فلسفه ي اخلاق «ويليام كي فرانكنا»
اشاره
فرانكنا به مدت چهل و يك سال، طي سال هاي 1937 تا 1978 ميلادي، عضو هيأت علمي گروه فلسفه و چهارده سال نيز طي سالهاي 1961 تا 1947 ميلادي، رييس اين گروه در دانشگاه ميشيگان بود.
او با مقاله اي به نام «نافلسفه ي طبيعت گرا» كه در مجله ي Mina در سال 1939 ميلادي منتشر كرد به شهرت رسيد و هنگام تحقيق پايان نامه ي دكتري خود با انديشمنداني چون لوييس، پارتون بري و آلفرد نورث در دانشگاه هاروارد و جي. ئي. مور و سي. دي. براد در دانشگاه كمبريج در انگلستان همكاري علمي داشت.
فرانكنا در سال 1994 ميلادي در هشتاد و پنج سالگي در شهر Ann Arbor بدرود حيات گفت و انديشه و كتاب هايش را به عنوان ميراثي گرانبها بر جاي گذاشت. بخشي از كتاب هاي او با نام هاي فلسفه ي اخلاق (1963م.)، فلسفه ي تعليم و تربيت (1965م.)، چشم انداز اخلاق (1976م.)، سه سوال درباره ي اخلاق (1974م.) و تفكري در باب فلسفه ي اخلاق (1980م.) در زمان حيات او منتشر گرديد.
مرحوم استاد دكتر مهدي حايري يزدي، كه زماني از شاگردان فرانكنا در دانشگاه ميشيگان بود، در خاطرات خود او را «مردي بسيار خوب و فرهيخته» (1) توصيف كرده است.
چكيده
كتابي كه توسط آقاي هادي صادقي ترجمه شده داراي 73 نوشته ي كوتاه و بلند در خصوص فلسفه ي اخلاق، نظرات مطرح، عدالت و عشق، و مسووليت و ارزش هاي اخلاق است كه مقدمه اي از استاد مصطفي ملكيان را نيز به همراه دارد. استاد ملكيان در بيان كامل بودن اين كتاب نوشته است: نظري اجمالي به فهرست كتاب نشان مي دهد كه اختصار نوشته ها، جامعيت آن را دستخوش نقصان فاحش نكرده است. اين كتاب در 272 صفحه منتشر شده است.
با آن كه مولف نظر پيشنهادي ارايه كرده و ديدگاه خود را در قالب «نظريه ي سودگروي تعديل يافته» بيان داشته است، جانب انصاف را نيز رعايت نموده و ضمن انتقاد منصفانه به نظرات ساير فلاسفه، تلاشي اخلاقي براي تكميل اين نظرات به خرج داده است.
اين كتاب را اگر نتوان مشهورترين و ماندگارترين اثر فلسفه ي اخلاق دانست، اما مي توان در برگيرنده ي جامع ترين نظرات در اين زمينه برشمرد و مي توان يقين كرد كه دو وظيفه ي نويسنده را كه «ارايه ي نظرات فيلسوفان اخلاق» و «تحقيق در فلسفه ي اخلاق و فرا اخلاق» بوده، به بهترين نحو ادا كرده است.
آغاز فلسفه ي اخلاق
معيار شدن قوانين رايج
اعتراض اول آن است كه قواعد، خيلي دقيق و روشن نيستند و هميشه استثناپذيرند و ممكن است با يكديگر تعارض كنند؛ اين كه قواعد، دروغ گويي را ممنوع كرده اما دروغ مصلحت آميز و دروغ وطن پرستانه را مجاز مي داند. اين استثنائات به طور دقيق در قوانين و قواعد گنجانده نمي شود و تعابيري مختلف از آن ارايه مي شود.
اعتراض دوم آن است كه قواعد معمولاً خشك، منفي و محافظه كارانه هستند و سازنده، خلاق، تطبيق پذير و اثباتي نيستند.
اعتراض سوم و جدي تر فرضي است كه قواعد جامعه، حتي قواعد اخلاقي آن، بد، ضد اخلاقي، غلط و يا ناعادلانه باشد و بي جهت حيات بشري را به خطر بيندازد، مثل قوانين بردگي كه روزگاري جزو قواعد جامعه بوده و يا قوانين تبعيض نژادي.
اخلاق هنجاري
اهميت مسأله ي معروف «ناظر به واقع» و «وضوح مفهومي»
نظريات اخلاقي
1ـ غايت انگارانه
از اين گروه، لذت گرايان، خوب را «خوشي» و بد را «رنج» تعريف مي كند و لذت ناگرايان، خوب را «قدرت»، «معرفت تحقق نفس» يا «كمال» معني كرده اند.
2ـ وظيفه گروانه
نظرات زير گروه هاي غايت انگاران
1ـ خودگروي اخلاقي (اپيكور، هابز، نيچه): اين گروه به دنبال خير خود هستند. اپيكور لذت گرا بوده و خير و مصلحت را سعادت و سعادت را لذت تعريف كرده است. اين گروه، مصلح گرا بوده و روان شناختي يكي از دلايل عمده ي آنان در اين گرايش بوده و مي گويند كه به دنبال رفاه و سود خويش هستيم. بانكر آن را «حبّ ذات» و فرويد آن را «خود» ناميده است.
2ـ همه گروي اخلاقي يا سودگروي (بنتام، جان استوارت ميل): اينان به دنبال سود و خير عمومي هستند. آنان لذت گرا نيز بوده اند، اما برخي مثل رَشدَال و جي. ئي مور، لذت گرا نيستند، بلكه «آرماني» هستند.
3ـ نظرات بينابين: مثل حالتي كه خير را براي گروه هاي خاصي از جامعه مي خواهند.
4ـ ديگر گرايي اخلاقي ناب: بيشترين خير را براي ديگران (غير از خود) ايجاد مي كنند يا مي خواهند.
نظرات زير گروه هاي وظيفه گروانه
وظيفه گرايان نيز با توجه به نقشي كه به قواعد كلي مي دهند مختلف هستند.
1ـ عمل نگر افراطي: اين گروه معتقد است كه ما مي توانيم و بايد در هر موقعيت كلي و جزيي، به طور جداگانه و بدون توسل به هيچ قاعده اي و بدون توجه به غلبه ي خير بر شر، ببينيم و تصميم بگيريم كه چه چيزي درست است و بايد انجام بدهيم. ئي.اف. كريت و شايد اچ. اي. پريچارد از اين دسته هستند. شايد ارسطو را هم كه گفته است: «ميانگين زرين چيست» بتوان جزو اين گروه برشمرد. امروز، اين نظر، با تأكيد بر تصميم به جاي شهود و با پذيرش مشكلات و اضطراب، نظر اكثر اگزيستانسياليست هاست.
2ـ عمل نگر كمتر افراطي: آنان ايجاد قاعده ي كلي را بر اساس قواعد جزيي مجاز مي دانند و آنها را در تعيين اين كه در موارد بعدي چه بايد كرد مفيد مي بينند، اما هرگز اجازه نمي دهند كه قاعده ي كلي جانشين يك حكم جزيي شود.
وظيفه گروان عمل نگر معتقدند كه همه ي احكام اساسي درباره ي الزام، كاملاً جزيي اند (مانند اين كه: در اين موقعيت چه كنيم؟) و احكام كلي، مثل وفاي به عهد، غير قابل دسترس يا بي فايده اند يا حداكثر از احكام جزيي مشتق شده اند.
آنچه امروز «اخلاق وضعيت» ناميده مي شود، وظيفه گروي عمل نگر است.
3ـ وظيفه گروان قاعده نگر: اين گروه معتقدند كه معيار صواب و خطا مشتمل بر يك يا چند قاعده يا قواعد كاملاً انضمامي است، مثل: «بايد همواره راست بگوييم»، يا قواعد خيلي انتزاعي، مثل «اصل عدالت». كلارك، پرايس، رايد، كانت و شايد باتلر، از اين دسته اند. اما كساني كه وجدان را قاعده مي دانند، وظيفه گراي قاعده نگر و يا وظيفه گراي عمل نگر ناميده مي شوند، كه بستگي به اين دارد كه معتقد باشند وجدان اولاً و بالذات قواعد كلي را در اختيار قرار مي دهد، يا احكام جزيي اوضاع و احوال خاص را به ما مي آموزد.
4ـ نظريه ي امر الهي: يكي از نظرات وظيفه گراي قاعده نگر با تاريخي دراز و پر اهميت، نظريه ي حسن و قبح الهي يا نظريه ي امر الهي است. اين نظريه معتقد است كه معيار صواب و خطا، اراده و قانون خداست و خدا آن را امر كرده است. چون اعتقاد اين گروه اين است كه بايد بيشترين خير را حاصل نمود، بنابراين، نظريه ي اخلاقي آنها، همانند اخلاق سودگرا، خودگراي اخلاقي و يا وظيفه گراي كثرت انگار است.
البته مهم است كه بدانيم قانون خدا از نظر آنان چيست و كدام است. اگر معتقد باشند كه قانون خدا مشتمل بر تعدادي قاعده است (مثل ده فرمان عهد عتيق)، آن گاه به يقين، آنان نيز مانند وظيفه گراي قاعده نگر كه كثرت انگار، با مشكل تعارض ميان آن قواعد مواجه خواهند بود، مگر آن كه خداوند به آنان بياموزد كه چگونه عمل كنند.
هنگامي كه از اين گروه سوال مي كنيم كه چرا بايد كاري كرد كه خداوند فرمان داده است، ممكن است دو نوع پاسخ ارايه دهند:
الف ـ اگر كاري كه خدا گفته انجام دهيم، پاداش مي گيريم، و در غير اين صورت، مجازات مي شويم. اين پاسخ وسيله اي براي تحريك و برانگيختن براي اطاعت از خداست. اگر بخواهيم اين پاسخ را توجيه كنيم، خودگروي اخلاقي را مسلم فرض كرده ايم. پس از اين منظر، اصل هنجاري آنها اطاعت از خدا نيست، بلكه انجام دادن كاري است كه خير آدمي را بيشتر مي كند. در اين صورت، آنها غايت انگار محسوب مي شوند، نه وظيفه گرا.
ب ـ فقط و فقط براي آن كه خداوند امر و نهي كرده است آن كار را انجام مي دهيم. با اين جواب، ممكن است بگويند كه خداوند فقط آن دسته از قوانين اخلاقي را به انسان وحي كرده كه اگر نمي كرد انسان نمي توانست بفهمد چه چيزي صواب است و چه چيزي خطا. بر اين اساس، نظر آنها اين است كه برخي قوانين اخلاقي را كه انسان مي فهمد، خداوند وحي نكرده و فهم آن را در اختيار انسان گذاشته است. اين گروه مي گويند كه قوانين اخلاقي با آنچه خدا مي گويد انطباق دارد، اما اصراري ندارند كه اثبات كنند فقط به اين دليل اين قوانين صحيح است كه خداوند به آن فرمان داده است.
پس اين ايراد وارد مي شود كه بگوييم، ديگر اين نظريه، حسن و قبح الهي نيست
سوال ديگر در اين نظريه آن است كه بپرسيم: «چگونه مي توانيم امر و نهي خداوند را بدانيم؟»
سوال ديگري كه سقراط نيز مطرح كرده، آن است كه: «آيا چون اين كار صواب است خداوند به آن امر كرده يا چون خداوند به آن امر كرده است صواب است؟» يك پاسخ (پاسخ اثيفرون به سقراط)، آن است كه بگوييم چون صواب است خداوند به آن امر كرده است. چنين پاسخي حسن و قبح الهي را باطل نمي كند، اما اشكال ايجاد مي كند.
سوال ديگر (استدلال كردورث) است كه مي گويد: «چنانچه نظريه ي حسن و قبح الهي صحيح باشد، اگر خداوند به جنايت يا ظلم امر كرد، اين امر، صواب و الزامي است؟» طرفداران اين نظريه مي گويند كه خداوند خوب است و چنين امر نمي كند.
اگر مقصود آنها اين باشد كه خدا به آنچه صواب است امر مي كند، در اين صورت، بايد از نظريه ي حسن و قبح الهي دست بردارند يا بگويند خوبي خدا اين واقعيت است كه او آن كاري را انجام مي دهد كه خودش امر يا اراده كند، بدون اهميت به اين كه آن كاري كه امر كرده، حتي اگر جنايت باشد، درست خواهد بود.
هم چنين مي توان پاسخ داد كه خداوند خوب است و به جنايت امر نمي كند. كه در اين صورت نيز اشكالات ديگري مطرح مي شود: نخست، مشكل اثباتي موجودي داراي صفات نيك و صفاتي كه به خداوند نسبت داده شده؛ و دوم، مشكل انجام چنين كاري، مستقل از دانستن اين كه اين موجود ما را به چه كاري امر كرده است.
سوال ديگري كه مطرح است آن است كه: «اگر عقيده داشته باشيم كه طرفداران نظريه ي حسن و قبح الهي يك نظام حقوقي را به عنوان راهنماي زندگي پذيرفته باشند، چون حقوق با اخلاق اختلاف ذاتي دارد، آيا اصولاً اين راهنما، اخلاقي نيز است؟» متكلمان خود گفته اند كه نظام ديني آنها درباره ي زندگي فراتر از اخلاق است.
سوال ديگري كه مطرح است آن است كه: «آيا خداوند در امر و نهي خود ديدگاهي اخلاقي دارد؟»
نظريه ي كانت
كانت با توجه به تفسيرهايي كه از نظريه ي او شده و تناقضات نظر او، استدلال چندان قوي اي در اين باره ندارد. او در مراحل بعد نظريه اش را بسط مي دهد.
الف ـ اگر، و تنها اگر، بتوانيم بخواهيم كه يك اصل، قانوني عمومي شود، عمل بر اساس آن اصل، پذيرفتني است.
ب ـاگر و تنها اگر، نتوانيم بخواهيم كه يك اصل، قانوني عمومي شود، عمل نه آن اصل، خطاست.
ج ـ اگر و تنها اگر، بتوانيم بخواهيم كه ضد يك اصل، قانون عمومي شود، عمل بر اساس آن اصل، وظيفه است.
نظريه ي كانت در خصوص دو اصل اخلاقي كه با يكديگر تداخل دارند، متناقض مي شود. ضمن آن كه هر چند كانت نظريه ي خود را بسط داده است، باز هم شامل تمام اصول نمي گردد. بر اساس نظر او، تمام اصول ضد اخلاقي رد نمي شود، مثل اصل «هرگز كمك نكردن به ديگران».
استدلال كانت، بر اساس اصول خود، كافي نيست و بيشتر به اين بستگي دارد كه از كدام ديدگاه مي خواهد كه عموم مردم از قواعد پيروي كنند؛ از ديدگاه احساني يا مصلحت انديشانه. اين نظريه كم كم ما را از وظيفه گرايي به سودگرايي سوق مي دهد و ديدگاه «اخلاقي بودن» را نيز زير سوال مي برد.
نظريه ي سودگروي
خودگروي به ازدياد خير اهميت مي داد، ولي نسبت به مردم بي اهميت بود. در مقابل، نظريه ي وظيفه گروانه به مردم اهميت مي داد، ولي به ازدياد خير به اندازه ي كافي اهميت نمي داد.
اين نظريه بر قواعدي استوار است كه بيشترين خير را فراهم مي كند و يا مي توان انتظار داشت كه فراهم كند.
جرمي بنتام تلاش كرد كه با استفاده از هفت بُعد، خوشي ها و دردها را محاسبه اي لذت شمارانه كند.
جان استوارت ميل نيز تلاش كرد كه كيفيت را علاوه بر كميت، از طريق شدت دوام، ميزان يقين، قرابت، بارآوري، خلوص و وسعت، در ارزش گذاري لذات تاثير دهد.
سودگروي عام
بنابراين نظريه، عمل مرد فقيري كه دزدي مي كند، بيشترين غلبه ي خير را بر شر ايجاد مي كند، ولي عملي اخلاقي نيست و نبايد انجام دهد.
سودنگري قاعده نگر
سودنگري عمل نگر
سودنگر عمل نگر اجازه ي تعميم هيچ قاعده و تجارب گذشته را به حال و آينده نمي دهد و اصرار دارد كه بايد در تك تك موارد، آثار و نتايج تمام اعمالي كه پيش روي ماست بر رفاه عمومي از نو سنجيده و محاسبه شود.
سودگروان قاعده نگر كه به مباني خود اعتقاد داشته باشند بين دو عمل الف و ب كه هر دو امتياز مساوي (بر اساس غلبه ي خير بر شر) دارند، اما عمل الف مستلزم شكستن پيمان يا گفتن دروغ باشد، دو عمل را اخلاقي و به يك اندازه داراي ارزش اخلاقي مي دانند، در حالي كه هر عقل سليم عمل ب را ترجيح مي دهد.
نظريه ي پيشنهادي
نظريه اي كه بر اين مبنا به دست مي آيد نظريه اي وظيفه گروانه است كه به سود گروي نزديك است. اين نظريه، اصل نيكوكاري (نه اصل سود) و اصل عدالت (رفتار يكسان) را مبنا قرار مي دهد.
نقد و بررسي
ب ـ اشكال به كارگيري: اشكال ديگر اين نظريه آن است كه اطلاعات زيادي مي خواهد، اما اطلاعات كمي مي دهد: يعني براي نيكوكاري و دفع شر خيلي كارها بايد انجام داد، اين نظريه، خيال پردازانه، آمرانه، غير عملي و بي فايده است و براي برطرف كردن برخي اشكالات آن مي توان فرهنگ ها و قوانين آن و سنت ها را پيشنهاد كرد.
ج ـ وظايفي نسبت به خود: سوال اين است كه: هرگاه اين نظريه را با دو اصل نيكوكاري و عدالت در مورد ديگران اجرا مي كنيم، آيا بايد در مورد خود نيز اجرا كنيم؟ اگر چنين است، آيا ديگران را محروم نكرده ايم؟ از طرفي نيز غير منطقي است كه بگوييم فقط آن را براي ديگران اجرا نماييم.
د ـ قاعده ي مطلق: اين نظريه داراي قاعده ي مطلق نيست، اما آيا قاعده اي مطلق وجود دارد كه بدون استثنا پذيرفته شود؟
اخلاق محبت
خوب چيست؟
مي توان با مباني گوناگون چيزي را ستايش كرد يا خوب ناميد. اگر آن چيز، شخص، انگيزه، نيت عمل يا ويژگي منش باشد، يكي از آن مباني، دليل اخلاقي است، در اين صورت، خوب به معناي اخلاقي استفاده مي شود.
همچنين مي توان چيزي را به دليل غير اخلاقي ستود. در اين حال، مي توان واژه ي خوب را به همه چيز اطلاق كرد، نه فقط به اشخاص، اعمال يا ملكات انسان.
نظريات مختلف درباره ي غايت خوب و خوبي
2ـ لذت ناگروان: اين گروه ممكن است بپذيرند كه لذت خوب است، اما همه ي آنان منكر مي شوند كه فقط لذت خوب است. يعني مي پذيرند كه لذت ويژگيي است كه سبب خوب شدن عمل مي شود، اما مي گويند اين سببيت، منحصر به فرد نيست. به عبارتي، اعتقاد دارند كه چيزهاي ديگري غير از لذت نيز باعث خوبي مي شوند.
3ـ مناظره ي لذت گروان و لذت ناگروان: لذت گروان استدلال خود را به شرح زير ارايه نموده اند:
الف ـ لذت، وتنها لذت، به عنوان غايت مطلوب است؛
ب ـ چيزي به عنوان غايت مطلوب است، و تنها چيزي كه به عنوان غايت مطلوب است، به عنوان غايت خوب است؛
ج ـ لذت، و تنها لذت، به عنوان غايت خوب است.
بنابراين، تنها راه انتقاد به اين استدلال، ايجاد شك و شبهه در منطقي بودن رابطه ي گزاره هاي الف و ب است. بسياري از لذت ناگروان، گزاره ي ب را پذيرفته، اما گزاره ي الف و گزاره ي ج و يا هر دو را رد مي كنند.
يك ـ ارسطو مي گويد: اين ادعا بي معناست كه بگوييم غايتي كه هدف همه چيز است ضرورتاً خوب نيست. او قبول دارد كه هدف همه چيز سعادت است، اما نمي پذيرد كه سعادت عبارت از لذت باشد. او معتقد است كه سعادت عمل عالي روح است.
دو ـ برخي از لذت ناگروان در قبول گزاره ب و ردّ گزاره هاي الف و ج از ارسطو تبعيت كرده اند، اما درباره ي اين كه خوب چيست با وي اختلاف دارند.
سه ـ ارسطو بر فضايل عقلاني تأكيد دارد.
چهار ـ رواقيون بر فضايل اخلاقي تأكيد مي كنند.
پنج ـ آگوستين و آكويناس خوب را با خدا يا با ارتباط با او يكي مي دانند.
شش ـ نيچه خوب را قدرت مي داند، اما قدرت در نظر او به معناي قدرت ناپلئوني نيست، بلكه يك خير مثل آدمي است، بلكه همه ي انواع فضايل روح آدمي است. وي معتقد است كه داوينچي چنين قدرتي داشت.
هفت ـ ايده آليست هاي هگل مشرب، مانند اف. اچ. برادلي، معتقدند كه خوب چيزي است كه همه به دنبال آن هستيم و آن تحقق نفس (2) است؛ بسيار شبيه نيچه، با افراط كمتر.
هشت ـ برخي لذت ناگرايان فهرستي از لذت ها ارايه مي دهند.
نه ـ برخي بيان مي دارند كه برخي لذت ها ذاتاً بد هستند، مانند لذتي كه از راه خيانت به دست مي آيد يا لذت بردن از شر و يا زشتي.
ده ـ برخي بيان مي دارند كه بسياري از خوبي هاي ذاتي وجود دارد كه مستلزم لذت نيستند، هر چند ممكن است علت يا موجب آن باشند، مثل حقيقت، زيبايي و فضيلت.
يازده ـ سيجويك، يك لذت گرا يا لذت ناگراي كمّي است و مي گويد: «خوبي ها به اندازه ي ميزان لذتي كه ايجاد مي كنند» خوبند. به تعبير وي، خوشايندي ملاك يا معيار ارزش، يك ملاك غير اخلاقي است.
پاره اي استنتاج
2ـ زيبايي، هماهنگي، تناسب، توزيع عادلانه ي خيرات و شرور، اينها ذاتاً ارزشمند نيستند، آنچه خوب است تأمل در آنها و تجربه ي آنهاست. آنها به خودي خود، خوبي هاي اصيل هستند، نه ذاتي.
3ـ اگر ارضاء گري متنوعي داشته باشيم ـ كه داريم، نظريه ي لذت گرايان كميّت نگر رد مي شود؛ زيرا ارزش ذاتي نمي تواند متناسب با مقدار لذت يا غلبه ي لذت بر درد (الم) باشد.
4ـ تجربه يا عمل، به خودي خود، خوب نيست، مگر اين كه مطلوب يا رضايت بخش باشد؛ به بيان ديگر، اگر چيزي ذاتاً خوب باشد، نوعي از ارضاء گري شرط ضروري آن است.
5ـ به نظر مي رسد براي اين كه چيزي خوب باشد لذت بخش بودن شرط كافي است.
زندگي خوب
افلاطون زندگي خوب را زندگي مركب مي دانست؛ يعني دربر گيرنده ي اعمال و تجاربي گوناگون كه تا حدي متعالي و لذت بخش هستند.
دي. اچ. پاركر، با موضعي نزديك به افلاطون، مي پنداشت كه زندگي خوب انسان بايد جنبه هاي گوناگون، همچون وحدت و كثرت، تعادل، آهنگ و سلسله مراتب را دارا باشد و بايد نوآوري و ماجراجويي نيز به طور متناسب داشته باشد.
از عصر رمانتيك به بعد، نظري پديد آمد كه خود مختاري، اعتبار، وثوق، تعهد، خلاقيت تصميم، كار خود را كردن، آزادي، فرانمود خود، كار و كوشش، تنازع و مانند آن را به فضيلت و ارضاء گري ترجيح داده است. اما اين حقيقت مهم را در بر دارد كه زندگي بايد شكل يا سبك زندگي داشته باشد و حرمت و احترام بايد سبك حاكم بر زندگي ما باشد.
البته بايد در نظر داشت آن گونه كه افلاطون و راس گمان مي كردند، نمي توان نظم يا الگوي معيني براي همه وضع كرد و بايد به اين نكته نيزـ كه در بحث عدالت مطرح است ـ توجه داشت كه نيازها و توانايي هاي مردم، نه فقط متنوعند، بلكه اين تنوع به قدري است كه زندگي خوب كسي ممكن است به اندازه ي زندگي ديگري ذاتاً خوب نباشد.
اخلاق مثل هر چيز ديگري ياري دهنده ي زندگي خوب است و يا بايد باشد. باز، اخلاق تنها نبايد به ياري زندگي خوب خود انسان به كار آيد، بلكه بايد به زندگي خوب ديگران نيز كمك كند. بنابراين، مي توان بر اساس دو اصل نيكوكاري و عدالت شخصي، زندگي خوب را ساخت. در اين رابطه، سقراط نيز در منون مي گويد: فضيلت، قدرت بر رسيدن به خوبي يا دستيابي به چيزي خوب، نيست، فضيلت عبارت است از عمل عادلانه، شرافتمندانه، معتدل و نيك خواهانه.
فرا اخلاق
ماهيت معنا و كارکرد احكامي كه چنين اصطلاحاتي را در بردارند چيست؟ قواعد استعمال چنين اصطلاحات يا جملاتي چيست؟ چگونه مي توان كاربرد اخلاقي اين اصطلاحات را از كاربرد غير اخلاقي و يا احكام اخلاقي را از احكام هنجاري تفكيك كرد؟ معناي اخلاقي در مقابل غير اخلاقي چيست؟ تحليل يا معناي اصطلاحات يا مفاهيم مربوط، مانند عمل، وجدان، اراده، آزاد، قصد، پيمان، عذرخواهي، انگيزه، مسووليت، عقل و آزادي چيست؟ آيا مي توان احكام اخلاقي و ارزشي را ثابت كرد، توجيه نمود و يا معتبر نشان داد؟ اگر مي شود چگونه؟ منطق استدلال اخلاقي و استدلال درباره ي ارزش چيست؟
توجيه اعمال اخلاقي
اما به نظر مي رسد، در عمل، گاهي حكم اخلاقي را با توسل به واقعيت توجيه مي كنيم، مثلاً: «عمل خاصي نادرست است، زيرا به كسي آزار مي رساند». به عبارتي، آزار نرساندن را توجيه درستي براي انجام ندادن آن عمل مي دانيم.
نظرات تعريف گروانه، طبيعت گروانه، ما بعد الطبيعي
نظريه ي طبيعت گروانه مي گويد كه با استدلال بسيار ساده اي مي توان اثبات كرد كه تمامي تعاريف پيشنهادي درباره ي خوب و بد كه با اصطلاحات غير اخلاقي صورت گرفته اند اشكال دارند. اين گروه احكامي را پذيرفته اند كه بيان هاي تغيير شكل يافته درباره ي واقعيت تجربي هستند.
نظريه ي ما بعدالطبيعي ـ بيان مي دارد كه اصول اخلاقي را مي توان با توسل به مقدمات كلامي و فقط با توسل به چنين مقدماتي توجيه نمود. اين گروه معتقدند كه بدون دين، هيچ انگيزه ي كافي براي اخلاقي بودن ممكن نيست. البته اگر هم اين نظر درست باشد، به معناي خاصي درست است و البته اگر عقايد مذهبي براي انگيزه ضروري است، نتيجه اين نمي شود كه توجيه اصول اخلاقي بر چنين عقايد و تجاربي است.
شهودگروي
تفاوت اين نظريه با تعريف گرايان اين است كه تعريف گرايان معتقدند كه اصطلاحات اخلاقي، علامت و نشانه ي خصايص اشيا هستند، مانند مطلوب بودن و يا رهنمون بودن به سعادت موزون، و همچنين معتقدند كه احكام اخلاقي صرفاً گزاره هايي هستند كه اين خصايص را به اشيا نسبت مي دهند، ولي شهودگرايان با وجود پذيرش اين مطلب، موافق نيستند كه اوصافي مثل خوب و بد بر اساس اصطلاحات غير اخلاقي قابل تعريف باشند. آنها مي گويند كه بسياري از اين اوصاف تعريف ناشدني يا بسيط و تحليل نشدني اند.
نظريه هاي غيرساختاري يا توصيف ناگروانه
الف ـ افراطي ترين آنها ديدگاهي است كه منكر است احكام اخلاقي ـ يا دست كم اساسي ترين آنها ـ، قابليت توجيه معقول يا از لحاظ عيني معتبر را داشته باشد. راسل مي گويد احكام اخلاقي صرفاً بيانگر نوعي آرزويند؛ يعني اين گروه معتقدند كه گفتن اين كه «قتل نفس نادرست است»، مانند اين است كه بگوييم: «قتل نفس اف!».
ب- سي. ال. استيو شون مي گويد: احكام اخلاقي طرز تلقي گوينده را بيان مي كند و تلقي مشابهي در شنونده بر مي انگيزد و يا مي خواهد برانگيزد. اين نظريه بيشتر برجنبه ي عاطفي تكيه دارد.
ج ـ نظريه ي فيلسوفان آكسفورد: آنان احكام اخلاقي را حتي بيان و يا انگيزش احساسات يا طرز تلقي يا تعهدات دلخواهانه ندانسته اند، بلكه ارزش گذاري، تجويز، توصيه و مانند آن مي دانند. اين نظريه با كمترين افراط شناخته شده است.
در جستجوي نظريه ي كارآمد
توجيه اعمال اخلاقي با ديدگاه نسبيت گروي
نسبيت گروي فرا اخلاقي: اين ديدگاه بر آن است كه در مورد احكام اخلاقي اصلي، شيوه ي معقول و معتبر عيني اي براي توجيه يكي در مقابل ديگري وجود ندارد. در نتيجه، ممكن است دو حكم اصلي متعارض، اعتبار يكساني داشته باشند. اين نسبيت گروي، اظهاراتي فرا اخلاقي دارد.
نسبيت گروي هنجاري: آنچه براي شخص يا جامعه درست يا خوب است، حتي اگر هم شرايط مربوط مشابه باشد، براي شخص يا جامعه ي ديگر درست يا خوب نيست.
ديدگاه اخلاقي چيست؟
نظرات مختلف:
2ـ كورت باير معتقد است كه وقتي ديدگاهي اخلاقي برگزيده ايم كه خودخواه نباشيم و كارها را بر اساس اصول انجام دهيم و بخواهيم اصولمان تعميم يابد و در انجام چنين كاري خير همه را به يكسان در نظر بگيريم.
3ـ هيوم معتقد بود كه ديدگاه اخلاقي، ديدگاه همفكري و موافقت است.
4ـ فرانكنا (در اين كتاب) معتقد است كه تنها در صورتي ديدگاه اخلاقي بر گزيده ايم كه:
الف ـ احكام هنجاري درباره ي افعال، اميال، ملكات، نيت ها و انگيزه ها، اشخاص و يا ويژگي هاي منش داشته باشيم؛
ب ـ بخواهيم احكام ما تعميم يابد؛
ج ـ ادله ي ما براي احكاممان بر اساس واقعيت هايي باشد درباره ي آنچه متعلقات احكام از طريق ايجاد يا توزيع خير و شر غير اخلاقي با زندگي موجودات مدرك مي كنند؛
د ـ هنگامي كه حكم در مورد افعال ما باشد، ادله ي ما شامل واقعيت هايي شود كه افعال و ملكات ما با زندگي ديگر موجودات مدرك (از آن جهت كه مدرك هستند) مي كند، البته اگر ديگران از آن متأثر مي شوند.
چرا بايد اخلاقي بود؟
در پاسخ به سوال، از بعد انگيزه ي اخلاقي بودن، مي توان به انگيزه ي مصلحت انديشانه و غير مصلحت انديشانه ي گوناگون براي انجام آنچه انجام آن درست است يا براي نقش داشتن در نهاد اخلاقي زندگي اشاره كرد.
در پاسخ به توجيه اخلاقي بودن نيز، توجيه «اخلاقي» براي انجام آنچه اخلاقاً درست است كافي است و اين نتيجه حاصل مي شود كه انجام آنچه اخلاقاً درست است نيازي به توجيه ندارد.
نهايتاً تفسير اين پرسش ها بدين گونه است كه سوال كنيم: چرا اخلاقاً بايد آنچه را اخلاقاً درست است انجام دهيم؟
البته در اين مبحث مي توان به مواردي مثل نياز جامعه به نهادهاي اخلاقي و دلايل غير اخلاقي فرد براي پذيرش فكر و زندگي اخلاقي اشاره كرد، كه پاسخ كاملي نيست.
مي توان دليل ديگري اقامه كرد كه عملي كه اخلاقاً خوب يا درست است عملي متعالي است و عمل متعالي اولويت زندگي افراد را تشكيل مي دهد.
اما باز هم برهان قاطع و دليل محكمي ارايه نشده است و فرد را مجبور نمي كند به معناي غير اخلاقي مورد بحث همواره كاري را انجام دهد كه اخلاقاً متعالي است؛ زيرا از ديدگاه مصلحت انديشان، ممكن است برخي افراد در زمان هايي كاري را كه اخلاقاً متعالي نيست انجام دهند تا از زندگي بهتري به معناي غير اخلاقي برخوردار شوند.
با اين همه، بايد به خاطر داشت كه اخلاق براي كمك به زندگي خوب افراد درست شده، نه مداخله در زندگي آنها و نهايتاً اخلاق براي انسان است، نه انسان براي اخلاق.
پي نوشت ها :
* دانشجوي كارشناسي ارشد رشته ي اخلاق دانشگاه پيام نور و جامعه المصطفي العالميه
1ـ ر.ك: سايت اينترنتي كانون ايراني پژوهشگران فلسفه و حكمت.
2ـ Self – realization.
/ج