جلوه هایي از سلوك اجتماعي شهيد آيت الله قاضي طباطبایی(1)

يكي از مهمترين ابزار پيشبرد اهداف انقلاب در فضاي ملتهب آذربايجان ، ارتباط عميق مردمي شهيد آيت الله قاضي با مردمي بود كه به اشاره ايشان از جان و مال خود مي گذشتند و به رغم مشكلات دشواري كه دشمنان انقلاب در آن خطه ايجاد مي كردند ، توانستند جريان مبارزه را پيش ببرند . در اين گفتگوي صميمانه اين رابطه يگانه از زبان يكي از همرزمان آن شهيد تشريح شده است.
جمعه، 6 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جلوه هایي از سلوك اجتماعي شهيد آيت الله قاضي طباطبایی(1)

جلوه هایي از سلوك اجتماعي شهيد آيت الله قاضي طباطبایی(1)
جلوه هایي از سلوك اجتماعي شهيد آيت الله قاضي طباطبایی(1)


 





 
گفتگو با حجت الاسلام و المسلمين سيد اسماعيل موسوي اصل
*درآمد
يكي از مهمترين ابزار پيشبرد اهداف انقلاب در فضاي ملتهب آذربايجان ، ارتباط عميق مردمي شهيد آيت الله قاضي با مردمي بود كه به اشاره ايشان از جان و مال خود مي گذشتند و به رغم مشكلات دشواري كه دشمنان انقلاب در آن خطه ايجاد مي كردند ، توانستند جريان مبارزه را پيش ببرند . در اين گفتگوي صميمانه اين رابطه يگانه از زبان يكي از همرزمان آن شهيد تشريح شده است.

چگونه با آيت الله قاضي طباطبايي آشنا شديد ؟
 

ما وقتي از قم به تبريز برگشتيم ، خدمت ايشان درس مي خوانديم. مكاسب و كتاب كنزالعرفان مرحوم فاضل مقداد را نزد ايشان خوانديم. ايشان در تبريز فقط بحث هاي كلامي و فقه و اصول را مي فرمودند. فلسفه تدريس نمي فرمودند ،ولي در جلسات بحث، از ايشان در اين زمينه هم استفاده مي كرديم .ايشان بسيار در مباحث فلسفه و كلام و مخصوصاً تاريخ ، بسيار مسلط بودند .قلم بسيار عالي داشتند و براي نشرياتي كه در بيروت و مصر چاپ مي شدند، مقاله مي فرستادند .

آيا اسامي آن نشريات را به ياد داريد ؟
 

مجله «العرفان » كه در بيروت چاپ مي شد و ظاهراً مجله «المنار» در مصر . به نشريه اي هم در آرژانتين مقاله مي فرستادند .

آيا اين مقالات را خودشان ابتدائاً مي فرستادند يا از ايشان درخواست مي شد ؟
 

با مديران مجلات ارتباط داشتند و گاهي خودشان مي فرستادند، گاهي هم آنها از ايشان مي خواستند.

براي نشريات داخلي هم مقاله و يادداشت مي نوشتند ؟
 

در داخل چند جائي بود كه ايشان مطالبشان را در آنجا چاپ مي كردند و پاورقي مي نوشتند. كتاب هاي «فردوس الاعلي » و «جنت الماوي » مرحوم كاشف الغطاء و تفسير «جوامع الجامع » را خودشان چاپ كردند و براي آنها پاورقي نوشتند. كتابي هم بود به اسم «علم امام ».

در چه سالي نزد ايشان درس مي خوانديد ؟
 

در سال 1340. البته ناگفته نماند كه ايشان از شاگردان مرحوم حضرت امام و مرحوم آيت الله شيخ محمد حسين كاشف الغطاء و مرحوم آيت الله حجت و مرحوم آيت الله گلپايگاني بودند و با امام ارتباط نزديكي داشتند .

پس از رحلت آيت الله بروجردي ، شهيد قاضي مرجعيت كدام يك از مراجع را در ميان مردم ترويج مي كردند؟
 

ايشان نماينده مرحوم آيت الله حكيم بودند و مرجعيت ايشان را ترويج مي كردند .
اين كار ايشان باعث كدورت ديگران نشده بود ، چون آيت الله شريعتمداري در اينجا پايگاهي داشتند.
كسان آيت الله شريعتمداري و نمايندگان ايشان با مرحوم شهيد قاضي خوب نبودند و خيلي هم ايشان را اذيت مي كردند .

به نظر شما جايگاه آيت الله قاضي در دهه 40 كه شما تحصيل را شروع كرديد ، در بين مردم عادي چگونه بود ؟
 

خيلي خوب بود . ايشان خانواده علم هستند . پدر و پدربزرگ و اجداد ايشان از علماي بزرگ تبريز بودند و از قديم الايام محبوب مردم تبريزي بودند . مقبره اي در مسجد مقبره هست كه همه در آنجا مدفون هستند . همه مردمي كه محبوب مردم بودند. شهيد قاضي شبها مخصوصا شبهاي پاييز و زمستان در مسجد شعبان سخنراني مي كردند و مسجد هميشه پر مي شد.
يعني به رغم اينكه ايشان تبليغ آيت الله شريعتمداري نمي كردند و ايشان در آذربايجان پايگاه قوي داشتند، اما پايگاه مردمي شهيد قاضي خوب بود.
بله ، خوب بود . عرض كردم خاندان ايشان قبل از آيت الله شريعتمداري محبوب بودند. اينها از آنها سابق تر بودند.
اشاره كرديد كه شهيد قاضي جايگاه علمي سنگيني داشتند و بيشتر مروج آيت الله حكيم بودند . چگونه و از كدام مقطع تاريخي نام امام خميني را بر منبر مطرح كردند.
از وقتي نهضت امام شروع شد ، شهيد قاضي كه از شاگردان حضرت امام بودند و خيلي هم به ايشان علاقه داشتند، مبارزه را در تبريز شروع كردند . ناگفته نماند كه مرحوم آقاي قاضي ، خميني آذربايجان بودند. خيلي تلاش مي كردند .

منظورتان از لايحه ايالتي و ولايتي است ؟
 

بله ، از وقتي كه مبارزه با شاه شروع و مسئله ايالتي و ولايتي پيش آمد ،آقا در اينجا تلاش هايشان را شروع كردند . ايشان را هم دولت و دولتي ها تهديد مي كردند و هم اطرافيان و مريدان آقاي شريعتمداري . اين دو دسته با ايشان خيلي مخالف بودند، ولي ايشان بسيار شجاع و نترس بود.

در روز عاشورا ،13 خرداد 1342 در تهران و قم برنامه مفصلي برگزار شد و بعد از آن امام خميني دستگير شدند . در عاشوراي 42 ، شهيد قاضي در تبريز برنامه سياسي خاصي در اعتراض به شاه داشتند ؟
 

كاملا يادم نمي آيد ، ولي هر وقت امام قيام مي كرد، مرحوم قاضي هميشه در پي ايشان قيام مي كرد .

پس از دستگيري امام، واكنش شهيد قاضي چه بود؟
 

ايشان هم به حكومت اعتراض و سخنراني كرد و لذا ايشان را دستگير كردند و به زندان قزل قلعه بردند.

شما هم دستگير شديد ؟
 

بله، ايشان را به تهران بردند و مرا در تبريز دستگير كردند .

چند تن از علماي تبريز در اين ماجرا دستگير شدند؟
 

آيت الله قاضي ، حاج احمد آقا خسروشاهي ، آقاي انزابي ، آقاي ناصرزاده كه از وعاظ تبريز بود و فوت كرده است ، يكي هم حاج شيخ محمود وحدت بود كه ايشان هم فوت كرده است . اينها را كه وعاظ درجه يك بودند، به تهران بردند و ما را كه وعاظ درجه دو بوديم ، به ساواك تبريز بردند و نگه داشتند . سلول هايمان تك نفره بود . يك روز مرا آوردند بيرون و گفتند : «وصيتي داري ؟ » گفتم : «هيچ ندارم .» گفتند:«مي خواهند شما را ببرند تهران.» ما خيلي خوشحال شديم كه حالا ما را مي برند پيش آقا ، ولي نبردند .

چه شد كه شهيد قاضي پس از مدتي آزاد شدند و به تبريز آمدند ؟ از آن مقطع خاطره اي داريد ؟
 

خاطرات خيلي خوبي دارم . ايشان به مرحوم آيت الله آسيد هادي ميلاني در مشهد خيلي علاقه داشتند. مرحوم آيت الله ميلاني مرد بسيار بزرگواري بود . از آنها بود كه با حضرت مهدي «عج » ارتباط داشتند . وقتي كه آقا از زندان قزل قلعه آزاد شدند ، در يوسف آباد تهران بودند و ما هم به آنجا و خدمت ايشان رفتيم . از ايشان تعهد گرفته بودند كه از حوزه قضائي تهران خارج نشوند، يعني بايد در تهران بمانند. آيت الله ميلاني با آقا صحبت كرده و پرسيده بودند: «به رغم ميل اينها و براي اينكه پوز اينها را به خاك بماليد، مي توانيد برويد تبريز؟» و آقا جواب داده بود مي توانم. ايشان خيلي شجاع بود .
به ما زنگ زدند كه فردا آقا به تبريز خواهند آمد . ما هم در تبريز به مردم گفتيم .قرار بود آقا با قطار بيايند. پاييز بود و برف هم مي باريد. ما صبح اول وقت به ايستگاه راه آهن رفتيم ، باور بفرمائيد كه بيشتر از نصف مردم تبريز براي استقبال از آقا آمده بودند .وقتي كه آقا از قطار پياده شد ، در ايستگاه براي مردم جا نبود چند نفر خدمت ايشان بوديم، از جمله بنده . همه مي گفتند آقا! به ماشين ما سوار شويد. هر كسي كه ماشين داشت ، آن را مي آورد جلو كه آقا بايد به ماشين ما سوار شوند . آن روزها ماشين خيلي كم بود . يكي از دوستان به نام حاج مجيد آمده بود . من به آقا گفتم به ماشين ايشان سوار شويد . آ قا حرف ما را قبول كردند و سوار ماشين ايشان شديم . آنقدر مردم زياد بودند و پياده مي آمدند كه ما بيرون را نمي ديديم . از ايستگاه راه آهن تا منزل آقا، خيلي جمعيت آمده بود. مردم قرباني كردند و گوسفند كشتند و شيريني پخش كردند . ناهار آنجا بوديم و شب رفتيم خانه مان . صبح كه برگشتيم ، ديديم آمده اند و آقا را برده اند .

اشاره كرديد كه شما در ماشين با آقا بوديد . ايشان درباره جمعيتي كه آمده بودند حرفي هم زدند؟
 

وقتي به منزل رسيديم، از همه تشكر كردند . آقا بسيار خوشحال بودند و تشكر مي كردند كه خوشبختانه مردم ، مبارز و حزب اللهي هستند . مردم آقا را خيلي دوست مي داشتند . بعدها شنيديم كه يك راننده تاكسي را گرفته بودند كه شما چرا به استقبال ايشان رفته بوديد ؟ جواب داده بود: «ايشان آقاي ماست . به ايشان علاقه داريم و ايشان را دوست مي داريم.» او را زده بودند. گفته بود : «هر چه مي خواهيد بزنيد . ماشينم را هم اگر مي خواهيد بگيريد ، بگيريد ، ولي قلبم را كه نمي توانيد بگيريد. آقا در قلب من است و دوستش دارم .» احساس مردم به آقا اين طور بود .

پس از دستگيري چه شد ؟
 

ايشان را باز هم به زندان قزل قلعه بردند . بعدا لازم شد كه ايشان را جراحي كنند و به بيمارستان مهر بردند . آنجا عمل كردند و 75 روز هم در بيمارستان نگه داشتند و زنداني كردند . ما صبح مي رفتيم بيمارستان مهر و شب برمي گشتيم خانه و باز فردا مي رفتيم . خيلي علاقه داشتيم. يكي از ماموران ايشان روحاني بود و هميشه در اتاق آقا مي خوابيد. بعدها متوجه شديم مامور ساواك است. روحاني لاغري بود به نام دوستدار. يك نفر هم پايين كشيك مي داد به نام سرهنگ واقف. آقا به ما گفت :«اينها مرا تعقيب مي كنند، مواظب باشيد .شما كه مي آييد اينجا كنترل مي كنند.»ما هم نمي ترسيديم . مي گفتيم :«آقا را كه گرفته ايد، بياييد ما را هم بگيريد ».

بعد از دستگيري ها ، آيا در شدت برخورد شهيد قاضي با رژيم تغييري هم حاصل شد ؟
 

اصلاً و ابداً. ايشان شبهاي چهارشنبه در مسجد شعبان سخنراني مي كردند . يك روز مثال مي زد و راجع به متوكل عباسي ، تاريخ مي گفت. ساواك به ايشان گفته بود :«شما متوكل را نمي گوييد، منظور شما اعليحضرت است.» تعبيرش از متوكل، جبار بود. جبار به زبان ما يعني ظالم. آقا گفته بود :«من متوكل را مي گويم. شما مي گوئيد پهلوي را مي گويم ؟ بله، پهلوي را مي گويم.» آقا اين قدر نترس بود ، اين قدر شجاع بود.

ارتباط آيت الله قاضي طباطبايي با مردم تبريز به علت تبعيد ايشان به بافت و دوري آنها از تبريز ، چند سالي قطع شد . وقتي كه ايشان دوباره به تبريز برگشتند ، اقبال مردم به ايشان فرقي هم كرده بود؟
 

اقبال مردم زيادتر شده بود . از بافت خاطره اي از خود آقا دارم . هر روز مامور مي آمد . آقا يك چيزي را امضا مي كرد كه نشان بدهد آقا آنجا هستند . مامور از پنجره مي آمد . آقا چند بار به مامور اعتراض كرده بود كه از پنجره نيا، از در بيا. مامور اعتنا نكرده بود . كتاب لغت نامه «المنجد» را كه مي دانيد خيلي ضخيم است . يك بار كه باز او از پنجره آمده بود ، آقا كتاب را زده بود توي سرش و به او گفته بود :«مگر به تو نمي گويم از پنجره نيا ، از در بيا.» آقا آنجا در دست آنها اسير بود ، ولي اين قدر نترس بود .
چرا رژيم نسبت به چنين واكنش هاي تندي كه ايشان نشان مي داد، واكنشي نشان نمي داد، چون به هر حال زدن مامور دولت در آن سالها هزينه سنگيني داشت .
براي اينكه هر قدر رژيم به ايشان اذيت مي داد ، ايشان در بين مردم وجيه المله تر مي شد و محبوبيتش بيشتر مي شد. هر بار كه آقا را مي گرفتند و اذيت مي كردند. محبوبيتش در بين مردم زيادتر مي شد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.