ناگفته هائي از تعاملات دو يار ديرين(2)

از دوران پدر شهيد آيت الله قاضي طباطبائي ، يعني حاج ميرزا محمد قاضي طباطبائي ، پنجشنبه ها جلسه روضه در منزل ايشان منعقد مي شد. آيت الله قاضي طباطبائي با تعهدي که به اهل بيت داشت، مقيد بود که اين روضه را همچنان ادامه بدهد . حتي روزهائي که در تبعيد بود، در منزل ايشان باز بود و مردم مي آمدند و جمع مي شدند . منبري ها چند نفري بودند، مي آمدند روضه مي خواندند و صحبت مي کردند تا آن جلسات به
جمعه، 6 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ناگفته هائي از تعاملات دو يار ديرين(2)

ناگفته هائي از تعاملات دو يار ديرين(2)
ناگفته هائي از تعاملات دو يار ديرين(2)


 





 
گفتگو با حسين انزابي

ظاهراً پنج شنبه ها هم جلسه مشترکي بين شهید آیت الله قاضي طباطبایی(ره) و حجت الاسلام انزابي(ره) برقرار بوده است .
 

از دوران پدر شهيد آيت الله قاضي طباطبائي ، يعني حاج ميرزا محمد قاضي طباطبائي ، پنجشنبه ها جلسه روضه در منزل ايشان منعقد مي شد. آيت الله قاضي طباطبائي با تعهدي که به اهل بيت داشت، مقيد بود که اين روضه را همچنان ادامه بدهد . حتي روزهائي که در تبعيد بود، در منزل ايشان باز بود و مردم مي آمدند و جمع مي شدند . منبري ها چند نفري بودند، مي آمدند روضه مي خواندند و صحبت مي کردند تا آن جلسات به تعطيلي کشيده نشود . با اينکه پدر من ممنوع المنبر بود و در مجالس منبر نمي رفت ، ولي در آنجا صندلي مي گذاشتند و ايشان روي آن مي نشست و صحبت مي کرد ، به اين ترتيب مي شد حجت آورد که اين منبر نيست و صندلي است! ايشان در جلسات خصوصي هم صحبت مي کرد و ديگر بغض داشت گلوي تيمسار مهرداد ، رئيس ساواک و ماموران او را مي فشرد ، اما ديگر بيشتر از اين نمي توانستند کاري کنند ، چون پدرم مي گفت:«ما را ممنوع المنبر کرديد. روي صندلي هم نمي توانيم بنشينيم ؟» پدرم چهارشنبه ها در مسجد آيت الله شهيدي صحبت مي کرد . در آنجا نه روي منبر مي رفت ، نه روي صندلي مي نشست، بلکه يک پشتي مي گذاشت که به مردم اشراف داشته باشد. پنجشنبه ها انقلابيون ممتاز ، اساتيد دانشگاه ، دانشجويان اين مساجد را پر مي کردند . در روز 29 بهمن ، سردار صفوي و ديگران که يک مرتبه نيامدند قاتي قضايا بشوند ، از قبل آشنا بودند . اينها هم به بيت شهيد آيت الله قاضي طباطبائي رفت و آمد داشتند و اگر هم احتياط مي کردند به مسجد شعبان يا مسجد آيت الله شهيدي مي رفتند و در حقيقت ارتباطاتشان از طريق اين دو مسجد با اين دو شخصيت برقرار مي شد و رابطه شان را از اين طريق به امام و نهضت امام حفظ مي کردند.

معمولاً فرزندان علما براي دوستانشان بسيار عزيز هستند و تکريم خاصي از آنها مي کنند . از رفت و آمد هاي خاصي که به مسجد آقاي قاضي داشتيد و نوع برخورد ايشان با خودتان ، خاطره اي به ياد داريد ؟
 

شهيد آيت الله قاضي طباطبائي بي نهايت زرگ و بزرگوار بود و به ما که قبلاً دانش آموز بوديم و بعد دانشجو شديم ، جداً عنايت خاصي داشت .ادب و اخلاق شهيد آيت الله قاضي يکي از ويژگي هاي بارز و برجسته ايشان بود . هنگامي که در مسجد مقبره ، مجلسي منعقد مي شد ، ايشان دم در مي نشست و به همه احترام مي کرد و کوچک و بزرگ براي ايشان فرقي نمي کرد . اگر نشسته بود و کسي وارد مي شد ، تمام قامت بلند مي شد ، سلام و عليک و تفقد صميمانه و از همه احوال پرسي مي کرد . به همه لطف داشت . به بنده حقير هم لطف داشت و اين تصوير ذهني که هميشه تبسم مي فرمود ، پيوسته با من است . پدر ما يار غار شهيد آيت الله قاضي بود . آنها هم هدف بودند ، هم مرام بودند، هم مرام بودند، همفکر بودند و اينها با محبت شهيد قاضي که در هم مي آميخت ، احترام و لطف فوق العاده اي به ما داشت.
وقتي ايشان به خانه ما مي آمد ، ما برادرها براي استقبالشان به صف مي ايستاديم و ايشان با تک تک ما احوال پرسي و تفقد مي کرد . خاطره اي از تواضع ، ادب و محبت شهيد قاضي نقل کنم . ايشان شبي با کسي به ديدن پدر من آمده و در مهمانخانه نشسته بودند . يکي از شب هاي ميلاد بود و ايشان پس از نماز مغرب تشريف آورده بود. يکي از خويشاوندان ، به مناسبت ميلاد ، پدر ما را براي شام دعوت کرده بود. آقاي قاضي در خانه ما بود. ميزبان کسي را دنبال پدرم فرستاد که پس چرا شما نمي آئيد ؟ پدرم يواشکي اشاره مي کند که مهمان هست. آن فرد برمي گردد و خبر مي دهد که آقاي قاضي مهمان پدرم هست. ميزبان که فهميده بود آقاي قاضي مهمان ماست، خودش بلند شده و آمده و گفته بود:«حاج آقا انزابي امشب منزل ما دعوت هستند و من آمده ام که شما را هم دعوت کنم. لطف کنيد و بنده نوازي بفرمائيد و تشريف بياوريد به منزل ما». شهيد آيت الله قاضي بدون ذره اي تعارف و تکلف پذيرفت، مخصوصاً که ميزبان ، خودش آمده بود و همان لحظه همگي بلند شدند و به منزل او رفتند .
اين کار شهيد آيت الله قاضي هم براي مهمانان آنجا و هم براي خود ما و هم براي کل جامعه ما برجستگي خاصي است که در بسياري از شخصيت ها شايد وجود نداشته باشد که با اين سرعت ، آن لحظه را دريابند و چنين تصميمي بگيرند ، اما شهيد آيت الله قاضي طباطبائي چون اسوه ادب بود، چون متخلق به زيبائي ها و نيکي ها بود، به سرعت در مي يافت و عمل مي کرد .

جمله اي را از مرحوم انزابي نقل مي کنند که فرموده بودند اگر من خودم نماز جماعت نداشتم ، مي رفتم و پشت سر آقاي قاضي نماز مي خواندم . اگر اين نقل قول، صحت دارد ، بفرمائيد بر چه مبنائي اين حرف را مي زدند؟
 

بله، من اين مسئله را از مسجد مقبره و اين قسمت ها عرض کنم . در دوراني که پدر من در مسجد مقبره منبر مي رفت ، يعني قبل از تبعيد ها و دستگيري ها ، شهيد آيت الله قاضي طباطبائي در آنجا نماز مي خواند. نماز جماعت ايشان با آن سيادتي که داشت ، با آن وقاري که داشت ، با آن قرائت خاصي که هم در انتخاب سوره ها و آيه ها داشت ، همه را جذب مي کرد . بديهي است که جائي که همه دلشان مي خواست بروند و پشت سر ايشان نماز بخوانند ، قطعاً پدر من مشتاق تر بود ، اما تکليف داشت که مخصوصاً شب ها ، مسجد آيت الله شهيدي را دائر نگه دارد و در آنجا نماز جماعت را برپا کند . مسجد آيت الله شهيدي به هنگام نماز مغرب مملو از جمعيت بود و لذا آنجا هم پايگاه انقلاب بود و پدر من تلاش مي کرد آنجا را حفظ کند.
در دوران 15 سال اختناق با آن همه مشکلات ، دو مورد خاص ، مخصوصاً ساواکي ها را به شدت مي ترساند که يکي مسجد مقبره شهيد آيت الله قاضي طباطبائي بود و يکي هم مسجد آيت الله شهيدي به امامت آقاي انزابي . ساواک از اين دو جا هراس داشت چون جمعيت در اين دو جا پر مي شد و فقط يک جرقه کافي بود که موج عظيمي را راه بياندازد. به همين دليل هم نبايد مسجد آيت الله شهيدي را تعطيل مي کردند، چون آنجا بخش مهمي از حرکت آيت الله قاضي طباطبائي بود و جدائي نداشتند . يک دل بودند و يک روح در موقعيت هاي ظاهري متفاوت . لطف ها و ارادت اين دو بزرگوار نسبت به هم و به خانواده هاي هم ، دو جانبه بود و اينها را نمي شد از هم تفکيک کرد .
محرم اسرار شهيد آيت الله قاضي طباطبائي ، سه نفر بيش نبودند: آقاي يزداني ، آقاي انزابي و آقاي الهي . براي هر طرحي که مي خواست گرفته شود، اين چهار نفر شور مي کردند.البته آقاي يزداني مدتي به مشهد تبعيد شد و آقاي الهي در سالهاي 50 زندان بود. با غيبت اين دو نفر ، محرم اسرار آقاي قاضي پدر من بود و آيت الله غروي ، مخصوصاً در سال هاي نزديک به پيروزي انقلاب اسلامي .
هر اتفاقي که قرار بود پيش بيايد ، آيت الله قاضي با پدر من در ميان مي گذاشت ، از جمله بزرگداشت شهيد آقا مصطفي. تهران و قم از تبريز گله کرده بودند که دير واکنش نشان داده است ، چون تبريز اين شخصيت ها را داشت و انتظار مي رفت که زودتر عکس العمل نشان بدهد . شهيد آيت الله قاضي و پدرم فوراً جلسه محرمانه اي را تشکيل دادند و تصميم گرفتند که مجلس را منعقد کنند . پدر من ممنوع المنبر بود و لذا احتياط مي کرد که باز مسئله تبعيد و زندان پيش نيايد . در آن زمان حضرت حجت الاسلام آقا زاده هم جزو خاصان بيت شهيد آيت الله قاضي بود. مشورت مي کنند که مجلس را در کجا منعقد کنند و چه کسي منبر برود که زياد معروف نباشد که ساواک فوراً برود و او را دستگير کند، ولي در عين حال مبارز هم باشد و حرف هاي لازم را بزند . براي محل ترحيم مسجد آيت الله بادکوبه اي در خيابان شهيد آيت الله مدني را انتخاب مي کنند . اين مسجد در کنار خيابان بود و به اين دليل آن را انتخاب کردند که بتوانند بلا فاصله آن روحاني را فراري بدهند . اين مسجد دو در داشت. يکي دري که مردم از آن رفت و آمد مي کردند ، يکي هم در خصوصي و شخصي . به محض اينکه واعظ از منبر پائين آمد، دورش را گرفتند و او هم عبا و عمامه را داخل ساکي گذاشت و از آن در مخفي فراري اش دادند . اين تصميم ، حاصل همفکري اين چند شخصيت بود و بزرگداشت شهيد آقا مصطفي واقعه بسيار مهمي بود که حکومت را لرزاند.
نکته ديگري که خيلي خاص بود و تصميم آن از همين جلسه محرمانه بيرون آمد، مسئله 29 بهمن بود که از چند روز پيش کاملاً طرح و برنامه ريزي شده بود که براي انجام آن ، چه کساني کجا باشند ؟ حرکت از کجا شروع شود ؟ در صورت وقوع اتفاقاتي ، چه تصميماتي گرفته شود؟ و خلاصه جزئيات اين رويداد کاملاً بررسي شده بود . 29 بهمن 57 اتفاق افتاد ، بي آنکه به مردم صدمه جدي برسد ، البته نه به اين معنا که شهيد نداده باشيم . منظورم از جدي نبودن صدمات اين بود که مردم ، گيج و رها نبودند و مي دانستند چه هدفي دارند و چه بايد بکنند و نسبت به اتفاقي که پيش آمد ، تلفات فوق العاده کم بود. 29 بهمن 56 زماني است که نهضت هنوز شروع نشده ، مردم در خيابان ها نيستند و اعتصابات هنوز شروع نشده اند و لذا رويداد بسيار موفقي بود و هيمنه حکومت را شکست و سبب پيروزي انقلاب شد.
در بعضي از عکس ها ، شهيد آيت الله قاضي طباطبائي در صف مقدم راه پيمائي ها هستند . ايشان در کدام راهپيمائي ها حضور داشتند ، چون ظاهراً در 29 بهمن نبودند.
در 29 بهمن قرار بود ايشان و همچنين پدر من هم که هيچ کدام هنوز نرسيده بودند که اين اتفاق افتاد. حرکت هاي سال 57 دقيقاً به رهبري امام بود و ديگر شبهه اي در اين قضيه وجود نداشت . اينکه بحث روحانيت و پيشتاز چه کسي بود و چه کسي بايد مردم را هدايت و حمايت مي کرد ، شخصاً آيت الله قاضي طباطبائي و ياران ايشان بودند که پنجشنبه ها در منزل ايشان جمع مي شدند، از جمله پدر من و آقايان آقازاده و بنابي ها و ديگران . لازمه حضور مردم در خيابان ها و انعکاس اين حضور اين بود که شهيد آيت الله قاضي طباطبائي در ميان مردم باشند ، چون وجود ايشان پيام امام بود و مردم همگي اين تفسير را داشتند که خشم ايشان، خشم امام است و خوشحالي ايشان ، خوشحالي امام و به همين دليل وقتي ايشان ناراحت مي شد، مردم از يکديگر مي پرسيدند مگر امام چه شده؟ بدون اينکه حرفي از امام به ميان آورده شود، همه نگران امام مي شدند، لذا حضور ايشان در صف مقدم، يکي اين بود که ايشان پيام آور امام بود و و ديگر اينکه محلات و خيابان هاي تبريز بايد فتح مي شد و اين جز به دست ايشان شدني نبود.

منظورتان از فتح خيابان هاي تبريز چيست؟
 

اين نکته خاص تبريز است و در هيچ شهري اين ويژگي وجود نداشت. ديگران يعني کساني که ياوران امام نبودند، از راه پيمائي ها استقبال نمي کردند، نتيجتاً محلات بايد تصرف مي شدند. محله مقصوديه ، بيت آيت الله قاضي ، مسجد مقبره ، مسجد شعبان و مسجد آيت الله شهيدي در قبصه ايشان بود، اما آيا خيابان هاي عباسي و آب رساني و بعضي از محلات ديگر در قبضه روحانيون ديگر بود و آنها اجازه راه پيمائي و حضور جمعي را نمي دادند، به خصوص به خانم هايشان ابداً اجازه نمي دادند. شهيد آيت الله قاضي طباطبائي را همه مردم مي شناختند و به ايشان اعتماد داشتند. يکي از کارهاي مهم ايشان فتح خيابان عباسي است . در خيابان عباسي نه راه پيمائي انجام مي شد و نه مساجد آن فعاليتي داشتند، لذا شهيد آيت الله قاضي در عاشوراي سال 57 که انقلاب اوج گرفت ، راه پيمائي را به خيابان عباسي کشاند . راه پيمائي انجام و در انتها، بيانيه اي خوانده شد و خيابان عباسي به نام حضرت اباالفضل العباس (ع) به اين اسم ، ناميده شد. اگر آيت الله قاضي نمي آمد، اين اتفاق نمي افتاد .
آيت الله قاضي پس از انقلاب هم نقش ويژه اي در تبريز داشتند، به خصوص در ايجاد وحدت بين نيروهاي مردمي و رفع کدورت هاي گذشته . اگر در اين زمينه نکته اي در ذهنتان هست ، بيان بفرمائيد.
بله، ايشان در اين امر سعي بليغ داشت ، هر چند که صدمه اين قضيه را هم خورد ، يعني کتکش را هم خورد ، نفرينش را هم شنيد ، بد و ناسزايش را هم شنيد . البته بايد اين نکته را هم متذکر شوم که با نزديک شدن به پيروزي انقلاب ، گروه هاي پيرو امام و گروه هاي مقابل خط امام ، کاملا خودشان را نشان دادند و مسئله حاد شد . درست است که ايشان مي کوشيد وحدت را حفظ کند ، اما مخالفت هاي جدي، آتش زير خاکستر نبود و کاملا علني بود .
در بهمن ماه پيروز شديم و اين پيروزي به نام و با رهبري امام بود. در بعضي از شهرها گروه هائي به نام خلق خوزستان ،خلق کرد ، خلق ترکمن و غيره سر برآوردند. واقعه خلق ترک ، هزينه سنگيني براي تمام مردم آذربايجان به همراه داشت. اين مشکل در همان روزهاي آغاز انقلاب، خود را نشان داد. بلافاصله پس از پيروزي انقلاب ، همه کميته هاي شهر فعال شدند، ولي جز چند کميته خاص ، کميته اي در دست آقاي انزابي و آقاي قاضي نبود . بقيه کميته ها همگي در دست گروه مقابل بود و همه آنها سعي مي کردند آقاي قاضي را بکوبند و نامي از امام در شهر تبريز برده نشود.
در بهمن 57 من در اروميه بودم و به خوي رفت و آمد داشتم . گاهي هم نامه هاي شهيد آيت الله قاضي را به روحاني مبارز و زندان و تبعيد ديده ماکو ، آقاي سيد اسلام موسوي مي رساندم . جاده هاي آذربايجان شرقي و غربي پر از چماقداراني بود که اگر عکس امام را روي شيشه ماشين کسي مي ديدند، مي آمدند و ماشين را خرد مي کردند . اگر مشکوک مي شدند که سرنشينان ماشين ممکن است از ارادتمندان امام باشند، ماشين و ساک را بررسي مي کردند، در نتيجه ، ما تصوير امام را نمي زديم و بعضي ها هم از ترسشان عکس آقاي شريعتمداري را مي زدند تا از شر چماقدارها محفوظ بمانند. در تبريز مگر کسي جرئت مي کرد تصوير امام را در مغازه اش بزند ؟ شبانگاه حمله مي کردند و شيشه ها را مي شکستند و مغازه را آتش مي زدند.
در چنين شرايطي ببينيد آقاي قاضي و يارانشان در اين شهر چگونه انقلاب را پيش بردند! کميته ها همه مسلح بودند، اتفاقاتي هم افتاد ، از جمله آمدند و به کميته هاي طرفداران امام حمله و آنها را خلع سلاح کردند. در 22 بهمن پيروزي انقلاب در تهران اعلام شده بود و در روز 23 بهمن ما هنوز در تبريز درگير جنگ و جدال بوديم . ظاهراً به نام منافقين تمام شد ، اما در واقع خلقي ها و ياران ساواکي شان بودند که در گوشه و کنار شهر تيراندازي مي کردند . شايد مستحضر باشيد که صدا و سيما دو بار به تصرف خلقي ها يعني خلق ترک درآمد. اين وقايع در تبريز اتفاق مي افتاد و در به در دنبال اين بودند که انقلاب را بکوبند.

تدبير آيت الله قاضي براي مواجهه با اين وقايع چه بود؟
 

ايشان با عقلانيت و خرد بي نظيري برخورد مي کرد و به منزل تک تک بزرگان و علماي اين گروه ها مي رفت، البته نه براي اينکه اعلاميه و بيانيه بدهد ، بلکه مي رفت و با آنها ديدار و وضعيت را تشريح مي کرد و مي گفت که امروز ، ديگر روز وحدت است ، روز جدائي نيست . بايد اهداف رهبري دنبال بشود . تدبيرشان بسط آشتي و وحدت بود. اگر ايشان اين شيوه را اتخاذ نمي کرد، وضعيت شايد بسيار سخت تر مي شد. ايشان حتي با آيت الله شريعتمداري هم تماس گرفت و اسم ايشان را هم در تبريز برد. مسئله اين نبود که نام آيت الله شريعتمداري حذف شود ، بلکه مسئله اين بود که انقلابي به پيروزي رسيده بود و به تصديق دوست و دشمن ، رهبر اين انقلاب ، امام راحل بودند. هيچ کس در فکر اين نبود که بزرگان و علما را بکوبد ، اما در جائي که خلق ترک و خلق کرد و خلق عرب و ... بر پا شود ، متاسفانه کار به جاهاي باريک مي کشد و لذا ناسزاها و تهمت ها و دشمني ها نسبت به شهيد آيت الله قاضي طباطبائي به شدت بالا گرفت تا سرانجام در غروب روز عيد قربان به دست گروه فرقان به ترور ايشان انجاميد . بي ترديد برنامه و طرح اين ترور توسط ساواک و قبل از پيروزي انقلاب ريخته شده بود، ليکن مجري اين طرح ساواک ، گروهي از جنس «نهرواني » ها بودند.
نکته قابل توجه اين است که جو و فضا هم آماده شده بود. شما مي دانيد که در روز شهادت مولا علي (ع)، ذکر لعنتي وجود دارد که : خدايا قاتلين امير مؤمنان (ع)را لعنت کن، يعني ضربه را ابن ملجم ملعون زد ، ولي فضا آماده بود و همه راضي شده بودند، همه هياهوي اين ترور را داشتند. در مورد شهادت آيت الله بهشتي هم اين اتفاق افتاد و زمينه را براي ترور ايشان فراهم کرده بودند ، آن گونه که پس از ترور ايشان خيلي ها رقصيدند و شيريني پراکني کردند و بعدها بود که فهميدند عجب اشتباهي کرده اند. در تبريز هم وضعيتي پيش آورده بودند که فضا براي ترور شهيد آيت الله قاضي طباطبائي آماده شده بود . همه اينها هم نتيجه رفتارها و عملکرد «گروهک خلق ترک » بود که در واقع فضا را آماده کرده بودند و چنين اتفاق ناگواري پيش آمد .

آيا شهادت ايشان منجر به همان نتيجه اي شد که آنها مي خواستند ؟
 

پيام خون شهيد بيداري و آگاهي است . عظمت شهدا هم در همين نکته نهفته است . خوشبختانه بسياري از مردم بيدار شدند ، هرچند ايشان هنوز هم دشمن و بدبين و بدگو داشت ، اما خيلي ها فهميدند. پس از شهادت آيت الله قاضي ، مرحوم آيت الله مشکيني يک ماهي به اينجا آمدند و پس از ايشان، شهيد آيت الله مدني با حکم امام آمدند ، اما اين خلقي ها قبلا سعي کرده بودند تحت عنوان احترام به آقاي مدني ، با شايعات و دروغ هائي رابطه بين ايشان و آقاي قاضي را لکه دار و تلخ کنند . حتي در نماز جمعه اي که قرار بود آيت الله قاضي امام جماعت باشند ، تعدادي پشت سر ايشان نماز نخواندند و برگشتند، در حالي که آنها براي راه پيمائي روز قدس و سپس نماز آمده بودند. فضاي تبريز آلوده بود و هنوز پاک سازي نشده بود و همچنان هم پاک سازي نشده است .
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط