تاريخ از دو منظر تفکر ديني و تفکر مادي(3)
هم رويکرد حکايت گري در تاريخ نگاري ديني و هم رويکرد صورت گري در تاريخ نگاري مدرن، مبتني بر عقلانيتي مناسب با خود هستند. عقلانيت ديني، عقلانيت مرتبط با وحي است. نسبت عقل و وحي درانديشه ديني، نسبتي کاملا متمايز از هم نيست. براساس عقلانيت ديني، تجول حقيقت يابي، نخست با عقل شروع مي شود و در سير اين تجول است که عقل به وحي مي رسد. نکته اينجاست که وقتي عقل به وحي مي رسد و حتي آن را اثبات مي کند، در گام بعدي در برابر معارف عميق و گسترده وحياني خاضع شده وبه خشوع مي رسد. از اين مرحله به بعد، معارف وحياني از سويي به عقل جهت مي دهند و از سويي آن را ناب و عميق مي کنند. به عبارت ديگر عقل و وحي در انديشه ديني به گونه اي است که يکديگر را پشتيباني و تأييد مي کنند و از همين روست که گفته اند: «کل ما حکم به العقل، حکم به الشرع و کل ماحکم به الشرع، حکم به العقل». عقلانيت ديني، عقلانيت ناشي از پيوند عقل و وحي است، براين اساس، هر گاه عقل بشري در مسئله اي به بن بست برسد، به وحي مراجعه مي کند و بر اين اساس، عقل در رويکرد ديني به صورت گري خيال پردازانه، و وهم آلود، نيازي ندارد.
اين در حالي است که عقلانيت مادي نه تنها ناشي از پيوند عقل و وحي نيست، بلکه با انکار وحي آغاز مي شود. به بيان ديگر؛ عقلانيت مادي برخلاف عقلانيت ديني که دوساحتي و دومنبعي است، تک ساحتي و تک منبعي مي باشد. بر اين اساس هر گاه تنها منبع عقلانيت مادي که همان عقل محض بشري يا به تعبير ديگر، همان عقل بريده از وحي است، به بن بست برسد، ساحت و منبعي ديگر وجود ندارد تا از آن ارتزاق کند؛ از اين رو، ناگزير است که خود مشکل به وجود آمده را حل کند. صورت گري تاريخي، آسان ترين کاري است که در چنين مواردي عقلانيت مادي انجام مي دهد. براساس اين صورتگري، ديگر لازم نيست که عقل در شناخت واقعه تاريخي به متن تاريخ پايبند باشد، بلکه خودش مي تواند گزاره هايي هر چند خيالي و وهمي به متن اضافه کند و تحليل تاريخ خود را جلو ببرد! اين جمله مارکس که گفته بود: «فلاسفه قبل از اين به کار تفسير عالم مشغول بودند و از اين پس به کار تغيير آن مشغول خواهند شد» را نبايد دست کم گرفت. تغيير عالم، يعني عدم پايبندي به متن عالم؛ يعني صورت گري کردن در تاريخ. البته کارتغيير عالم در ذهنيت فلاسفه غرب بسيار زودتر از مارکس و با دکارت و بيکن و... شروع شده بود. دکارت وقتي انسان را نه جزئي از طبيعت، بلکه مالک الرقاب آن مي داند، بيکن وقتي دانش را به قدرت تعريف مي کند و... در حقيقت به بشريت اجازه داده اند و بلکه امر کرده اند که از اين پس به جاي اينکه دغدغه هماهنگ شدن با طبيعت و قوانين وديعه گذاشته شده در آن را داشته باشند، دغدغه جعل قانون را براي آن داشته باشند.
10) براي تشخيص يک بيماري، مکتب هاي درماني متفاوتي را مي توان در نظر گرفت. مسلماً هر يک از اين مکتب ها که بتواند عوامل تأثير گذار بيشتري در بروز يا مهار بيماري را شناسايي و سهم تأثير آنها را نيز تحليل کند، موفق تر و بهتر خواهد بود. بر همين اساس، در تحليل يک رخداد تاريخي نيز هر رويکردي که بتواند عناصر تأثيرگذار بيشتري را که در بروز آن رخداد نفش داشته اند، شناسايي و سهم تأثير آنها را تبيين کند، رويکردي موفق تر و دقيق تر مي باشد.
تاريخ نگاري ديني به دليل اتصال به منبع غيب، بسياري از عناصر و مؤلفه هاي غيبي موثر در رويدادهاي تاريخي را شناسايي و به سهم تأثير آنها مي پردازد. براي مثال، در تاريخ نگاري ديني براي تحليل، رويدادهايي، مثل ابتلاي انسان به فقر، آفت در رزق، عذاب الهي و....عواملي معنوي از قبيل عدم اکرام يتيمان، عدم رد حق يتيم و... شناسايي مي شوند.(1) اين در حالي است که در رويکرد مادي به دليل عدم اتصال به غيب، تنها به شناسايي عناصر ظاهري موثر در رخداد تاريخي بسنده مي کنند و چه بسا به دليل همين عدم اتصال به غيب، در شناسايي عوامل ظاهري نيز کاملا موفق نشوند، چرا که عوامل ظاهري موثر در رخدادهاي تاريخي، همه به يک ميزان، ظاهر نيستند، بلکه برخي از آنها ظهوري کم رنگ دارند و در تحليل هاي سطحي مورد غفلت قرار گرفته و به حساب آورده نمي شوند.(2)
رويکردهاي ديني در تحليل تاريخ، هر چند به دليل اتصال به منبع غيب، قادر به شناسايي عوامل تأثيرگذار بيشتري در رخدادهاي تاريخي هستند، اما همين مسئله باعث مي شود که سطح تحليل آنها از رخدادهاي تارخي نيز پيچيده تر شود، چرا که در هر حال، نرم افزاري که بتواند از ضرب عوامل بيشتري در يکديگر به نتيجه برسد، نسبت به نرم افزارهايي که مسائل را به سطوح نازل و بسيط تقليل مي دهند، قوت سنجش بيشتري دارد. البته بايد توجه داشت که صرف پيچيدگي، امتياز محسوب نمي شود، بلکه آنچه بايد ضميمه کرد اين است که اين پيچيدگي، معلول عوامل «تأثير گذار» بيش تر است، وگرنه با به ميان آوردن برخي عوامل خنثي نيز مي توان دايره تحليل درباره يک رخداد تاريخي را پيچيده کرد؛ درست مثل کاري که در تاريخ نگاري مادي به دليل التزامش به توارث وتوالي تاريخي که اقتضاي ذکر بسياري از جزئيات غير مفيد در نيل به اهداف عاليه تاريخ را دارد. انجام مي شود!
تفاوت دو رويکرد تاريخ نگاري ديني و مادي از اين حيث به تفاوت پيچيدگي ذهن يک عالم و يک عوام در تحليل يک مسئله است. معمولا عوام به دليل بساطتت ذهني که دارند، مسائل را بسيار ساده تحليل مي کنند هنگام رو به رو شدن با آنها نيز بسيار سريع اظهار نظر مي کنند. اين در حالي است که انسان عالم هنگام مواجه شدن با همان مسائل، به دليل نياز به محاسبه عناصر زيادي که احتمال تأثيرشان را در به وجود آمدن آنها مي دهد، هرگز براي پاسخ دادن عجله نمي کند و چه بسا پس از تأمل زياد، باز هم نهايتاً با «شايد» و«اگر» و«احتمالا» درباره آنها نظر بدهد. رويکرد ديني در تحليل تاريخ، چشم انسان را به منظرها، مؤلفه ها و عناصري باز مي کند که در بسياري از موارد براي انسان حيرت علمي به ارمغان مي آورند.
با احتساب اين ويژگي ها، مورخ ديني، نمي تواند به تاريخ و مسائل آن سطحي بنگرد و درست به دليل فقدان اين شرايط در تاريخ نگاري مادي، مورخ مادي حتي اگر هم بخواهد نمي تواند تاريخ را پيچيده تحليل کند، چرا که او در بستر تاريخ تنها عناصري محدود ومؤلفه هاي ظاهري تأثيرگذار در آن را مي بيند و با اين عناصر محدود، تاريخ نمي تواند پيچيده شود تا لازم باشد در تحليل آن نيز پيچيده و دقيق عمل کرد.
11) تاريخ نگاري ديني بر نوعي تاريخ قدسي مبتني است. در تاريخ قدسي، وقايع قدسي حضور دارند و اين وقايع که در ماوراي تاريخ مادي حضور دارند، در معناي تاريخ تأثيرمي گذارند. تاريخ قدسي بر اين فرض استوار است که بدون آسمان شناسي و معادشناسي سخن گفتن از معناي تاريخ، امري عبث و بيهوده است.(3) به عبارت ديگر:
تاريخ قدسي به تصوراتي ...اطلاق مي شود که مبتني بر مشاهده، ثبت و نقادي وقايع تجربي نيست. بلکه از شيوه ادارکي ناشي است که از ماديت وقايع تجربي فراتر مي رود؛ يعني درکي از عالم معقول. ميان معرفت قدسي و تاريخ قدسي نسبتي وجود دارد. به يقين، اموري که بدين گونه درک شده اند. به عنوان وقايع، واقعيت دارند، اما نه به عنوان واقعيت جهان و اشخاص جسماني؛ يعني وقايعي که به طور معمول در کتاب هاي تاريخي ما ثبت است... اين وقايع، در وراي تاريخ اتفاق مي افتند [مثل] روز ميثاق ميان خدا و انسان... پيامبران و امامان را به اعتبار پيامبر و امام بودن، تنها در مرتبه تاريخ قدسي يا تاريخ قدساني مي توان درک کرد... چنان که ملاصدرا، ضمن توضيح تعليمات امامان، بيان کرده است، آنچه بر قلب پيامبر نازل شده يا ظاهر شده پيش از صورت مشهود قرآن مکتوب، حقايق آن بوده است. اين حقايق، همان نورالکلام است که پيش از آنکه فرشته به صورتي مشهود جلوه کرده و نص کتاب را فرو خواند، حضور داشته است.(4)
تاريخ نگاري ديني به دليل اشتمال بر وقايعي که بيرون از عينيت ملموس اتفاق مي افتند، محتوايش شامل تر و در عين حال، پيچيده تر است و اين غير اين استدلال است که تاريخ نگاري ديني به دليل ابتناي بر غيب، بر تحولات پنهان و جزئي در تاريخ دسترسي داشته و به همين علت، پيچيده تر از تاريخ نگاري مادي است. به بيان ديگر، يک وقت سخن اين است که در عالم عينيت (عالم مشهودات و ملموسات) بسياري از عناصر جزئي و پنهان از چشم تاريخ نگاري مادي غايب هستند و يک وقت سخن اين است که حتي اگر تاريخ نگاري مادي همه عناصر جزئي و پنهان در عالم عينيت را هم بتواند شناسايي کند، باز هم تاريخ نگاري ديني به دليل اتصال به ساحتي مجزا و علاوه بر ساحت عينيت ملموس، فراخ تر از تاريخ نگاري مادي وپيچيده تر از آن خواهد بود.
عناصر و عوامل ساحت غيب علاوه بر اينکه مقتضي مناسبات ويژه اي در همان ساحت هستند، با تأثيرگذاري شان بر عناصر و عوامل ساحت عينيت ملموس، مقتضي مناسبات ويژه اي حتي در اين ساحت مي شوند و اساساً مجموعه اين مناسبات ويژه در دو ساحت غيب و شهود، نوعي تاريخ ويژه به نام تاريخ قدسي را پديد مي آورند.
12) مهم ترين تأثير عبرت آموزي از تاريخ، در هويت بخشي تاريخ به انسان جلوه مي نمايد. به دليل اينکه همه عناصر هويت بخش به انسان، از جلمه دين، مليت (وطن)، جنسيت، صنفيت (شغل) و...عناصري تاريخي هستند و بروزهاي عيني آنها جز در تاريخ نبوده است؛ از اين رو، پيوند انسان با تاريخ، در حقيقت، پيوند آن با عناصر هويت بخش است و به همين دليل انسان هايي که با تاريخ خود آشنا هستند به لحاظ شخصيتي و هويتي، انسان هاي با ثبات تري هستند.
از ميان عناصر هويت بخش به انسان، عنصر دين بيشترين تأثير را دارد. هويت ديني، گسترده ، عميق و ماندگار است و دليل اين مسئله نيز اين هست که تنها در دين است که انسان به ريشه هاي واقعي حيات خود پيوند مي خورد. ريشه واقعي انسان به «خالق» انسان برمي گردد؛ کسي که هم«اول» و «آخر» هست و هم «ظاهر» و «باطن». پيوند با چنين کسي در حقيقت به معناي پيوند با صفات اوست و صفات حق تعالي آن چنان است که همه هستي را مي پوشاند. از همين روست که در ادعيه مأثوره آمده است که «کس که تو را دارد، چه ندارد و کسي که تو را ندارد، چه دارد؟» پس پيوند با مبدأ هستي و نيز پيوند با غايت هستي است و از آنجا که خداوند متعال، علاوه بر اينکه علت محدثه هستي است، علت مبقيه آن نيز مي باشد، بنابراين پيوند با آن، پيوند به فرايند هستي نيز مي باشد.
تاريخ نگاري ديني، هستي و رخدادهاي آن را از منظر مخلوق بودن آن مطالعه مي کند. در اين نوع رويکرد، همه رخدادها - اعم از اينکه مباشرتاً توسط انسان ها رقم خورده باشند يا خير ازجانب ارتباط و اتصالشان با خداوند متعال، مطالعه مي شوند. به عبارت ديگر، «طبيعت شناسي» در تاريخ نگاري ديني چيزي جز «خلقت شناسي» نمي باشد. اين در حالي است که در تاريخ نگاري مادي درباره رخدادهاي هستي با قطع نظر از هرگونه ارتباط آنها با مبدأ و غايت هستي صورت مي گيرد. قطعاً در تحليل هاي مادي از رخدادهاي تاريخي نيز مورخ در پي يافتن مقدمات و علل آن رخدادهاست. هم چنان که از بررسي نتايج و پيامدهاي آنها نيز غافل نيست. به رغم اين، در سلسله مقدمات و نتابج هرگز به علت العلل هستي و غايت القصواي آن نمي رسد؛ چرا که از نظر وي ارتباط مثلا يک زلزله به علل و مقدماتي غير از آنچه در زمين شناسي مطرح شده، عبث، بيهوده و غير علمي است. مورخ مادي هرگز نمي تواند و بلکه نمي خواهد که ميان گناهان مردم يک سرزمين و بلاهايي که براي آنها نازل مي شود (مثل زلزله وسيل و...) ارتباط علي- معلولي برقرار کند. به ديگر سخن، هويت بخشي تاريخ نگاري مادي از طريق تحليل علل صوري و مادي رخدادهاي تاريخي صورت مي گيرد. اين در حالي است که هويت بخشي تاريخ نگاري ديني بيشتر از طريق تحليل علل فاعلي و غايي رخدادهاي تاريخي صورت مي گيرد. علل صوري و مادي، «علل قوام بخش» رخدادهاي تاريخي هستند، اما علل فاعلي و غايي، «علل هستي بخش» آنها هستند. اين طبيعي است که هويت ناشي از علل هستي بخش، کامل تر و واقعي تر از هويت ناشي از علل قوام بخش مي باشد، چرا که علل فاعلي و غايي قائم به ملل مادي و صوري نيستند، اما علل صوري و مادي قائم به علل فاعلي و غايي هستند؛ يعني تا زماني که علت فاعلي وجود نداشته باشد، ماده و صورت يک شيء شکل نمي گيرد و تا زماني که علت غايي وجود نداشته باشد، علت فاعلي دست به ايجاد و خلق فعل نمي زند.
13) تاريخ نگاري ديني مسبوق به جهان بيني ديني است. براساس جهان بيني ديني، سراسر تاريخ نبردگاه دو جبهه حق و باطل است. اين نبرد، با عصيان ابليس از فرمان خداوند مبني بر سجده بر آدم(ع) شروع مي شود و از آن پس، دو جبهه صورت مي گيرد که در يک سوي آن هابيل، ابراهيم، موسي، محمد، حسين، خميني و... و در سوي ديگر آن، قابيل، نمرود، فرعون، ابوسفيان، يزيد، صدام و... قرار دارند. از نظر جهان بيني ديني، اصالت همواره با جبهه حق بوده و جبهه باطل جز به تبع جريان حق، امکان حضور تاريخي نخواهد داشت. براين اساس، تاريخ نگاري ديني معطوف به تاريخ جبهه حق (تاريخ حضور ديانت و انبياي الهي و ...) بوده و تاريخ جبهه باطل را جز در مواردي که به تبيين جبهه حق کمک مي کند، ذکر نمي کند.
تاريخ نگاري مادي نيز مسبوق به جهان بيني مادي است. براساس جهان بيني مادي، عالم از طريق بسط يک سلول تک بافتي و تکثير مکرر آن ساخته شده است. در معرفت شناسي مبتني بر اين جهان بيني، تقسيم اشيا به حق و باطل ممکن نيست. اساساً حق در اين معرفت شناسي، يعني بودن و وجود داشتن و هر چيزي که وجود داشته باشد.حق است. بنابراين، همه اشيا از اين حيث که وجود دارند، حق هستند. تاريخ نگاري مبتني بر اين نوع جهان بيني و معرفت شناسي، تنها يک نوع جهت در تاريخ را شناسايي مي کند و آن جهت واقع شدن (وجود داشتن) است و از آنجا که همه اشيا وجود دارند، پس در يک جهت هستند. مقتضاي ضروري اين نوع نگاه به تاريخ، خطي ديدن تاريخ است. دقيقاً به دليل همين رويکرد، در تاريخ نگاري مادي، همواره توالي و توارث داده هاي تاريخي اصالت داشته است.
در تاريخ نگاري ديني نيز، اشيا و رخدادهاي تاريخ به ترتيب بهره وجودي شان اولويت بندي مي شوند. البته به معناي وجود در دو نگاه ديني و مادي تفاوت دارد. در نگاه ديني، بهره وجودي از طريق قرب الهي حاصل مي شود. اما در نگاه مادي، بهره وجودي با شاخص هاي کاملا ظاهري و کمي، از قبيل گستره، وزن، حجم، تأثيرگذاري ظاهري و... ارزيابي مي شود. و از آنجا که جريان باطل در مقايسه با جريان حق، نوعاً بهره بيشتري از اين گونه شاخص هاي ظاهري و کمي در طول تاريخ داشته، تاريخ نگاري مادي بر اساس نوع جهان بيني و معرفت شناسي خاصي که دارد، به طور طبيعي به تاريخ نگاري جريان باطل تبديل مي شود؛ بدين معنا که - برخلاف تاريخ نگاري ديني که خط انبيا و اولياي الهي در آن محوريت دارد- خط فراعنه و طواغيت در آن اصالت مي يابد.
نتيجه
از منظر اديان الهي، انسان، فريد و وحيد در عالم رها نشده، بلکه در ارتباط با ديگر موجودات، طبيعت و حتي عوالم ديگر آفريده شده است. نگرش به تاريخ با رويکرد مادي، توان شناسايي اين روابط و نهايتا تحليل دقيق آنها را ندارد. از اين رو، اگر انسان بخواهد در منزلت واقعي خود قرار گيرد و از اين مکانت خود با آگاهي پاسداري نمايد، ناگزير از استمداد دين مي باشد. آينده تاريخ را بايد از پايگاهي مشرف بر آن نگريست. برخلاف «پايگاه ماده» که عين محدوديت و اضطراب است. «پايگاه غيب الهي» عين اشراف و اطلاق است. بشري که نمي تواند زمان را متوقف کند و ناگزير از حرکت به سوي فرداست، همچنان ناگزير از توجه به پايگاه غيب الهي خواهد بود و شايد بازگشت دوباره غرب مدرن- پس از قرن ها «تجربه زيست منهاي خدا» - به دين، درک اين اضطرار بوده باشد.
پي نوشت ها :
1. «اما الانسان اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه، فيقول ربي اهانن، کلا بل لاتکرمون اليتيم، ولا تحاضون علي طعام المسکين، وتاکلون التراث اکلا لما، وتحبون المال حبا جما». (فجر: 16- 20).
2. برخي صاحب نظران اين تفاوت ميان تاريخ نگاري ديني و مادي را اين گونه ياد کرده اند که تاريخ نگاري ديني مبتني بر حکمت تاريخ، و تاريخ نگاري مادي مبتني بر فلسفه تاريخ است. از نظر آنها، «حکمت تاريخ بر اين فرض مبتني است که نيروهاي الهي، عوامل لطيف در اين جهان مداخله مي کنند. فلسفه تاريخ مي تواند بر پايه عليتي استوار شود که هر گونه وضعيت استعلابي را از ميان مي برد؛ فلسفه تاريخ مي تواند نوعي عرفي شدن بنيادين حکمت تاريخ و يا نمونه بارز سکولاريزاسيون باشد. حکمت شيعي، به نوبه خود، نوعي حکمت تاريخ پيشنهاد مي کند که تاکنون نظر تاريخ نويسان فلسفه را به خود جلب نکرده است». (هانري کربن، تاريخ فلسفه اسلامي، ص399- 400).
3. همان، ص95.
4. همان، ص 92- 93.
آمدي، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم و دررالکلم، قم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه عليمه قم، 1366.
استيس ، والتر ترنس، دين و نگرش نوين، ترجمه احمد رضا جليلي، تهران، حکمت، چ دوم، 1381.
افروغ، عماد، گفتارهاي انتقادي، تهران، سوره مهر، 1385.
جمعي از نويسندگان، مباني نظري هنر از ديدگاه شهيد سيد مرتضي آويني، قم، نبوي، 1374.
داوري اردکاني، رضا ، مقام فلسفه در دوره تاريخ ايران اسلامي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چ سوم، 1379.
دورانت، ويل، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب، تهران، علمي وفرهنگي، چ نهم، 1374.
رباني گلپايگاني، علي، معرفت ديني از منظر معرفت شناسي، تهران، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چ1، 1378.
زرين کوب، عبدالحسين، تاريخ در ترازو، تهران، امير کبير، چ هفتم، 1381.
فضل بن شاذان، الايضاح، تهران، دانشگاه تهران، 1352.
کربن ، هانري، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه سيد جواد طباطبايي، تهران ، کوير ، چ سوم، 1380.
تاريخ در آينه پژوهش-شماره 25
/ك