نقد كتاب «خاطرات دو سفير» (2)

سر آنتوني پارسونز در پايان خاطرات خود به طرح يك سؤال محوري مي‌پردازد: «آيا ما مي‌توانستيم در سالهاي قبل از انقلاب سياست هوشمندانه‌تري در ايران در پيش بگيريم، و اگر چنين مي‌كرديم و خط مشي سياسي ديگري را در ايران تعقيب مي‌نموديم آيا مي‌توانستيم در سير تحولات ايران اثر بگذاريم و منافع انگلستان را بهتر تأمين نمائيم؟» (ص
سه‌شنبه، 24 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد كتاب «خاطرات دو سفير» (2)

نقد كتاب «خاطرات دو سفير» (2)
نقد كتاب «خاطرات دو سفير» (2)


 





 
سر آنتوني پارسونز در پايان خاطرات خود به طرح يك سؤال محوري مي‌پردازد: «آيا ما مي‌توانستيم در سالهاي قبل از انقلاب سياست هوشمندانه‌تري در ايران در پيش بگيريم، و اگر چنين مي‌كرديم و خط مشي سياسي ديگري را در ايران تعقيب مي‌نموديم آيا مي‌توانستيم در سير تحولات ايران اثر بگذاريم و منافع انگلستان را بهتر تأمين نمائيم؟» (ص414) پاسخي كه وي به اين سؤال مي‌دهد اگرچه حاوي نكات قابل تاملي نيز هست، اما در نهايت دربردارنده اصل و حاق واقعيت نيست و نشان مي‌دهد كه اين ديپلمات كهنه‌كار انگليسي علي‌رغم گذشت 6 سال از انقلاب (زمان نگارش خاطرات) و نمايان شدن بسياري از خواسته‌ها و آرمانهاي مردم ايران، همچنان نتوانسته به عمق مسائل راه يابد، يا آن كه به هر دليل از بيان يافته‌هاي خويش طفره رفته است. پارسونز در پاسخ خود، سياستها، عملكردها، رفتارها و تصميمات شاه و دربار را به عنوان نقطه مركزي مسائل و مشكلات كشور مطرح مي‌سازد. اين البته مسلم است كه مردم از شاه و دربار متنفر شده و خواستار رهايي از رژيم پهلوي بودند، اما از نگاه جامعه، اين رژيم جز يك دست‌نشانده و عامل اجرايي سياستهاي بيگانه نبود. زماني كه براي مردم ما آثار و تبعات شوم سلطه آمريكا و انگليس بر تمامي شئون مملكتشان آشكار گرديد، آزادي از زير بار سنگين و ننگين استعمار به يك هدف اصلي و غيرقابل گذشت تبديل گرديد. پارسونز و همچنين سوليوان در خاطراتشان، هنگام ريشه‌يابي علل شكل‌گيري انقلاب، اين مسئله را زير انبوهي از مسائل جزئي ديگر پنهان مي‌سازند. بنابراين اگر خواسته باشيم پاسخي به سؤال پارسونز بدهيم، بايد گفت هوشمندانه‌ترين سياستي كه واشنگتن و لندن در دوران پيش از انقلاب مي‌توانستند در پيش گيرند تا بر سير تحولات ايران اثر بگذارند، آن بود كه «خود از ميانه برخيزند». در واقع مشكل مردم ايران حضور استيلا جويانه و چپاولگرانه غربيها در اين سرزمين بود كه هويت، استقلال و امنيت آنها را به چالش كشيده بود. اما سؤال بزرگتر و اساسي‌تر اين است كه آيا آمريكا و انگليس قادر بودند به چنين سياست هوشمندانه‌اي روي آورند؟
پارسونز در جايي از خاطرات خود به صريح‌ترين شكل ممكن، چپاول اقتصادي ايران و بي‌اهميتي كامل رشد و توسعه زيربنايي و پايدار كشور ما را به عنوان اصل و اساس روابط اقتصادي توصيه شده از سوي دولت انگلستان به «بازرگانان انگليسي و كساني كه دست اندر كار تجارت و معاملات مالي با ايران بودند»، مطرح مي‌سازد: «اولين كاري كه اينجا مي‌كنيد اين است كه تا مي‌توانيد كالاهايتان را بفروشيد و فقط در صورتي سرمايه‌گذاري كنيد كه براي فروش كالاهايتان چاره‌اي جز اين كار نداشته باشيد. اما اگر مجبور باشيد در اينجا سرمايه‌گذاري كنيد به ميزان حداقل ممكن سرمايه‌گذاري نماييد و صنايعي را انتخاب كنيد كه قطعات و لوازم آن از انگلستان وارد شود. مانند صنايع مونتاژ كه در واقع سوار كردن قطعات صادراتي انگليسي در ايران است. در اين محدوده و با توجه به اين نكات من معتقدم كه ايران يكي از بهترين بازارهايي است كه شما مي‌توانيد براي مصرف كالاهاي خود در جهان سوم پيدا كنيد.» (ص275) آيا انگليسي‌ها حاضر بودند در چارچوب يك سياست هوشمندانه، به اين نحو روابط استعماري و سودجويانه خاتمه دهند و روابط اقتصادي مبتني بر منافع متقابل را پي‌ريزي و دنبال كنند؟ آيا آقاي پارسونز در خاطرات خود، دولت انگلستان را به خاطر تمامي ظلم‌هايي كه طي بيش از يك قرن گذشته در حق ملت ايران روا داشته است، محكوم مي‌سازد؟ هرگز! وي و همتاي آمريكايي او پيوسته از غرور و نخوت شاه، استبداد و ديكتاتوري شاه، برنامه‌هاي اقتصادي نسنجيده شاه، و مسائلي از اين قبيل سخن مي‌گويند، اما درباره علت‌العلل اين مسائل يا سكوت مي‌كنند يا تلاش مي‌‌ورزند به نوعي خود را در اين زمينه تبرئه سازند.
مورد ديگري كه جا دارد به آن اشاره شود، اقدامات مخرب فرهنگي‌اي است كه به قصد اسلام‌زدايي از ايران و جايگزيني اخلاقيات منحط غربي صورت مي‌گرفت. نقطه اوج اين‌گونه سياستها در جشن هنر شيراز كه به رياست عاليه فرح ديبا برگزار مي‌شد، نمودار شد و هر دو سفير از اين واقعه به عنوان يكي از عوامل جدي نارضايتي و اعتراض مردم ياد كرده‌اند. آنتوني پارسونز در اين باره خاطرنشان مي‌سازد كه پس از اجراي يك نمايش مستهجن در شيراز، در يكي از ملاقاتهاي خود با شاه ضمن اشاره به آن، انجام چنين نمايشي را به طور تلويحي محكوم مي‌كند: «من به خاطر دارم كه اين موضوع را با شاه در ميان گذاشتم و به او گفتم اگر چنين نمايشي به طور مثال در شهر «وينچستر» انگلستان اجرا مي‌شد كارگردان و هنرپيشگان آن جان سالم به در نمي‌بردند. شاه مدتي خنديد و چيزي نگفت.» (ص328) بدين ترتيب وي سعي دارد مسئوليت تمامي اين مسائل را بر دوش شاه و دربار بيندازد و دولت انگليس را در وقوع چنين مسائلي كاملاً تبرئه كند. اما جا داشت كه وي به ريشه‌يابي علل واقعي وقوع چنين مسائلي نيز مي‌پرداخت و به عنوان نمونه از كاركردهاي ديرينه شبكه‌هاي فراماسونري و لاتاري و ديگر انجمن‌هاي استعماري كه برنامه‌هاي گوناگوني را در زمينه‌هاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي دنبال مي‌كردند، سخن به ميان مي‌آورد. سكوت مطلق آقاي پارسونز و همچنين سوليوان راجع به اين‌گونه محافل و انجمن‌ها كه نقشهايي اساسي را در دوران پهلوي در حوزه‌هاي مختلف برعهده داشتند، به معناي آن نيست كه مردم ايران نيز در آن هنگام نسبت به آنها بي‌تفاوت بودند. از نگاه مردم، فاجعه‌اي تحت عنوان «جشن هنر شيراز»، صرفاً به دربار پهلوي و فرح ديبا ختم نمي‌شد، بلكه اين فاجعه به عنوان ماحصل و برآيند سلطه خارجي بر ايران اسلامي به شمار مي‌آمد. به همين ترتيب، مسائلي مانند سركوبگري ساواك، اختناق، سانسور مطبوعات، فقدان آزادي انتخابات، به يغما رفتن پول نفت، نظاميگري بي‌رويه، بروز اختلافات طبقاتي در مقياس شهري و كشوري و... جملگي در يك چارچوب وسيع‌تر از صرف دربار و دولت پهلوي مورد تجزيه و تحليل قرار مي‌گرفت. سخنان كارتر در ضيافت شام شب اول ژانويه 1978 بر محور حمايت جدي و همه‌جانبه از شاه، هرچند تعجب برخي سياستمداران آمريكايي را كه معتقد به اتخاذ روشهاي حسابگرانه‌تر در اين زمينه بودند، برانگيخت، اما براي مردم ايران كه طي نزديك به سه دهه آثار و تبعات سلطه آمريكا بر كشورشان را با تمام وجود احساس مي‌كردند، جز بيان يك حقيقت آشكار نبود.
شرح وقايع زمان آغاز و اوج‌گيري حركت‌ انقلابي مردم از يك‌سو و سياستهاي اتخاذ شده توسط آمريكا و انگليس در قبال اين وقايع و تحولات، از سوي ديگر، جبهه‌ متحدي را به نمايش مي‌گذارد كه همه تلاش خود را بر مهار اين حركت به خاطر دفاع از منافع مشترك گذارده است. شاه در پي حفظ مقام و موقعيت خويش است و آمريكا و انگليس در پي حفظ شاه به خاطر استمرار استيلا و سودجويي خود در ايران. جالب اينجاست كه شاه در اين مقطع بيش از هر زمان ديگري لازم مي‌بيند تا سرسپردگي خود را به حاميانش ابراز دارد و اين نكته را به آنها گوشزد كند كه هيچ فرد يا رژيم سياسي ديگري از عهده اين نحو خدمتگزاري به اربابان خويش برنمي‌آيد: «در پايان اين ملاقات شاه سئوال غيرمنتظره‌اي را مطرح كرد و گفت آيا دولت انگلستان هنوز از او پشتيباني مي‌كند؟ و در تكميل اين سئوال افزود كه اميدوار است ما اين واقعيت را دريابيم كه استقرار هر رژيم ديگري در ايران از نظر منافع انگلستان كمتر مطلوب خواهد بود. من با اشاره به مضمون پيام نخست‌وزير انگلستان كه در ابتداي ملاقات با شاه تسليم كرده بودم، اطمينان‌هاي لازم را به او دادم و گفتم مي‌تواند روي اين قول من حساب كند كه ما نه از انجام تعهدات خود طفره خواهيم رفت و نه درصدد بيمه كردن منافع آينده خود با مخالفان برخواهيم آمد.» (ص348) با توجه به سوابق رابطه ميان شاه و دولتهاي آمريكا و انگليس و با توجه به آنچه از اين پس روي مي‌دهد مي‌توان اطمينان داشت كه هر دو طرف گفتگو در اين جلسه، بناي خود را بر صداقت گذارده‌اند و مكنونات قلبي‌شان را به يكديگر بيان مي‌دارند. جلسات سه‌جانبه شاه، سوليوان و پارسونز كه به منزله يك «ستاد عالي حل بحران» عمل مي‌كرد، قرينه ديگري بر اين واقعيت است كه دو كشور مزبور تمامي توانشان را براي حمايت از عامل خود در ايران به كار گرفته بودند. البته سوليوان در تشريح‌ اين جلسات سعي كرده است تا ضمن اشاره به اصل تشكيل آن، محتواي آن و بويژه نقش هدايتي خود و سفير انگليس را در اين مقطع از زمان پوشيده دارد. به گفته وي در اين دوره با ابتكار و تمايل شخص شاه، او و پارسونز سفير انگليس يك روز در ميان با محمدرضا ملاقات مي‌كردند، اما از ادامه صحبت او چنين برمي‌آيد كه اين جلسات عمدتاً به صحبت و در واقع سخنراني شاه درباره نقشه‌ها و برنامه‌هايش براي آينده رژيم و از جمله تصميم او به حركت در چارچوب قانون اساسي مي‌گذشت. سوليوان خاطرنشان مي‌سازد كه شاه كمتر نظر او و همتاي انگليسي‌اش را در مورد مسائلي كه عنوان مي‌كرد مي‌پرسيد، ضمن آن كه آنها هم دستورالعملي از طرف دولت متبوع خود براي ارائه به شاه نداشتند. اما اين روايت از جلسات مزبور نمي‌تواند منطبق بر واقعيت باشد، چرا كه بعيد و غيرمنطقي مي‌نمايد كه شاه در كوران حوادث، هر يك روز در ميان سفراي مزبور را به كاخ دعوت كند و صرفاً براي آنها جلسه سخنراني پيرامون طرح‌ها و برنامه‌هاي خود تشكيل دهد و اين دو سفير نيز در كمال آرامش و متانت به اين سخنراني تا انتها گوش فرا دهند. بي‌شك اگر شاه توانسته بود بر حركت انقلابي مردم فائق آيد، آن‌گاه ما در خاطرات سفراي مزبور مي‌توانستيم از نقش آنها در برنامه‌ريزي و هدايت شاه و اطرافيانش اطلاعات بيشتري دريافت داريم، چرا كه در آن هنگام سعي مي‌شد تا سهم بيشتري از آن «پيروزي» را به خود اختصاص دهند، اما اينك به دلايل گوناگون، از جمله كمرنگ كردن نقش و سهم خود در «شكست»، سوليوان خود را صرفاً در نقش يك شنونده سخنرانيهاي مكرر شاه عنوان مي‌دارد. واقعيت جز اين نمي‌تواند باشد كه جلساتي در اين سطح، نه صرفاً براي سخنراني شاه بلكه به منظور تبادل نظر پيرامون مسائل جاري و راه‌يابي براي «بحران» تشكيل مي‌شد و طبيعتاً آخرين رهنمودها و توصيه‌هاي امريكا و انگليس توسط سفرايشان به شاه ارائه مي‌گرديد.
البته پيداست كه سرعت تحولات از يك سو و موضعگيري‌هاي مدبرانه و قاطعانه امام خميني به عنوان رهبر حركت انقلابي مردم از سوي ديگر، تمامي طرحها و برنامه‌هاي شاه و حاميانش را در طول اين مدت بي‌نتيجه گذارد. تغيير پي‌درپي دولتها، اتخاذ برخي تصميمات اصلاحي مثل بازگرداندن تاريخ هجري شمسي، بركناري و دستگيري برخي از مسئولان مثل هويدا، نصيري، مجيدي، نيك پي و ديگران و اعلام آغاز حركت براي مبارزه با فسادهاي اقتصادي درباريان و خانواده‌ سلطنتي، هيچيك كوچكترين تأثيري در اراده رهبري و مردم براي سرنگوني رژيم شاه نداشت، چرا كه براي همگان فساد ذاتي اين رژيم محرز بود و حركاتي از اين دست جز يك فريبكاري آشكار به شمار نمي‌آمد. به عنوان نمونه، هنگامي كه شريف‌امامي با شعار «مبارزه با فساد» روي كار آمد، براي همگان بي‌بنياني و توخالي بودن اين شعار و حركت آشكار شد و نه تنها بر اعتماد مردم به رژيم افزوده نشد، بلكه بدبيني‌ها نسبت به آن اوج گرفت، چرا كه شريف امامي خود با قرار داشتن در رأس شبكه فراماسونري، يكي از اصلي‌ترين مهره‌هاي اشاعه و تعميق مفاسد و ناهنجاريهاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي به شمار مي‌آمد. هوشنگ نهاوندي - رئيس دفتر مخصوص فرح ديبا - در خاطرات خود، شريف امامي را اين گونه توصيف مي‌كند: «او در تحريك و توطئه، و همچنين در آميختن سياست و كاسبي، مهارتي به نهايت داشت. به او لقب «آقاي 5%» داده بودند.» (هوشنگ نهاوندي، آخرين روزها؛ پايان سلطنت و درگذشت شاه، لس‌آنجلس، 1383، ص152) اعطاي اين لقب به خاطر آن بود كه وي به دليل مقام و موقعيت دولتي و بويژه جايگاهي كه در شبكه ماسوني كشور داشت از تمامي يا اكثر قراردادهاي پيمانكاري، 5 درصد دريافت مي‌داشت. به گفته نهاوندي «در اواخر دهه شصت [ميلادي]، با فشار شاه، مسلك‌هاي گوناگون «ماسوني» در هم ادغام و يگانه شدند و لژ بزرگ ايران را تشكيل دادند، «جعفر شريف امامي» با آن كه تازه به سلك فراماسون‌ها درآمده بود، برخلاف سنت‌هاي ماسوني به عنوان «استاد اعظم» لژ برگزيده شده و پياپي نيز به اين مقام انتخاب مي‌شد.» (همان، ص153) طبيعي است چنين افرادي هرگز قادر به ايجاد كوچكترين خوشبيني و اميدي در ميان مردم نبودند.
نكته ديگري كه در خاطرات سفراي آمريكا و انگليس جلب توجه مي‌كند تلاش آنها براي ارائه يك چهره رئوف و انساني از شاه و مقاومت وي در برابر سركوب و كشتار مردم علي‌رغم فشار روزافزون نظاميان براي دست زدن به اين‌گونه اقدامات است. اما برخلاف اين ادعا بايد گفت كه رژيم پهلوي با برخورداري از حمايت همه‌جانبه آمريكا و انگليس آنچه را كه در توان داشت براي سركوب مردم به كار برد ولي موفقيتي براي آن حاصل نشد. در پي درج مقاله موهن با امضاي «رشيدي مطلق»، دستگاه سركوبگر شاه در روز نوزدهم دي معترضان به اين مقاله را در قم به خاك و خون كشيد. همين اتفاق در مراسم چهلم شهداي قم در تبريز و پس از آن در يزد و ديگر شهرهاي كشور تكرار شد. بنابراين رژيم از دست زدن به روشهاي خشونت‌آميز هيچ ابايي نداشت، اما آنچه باعث ترديد تصميم‌گيران در منحصر ساختن تمامي اقدامات به اين‌گونه روشها بود نتيجه معكوسي بود كه از آن حاصل مي‌شد. در واقع پس از هر موج سركوب و كشتار، نفرت بيشتري از رژيم شاه به وجود مي‌آمد و بخشهاي بيشتري از جامعه پاي در ميدان مبارزه و انقلاب مي‌گذاردند. آنچه در اين مقوله سفراي آمريكا و انگليس به كلي از آن غفلت ورزيده‌اند، مفهوم محوري، اساسي و بنياني «شهادت» است كه بدون توجه به آن، هرگونه تحليل و تفسيري از حركت انقلابي مردم ايران و پيروزي آن در 22 بهمن 57 ، ناقص و ابتر و بلكه گمراه كننده به نظر مي‌رسد. اوج‌گيري روحيه شهادت طلبي و فراگيري آن، بويژه در ميان قشر جوان و انقلابي، عاملي را وارد صحنه اجتماعي ايران ساخته بود كه تمامي محاسبات مبتني بر كشتار را بر هم مي‌زد. دستكم شاه خود بخوبي از اين قضيه آگاهي داشت و آن را در محاسباتش براي مواجهه با حركت انقلابي مردم دخالت مي‌داد: «شاه چنين عملي را مثمرثمر نمي‌دانست و پيش‌بيني مي‌كرد كه شدت عمل موجب آغاز مرحله‌ ديگري از انقلاب و تبديل تظاهرات به عمليات تروريستي و خرابكاري و شورش مسلحانه خواهد شد.» (ص388) با اين همه، اين بدان معنا نبود كه فرماندهان و فرمانداران نظامي تا حد ممكن از اسلحه براي فرو خواباندن اعتراضهاي مردمي بهره گيري نكنند. شهادت و جراحت هزاران نفر در طول 14 ماه حاكي از اين واقعيت است؛ بنابراين حتي اگر پاره‌اي عوارض ناشي از ابتلاي محمدرضا به سرطان را نيز در نوع تصميم‌گيري‌هاي وي دخيل بدانيم، اما با نگاهي به سير وقايع بايد گفت از اسلحه تا حد امكان بهره‌گيري به عمل آمد. كما اين كه به گفته پارسونز همزمان با آغاز ماه محرم و برخاستن فريادهاي الله اكبر از پشت بام‌ها، تنها در يك شب 500 نفر به ضرب گلوله به شهادت رسيدند. (ص391) البته در اين زمينه وضعيت و ساختار نيروي انساني بدنه ارتش و نيروهاي انتظامي را كه پيوندي عاطفي، ديني و حتي سياسي با جامعه داشتند نبايد از نظر دور داشت. همچنين هوشياري رهبر انقلاب و هدايت كنندگان تظاهرات مردمي به منظور جلوگيري از هرگونه برخورد مسلحانه با نيروهاي نظامي و انتظامي كه مي‌توانست عامل تحريك جدي آنها براي مواجهه خشونت‌آميز با مردم باشد نيز نقش بسيار مؤثري در بازدارندگي رواني نيروهاي مسلح از به كارگيري گسترده اسلحه در مواجهه با تظاهركنندگان داشت.
در عين حال، اعلام حمايتهاي نامحدود و بي‌قيد و شرط دولت كارتر از «هرگونه اقدام» شاه براي مقابله با نهضت انقلابي مردم ايران، نكته‌اي است كه نبايد از آن چشم پوشيد. جيمي كارتر كه بزرگترين قهرمان شعارهاي حقوق بشري آمريكا به شمار مي‌آمد و تاكنون هم هيچيك از رؤساي جمهوري آمريكا همسان او در شعارهاي انتخاباتي خود از حقوق بشر دفاع نكرده‌اند، از همان ابتدا ماهيت اين گونه شعارهاي سياستمداران آمريكايي را برملا ساخت. دعوت از شاه براي مسافرت به واشنگتن در حالي كه شهرت او در برپايي يك حاكميت استبدادي و خفقان‌آميز، عالمگير بود و سپس بازديد از شاه در تهران و تعريف و تمجيد از او و تأكيد بر ثبات و استحكام رژيم پهلوي، نشان از اين واقعيت داشت كه حقوق انساني و سياسي مردم ايران هيچ ارزش و اهميتي براي رئيس جمهور آمريكا ندارد. اما آنچه اين مسئله را بيش از پيش آشكار ساخت، حمايت دولت كارتر از به كارگيري روشهاي سركوبگرانه براي به تسليم كشاندن آزاديخواهان ايراني بود. به گفته سوليوان بلافاصله پس از واقعه خونبار 17 شهريور، كارتر طي يك تماس تلفني حمايت خود را از شاه اعلام مي‌دارد: «... به فاصله كمي پس از اين تلفن، پرزيدنت كارتر هم به شاه تلفن كرد. از جزئيات سخنان رئيس‌جمهور در اين مكالمه تلفني اطلاع ندارم، ولي بعداً به من ابلاغ شد كه رئيس‌جمهوري در اين گفتگوي تلفني مراتب پشتيباني خود را از شاه اعلام كرده... به هر حال تلفن رئيس‌جمهوري آمريكا به شاه در آن شرايط مهمترين تقويت روحي براي او به شمار مي‌رفت...» (صص151-150)
جالب آن كه اين گونه اعلام حمايتها به صورت مستمر ادامه مي‌يابد و حتي از آن پس، دولت آمريكا شاه را مؤكداً تشويق و تحريك به بهره‌گيري هرچه بيشتر از ابزار سركوب در قالب تشكيل دولت نظامي يا حتي دست‌يازيدن به يك عمليات كشتار جمعي تحت عنوان «كودتا» مي‌نمايد: «پاسخ واشنگتن اين بود كه به نظر دولت آمريكا بقاي شاه حائز كمال اهميت است و آمريكا از هر تصميمي كه وي براي تثبيت قدرت و موقعيت خود اتخاذ كند حمايت خواهد كرد. در پاسخ واشنگتن با صراحت به اين موضوع اشاره شده بود كه اگر شاه براي استقرار نظم و تثبيت حكومت خود استقرار يك دولت نظامي را ضروري تشخيص دهد آمريكا آن را تأييد خواهد كرد و از متن پيام چنين مستفاد مي‌شود كه آمريكا از هر اقدامي در جهت پايان بخشيدن به اوضاع بحراني ايران و سركوب مخالفان حمايت مي‌كند.» (ص158) محتواي اين پيام و حتي تحكم موجود در آن در قالب الفاظ و عبارات خاص براي كشتار گسترده مردم، آشكارتر از آن است كه نياز به توضيح بيشتري داشته باشد.
مسئله‌اي كه در اينجا مطرح مي‌شود و در خاطرات سفير آمريكا بويژه مورد تأكيد قرار گرفته است اين كه آيا اگر چنين كشتاري در ابعاد مورد نظر كاخ سفيد اتفاق نيفتاد به دليل وجود اختلاف نظر ميان سفير آمريكا در تهران با سياستمداران آمريكايي در واشنگتن و سردرگمي شاه و اطرافيانش در اين ميان بود يا آن كه براي اين مسئله بايد به دنبال واقعيتهاي ديگري گشت؟ در اين باره بايد گفت اگرچه اختلاف نظر ميان سوليوان و غالب اعضاي دولت كارتر و شخص رئيس‌جمهور آمريكا، يك واقعيت است، اما اين اختلافات بيش از هر چيز ناشي از تفاوت مشاهدات عيني سوليوان در تهران و تصورات ذهني كارتر و مشاور امنيت ملي او در كاخ سفيد بود. به عبارت ديگر، سوليوان شخصاً در بطن قضايا قرار داشت و با جمع‌بندي كليه مسائل به اين نتيجه رسيده بود كه يك حركت گسترده نظامي سركوبگرانه، نه امكان وقوع دارد و نه در صورت وقوع قادر به فراخواباندن خشم و نفرت ميليونها ايراني از حكومت وابسته پهلوي خواهد بود، در اين حال برژينسكي با حضور در كاخ سفيد برمبناي تصورات و ذهنيات برگرفته شده از وقايع پيشين، از جمله ماجراي كودتاي 28 مرداد، مرتباً خواستار حل قضايا از طريق اعمال خشونت و در نهايت يك كودتاي خونين بود. نقطه اوج اين ذهنيت گرايي برژينسكي و دوري وي از واقعيت عيني در روز 22 بهمن مشاهده مي‌شود كه او همچنان در پي امكان سنجي براي انجام يك كودتا و نجات رژيم پهلوي از سقوط است و البته با عصبانيت غيرقابل كنترل و فحاشي سوليوان به خود كه از نزديك شاهد قضايا بود، مواجه مي‌گردد: «نهايت خشم و عصبانيت من در اين مكالمه موقعي بود كه گفته شد برژينسكي درباره امكان ترتيب دادن يك كودتا براي استقرار يك رژيم نظامي به جاي حكومت در حال سقوط بختيار از من نظر مي‌‌خواهد. اين فكر و اين سئوال در آن شرايط به قدري سخيف و نامعقول بود كه بي‌اختيار مرا به اداي يك كلمه زشت درباره برژينسكي وادار ساخت و اين فحاشي و بددهني بيسابقه، مخاطب من نيوسام را كه مرد ملايم و متيني بود تكان داد.» (ص229)
به هر حال، بايد گفت چنين ذهنياتي در مراحل مختلف حتي اگر با همراهي و تأييد سوليوان نيز مواجه مي‌شدند، اساساً كارآمدي لازم را براي به سكوت كشاندن مردم نداشتند. در واقع كساني كه در متن اين موج قرار مي‌گرفتند، قادر بودند انرژي عظيم نهفته در آن را حس و درك كنند. به همين دليل سوليوان اگرچه تمامي پيامهاي حمايت آميز مقامات ارشد آمريكايي را به شاه ابلاغ مي‌كرد- و البته مقامات مزبور مستقيماً نيز در گفتگوي تلفني با محمدرضا بارها او را از حمايت همه‌جانبه‌شان مطمئن ساختند- اما به هر حال برمبناي مشاهدات مستقيم خويش، بيش از آن كه به دنبال سركوب نهضت باشد، در پي منحرف ساختن آن از مسير اصلي‌اش با بهره‌گيري از طرحهاي سياسي خاص بود، هرچند كه بايد گفت او نيز در اين زمينه از ذهنيت گرايي مصون نمي‌ماند و به طرح ادعايي مي‌پردازد كه حاكي از عدم شناخت دقيق و عميق او از رهبري انقلاب و آرمانهاي مردم مسلمان ايران در آن مقطع است: «اگر به پيشنهادات من توجه مي‌شد و امكان انتقال آرام و بدون خونريزي قدرت فراهم مي‌گرديد به منافع آمريكا در ايران لطمه زيادي وارد نمي‌آمد و آمريكاييان مقيم ايران هم مي‌توانستند به كار و زندگي خود ادامه دهند.»(ص204)
البته ناگفته نماند كه سوليوان پس از پيروزي انقلاب و در زمان دولت موقت تمام تلاش خود را به كار گرفت تا همچنان حضور آمريكا در نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ايران نيز استمرار يابد و از اين طريق امكان تحرك و فعاليت در حساس‌ترين بخشهاي نظام نوپاي انقلابي فراهم آيد. وي بدين منظور به بزرگنمايي خطر اتحاد جماهير شوروي پرداخت تا از اين طريق زمينه‌هاي لازم را براي اجراي طرحهايش فراهم آورد: «درباره سياست كلي آمريكا در ايران من بر اين اعتقاد باقي بودم كه بايد همكاري و اعتماد متقابلي بين گروه حاكم جديد و نيروهاي مسلح ايران به وجود آورد و رهبران جديد ايران را قانع كرد كه براي مبارزه با خطر كمونيسم به يك ارتش قوي احتياج دارند.» (ص245) در نهايت وي موفق مي‌گردد تا حضور مستشاران آمريكايي در ارتش پس از انقلاب را هرچند با تعدادي كمتر، امكان‌پذير سازد: «پس از مباحثات بسيار، سرانجام ما در مورد تقليل تعداد اعضاي هيئت نظامي خود در ايران به بيست و پنج نفر به توافق رسيديم و قرار شد رئيس اين هيئت هم نسبت به رئيس فعلي درجه پائين‌تري داشته باشد.» (ص246) بي‌شك بايد حصول اين توافق ميان سفير آمريكا و دولت موقت را كه در آن هنگام مسائل مربوط به ارتش را نيز زير نظر داشت، بزرگترين موفقيت براي ايالات متحده در شرايط جديد انقلابي به شمار آورد. اين مسئله گذشته از نكات نظامي خاص خود، بيانگر بسياري از مسائل در حوزه نگرشها و تصميم‌گيريهاي دولت موقت نيز مي‌تواند باشد. در حالي كه جهت‌گيري نهضت انقلابي مردم به سوي حذف سلطه آمريكا بر ايران بود موافقت دولت موقت با استمرار حضور مستشاران آمريكايي در ارتش بدان معنا بود كه به طريق اولي مخالفتي از جانب آن دولت با استمرار حضور آمريكاييها در ديگر شئون مملكتي وجود ندارد و بديهي است چنانچه مخالفتي با اين‌گونه نگرشها و تصميمات دولت موقت به عمل نمي‌آمد، آمريكاييها از زمينه‌هاي موجود بسرعت براي تثبيت موقعيت خويش در شرايط جديد نيز بهره مي‌گرفتند. در اظهارات سوليوان مي‌توان تأسف وي را از اين كه دولت موقت داراي قدرت مطلق در اجراي سياستها و تصميماتش نيست، ملاحظه كرد: «بازرگان و اعضاي دولت او به حفظ روابط دوستانه با آمريكا علاقمند بودند ولي اداره امور كشور عملاً از دست آنها خارج بود.» (ص244) نگاهي به اظهارات مهندس بازرگان در مورد مسائل بين‌المللي در آن هنگام نيز حاكي از آن است كه ايشان بزرگترين و جدي‌ترين دشمن و خطر را براي ايران، همسايه شمالي و كمونيستها مي‌دانست، لذا حساسيتهاي ايشان در اين راستا بود. البته گفتني است با حضور نيروهاي انقلابي و روشن‌بين در ارتش، مستشاران آمريكايي امكان حضور بيشتر در موقعيت پيشين خود را نيافتند و بدين ترتيب يكي از خطرات جدي كه مي‌توانست از طريق شكل دادن و فعال ساختن شبكه كودتا، متوجه انقلاب شود، مرتفع گرديد. اگر طرح و نقشه‌هاي سوليوان آن‌گونه كه او طراحي و برنامه‌ريزي كرده بود، پيش مي‌رفت چه بسا كه امروز از وي نيز به عنوان يك «كرميت روزولت» ديگر در تاريخ ايران ياد مي‌شد و صدالبته او مي‌توانست به خاطر هوش و درايت سياسي خود در پي‌ريزي حساب شده يك كودتاي موفق، بر آقاي برژينسكي كه در انديشه طرحهاي عجولانه و احمقانه كودتايي بود، فخر بفروشد.
منبع: www.dowran.ir



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط