من به تو سفيد نمي گم تو هم منو سياه صدا نکن

بعضي بازيگران با حرکات دستشان شما را متقاعد مي کنند، بعضي با نگاه، بعضي با فيگوري که در نمايي تمام قد به ما مي دهند و استثنائاً بعضي با صدايشان. مورگان فريمن به دسته ي آخر تعلق دارد. وقتي کسي در ممفيس ايالت تنسي به دنيا بيايد، آن هم در حوالي سال هاي 1930، منطقه اي که از آن دبليوسي هندي، اوتيس ردينگ، جاني کش، بي بي کينگ، الويس پريسلي، جان لي هوکر، ممفيس اسليم و بوکر ليتل بيرون آمدند، آن وقت چه ميراثي بهتر از موسيقي؟
سه‌شنبه، 10 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
من به تو سفيد نمي گم تو هم منو سياه صدا نکن

من به تو سفيد نمي گم تو هم منو سياه صدا نکن
من به تو سفيد نمي گم تو هم منو سياه صدا نکن


 

نويسنده: احسان خوش بخت




 
مروري بر کارنامه ي مورگان فريمن
بعضي بازيگران با حرکات دستشان شما را متقاعد مي کنند، بعضي با نگاه، بعضي با فيگوري که در نمايي تمام قد به ما مي دهند و استثنائاً بعضي با صدايشان. مورگان فريمن به دسته ي آخر تعلق دارد. وقتي کسي در ممفيس ايالت تنسي به دنيا بيايد، آن هم در حوالي سال هاي 1930، منطقه اي که از آن دبليوسي هندي، اوتيس ردينگ، جاني کش، بي بي کينگ، الويس پريسلي، جان لي هوکر، ممفيس اسليم و بوکر ليتل بيرون آمدند، آن وقت چه ميراثي بهتر از موسيقي؟
مورگان فريمن، آن موسيقي درخشان بومي را نه در ساز، نه در آواز، بلکه در صداي عادي و گفتار روزمره اش دارد. اين خصلت سياهان زيادي از آن منطقه بود، اما فريمن به جز آن موسيقي مادرزاد، صداي تنور بي نظيري نيز داشت که يکي از آرزوهاي پالين کيل بود تا قبل از مرگ درباره اش بنويسد.
پدرش در ممفيس مغازه ي سلماني داشت و وقتي در 1961 از نارسايي کبد مرد، مورگان براي سبک کردن بار خانواده که دو فرزند ديگر نيز داشتند با مادربزرگش زندگي کرد. از دوران دبيرستان بازي در تئاتر را شروع کرد و گويا نظر عده اي را هم به خود جلب کرد، اما از آنجا که با خانواده دائماً از ايالتي به ايالت ديگر مي رفتند کارهاي تئاتري، و بعدها حتي رقص، او را به جايي نرساند تا اين که به نيويورک رسيد و در اجرايي از موزيکال سلام دالي! با بازيگران سياه پوست( و با شرکت موزيسين هاي جاز پرل بيلي و کب کالووي) ظاهر شد. به موازات اجراهايي از برشت و شکسپير نقش هاي گذري و بدون ذکر نام در عنوان بندي در فيلم هايي مثل سمسار سيدني لومت بازي کرد. از 1974 به تلويزيون رفت و قاطي سريال هاي تلويزيوني شد، از آن جمله برنامه هاي مخصوص کودکان. اميدوار بود بتواند در تب فيلم هاي سياه پوستي که در هاليوود ساخته مي شد( مشهور به blaxploitation) نقشي به او پيشنهاد شود، اما نشد و سال ها بعد در مصاحبه اي گفت:« لابد خيري در کار بوده». و اين تنها باري نبود که کلمه ي« خير» و اشاره او را به مشيت مي شنيديم. واقعاً براي اين که کسي بتواند در شصت سالگي ستاره شود جدا از استعداد، تلاش و حتي نبوغ، مقدار زيادي به مشيت نياز دارد. با وجود نامزدي چند جايزه براي کارهاي تئاتري و تلويزيوني اش در اواخر دهه ي 1970 تصميم گرفت بازيگري را ببوسد و کنار بگذارد و در نيويورک راننده تاکسي شود، اما خوشبختانه نشد.
به مرور جايي در فيلم ها باز کرد. اولين بار در کنار رابرت ردفورد در بروبيکر( 1980) ساخته ي استاد فيلم هاي زندان ايالتي، استوارت روزنبرگ، ديده شد. هفت سال بعد اولين نامزدي اسکارش براي Street Smart( جري شاتزبرگ، 1987) بود که در آن کريستوفر ريو از سر صحنه ي سوپر من چهار آمده بود تا در دنياي خيابان هاي گناه آلود شهر با مورگان فريمن، در نقش يک پاانداز، يکي به دو کند و داستانش را براي يک روزنامه بنويسد. خود فريمن اين کار را بهترين بازي و نقش مورد علاقه اش مي داند! اين پالين کيل بود که در نقدي بر فيلم، بدون آن که قبلاً از فريمن چيزي ديده يا شنيده باشد، نوشت:« آيا فريمن بزرگ ترين بازيگر سينماي آمريکا نيست؟» قرار بود بعد از نامزدي اسکار يک دفعه انبوهي فيلمنامه و پيشنهاد به طرفش بيايد، اما نيامد و او آرام و بي سر و صدا نقش يک معتاد را در پاک و هوشيار(1988) بازي کرد.
رانندگي براي خانم ديزي( 1989) نقشي بود که پرسوناي بازيگري اش را تثبيت کرد. در همان سال در افتخار ادوارد زوئيک در نقش يک سرباز سياه در جنگ هاي داخلي آمريکا ظاهر شد، اما مشکل اين بود که زوئيک مثل هميشه قهرمان بازي، سانتي مانتاليسم و شيکي تصاوير را با هم مي خواست و اين داستاني نبود که با اين فرمول به دل بنشيند.
در دهه ي 1990 نقش هايي بهتر مي گرفت، به خصوص وقتي با نابخشوده(1992) همراه کلينت ايستوود شد و بالاخره اولين اسکار زندگي اش را براي عزيز يک ميليون دلاري(2005) گرفت. اما با اين که فريمن محبوب و مورد توجه راهش را پيدا کرده، هنوز کليشه ها دست از سر او بر نمي دارند. يکي از اين نمونه ها (BucketList(2007 بود؛ داستان دوره ي کهولت و جدال با بيماري و مواجهه با مرگ که هاليوود بعد از يکي- دو موفقيت قابل اعتماد به فرمولي تازه مبدل کرد و البته اين فرمول هيچ جا سطحي تر و خسته کننده تر از اين فيلم استفاده نشده است. اما Bucket نمونه ي خوبي است براي رسيدن به اين نتيجه که غولي از نسل دهه ي 1970، مثل جک نيکلسون، چطور در کمال بي توجهي و سرهم بندي با نقشش رو به رو مي شود ( همان جک نيکلسون درباره ي اشميت و Something's Gotta Give) و بازي را کاملاً به فريمن واگذار مي کند. هر قدر ديدن نيکلسون مايه ي بي حوصلگي و ملال مي شود، ديدن فريمن آرامش بخش و مطبوع است. فريمن دير شروع کرد، بنابراين فرصت چنداني براي وادادن به شيوه ي نيکلسون، دنيروو پاچينو، در بسياري از نقش هاي اخيرشان، نداشت.
در دو دهه ي گذشته، علاوه بر بازي هايش، در مستندهاي بي شماري به عنوان گوينده ي متن صداي او را مي شنويم؛ مستندهايي درباره ي فضا و طبيعت، گفتار متن انگليسي رژه ي پنگوئن ها، و به خصوص مجموعه مستندهاي تاريخ برده برداري. فريمن يکي از دو-سه بازيگر سياه پوستي است که بيشترين و مهم ترين نقش هايش درباره ي مسائل سياهان بوده، به جز رانندگي و افتخار؛ نقش هايي مانند مالکوم ايکس در فيلم تلويزيوني مرگ يک پيامبر(1981)، کارگرداني (Bopha!(1993 درباره ي پليس سياه پوستي در آفريقاي جنوبي، وکيل مدافع برده ها در آميستاد و نلسون ماندلا در Invictus. با وجود اين، او از اين که مستقيماً درباره ي اين موضوع اظهار نظر کند بيزار است. وقتي اخيراً در آمريکا يک ماه را به نام ماه تاريخ سياهان اعلام کردند، مورگان فريمن از اولين کساني بود که مخالفتش را رسماً اعلام کرد و گفت در هيچ کدام از برنامه ها و جشن هاي اين ماه حاضر نمي شود؛ تاريخ سياهان، يعني تاريخ آمريکا و مگر مثلا« يک ماه تاريخ سفيدها» هم وجود دارد؟ در مقابل دوربين برنامه ي تلويزيوني 60 دقيقه در توضيح اين واکنش به مايک والاس گفت:« تنها راه مبارزه با نژادپرستي اينه که اصلاً حرفش رو نزني. من به تو سفيد نمي گم، و از تو هم خواهش مي کنم منو سياه صدا نکن.» فريمن چکيده ي تصوير مرد سياه باهوش، باوقار، مهربان و منطقي است. غروري دروني و توأم با شفقت دارد که در بهترين آدم هاي اين نژاد ديده مي شود. از اين نظر به خاطر سادگي و خاکي بودن فراموش نشدني اش، اعاده ي حيثيت او از رنگين پوستان آمريکايي به مراتب تأثيرگذارتر از سيدني پوآتيه از کار درآمد. او برخلاف پواتيه و نسل سياهان خشمگين مي تواند احساساتش را به درستي کنترل کند. برخلاف ستاره هاي پول سازي مثل ادي مورفي و کريس راک، فريمن آدمي بدون ادا و اصول است و حتي يک کلمه ي زايد و نمايشي در کارش نيست، چه روي پرده و چه خارج از آن.
به خاطر اين خصلت ها اولاً نقش هاي بي ربط زيادي نصيبش شد که البته حتي در آنها هم جديت او متقاعد کننده بود( نقش خدا در بروس توانا و رئيس جمهور آمريکا در Deep Impact) و دوم اين که فهميد مردم نمي توانند او را در نقش منفي ببينند و اين تا امروز فريمن را همچنان ناراحت مي کند. شدت اين مسئله تا آن حد بود که بعد از نمايش آزمايشي باران سخت استوديو مجبور شد پايان فيلم را دوباره فيلمبرداري کند و در پايان تازه، فريمن که در نسخه ي اول کشته مي شد، زنده مي ماند. ريچارد جابسون در روزنامه ي گاردين او را با اسپنسر تريسي مقايسه کرده، و به نظر خودش بهترين بهانه ي اين مقايسه، بيرون زدن ناگهاني سرشتي نيک، در سخت ترين و غيرانساني ترين شرايط ممکن است که در بسياري نقش هاي فريمن ديده مي شود.

نقش هاي برگزيده
 

رانندگي براي خانم ديزي
 

(1989)، هوک کلبرن
فريمن راننده ي خصوصي زني سفيدپوست و لجوج در ايالتي جنوبي، در دوران پيش از لغو جدايي اجتماعي سياه و سفيد، است که به مرور اين زن متعصب را متوجه ژرفاي روح و شرافت آدم هايي مي کند که رنگ پوستشان با او تفاوت دارد. فريمن هيچ گاه از اين که به عنوان هوک در حافظه ي سينماروها جا گرفت، راضي نبود. او براي دو دهه ي تمام گرفتار نقش آدم هاي پاک سيرت و شريف شد، در صورتي که توانايي هايش را به عنوان بازيگر بسي فراتر از اين محدوده ي کوچک مي دانست.

نابخشوده
 

(1992)، ند لوگان
هنوز به فريمن شاه نقشي که مستحق آن است داده نشده، به همين خاطر فهرست بهترين هاي او بيشتر شامل نقش هاي دوم مي شود؛ نقش هاي دومي که از شخصيت هاي اصلي پيشي گرفته است. ايستوود در هيچ فيلمي اين قدر خشمگين و به آخر خط رسيده نبوده که بعد از کشته شدن فريمن به دست جين هکمن.

من به تو سفيد نمي گم تو هم منو سياه صدا نکن

رهايي از شاوشنک
 

(1994)، اليس بويد ردردينگ
روزي که به نمايش درآمد کمتر از يک هفتم فيلم پر فروش سال، خنگ و خنگ تر، فروخت اما به مرور طرفدارانش بيشتر و بيشتر شدند و به نظر ديويد تامسون اين گرايش ها نشانه اي از علاقه ي مردم به تماشاي دوباره ي داستان هاي « راضي کننده: و رجوع به ريشه هاي فانتزي است که در آن حق به حق دار مي رسد و همه چيز سر جاي خودش قرار مي گيرد. در حالي که تيم رابينز مثل هميشه گيج است و مظلوم نمايي مي کند، رستگاري واقعي نصيب فريمن مي شود.

هفت
 

(1995)، ويليام سامرست
فريمن در يکي از آن نقش هاي استثنايي که اگر قرار بود نيم قرن زودتر ساخته شود نصيب ادموند اوبراين مي شد. فريمن قهرمان اصلي فيلم و نيروي پيش برنده ي داستان است و وقتي آدمي با اميد و شوق او در دنياي فينچر اظهار وحشت و نااميدي مي کند، مي فهميم اوضاع تا چه حد خراب است.

عزيز يک ميليون دلاري
 

(2006)، ادي« اسکرپ آيرون» دوپريس
از زمان کوبريک سطح کمتر فيلمي تا اين حد به واسطه ي گفتار روي تصاوير اعتلا پيدا کرده بود. صداي مورگان فريمن با يأس و صداقت هميشگي اش در ترکيب با بعضي از بهترين تصاوير سينماي ايستوود فراموش نشدني است.
منبع: 24( همشهري ماه)، شماره 55.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.