش بسيار بيشتر و شديدتر است.
نكتة دوم: در آغاز آية شريفة «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً»، صلة كلمة الذي يعني «استوقد ناراً»، و ضمير حوله كه به موصول بر مي‌گردد، مفرده آمده، ولي ضماير بعدي در «ذهب الله بنورهم و تركهم في ظلمات لايبصرون»، جمع آمده است.
رشيد رضا در تفسير المنار بر اساس مبناي نادرستش كه در نكتة اول گذشت، معتقد است چون «الذي» هم به معناي مفرد و هم به معناي جمع (الذين) به كار مي‌رود، ضماير بعد از آن، گاه مفرد و گاه جمع به كار رفته است.
اما اين سخن نيز تكلف‌آميز است و بر مبناي نادرستي استوار است. علاوه بر آن، پذيرش اين سخن موجب از بين رفتن نكتة ظريفي است كه در بيان مثال با چنين تعبيري نهفته است. توضيح آن كه استعمال الذي در معناي جمعي، در گفت‌وگوهاي عرفي هم زشت و ركيك است چه رسد به قرآن مجيد كه در اوج فصاحت و بلاغت است. از سوي ديگر قرآن كريم هنگامي كه به بيان مثال و خصوصيات آن مي‌پردازد، پيش از آن كه همة خصوصيات مثال را بيان كند، به تطبيق مثال بر ممثل اقدام مي‌كند و با اين فن بلاغي، هم كمال ايجاز را رعايت نموده و هم شدت مماثلت ميان مثال و ممثل را بيان كرده است. اين دو نكته بر اساس توجيه رشيدرضا قابل استفاده نيست.
نكتة سوم: استاد علامه طباطبايي در وجه جمع آمدن كلمات در عبارت «و تركهم في ظلمات لايبصرون» مي‌فرمايند: جمع‌آوردن ظلمات به اعتبار ظلمت قبل از آتش روشن‌كردن و ظلمت يأس و ناميدي و ظلمت حيرت و سر گرداني است.[16]
نكتة چهارم: در اين كه جمله، وصف حال منافقان در دنياست يا وصف آنان در آخرت، دو احتمال وجود دارد:
1. مقصود از صفات ذكر شده براي منافقان حالت بعد از مرگ آنهاست؛ يعني آنان بعد از مرگ نمي‌توانند از ايمان ظاهري استفاده كنند و ادراكات سمعي و بصري از آنان سلب مي‌شود و حتي قادر به تكلم نخواهند بود. اين وجه مخالف ظاهر آيه است.
2. مقصود مطابق ظاهر آيه، حال زندگي دنيايي آنهاست؛ يعني به طوري در معاصي غوطه‌ور شده‌اند كه قدرت درك حقايق از آنها سلب شده است و در نتيجه نمي‌توانند از راه غلطي كه پيموده‌اند برگردند و گذشته را جبران كنند؛ لذا مي‌فرمايد: «فهم لا يرجعون» نظير آية: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ اولئك هم الغافلون (اعراف: 179)؛ هر آينه بسياري از پريان و آدميان را براي دوزخ بيافريديم [سرانجامشان به دوزخ مي‌رسد، زيرا] دل‌هايي دارند كه با آن [حق را] در نمي‌يابند و چشم‌هايي دارند كه با آن [حق را] نمي‌بينند و گوش‌هايي دارند كه با آن [حق را] نمي‌شنوند. اينان بسان چهارپايان‌اند، بلكه گمراه‌ترند هم‌اينان‌اند غافلان.
أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ (بقره: 19 و 20)؛ يا [داستان آنان به داستان گرفتاران در] باراني تند از آسمان مانَد كه در آن، تاريكي‌ها و رعد و برقي است كه از بيم مرگ انگشتان خويش را در گوش‌هايشان مي‌كنند، و خدا بر كافران محيط است.

بررسي واژه‌ها
 

صيّبُ باراني است كه با شدت ريزش كند.[17] رعد، صداي برخورد ابرها است، برق نوري است كه از برخورد ابرها به وجود مي‌آيد.[18] ابرها توده‌هاي بخاري هستند كه در فضا پراكنده‌اند. گاهي باد ابري را كه داراي الكتريسته مثبت است با خود پايين مي‌آورد و از زمين الكتريسته منفي مي‌گيرد؛ وقتي بالا مي‌رود اصطكاك قوة مثبت و منفي برق توليد مي‌كند. صاعقه آتشي است كه بر اثر اصطكاك ابرها به وجود مي‌آيد. خطف، با سرعت گرفتن و ربودن است.[19]
در اين دو آيه، كه مثال ديگري براي بيان حال منافقان است، مي‌فرمايد: حال آنها در سرگرداني و حيرت مانند كسي است كه در بياباني گرفتار باران شديدي همراه با تاريكي شديد و رعد و برق و صاعقه‌هاي آسماني شده و نزديك است كه برق نور چشم آنان را از بين ببرد و از ترس مرگ و صاعقه، انگشتان خود را در گوش‌هاي خود مي‌گذارند. ولي خداوند به كافران احاطه دارد. هرگاه برقي بجهد قدمي برمي‌دارند و چون خاموش شود، مي‌ايستند، و اگر خدا مي‌خواست، نور چشم و گوش ايشان را مي‌گرفت و خدا بر هر چيزي تواناست.
اين مثال جهات مختلفي از حيرت و اضطراب و نگراني منافقان را مجسم مي‌كند. از يك سو ريزش باران شديد انسان را به فرار وامي‌دارد، به خصوص هنگامي كه همراه با صاعقه باشد؛ و از سوي ديگر صداي مهيب رعد ترس ايجاد مي‌كند، به گونه‌اي كه انگشتان خود را در گوش فرو مي‌كند و از طرفي تاريكي‌هاي شب و تراكم ابر و نزول باران، راه‌ها را ناپيدا مي‌كند و شخص از يافتن راه نجات مأيوس مي‌شود. ناگهان برقي مي‌درخشد، اندكي فضا را روشن مي‌سازد، در نور برق چند قدمي بر مي‌دارد، ولي بي‌درنگ آن نور از بين مي‌رود و هوا دوباره تاريك مي‌شود. خود نور برق نيز براي گمراهان بلايي ديگر است؛ چون شدت آن، چشم‌هاي آنان را ناراحت مي‌كند و نزديك است كه آنها را بربايد. اين مثال با جهات مختلف حالت حيرت و وحشت‌انگيزي را مجسم مي‌كند و حال منافقان را به حال چنين كسي تشبيه مي‌كند، كه در اين وحشت و حيرت به سر مي‌برد. همان گونه كه در توضيح آية قبل بيان شد، تشبيه از نوع مركب است و به تطبيق جزئيات مثال بر ممثل نياز نيست، بلكه در اين گونه موارد، فقط حالت مثال به حالت ممثل تشبيه مي‌شود.

نكات آيه
 

نكتة اول: مقصود از ظلمات كه به صورت جمعي آمده، عبارت است از تاريكي شب، ظلمت تراكم ابرها و ظلمت باريدن باران.
نكتة دوم: اين كه چرا در «يجعلون اصابعهم في آذانهم» تعبير «اصابع» (انگشتان) آورده، با اين كه قاعدتاً بايد «انامل» (سرانگشتان) گفته شود، چون گوش گنجايش همة انگشت را ندارد، بلكه فقط سرانگشت در گوش جاي مي‌گيرد؟
شماري از مفسران مي‌گويند: اين تعبير براي رساندن شدت و كثرت اضطراب و وحشت است؛ يعني به قدري ناراحت‌اند كه گويا مي‌خواهند تمام انگشتان خود[20] را در گوش كنند.
نكتة سوم: تعبير «حذر الموت» بر كمال اضطراب و وحشت دلالت دارد؛ يعني به گونه‌اي مضطرب‌اند كه نمي‌دانند بستن گوش ارتباطي با هلاكت آنها ندارد.
نكتة چهارم: مقصود از جملة «و الله محيط بالكافرين» چيست؟ البته روشن است كه خداوند بر همه چيز احاطه دارد، چون وجود هر چيزي قائم به وجود خداوند است؛ ولي در اينجا منظور فهماندن اين نكته است كه منافقان مي‌خواهند از تقديرات الهي بگريزند و از زير بار تكليف شانه خالي كنند، ولي خداوند راه فرار را بر ايشان مسدود و از همه طرف آنان را احاطه كرده است. چنان كه شخص مورد مثال از يك سو مجبور به فرار مي‌شود و از سويي راه فرار ندارد. در واقع عوامل متضاد او را زير منگنه فشار مي‌دهد، به طوري‌كه اضطراب و طوفان عجيبي در روح او پديد مي‌آيد. حال منافقان اين گونه است از يك طرف زير بار خدا و پيامبر نمي‌روند، و از طرفي به كفار پناه مي‌برند؛ لذا در ظاهر ادعاي ايمان مي‌كنند ولي اين ايمان ظاهري سودي براي آنها ندارد.
نكتة پنجم: خداوند در آيات 17 تا 20 دو مثل براي حال منافقان ذكر كرده است. برخي از مفسران گفته‌اند: اين دو مثال هر يك بيان حال دسته‌اي از منافقان است. مثال اول براي دسته‌اي است كه به كلي نور هدايت در دلشان خاموش و نور عقل و معرفت از ايشان سلب شده، لذا دربارة آنها مي‌فرمايد: «ذهب‌الله بنورهم و تركهم في ظلمات لايبصرون». اما مثال دوم براي كساني است كه به كلي از نور هدايت محروم نشده‌اند و گاهي پرتوي از آن در دل ايشان مي‌تابد ولي زودگذر است؛ چندي قدمي بر مي‌دارند اما بي‌درنگ مي‌ايستند، لذا دربارة اينها مي‌فرمايد: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ ؛ و از اين بر مي‌آيد كه هنوز از نور سمع و بصر محروم نشده‌اند.[21]
به نظر ما اين توجيه خلاف ظاهر آيه است و بهتر است بگوييم هر دو آيه بيان حال تمام منافقان است.

نتيجه‌گيري
 

1. منافقان ادعا مي‌كردند به خدا ايمان دارند ولي تسليم پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) نبودند و ايمان ديگر مردم را كه همراه تسليم در برابر مرجعيت ديني و سياسي پيامبر بود، كم عقلي مي‌دانستند و معتقد بودند كه مقتضاي عقل احتياط است و بايد هر دو طرف را براي خود حفظ كرد ولي قرآن اين روش احتياط را سفاهت مي‌داند و راز سفيه بودن منافقان اين است كه بر اساس فكر مادي‌گرايانه معيار عاقل بودن را در حفظ منافع و مصالح دنيايي مي‌ديدند، اما اين طرز فكر انحراف از فطرت و عقل سليم و دنباله روي هوس است كه نتيجه‌اي جز آتش و عذاب الهي ندارد و اين عين سفاهت است. تعبير «لايعلمون» در انتهاي آية 13 نيز بر ناآگاهي منافقان از اين سفاهتشان دلالت مي‌كند.
2. منظور از شياطين در آية چهاردهم كفار قريش، يهود يا سران خود منافقان است. مراد از اظهار مجدد ايمان از سوي منافقان در اين آيه، ايمان به خداوند و روز قيامت است كه تأكيد مضمون آية هشتم و مقدمه‌اي براي بيان استهزاي منافقان و خلوت كردن آنها با شيطان است.
3. منافقان به سبب برخورداري از موقعيت و منزلت اجتماعي، مؤمنان را كه از جهت مالي ضعيف بودند، مسخره مي‌كردند؛ غافل از اين كه مؤمنان در پناه كسي هستند كه هر قدرت و عزت و منزلتي از او سرچشمه مي‌گيرد و آنها به خيال خود با اظهار ايمان و مخفي‌كردن كفرشان راه سعادت را مي‌پيمودند، در حالي كه اين عمل عين بدبختي آنان بود و اين همان استهزاي خدا نسبت به آنهاست.
4. اين كه خداوند منافقان را در گمراهي مهلت مي‌دهد يا به گمراهي آنان مي‌افزايد، به معناي سلب مسؤوليت از آنان و اجبارشان به گمراهي نيست، بلكه اين سنت الهي است كه هر كس در هر راهي كه برگزيند، پيشرفت و استكمال مي‌يابد.
5. هدايت چون در دسترس منافقان بود و آن را با گمراهي عوض كردند، دربارة كار آنها به «استهزاء» تعبير شده است و الا آنها چيزي نداشته‌اند كه با گمراهي معاوضه كنند. برخي مفسران تعبير «فماربحت تجارتهم» را كه در آن سود به تجارت نسبت داده شد نه منافقان، برخي مجاز عقلي دانسته‌اند. اما برخي ديگر اسناد را حقيقي شمرده و آن را در كمال بلاغت شمرده‌اند؛ يعني اين تجارت هيچ فايده‌اي نداشته است. جملة «و ماكانوا مهتدين» به دو صورت تفسير شده است:
1. جمله‌اي مستقل از جملة قبل و براي سرزنش مجدد منافقان است؛ 2. ادامة جملة قبل است، يعني در تجارت هدايت يافته نبودند و راه آن را نمي‌دانستند.
6. علت اين كه در آية هفدهم مثال (كمثل الذي) موصول مفرد، ولي ممثّل (مثلهم) جمع بيان شده، اين است كه مي‌خواهد نهايت شدت مماثلت را برساند؛ يعني منافقان در نهايت درجه حيرت و سرگرداني‌اند. مثال از نوع تشبيه مركب است و به تطبيق جزئيات نياز ندارد، بلكه حالت منافقان به حالت يك شخص با وضع خاص تشبيه شده است و سخن كساني كه گفته‌اند الذي در اين جا به معناي الذين (جمع) است يا اين كه در آيه سه مثال و سه ممثل در كار است، صحيح نيست.
7. صفات «صمّ، بكم و عميٌ» كه دربارة منافقان ذكر شده، مربوط به همين دنياست و نه عالم آخرت؛ يعني آنها آنچنان در گناه غوطه‌ورند كه قدرت درك حقايق را ندارند و نمي‌توانند برگردند و گذشته را جبران كنند.
8. آيات 19 و 20 مثال ديگري دربارة منافقان است كه حالت حيرت و اضطراب و نگراني آنها را مجسم مي‌كند و در ادامة مثال آية قبل است. آوردن تعبير «اصابع» به جاي «انامل» (سرانگشت‌ها) براي بيان شدت اضطراب آنان است. منظور از ظلمات، ظلمت تاريكي شب، ظلمت تراكم ابرها و ظلمت باريدن باران است و تعبير «حذر الموت» بر كمال وحشت آنان دلالت دارد. مقصود خداوند از احاطه بر كافران اين است كه منافقان نمي‌توانند از تقديرات الهي بگريزند و از زير بار تكليف شانه خالي كند.
9. هر دو مثال ذكر شده در آيات 17 تا 20 بيان حال تمام منافقان است نه اين كه مثال اول مربوط به دسته‌اي باشد كه به طور كلي نور هدايت در دل آنها خاموش شده و مثال دوم مربوط به منافقاني كه هنوز پرتوي اندك از نور يمان در دلشان باقي است. نه، چنين نيست؛ بلكه اين خلاف ظاهر آيه است.

پي نوشت ها :
 

٭ دانش‌پژوه دکتري تفسير و علوم قرآن .
[1]. ر.ك: خليل بن احمد الفراهيدي ترتيب كتاب العين، ماده خلا: خلا يخلو خلاءً فهو خال... و الرجل يخلو خلوةً استحليت الملك فاخلاني اي: خلا معي و اخلي لي مجلسه؛ احمد بن فارس بن زكريا، معجم مقاييس اللغه، ماده خلو: (خلو) الخاء و اللام و الحرف المعتل اصل واحد يدل علي تعرّي الشيء من الشيء. محمد ابن منظور، لسان العرب، ذيل مادة «خلو»: خلا الرجل بصاحبه و اليه و معه، عن ابي اسحق: خُلّوا و خَلاءً و خَلْوةً الاخيره عن الليحاني: اجتمع معه في خلوه قال الله تعالي و اذا خلوا الي شياطينهم... و قال بعضهم: اَخْلَيْت بفلان اخلي به اخلاءً المعني خلوت به.
[2]. صيغة مبالغه.
[3]. ر.ك: خليل بن احمد الفراهيدي، ترتيب كتاب العين، مادة شطن، الشيطان: فيعال من شطن اي بَعُد؛ محمد ابن‌منظور، لسان العرب، ذيل مادة شطن، الشيطان: فيعال من ظن اذا بَعُد... و قيل الشيطان فعلان من شاط يشط اذا هلك و احترق.
[4]. ر.ك: خليل بن احمد الفراهيدي، ترتيب كتاب العين، ذيل مادة هزء الهُزء: السخريه؛ محمد ابن‌منظور، لسان العرب، ذيل مادة هزء، الهُزء و الهزو: السخريه... و استهزأ به: سخر و قوله تعالي: انما نحن مستهزئون.
[5]. ر.ك: ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي، مجمع‌البيان، ج 1، ص 140: و قيل هم اليهود الذين امروهم بالتكذيب.
[6].ر.ك: همان: قيل رؤساؤهم من الكفار عن ابن‌عباس.
[7]. ر.ك: خليل بن احمد الفراهيدي ترتيب كتاب العين، ذيل مادة عمه: عمِه يعمه عَمْهاً فهو عَمِه و هم عمهون اذا تَردُّوا في الضلاله.
[8]. ر.ك: خليل ابن احمد الفراهيدي، ترتيب كتاب العين، ذيل مادة طغي: الطغيان: الواو لغة فيه... كل شيء يجاوز القدر فقد طغي مثل ما طغي الماء علي قوم نوح.
[9]. ر.ك: شهاب‌الدين محمود آلوسي بغدادي، روح المعاني، ج 1، ص 260: و ليس المراد بما في حيز الثمن نفس الهدي بل هو التمكن التام منه بتعاضد الاسباب و باخذ المقدمات المستبعه له بطريق الاستعارة كانه نفس الهدي بجامع المشاركة استتباع الجدوي؛ زمخشري، تفسير كشاف، ج 1، ص 69.
[10]. ر.ك: زمخشري، تفسير كشاف، ج 1، ص 70: فان قلت: كيف اسند الخسران الي التجارة و هو لاصحابهم، قلت: هو من الاسناد المجازي و هو ان يسند الفعل الي شيء يتلبس بالذي هو في الحقيقة له كما تلبست التجارة بالمشتري... .
[11]. رك: طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 143.
[12]. ر.ك: همان، ج 1، ص 70. ص(25)
[13]. ر.ك: خليل بن احمد الفراهيدي، العين، ذيل مادة صم: الصمم:ذهاب السمع؛ لسان العرب، ذيل مادة صم: الصمم: انسداد الاذن و ثقل السمع... و رجل الصم و الجمع الصم.
[14]. ر.ك: همان، الابكم: الاخرس.
[15]. ر.ك: خليل بن احمد الفراهيدي، العين، ذيل مادة عمي، العمي: ذهاب البصر... رجل اعمي و امرأة عميا.
[16]. ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 56.
[17]. ر.ك: خليل بن احمد الفراهيدي، العين، ذيل مادة صوب: الصواب: المطر و الصيّب: سحاب ذو صوب.
[18]. ر.ك: همان، البرق: دخيل في العربيه.
[19]. ر.ك: همان، الخطف: الاخذ في الاستلاب.
[20]. ر.ك: زمخشري، كشاف، ج 1، ص 84.
[21]. محمد رشيدرضا، المنار، ج 1، ص 178.
 

منابع
ـ ابن فارس، احمد بن زكريا، معجم مقاييس اللغة، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1404 ق.
ـ ابن منظور، محمد، لسان العرب، بيروت، دار صادر، بي‌تا.
ـ الطباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، جماعة المدرسين بقم، مؤسسة النشر الاسلامي، بي‌تا.
ـ الطبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن، مجمع‌البيان في‌تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفة، الطبعة الثانية، 1408 ق.
ـ الفراهيدي، خليل ابن احمد، ترتيب كتاب العين، قم، اسوه، 1414 ق.
ـ آلوسي بغدادي، شهاب‌الدين محمود، روح المعاني في تفسير القران العظيم و السبع المثاني، بيروت، دارالفكر، 1417 / 1997.
ـ رشيد رضا، محمد، تفسير القرآن الحكيم المشتهر بتفسير المنار، بيروت، دارالمعرفة، الطبعة الثانية، بي‌تا.
ـ زمخشري، محمود بن عمر، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دارالكتاب العربي، الطبعة الثالثة، 1407 ق.
دوفصلنامه قرآن شناخت، ش3

ادامه دارد...



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط