معنويت و الهيات (2)

در دهه هاى اخير، تعدادى از عالمان بزرگ الهيات يا سنّت هاى الهياتى با توجه كردن به تجربه دينى به كاوش در تلفيق مجدّد معنويت و الهيات پرداخته اند. دو عالم الهيات كاتوليك رومى به نام هاى برنارد لانرگان از حوزه الهيات رهايى بخش و الهيات فمنيستى در ميان آنان بوده اند.
دوشنبه، 16 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
معنويت و الهيات (2)

معنويت و الهيات (2)
معنويت و الهيات (2)


 

نويسنده:فيليپ شلدراك ؛ حسن قنبرى




 

عالمان الهيات و تجربه دينى
 

در دهه هاى اخير، تعدادى از عالمان بزرگ الهيات يا سنّت هاى الهياتى با توجه كردن به تجربه دينى به كاوش در تلفيق مجدّد معنويت و الهيات پرداخته اند. دو عالم الهيات كاتوليك رومى به نام هاى برنارد لانرگان از حوزه الهيات رهايى بخش و الهيات فمنيستى در ميان آنان بوده اند.
برنارد لانرگان، متكلّم و فيلسوف كانادايى به روش الهياتى توجه زيادى داشت. او با «روش استعلايى» خويش تجربه دينى و بهويژه تغيير كيش دادن را به عنوان مركز ثقل تحقيقات الهياتى مورد كاوش قرار داد. در وجدان انسانى حركتى وجود دارد كه از توجه به تجربه در جهت فهم آنچه به تجربه درآمده و داورى در پرتو فهم و گزينش يا تصميم نهايى برحسب آنچه به فهم درآمده در جريان است. به عبارت ديگر، باطن انسانى از ميل به معرفت به سوى فرايندى از عمل پيش مى رود كه آگاهى شخصى را در بردارد و اين آگاهى ميل به غايت، عشق و خدا دارد.
روش الهيات رهايى بخش صرفاً استقرايى نيست بلكه قياسى هم هست، يعنى تأمل درباره تجربه انسانى به معناى كلّى، و آن عبارت است از تامّل درباره تجربه هاى روزمره كاملا خاصِ جوامع مسيحى در آمريكاى لاتين، آسيا و هر جاى ديگرى كه فقر شديد، مظلوميت و درد و رنج انسانى وجود دارد و نيز تأمل درباره تجربه يك قوم يعنى تجربه جمعى، نه تجربه افراد مجزّا. در اين سنّت، الهيات و معنويت در ابتدا و در همه مراحل اساساً به هم تنيده اند. بنابراين، مسئله برطرف كردن يك شكاف يا متّحد كردن دو رشته مختلف مطرح نيست. الهيات فمنيستى نيز بر وحدت بنيادى تجربه و تأمل دلالت دارد. «معنويت به عنوان تجربه رستگارى خدا در مسيح و واكنش افراد و گروه ها به اين رستگارى مى تواند منشأ هم الهيات و هم اخلاق تلقّى شود».
با چنين رويكردهاى الهياتى معاصر فاصله بين خدايى كه واكنشى احساسى را مى طلبد و خداى الهيات نظام مند از بين مى رود. سبك هاى قديمى تر الهيات تحت تأثير فهم هاى محدود از حقيقت «علمى» و توجه زياد به اعتبار معرفت آزاد و عينى و نيز توجّه به اهميت فوق العاده نظام هاى منسجم، هميشه با معنويت مشكل داشته اند. تجربه شخصى به عنوان اين كه اساساً جايى در اصول منطقى و عقلى ايمان ندارند انكار مى شد. امروزه آخرين كشفيات در الهيات به احتمال زياد در جستوجوى روشى دقيق و فرايند تجربى است.

محلّ تلاقى معنويت و الهيات
 

در تحقيقات معاصر براى كشف روابط جديد بين معنويت و الهيات سه قلمرو به شرح ذيل به چشم مى خورد:
1. معيار الهياتى براى ارزيابى تجربه دينى;
2. ارتباط هرمنوتيك با تفسير آثار كلاسيك معنوى;
3. نوع شناسى هاى مختلف براى طبقه بندى سنت هاى معنوى.

1. معيار ارزيابى معنويت ها
 

معنويت به عنوان يك حوزه تحقيق آشكارا براى تحليل و ارزيابى سنّت هاى مختلف، متون آنها و ساير شيوه هايى كه سنّت ها با آن منتقل مى شوند، نياز به ابزارهايى دارد. با توجه به تكثّر رويكردهاى معاصر به معنويت و تازگى آشكار بعضى از آنها مسئله معيار ارزيابى آنچه اصالتاً مسيحى است اهميت بيشترى پيدا مى كند. اين معيارها بر اصول محورى الهياتى كه در جمع مؤمنان بهوجود آمده اند مبتنى خواهند بود. اين فرايند پرسش هايى را درباره معنويت مطرح مى كند تا ساحت هاى الهياتى اى را كه غالباً به صراحت بيان نمى شوند كاملا آشكار سازند.
تعدادى از عالمان الهيات معاصر، هم در آيين كاتوليك و هم پروتستان، با مطرح كردن معيار ارزيابى تجربه دينى به رشد روزافزون تمسك به تجربه در الهياتْ واكنش نشان داده اند. اين معيارها براى ارزيابى رويكردهاى مختلف به معنويت نيز مفيدند. عالمان الهيات معمولا در دو سطح با اين مسئله مواجه مى شوند. متكلّمانى نظير شوبرت اُگدن قبل از ارزيابى معيارى كه مخصوصاً ريشه در سنّت مسيحى داشت، اهميّتِ نشان دادن اين را كه تجربه دينى با اقتضائات اساسى زندگى و معرفت «عرفى» جديد هماهنگ است قبول دارند. اين امر برحسب آن چيزى است كه «معيار كارآمدى» ناميده شده است. سطح ديگر شامل پرسش هايى است درباره اعتمادِ كامل به فهمى دقيقاً مسيحى از وجود كه «معيار تناسب» ناميده شد. مى توان كتاب ديويد تريسى را به عنوان نمونه ذكر كرد.
كاربرد معيار كارآمدى نبايد به معناى فرو كاستن الهيات مسيحى و معنويت به هنجارهاى غيردينى تلقّى شود. كاربرد اين معيار دلالت دارد بر اين كه معنويت و الهيات نمى توانند از تحولات عموماً مقبول در معرفت انسانى و نيز از روش هايى كه با آنها ديدگاه هاى فوق العاده مطمئن قبلى درباره پيشرفت انسانى بهواسطه حوادث تلخ تاريخى اخير تضعيف شده اند در امان باشند. براى مطرح كردن اين معيار بايد دنياهاى جديدى را كه جهان شناسى، الهيات تكاملى، روان شناسى و علوم سياسى و اجتماعى بر روى ما گشوده اند در نظر آوريم. همچنين الهيات و معنويت بعد از حادثه هالاكاست و هيروشيما نمى توانند مانند قبل باشند.
تريسى سه معيار كارآمدى گسترده پيشنهاد مى كند; اوّل، آيا يك تفسير دينى خاص از تجربهْ معنا دارد؟ يعنى آيا اين تفسير چندان در تجربه مشترك انسانى ريشه دارد و با تجربه زنده ما از نفس ارتباط دارد؟ به بيان ديگر، كدام بُعد از تجربه روزمره و مشترك بسيارى از انسان ها يا همه ايشان در اين جا بيان مى شود؟ و آيا اين تجربه با واقعيت، آن چنان كه عموماً به فهم درمى آيد، ارتباط دارد؟ دوم، آيا فهم صرفاً دينى از تجربهْ فهم منسجمى است؟ هر معنويتى از آن جا كه در پى كشف معناست بعضى از مدعاهاى شناختى را مطرح مى كند. آيا مى توان اين مدعاها را مفهوماً به يك روش منسجم بيان كرد؟ آيا اين مدعاها با مدعاهاى عموماً مقبول معرفت علمى سازگارند؟ سوم، آيا سنّت معنوى شرايط نهفته اى كه وجود را ممكن مى سازند روشن مى كند؟ آيا سنّت معنوى درباره اطمينان ما به ارزشمند بودن زندگى حرفى براى گفتن دارد؟ آيا مى پذيرد كه «خير» حرف آخر را بزند؟ آيا شرايط بنيانى امكان وجود در دنياى انسانى را تصديق مى كند؟
معيارهايى كه مسيحى بودن آنها مشخص تر است به شرح ذيل اند: آيا معنويت با خداى تثليث كه با اوضاع و احوال انسانى و با اعتقاد به تجسّد و همه لوازم آن ارتباط تنگاتنگ دارد سازگار است؟ براى مثال آيا تقدّم فيض خدا و نجات بخشى عيسى را بر تلاش انسانى به رسميت مى شناسد؟ آيا تصورى كه از خدا دارد آن طور كه بايد و شايد شخصوار هست، يا كه تصورى دئيستى است؟ از طرف ديگر، آيا تصور خدا به جاى آن كه بيش از حد انسان مدار يا همه خداانگار باشد آن طور كه بايد و شايد متعالى و «ديگر» است؟ آيا معنويت جهان را فيض خدا مى داند يا كاملا بيگانه از خدا؟ آيا تصوّر مناسبى از خلقت به عنوان فيضان فيض خدا در عالم وجود دارد؟ به طوركلى در يك معنويتِ مفروض چه نوع الهيات مربوط به فيض وجود دارد؟ آيا معنويت منجر به گزينش يا تعهّدى كه بينش و تعاليم عيسى مسيح الهام بخش آن است مى شود؟ اگر در محدوده تكثّر مجاز و تأكيدهاى رسمى سخن بگوييم، آيا معنويت آن طور كه بايد و شايد «جامع» است، يعنى آيا به جاى گزينش قسمتى از انجيل يا بى اعتنايى به بخشى از آن يا برگرفتن تركيب نامتعالى از آن، كل انجيل در نظر مى آيد؟ از طرف ديگر، آيا با غفلت از نقش روح القدس و در واقع با بى توجهى به نقش خدايى متعالى كه تعاليم عيسى به او اشاره دارد بيش از اندازه مسيح محور نشده است؟ آيا ماهيتِ تحوّل يافتن در ارتباط با پويايى مرگ و رستاخيز عيسى مسيح توصيف و عرضه مى شود؟ آيا اين ماهيت نه تنها ساحتى فردى بلكه ساحتى اجتماعى نيز در مسير تعاليم عيسى درباره اقتضائات ملكوت خدا دارد؟ درباره هدف زندگى مسيحى چگونه نظر مى دهد؟ چه الگوهايى از تقدس ارائه مى گردد؟
چه نوع انسان شناسى الهياتى در معنويت عرضه مى شود؟ آيا ديدگاه مربوط به ماهيت انسانى بيش از حدّ ماده گرايانه است يا برعكس، ثنويت گراست، با يك الهيات سطح پايين درباره جسم انسانى و يك الهيات مجزّا درباره «ساحت معنوى» حيات انسانى؟ عواطف انسانى چگونه داورى مى شوند؟ آيا در مقابل تأكيد فراوان بر خرد و اراده به تخيّل اعتبار كافى داده مى شود؟ چه چيزى گناه دانسته مى شود؟ درباره رنج و درد چگونه نظر داده مى شود؟ درباره كار انسان چگونه نظر داده مى شود؟ آيا ارزيابى درست و متعادلى از جنسيّت وجود دارد؟
چه دركى از نيايش و تأمّل ارائه مى شود؟ آيا رويكرد آن به عرفان رويكردى نخبه گرايانه است؟ آيا حيات مسيحى را اساساً حياتى واحد در تعميدى مشترك مى داند يا مى خواهد سلسله مراتبى از سبك هاى زندگى را تداوم بخشد؟ آيا بين تأمّل و عمل تعادلى وجود دارد؟
آيا معنويت هرقدر هم افراطى و پيشگويانه باشد با تجربه جامعه مسيحى در طول زمان و مكان نوعى استمرار دارد؟ نقش كتاب مقدس و سنّت چيست؟ آيا رويكردى فرعى و موضعى است، يا از طرف ديگر، رويكردى بنيادگرا است؟ آيا معنويت بيش از حد فردى است يا اين كه با عبادت و فعاليت اشتراكى ارتباط دارد؟ آيا رويكردى معتدل نسبت به مرجعيت بروز مى دهد؟ آيا معنويت با سلسله مراتب حقايق و ارزش هاى مسيحيت سازگار است؟ براى مثال آيا معنويت متمركز بر دلبستگى خاص يا فعاليت سنتى است به نحوى كه از حدّ اعتدال خارج مى شود يا به كهنه پرستى تنزّل مى يابد؟
بالاخره، آيا معنويت داراى نوعى آخرت شناسى است كه به نحو خاصى توازن مناسبى را بين «اكنون» و «آينده» تشويق مى كند؟ آيا معنويت جايگاه مناسبى براى ارزش تاريخ انسانى قائل است؟ چه دركى از فضيلتِ اميد دارد؟
امروزه وقتى مسائل مربوط به ارزيابى الهيات ها و معنويت ها مورد بحث قرار مى گيرند، انتقادى كه براى مثال الهيات رهايى بخش و نظريه فمنيستى به رويكردهاى سنّتى وارد مى كنند اقتضاى «هرمنوتيك بدگمانى» را دارد; يعنى مسائلى كه معرفت و ارزش هاى معاصر مطرح مى كنند انتقادى تر از مسائلى خواهد بود كه تاكنون بواسطه پيش فرض هاى اجتماعى و الهياتىِ معنويت ها مطرح شده اند. اينك نسبت به شرط بودن آنها و نسبت به ضرورت طرح ايدئولوژى هاى پنهان آگاهى بيشترى وجود دارد. معنويت مانند الهيات به طور كلّى، گرايش به ناديده گرفتن گروه هاى معيّن دارد، خواه گروه هايى از زنان و خواه از اعضاى فرهنگ هايى غير از فرهنگ هاى غالب اروپاى مركزى يا آتلانتيك شمالى باشند.
بنابراين، ممكن است چند پرسش ديگر وجود داشته باشد كه به ويژه امروزه به كار آيند. به طوركلى، آيا معنويت ها از تجربه موجودى «ديگر»، هرچه باشد، استقبال مى كنند؟ آيا معنويت ها ازعلوم انسانى كه مارا با گسترده ترين طيف واقعيت آشنا مى سازند، خبر دارند؟ آيا معنويت ها ازضرورت بومى كردن آگاهى دارند يا آيا آنها كموبيش نسبت به شرايط فرهنگى خود و درنتيجه نسبت به محدوديت هاى خود حالت غيرانتقادى دارند؟ ممكن است پرسش هاى خاص ترى وجود داشته باشد. آيا يك معنويتِ مفروض حامل نشانه هاى مهمى ازنظام هاى مردسالارانه، سرمايه دارى نامحدود، نژادپرستى، استعمارگرى يا فردگرايى است؟ آيا افزون بر احسان بر عدالت اجتماعى نيز تأكيد دارد؟ آيا براى طبقات مختلف مردم طاقت فرساست و اگر چنين باشد آيا اين موجب تضعيف ارزش هاى اصلى آن نمى شود؟ آيا براى شأن و حقوق انسان احترام قائل است؟آيا ما را مستقل بار مى آورد يا آن كه در وابستگى محض نگه مى دارد؟

2. آثار كلاسيك معنوى و هرمنوتيك
 

پيچيدگى تفسير متنى و تاريخىِ آثار كلاسيك معنوى در سال هاى اخير توجه روزافزونى را به خود جلب كرده است. پيش تر تاريخ هاى مربوط به معنويت گرايش داشتند كه سنت هاى معنوى را به صورت نسبتاً مجزايى از بافت هاى گسترده تر تاريخى و اجتماعى آنها معرفى و تحليل كنند و به امكان پيش فرض هاى الهياتى آنها كم تر توجه داشتند. با متون معنوى كلاسيك به عنوان اين كه گويى منظر و زبان آنها هيچ مشكل عمده اى بهوجود نمى آورد برخورد مى شد. اين فرض وجود داشت كه معناى يك متن شامل معناى تحت اللفظى كلمات و اغراض مؤلف است.
اقتباس عبارت «علايم دوران ها» توسط شوراى واتيكانى دوم در اوايل دهه 1960 و اين رأى كه مسيحيان بايد به اين علايم توجه مناسبى داشته باشند، نشانه مهمّى از يك تغيير عمده الهياتى بود كه به نحو وسيع ترى رخ داد. تاريخ نسبت به رستگارى، ديگر امرى فرعى محسوب نمى شد. ايمان مخالف تاريخ نبود. بين تاريخ دينى و جهانى كه اين تاريخ را آشكار مى سازد هيچ نوع جدايى ممكن نبود. يك پيامد مطالعه سنت هاى معنوى اين است كه اين سنت ها بايد آن طور كه در محدوديت هاى تاريخ وجود دارند ملاحظه شوند. ريشه ها و تحول آنها منعكس كننده شرايط زمان و مكان و افق هاى ذهنى مردمى است كه درگير آنها بوده اند. براى مثال، تأكيد بر فقر افراطى در معنويتِ نهضت فقرا در قرن سيزدهمِ عكس العملى اجتماعى و معنوى به اوضاع و احوال كليسا و جامعه آن زمان بود. اين بدين معنا نيست كه معنويت ها و متونى كه بهوجود آوردند ارزشى فراتر از اوضاع و احوال اوليه ندارند. اما براى پى بردن به غناى يك اثر كلاسيك معنوى لازم است كه زمينه آن را جدى بگيريم و رويكردى انتقادى به تفسير آن داشته باشيم نه يك رويكرد خام.
هرمنوتيك، يا علم تفسير، محور اصلى بحث هاى مربوط به چگونگى قرائت كتاب مقدس بوده است. اين امر بدين دليل است كه چنين متونى پيوند كاملى با تجربه و هويت مسيحى دارند و با جايگاه «وحى» هماهنگ اند. اما بينش هاى هرمنوتيك معاصر از وقتى كه تفسير متون معنوى مطرح شد، فوق العاده اهميت پيدا كرده است. اين بدين دليل است كه متون معينى با منزلت رسمى بعضى از محافل مسيحى يعنى قاعده قديس بنديك در جوامع رهبانى يا سيره معنوى ايگناتيو لايولا در ميان بسيارى از خلوت نشينان هماهنگ بوده اند.
درحالى كه همه متون معنوى مقيّد به شرايط تاريخى اند، بعضى از آنها از منشأ زمانى و مكانى فراتر مى روند و تأثيرات مهمّى بر اوضاع و احوال جديد دارند. ما اين متون را «كلاسيك» مى ناميم. به عبارت ديگر، اين متون پيوسته چيزى را آشكار مى سازند كه برحسب آنچه براى تجربه مسيحى اساسى تلقّى مى شود برانگيزاننده، چالش برانگيز و متحول كننده است. بنابراين، بعضى از مردم چنين متونى را «اسنادحكمت» توصيف كردند. سبك ادبى چنين متونى غالباً با موفقيت مستمرآنها مربوط مى شود. معمولا آنها متونى مربوط به كشيشان اند و نه صرفاً فنى و به طرق مختلفى تخيّل را برمى انگيزانند و توانايى آن را دارند كه خواننده را قانع كنند و اورا وادار به واكنشى عاطفى وخردمندانه كنند.
چون ما در عصر آگاهى تاريخى زندگى مى كنيم، وقتى كه متون كلاسيك را مى خوانيم حتماً از ديدگاه هاى مختلف آگاهى داريم. اگر هدف از تفسير صرفاً باستان شناسى نباشد سؤالى كه مطرح مى شود اين است كه تا چه حد بايد به پويايى، ساختار و نظام مفهومى متن در ارتباط با حيات مسيحى معاصر احترام گذاشت. برخى پاسخ ها خام بوده اند. از يك طرف، مى توان غرض مؤلف و ساختار درونى متن را ناديده گرفت و متن يا اجزايى از آن را صرفاً آن طور كه مناسب حال ماست به كار برد. از طرف ديگر، مى توان فرض كرد كه فقط نيّت مؤلف معتبر است، با اين فرض كه مى توان آن را بازسازى كرد. در مورد اول، ما افق هاى فكرى متن را تابع نيازهاى كنونى، و در مورد دوم، افق هاى فكرى كنونى را تابع گذشته مى كنيم. در هر دو رويكرد فرض بر اين است كه رسيدن به «معناى» مناسب متن نسبتاً آسان است. در مقابل، رويكرد دقيق تر و نيز سودمندترى به تفسير وجود دارد كه مستلزم قبول متن و در عين حال گفتوگوى انتقادى با آن است. اين رويكردْ حكمتِ موجود در متن را قادر مى سازد تا خواننده معاصر را به چالش فراخواند و درعين حال جايگاه مناسبى براى پرسش هاى امروزى قائل شود.
در گفتوگوى بين افق هاى فكرى متن و پرسش هاى معاصر، سياق تاريخى متن نقطه شروع حياتى است. «آثار كلاسيك» معنوى معمولا تعلقات خاصى را به مخاطب خاصى عرضه داشتند. نقد ادبى جديد به ما يادآورى مى كند كه حتى اگر كلمات يك متن قديمى ابتدائاً آشنا به نظر بيايند باز هم مسلّمات پنهان در كلمات با زمان ما متفاوت اند، و بنابراين، معناى كلمات در طول زمان و مكان به نحوى ظريف و حتى جوهرى تغيير مى كند. مهم است كه هنگام خواندن يك متن به خاطر داشته باشيم زمان ايجاد آن و زمان خواندن ما كلا هم بى ارتباط نيستند. بين اين دو زمان، تاريخى كه بر متن گذشته و سنّتى از تفسير قرار دارد كه بر زمان خواندن ما تأثير مى گذارد.
اما براى تجزيه و تحليل ارزش معرفت تاريخى محدوديت هايى وجود دارد. براى مثال، چون متون حاوى مقولات رايج زمان خودند پس آنچه ما در يك متن با آن مواجه مى شويم تجربه مستقيم زمان ديگرى نيست بلكه چيزى است كه متن ادعا مى كند. به عبارت ديگر، متون اكنون تفاسيرى از تجربه اند و صرفاً گزارش تجربه نيستند. بعضى از متون، مثل متنِ طولانىِ نمايشها (خانم عارف انگليسى در قرن چهاردهم)، تفاسير آشكارى از تجربه هستند كه مبتنى بر بازانديشى اند. اما قبول ماهيت تفسيرشده متونْ ارزش آنها را تضعيف نمى كند. در واقع، براى كسانى كه مى خواهند از يك متن استفاده كنند تأملات بعدى كه بر تجربه شده است از خود تجربه اصلى مناسب ترند. براى مثال، اناجيل بازنگرى هاى خلاّق سنت هاى مكتوب و شفاهى اوليه درباره عيسى هستند كه نويسندگان انجيل در ارتباط با اوضاع و احوال و نيازهاى مخاطبان خود انجام داده اند. اين رويكرد خلاّق بخشى از اعتبار اناجيل براى خوانندگان آنها در دوره هاى بعدى است.
در سال هاى اخير تحولاتى در هرمنوتيك بهوجود آمده است. رويكرد رايجى كه از قرن نوزدهم به ارث رسيده بود يك مقدمه اساسى داشت و آن اين كه ارزش هايى كه خوانندگان وارد متن مى كنند تفسير صحيح را دچار مشكل مى كند. اما در هرمنوتيك جديد تأكيد مى شود كه هر متن قابليت هايى در وراى تصور مؤلف اصلى دارد; اين قابليت ها را مى توان به نحو خلاّقانه اى با سؤال هاى ناشى از دنياهاى دينى جديدى كه آن متن كلاسيك هميشه در آن جاها يافت مى شود بازخوانى كرد.
در كاربرد متون (مانند سيره معنوى ايگناتيو لايولا در ميان خلوت نشينان) نيز تفسيرى از آثار كلاسيك معنوى انجام مى گيرد. به همين دليل، هنرهاى نمايشى مى توانند در فهم هرمنوتيك جديد مفيد باشند. بدين قرار، موسيقى دانان از متنى كه خود آن را تفسير مى كنند استفاده مى كنند. قطعاً «اجراى خوب» براى يك متن موسيقى نيز صدق مى كند و به معناى توليد دوباره نُت ها و رعايت دستورهاى اصلى آهنگساز است. اين بدين دليل است كه اجرا كنندگان نمى توانند با اجراى ساده اى از موسيقى سيبليوس، كار خود را سمفونى هفتم او بنامند.
بدين قرار، بين يك متن كلاسيك و خواننده گفتوگويى در كار است كه در اين گفتوگو هر دو طرف ممكن است دچار چالش شوند. ممكن است متن تفسير اصالتاً جديدى را آشكار سازد و خواننده نيز ممكن است به يك خودشناسى جديد برسد. فهم يك متن متضمن تكرار مداوم نيست بلكه متضمن تفسير مداوم به دست كسانى است كه در شرايط خاص تاريخى خود مى پرسند و گوش فرا مى دهند. مصداق بارز آن روشى است كه با آن در طول قرن ها تفاسير قاعده قديس بنديك با حفظ بعضى از ويژگى هاى مشترك، سبك هاى مختلف زندگى رهبانى را به وجود آورده اند.
بالاخره، چنان كه ذكر شد، رويكردهاى تفسيرى معاصر بر «هرمنوتيك بدبينانه» و نيز بر «هرمنويتيك خوش بينانه» تأكيد دارند. از يك طرف، ما ريشه هاى يك متن و غرض مؤلف آن را «قبول» مى كنيم و توافق تفسيرها در طول زمان نوعى نقش هنجارى دربردارند كه خواننده را از سوء استفاده از متن باز مى دارد. از طرف ديگر، پرسش هايى كه افق هاى فكرى معاصر آنها را مطرح مى كنند ابعاد مختلف متن و مسلّمات فرهنگى و الهياتى آن را مورد نقد قرار مى دهند. يك قرائت غيرانتقادى ممكن است به سادگى موجب تقويت پيش داورى هاى پنهان مانند يهودستيزى شود.
ادامه دارد ...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط