عرفان مركبه و عهد عتيق (1)
نويسنده:ابوالفضل محمودى
اشاره
موضوع اصلىِ بحث در اين نوشتار، عرفان مِركَبَه است و تلاش مى كنيم تا حد امكان به تاريخ و چيستى و مباحثى كه در مورد عوامل مؤثر در شكل گيرى آن مطرح شده است، اشاره نماييم، سپس همانندى هاى جنبه هاى عملى و ديدگاه هاى نظرىِ اين روش عرفانى را با محتواى كتب عهد عتيق مورد توجه قرار دهيم.
معناى لغوى و اصطلاحى و تاريخچه اجمالى «مِركَبَه»
براساس برخى قطعات باقى مانده از فرقه قمران معلوم مى شود كه انديشه «ارابه الهى» آنها را نيز مجذوب خود ساخته بود. در حلقه هاى فريسى و تنائيمى نيز عرفان مِركَبَه به سنّتى اسرارآميز بدل شده بود كه مطالعات پيرامون آن در هاله اى از قداست و مسائل مخاطره آميز قرار داشت. در يكى از آثار فريسىِ مربوط به قرن اول حكايت كودكى وجود دارد كه «در خانه استاد خود» كتاب حزقيال را (كه احتمالا از منابع اصلى الهام بخش معراج هاى آسمانى است) مطالعه كرد و به چيستىِ حشمل Hashmal پى بُرد و متعاقب آن، آتشى از هشمل آمد و او را نابود كرد» از اين رو، ربى ها وظيفه داشتند كه كتاب حزقيال را پنهان سازند.
در تاريخ يهود منابعى كه به گزارش اين معراج هاى روحانى و عوالم مورد مشاهده عارف مِركَبَه پرداخته است به هيكلوت (هخالوت) شهرت دارند كه به معناى تالار يا راهرو و غيره است بدين لحاظ بين عرفان مِركَبَه و ادبيات هيكلوت ارتباطى نزديك وجود دارد و ادبيات هيكلوت را مى توان تا حدودى ادبيات عرفان مِركَبَه نيز دانست. مهم ترين منابعى كه به وصف اين معراج هاى آسمانى پرداخته اند عبارتند از:
هيكلوت زُترَتى (هيكلوت كوچكتر) يا هيكلوت عقيبا كه تنها قطعاتى از آن منتشر شده و تعلق اين قطعات به اين متن نيز تأييد نشده است.
هيكلوت رباتى (هيكلوت بزرگتر) يا هيكلوت ربى اشمايل
سفر هيكلوت; رساله هايى كه شوُلم تحت عنوان مآسه مِركَبَه منتشر ساخته است.
متون اخنوخى; اكنون سه متن در مورد معراج هاى روحانى اخنوخ وجود دارد كه از جهت اهميت و قدمت يكسان نيستند. كتاب اول اخنوخ "1Enoch" كه به عنوان «كتاب اخنوخ»، «اخنوخ اتيوپيايى» نيز خوانده مى شود. كتاب دوم اخنوخ "2Enoch"به عنوان «رازهاى اخنوخ» يا اخنوخ اسلاوى نيز معروف است. و كتاب سوم اخنوخ همان اخنوخ عبرى است "3Enoch".
گويا قديمى ترين و مفصل ترين آن ها همان «كتاب اخنوخ» يا اخنوخ اتيوپيايى است و معمولا در ارجاعاتى كه بدون عنوان خاصى به «كتاب اخنوخ» داده مى شود همين اثر مورد نظر است. مضمون هر سه نسخه گزارش مسافرت روحانى شخصى است به نام اخنوخ كه اتفاقاً از شخصيت هاى مورد اشاره كتاب مقدس است.
درباره عناصر مؤثر در شكل گيرى شيوه عملى و بينش نظرى عارفان مِركَبَه، مباحث گوناگونى مطرح شده است. تقريباً ترديدى وجود ندارد كه اين گرايش از افكار و جريان هاى مختلف فكرى و فرهنگى تأثير پذيرفته است. بدين لحاظ، محققان از تأثير افكارى همچون انديشه ها و آيين هاى گنوسى، عرفان و روش هاى جادويىِ هلنى و برخى اشكال مختلف باطنى گرايى اسلامى، در عرفان مِركَبَه سخن گفته اند. مقدم بر همه اينها كسى در مورد نقش متون مكاشفى به ويژه «كتاب حزقيال» بر عرفان مِركَبَه به ويژه در مراحل آغازين آن، ترديد روا نداشته است، اما آنچه محل وفاق كامل نيست، حد و مرز و كم و كيف تأثير اين عوامل است.
عرفان يهودى، جنبه هاى اصلى
جنبه عملى عرفان مِركَبَه
1 ـ عروج روحانى كه با تجربه شهودىِ عرشِ الهى به اوج مى رسد
2 ـ الحاح و درخواست از فرشتگان كه موجب نزول آن ها به زمين مى شود
در حالت اول كه موضوع اصلى ادبيات هيكلوت و عرفان مِركَبَه است، عارف مِركَبَه از طريق اَعمال و رياضت هايى مثل نماز، روزه، غسل و توسل به اسماى سرّى الهى و فرشتگان، براى يك معراج آسمانى آماده مى شود. در اين حالت با ايجاد جذبه و خلسه نوعى دگرديسى در سالك پديد مى آيد كه در تصور آن ها گوشت و پوست او به آتش تبديل مى شود. اين حالت كه به تعبير اشعيا «نگريستن به شاه است در جلال و عظمت خودش» اوج صعود عارف مِركَبَه است و در اين مرحله، سالك تبدل وجودى پيدا مى كند و فرشته سان مى گردد و توانايى فهمِ سرشتِ پنهانِ حقيقت را كه انسان هاى معمولى از درك و فهم آن عاجزند پيدا مى كند و به اسرار آينده و گذشته و رازهاى عالم ملكوت پى مى برد. اخنوخ، برجسته ترين نمونه انسانى است كه به آسمان ها برده شد و پس از تبديل شدن به يكى از شكوهمندان، در كنار جلال و عظمت الهى بر تخت نشست.
دومين حالت، الحاح و درخواست از فرشتگان، با هدف فهمِ اسرار و گنجينه هاى تورات است كه از طريق مطالعاتى سحرآميز و جادويى انجام مى شود كه با مطالعات معمولى متفاوت است. فنونِ رسيدن به اين هدف نيز بيشتر روش هايى جادويى است; مثل پوشاندن بدن فرد به وسيله اسماى الهى و نيز درخواست از فرشتگان به وسيله رسم علائم و نشانه هايى كه از اسماى الهى تركيب شده اند.
در مورد دو صورت مذكور، مى توان چنين گفت كه اولى بر عروج سماوى متمركز است، در حالى كه صورت دوم به تعبير شفر، يك سياحت سماوىِ معكوس است و البته پرواضح است كه صورت اخير بيشتر به شيوه هايى جادويى و احتمالا با اهداف جادويى انجام مى پذيرد و بين آن ها و روش ها و اهداف عرفانى فاصله زيادى هست، هر چند در بسيارى از اوقات، لااقل در عرفان يهودى، عرفان و جادو درهم آميخته اند. به هر صورت، صورت اخير خارج از موضوع اين مقاله است كه عمدتاً به معراج سماوىِ عارفان مِركَبَه نظر دارد.
از گزارش كوتاهى كه در مورد معراج روحانى عارف مِركَبَه ارائه شد چنين استنباط مى شود كه صرف نظر از مقدماتى كه به اين معراج روحانى مى انجامد سه عنصر اصلىِ آن عبارتند از: 1. عروج; 2. شهود الوهيت; 3. تبدل وجودى. پيش از توضيح اين عناصر، ذكر چند نكته خالى از فايده نيست:
نكاتى در مورد عرفان مِركَبَه
براى حل اين تعارض پژوهشگران مسائل مختلفى را مطرح كرده اند; از جمله برخى با تمسك به قرائنى، اين اوصاف و اندازه ها را مربوط به اعتقاد به خالقى فروتر، يا متاترون دانسته اند.
نكته دوم: عارف مِركَبَه در برترين شرايطِ تجربه عروج كه بر تخت مى نشيند و تبدل وجودى پيدا مى كند، هيچ گاه تمايز وجودىِ حقيقى ميان خود و خدا را از دست نمى دهد و برخلاف آنچه مثلا در عرفان هندو مطرح است، تبدل وجودىِ سالك هيچگاه به استغراقِ در مطلق، و از دست رفتن هويت مستقل او، منتهى نمى شود، بلكه رابطه او با خداوند همچون رابطه بنده با پادشاه در قصر با شكوه و عظمت اوست. رؤيت خداوند و بر تحت نشستن عارف نشانگر ارتقاى او به مرتبه برترين فرشتگان و مستلزم نوعى تجرد وجود، خدا گونگى و فرشته سانى است همان چيزى كه در مورد اخنوخ اتفاق افتاد و او به يكى از شكوهمندان تبديل شد. اين امر در مورد روش درخواست از فرشتگان و طلبيدن آن ها نيز صادق است; زيرا طلب كننده فرشته خود نيز بايد نوعى سنخيت با آن ها پيدا كرده و فرشته سان شده باشد كه اين امر در آنجا، از طريق آيين هاى خاص تهذيب نفس و رياضت حاصل مى شود.
پيشينه عناصر اساسى معراج هاى عرفانى; عروج، شهود و تبدل وجود
«و خداوند بر ابرام ظاهر شده، گفت...». پيدايش: 7/12
«و خداوند بار ديگر بر يعقوب ظاهر شد... من خداى قادر مطلق هستم». پيدايش:1/71
«و موسى با هارون و ناداب و ابيهو و هفتاد نفر از مشايخ اسرائيل بالا رفتند و خداى اسرائيل را ديدند و زير پايش مثل صنعتى از ياقوتِ كبود و شفاف و مانند ذات آسمان در صفا... پس خداوند را ديدند...». خروج: 18-9/24
«و خداوند گفت... اگر در ميان شما نبى باشد من كه يهوه هستم خود را در رؤيا بر او ظاهر مى كنم و در خواب با او سخن مى گويم اما بنده من موسى چنين نيست او در تمامى خانه من امين است با وى روبرو و آشكار و نه در رمزها سخن مى گويم و شبيه خداوند را معاينه مى بيند». اعداد: 9-5/12
«در سالى كه عزيا مُرد خداوند را ديدم كه بر كرسى بلند و عالى نشسته و هيكل از دامن هاى وى پُربود و سرافين بالاى آن ايستاده بودند كه هر يك از آن ها شش بال داشت و...». اشعيا:10-1/6
«پس نگريستم... و بالاى فلكى كه بر سر آن ها بود شباهت تختى مثل صورت ياقوت كبود بود، و بر آن شباهتِ تخت، شباهتى مثل صورت انسان بر فوق آن بود ـ و از منظر كمر او به بالا مثل برنج تابان مانند.... اين منظر شباهت جلال يهوه بود». حزقيال:28-26/1
شبيه اين مضامين در عهد عتيق بويژه در بخش هاى متأخر آن كم نيست. در اينجا ممكن است گفته شود.
1. عارف در درون، به نفس خويش و فراسوى آن مى نگرد و در اين حالت خالى از صورت و خيال، چيزى وصف ناپذير و بهجت زا را تجربه مى كند، اما پيامبر از شهود و بصيرتى برخوردار مى شود كه در نظر خودش بيرونى است. در شهود پيامبر، خداى به نحوى مينوى و خارق العاده در برابر او قرار دارد و تفاوت او با وجود قدسى به صراحت، آشكار است.
2. تجربه عرفانى ممكن است در شرايطى همچون آيين ترواده بودايى رُخ دهد كه در آن هيچ تصورى از خداى خالق وجود ندارد و تجربه عرفانى مستقيماً در ارتباط با تجربه اى از الاه، يا موجودى مينوى نيست، يا به اين عنوان تفسير نمى شود، در صورتى كه تصور تجربه پيامبرانه اى كه متضمن چنين مفهومى نباشد، بى معناست.
3. زبان پيامبران به ويژه انبياى ابراهيمى كاملا شخصى و حتى انسانوار است («و خدا به من گفت» و غيره)، در صورتى كه زبان عرفان غالباً غير شخصى است و مثلا سخن از «مطلق» است.
4. شيوه اى از زندگى كه انبيا آن را تعليم مى دادند، كاملا پويا و پرتحرك بود در صورتى كه هدف عارفان معمولا و نه به نحو كلى، آرامش بخشى است.
با توجه به تفاوت هاى مذكور ممكن است گفته شود كه تجربه نبوى نمى تواند مستند تجربه عرفانى قرار گيرد. با وجود اين، در عين پذيرش تفاوت اساسى ميان تجلى و ظهور پيامبرانه با شهود عرفانى، همچنان مى توان اين احتمال را در نظر داشت كه ظهور خداوند براى پيامبران پيشين، منبع الهامى براى شهود عرفانى بوده باشد; اگر ابراهيم و يعقوب و پيامبران ديگر توانستند خداوند را مشاهده كنند، چرا ديگران نتوانند با احراز شايستگى و شرايط لازم به چنين شهودى نايل آيند؟ بدون چنين زمينه اى در عهد عتيق، شايد متون مكاشفى يهود نيز به ظهور نمى رسيدند. براين اساس چنين مى توان گفت كه ظهور پيامبرانه، مكاشفات انبياى متأخر، شهود و عروج عارفان مِركَبَه و مراحل بعدىِ عرفان يهودى، مراحل مختلف يك فرايند هستند، كه هر مرحله در بستر مفاهيم و باورهاى مرحله پيشين و تا حدودى متفاوت از آن شكل گرفته است، يعنى شبيه همان چيزى كه در دنياى اسلام اتفاق افتاد و مراحل مختلف پيدايش و رشد و شكوفايى تصوف اسلامى را موجب شد.
علاوه بر آيات فوق الذكر، كه ناظر به شهود الهى هستند، آياتى نيز در عهد عتيق وجود دارند كه ناظر به معراج هاى آسمانى هستند، كه البته همه آنها در صراحت به يك نحو نيستند. برخى از آياتى كه در اين مورد مى توان به آن ها استناد كرد عبارتند از:
«اخنوخ.... سيصد سال با خدا راه مى رفت... اخنوخ با خدا راه مى رفت و ناياب شد; زيرا خدا او را برگرفت». پيدايش: 24ـ22/5
اخنوخ و برگرفتن او توسط خداوند، حتى اگر قرائن بعدىِ ناشى از متون اخنوخى را ناديده بگيريم ظاهراً به اين معناست كه او به آسمان عروج كرد و نزد خدا رفت.
پس ايليا به اليشع گفت آنچه را كه مى خواهى براى تو بكنم بيش از آن كه از نزد تو برداشته شوم بخواه... و چون ايشان مى رفتند و گفتگو مى كردند، اين كه ارابه آتشين و اسبان آتشين ايشان را از يكديگر جدا كرد و ايليادر گردباد به آسمان صعود كرد». دوم پادشاهان: 15ـ9/2
آيات ديگرى نيز در عهد عتيق وجود دارد كه هر چند معراج سماوى نيست، اما به نوعى سياحت آفاقىِ محدود اشاره مى كند كه مثلا براساس آن، حزقيال به طور معجزه آسا به شهرها و مكان هاى مختلف بُرده مى شود مثل اين آيات:
دست خداوند بر من فرود آمده، مرا در روح خداوند بيرون بُرد و در هموارى قرار داد و آن از استخوان ها پُر بود... و مرا گفت اى پسر انسان آيا مى شود كه اين استخوان ها زنده گردند... حزقيال: 15ـ1/37». دست خداوند، بر من نازل شده، مرا به آنجا (اورشليم) بُرد. در رؤياها خدا مرا به زمين اسرائيل آورد و مرا بر كوه بسيار بلندى قرار داد... اينك مردى كه نمايش او مثل نمايش برنج بود...». حزقيال: 4ـ1/40
«چون من در خانه خود نشسته بودم... آنگاه دست خداوند يهوه در آنجا بر من فرود آمد و ديدم كه اينك شبيهى مثل صورت آتش بود... و شبيه دستى دراز كرده، موى پيشانى مرا بگرفت و روح مرا در ميان زمين و آسمان برداشت و مرا در رؤياهاى خدا به اورشليم... برد...». حزقيال 10ـ1/8
به اعتقاد برخى از محققان، تفسير اين نوع از آيات عهد عتيق كه توسط ربى ها صورت گرفت و تا حدودى نيز در ميشنا انعكاس يافت، به ويژه تفسيرهايى كه بر شهود پيامبرانه حزقيال از ارابه الهى نوشته شده و تحت عنوان مآسه مِركَبَه (Ma'aseh...) در ميشنا وارد شده است، از جمله عواملى است كه انديشه عروج روحانى و شهود مِركَبَه را به تدريج تقويت نمود و در شكل گيرى عرفان عملى مِركَبَه مؤثر افتاد. البته مى دانيم كه صِرف مباحث تفسيرى و نظرىِ پيرامون موضوعات فوق و به ويژه تفسير شهود ارابه حزقيال، مستلزم يك اقدام عملى و عروج آسمانى به عرش نيست و مطالعه شهود ارابه حزقيال هيچگاه نمى تواند موجب شهود ارابه شود، كما اين كه به نظر نمى آيد، ربى هايى كه آيات مربوط به شهود حزقيال را تفسير مى كرند، خود اهل شهود عرفانى بوده باشند و اتفاقاً خودِ آنها به اين تفاوت واقف بوده اند و در يكى از آثار خود، توسفتاى مگيلا يادآور شده اند كه: «بسيارى مِركَبَه را تفسير كرده اند بدون آن كه آن را ديده باشند».
در پايان اين بخش، اين مقال را با اين عبارت خلاصه مى كنيم كه عرفان عملىِ مِركَبَه در جنبه هاى اصلى آن بويژه در مسئله عروج و شهود الوهيت مى تواند ملهم از كتاب مقدس عبرى به ويژه كتب مكاشفى باشد. بيشتر مسائل ديگر نيز همچون رياضت، اعمال خارق العاده و معجزه آسا و اِخبار از غيب نيز، خالى از عبارات و مسائل الهام بخش نيستند. در مورد اعمال معجزه آسا و اخبار از غيب، مسئله روشن تر از آن است كه نيازمند توضيح باشد. معجزات و پيشگويى هاى پيامبران متعدد بنى اسرائيل مثل موسى، ابراهيم، اليشع الياهو و عاموس و اشعيا و ديگران از نقاط برجسته و آشكار عهد عتيق است. در مورد رياضت، هر چند عبارت صريحى در عهد عتيق وجود ندارد، ولى شايد اشاره به امورى همچون آنچه در مورد اشعيا گفته شده است بى تأثير نبوده باشد:
«در آن وقت، خداوند به واسطه اشعيا ابن عاموس تكلم نموده، گفت برو پلاس خود را از كمر خود بگشا و نعلين را از پاى خود بيرون كن و او چنين كرده، عريان و پابرهنه راه مى رفت و خداوند گفت چنانچه بنده من اشعيا سه سال عريان و پابرهنه راه رفته است تا آيتى و علامتى در مورد مصر و كوش باشد...اشعيا: 4ـ2/20
آياتى از اين دست هر گاه از خصوصيات زمانى و مكانىِ خاص خود تجريد شوند و پيام اصلى آيه مورد توجه قرار گيرد مى تواند تا حدودى الهام بخش سالك باشد.
البته مسئله تبدل وجودىِ سالك در مراحل نهايى و تبديل او به فرشته همچنان باقى مى ماند. اين امر به نظر نمى آيد در سنت عبرى ريشه داشته باشد; در كتاب مقدس عبرى نيز در مورد هيچ كس به طور صريح چنين چيزى مطرح نشده است، مگر آن كه از محتواى برخى آيات مثل آنچه در مورد حتوخ وارد شد، بتوان چنين استنباط هايى را مطرح كرد.
ادامه دارد ...