ايران پيش از تاريخ
(روايت استاد عبدالعظيم رضايي)
بنابر تحقيقات اخير زمينشناسي، در هنگامي كه بخش اعظم اروپا را تودههاي يخ پوشيده بود، فلات ايران دورهي باران را از سر ميگذراند كه طي آن حتّي نقاط مرتفع نيز در زير آب قرار داشت، در آن زمان در بخش مركزي اين فلات - كه امروزه به شكل بيابان نمكزار وسيعي درآمده است - درياچهاي پهناور قرار داشت كه رودهاي بسياري از كوههاي بلند به سوي آن سرازير ميشد. سنگوارههاي ماهيان و صدفهاي اين درياچه (كه نه تنها در بيابان مزبور بلكه حتّي در درههاي مرتفع نيز به دست آمده است)، وضع طبيعي اين آب و خاك را در چند هزار سال پيش از ميلاد مسيح مجسم ميسازد. در دوراني كه ميتوان آن را بين ده تا پانزده هزار سال پيش از ميلاد فرض كرد، به تدريج وضع آب و هوا رو به تغيير نهاد: دوران باراني از ميان رفت و به جاي آن دوراني فرا رسيد كه اصطلاحاً « عصر خشك » ناميده ميشود، و هنوز هم ادامه دارد. كمشدن باران از يك طرف و بلند بودن سطح درياها و درياچههاي داخلي از سوي ديگر موجب كندي جريان رودها و جويبارهايي شد كه آب كوهها را به منابع مزبور ميرسانيد. بر اثر نظم جريان رودخانهها، در مصب آنها ذخاير رسوبي، گرد آمده قطعه زمينهايي را تشكيل داد كه به زودي سر از آب بيرون آورده حد فاصلي ميان درهي موجود يا دشت آينده و كوه به موجود آورد. در اين دوران، انسان پيش از تاريخ كه بيشتر در فلات ايران به سر ميبرد، در سوراخهايي سكني ميگزيد كه در اطراف پر درخت كوهها حفر ميكرد و سقف آنها را با شاخههاي درختان ميپوشاند گاهي نيز غارها يا پناهگاههاي سنگي متعددي را كه اغلب آنها بسترهاي زيرزميني رودهاي كهن بودند، به عنوان سرپناه مورد استفاده قرار ميداد.
2-2- در بهار سال 1949 مكتشفين براي نخستين بار در ايران آثار و بقاياي انسان دورهي مورد اشاره را طي حفاري غاري در تنگ پيده (در كوههاي بختياري واقع در شمال شرقي شوشتر) تشخيص دادند. انسان در اينجا براي تهيهي غذا به شكار ميپرداخت و درين رهگذر از حيله و تدبير، بيش از نيرو و قدرت استفاده ميكرد. وي به طرز كاربرد چكش سنگي، تبردستي و تبري كه به چوبدستي شكافداري متصل بود، آشنايي داشت. با اندكي صيقل دادن، از ناهنجاري اين ابزارهاي بدوي، اندكي كاسته ميشد. آلات استخواني از قبيل درفش كه از استخوان حيوانات ميساختند، به مراتب كمتر از مصنوعات سنگي تداول داشت. انسان در آن موقع از نوعي ظرف سفالين استفاده ميكرد كه به طور ناقص پخته ميشد و در پايان سكونت وي در غار، بر اثر دودخوردگي كاملاً سياه رنگ شده بود. اين نوع ظرفها همراه با قديميترين بقاياي انسان در فلات ايران پيدا شده و بنابراين نشانهي مهمي از وجود ارتباط بين دو مرحلهي سكونت اوست.
2-4- كهنترين محل سكونت انسان كه در دشت ايران شناخته شده، سيالك (Sialk) نزديك كاشان در جنوب تهران است كه در آنجا نشانههاي سكونت اوليهي انسان در پايهي تپهاي مصنوعي و درست برفراز خاك بكر و دست نخورده پيدا شده است. در آن روزگار انسان هنوز خانه را نميشناخت، طرز ساختن آن را نميدانست و در زير آلونكهايي كه از شاخهي درختان درست شده بود، خود را محفوظ ميداشت. ولي به زودي چينههاي محقري بر بالاي باقيماندههاي مساكن پيشين ساخته شد. انسان همچنان كه به شكار ادامه ميداد، فعاليتهاي كشاورزي را نيز توسعه ميبخشيد. سومين نوع فعاليت وي ذخيره كردن آذوقه بود و اين امر از آنجا بر ميآيد كه در ميان بقاياي دوران نخستين، استخوان گاو و گوسفند اهلي پيدا شده است.
2-5- علاوه بر ظروف سفالين و سياه و دود زده كه در غارها با دست و بدون داشتن ابزاري چون چرخ ساخته ميشد - يك نوع ظرف قرمز زنگ هم پيدا شده است كه آن را در كورههاي بسيار ابتدايي ميپختهاند و عوارض ناشي از اين نوع پختن لكههاي سياهرنگي بر سطح آنها به جاي گذاشته است. در اين دوران نخستين پيشرفت در فن كوزهگري صورت گرفت، و آن پيدايش ظروف نقشدار بود. ظرفهاي مزبور عبارت از كاسههاي ناهموار و كم دوام بود با پايهاي به شكل جاي تخممرغ و پوشيده از قشري سفيدرنگ كه بر روي آن خطوط افقي و عمودي نقش ميكردند. با مطالعهي دقيقتر معلوم ميشود كه نقش مزبور مقدمهي سبد سازيست، زيرا هنوز چيزي از آن زمان نگذشته بود كه انسان به جاي ظرف، سبدهايي را به كار برد كه روي آنها را با گل رس اندوده و در آفتاب خشك كرده بود.
2-6- پيداشدن تعداد قابل ملاحظهاي حلقه كه از گل رس پخته يا از سنگ ساخته شده است نشان ميدهد كه انسان قديم ايران مبادي صنعت نساجي را ميشناخته است . ابزار كار همه از سنگ بود، مثل تيغهي كارد كه از سنگ چخماق ساخته ميشد، تيغهي داس، تير صيقلي شده و آلت تراش. در اواخر اين عصر نخستين اشياء كوچك مسين كه چكشكاري ميشد، پديد آمد. انسان غارنشين تازه داشت نخستين فلزي را ميشناخت كه ميبايستي آن را مورد استفاده قرار دهد و نيز متوجه شده بود كه مس از قابليت انعطاف و تورق برخوردار است. اما هنوز راه ذوب كردن آن را نميدانست، و اين زمان درست پايان عصر نوسنگي بود. مرد و زن هر دو به آرايش علاقه داشتند. گردنبندهايي از صدف ترتيب ميدادند و حلقهي انگشتري و دستبند را از صدفهاي بزرگ يا سنگهاي نرم ميساختند. احتمالاً خالكوبي و يا بزك هم معمول بود و مواد لازم براي اين كار را در هاونهاي ظريف نرم ميكردند.
2-7- در كندهكاري، ذوق هنري بر روي استخوان جلوهگري ميكند. انسان ايراني سابق بر آن كشيدن شكل جانور و آدمي را آغاز كرده بود. هنرمند عصر حجر اخير بر روي استخوان كنده - كاري ميكرد و دستهي ابزار خود را با تصوير سر غزال يا خرگوش ميآراست. زيباترين قطعهاي كه تاكنون كشف شده دستهي چاقويي است كه انسان اين دوران را نشان ميدهد، در حالي كه شب كلاهي بر سرنهاده و لنگي را به وسيلهي كمربند به دور خود بسته، و اين يكي از كهنترين تصاويري است كه از انسان خاور نزديك به دست آمده است.
2-9- اهليكردن حيوان - كه انگيزهي آن نياز انسان به داشتن چهارپاياني بوده است كه قابل قربانيشدن باشند - در پيشرفت تمدّن عامل مهم و عمدهاي به شمار ميرود و حيوان - بيآنكه در مورد تغذيه به انسان نيازمند باشد - خوراك و پوشاك بشر را تأمين ميكرد و نيز ميتوانست در كاريا حمل و نقل مورد استفاده قرار گيرد. گلهداري و تربيت اغنام و احشام مستلزم وجود خانوادهاي بزرگ بود كه زنان، فرزندان و حتّي بردگان را در بر ميگرفت. بدين ترتيب در اين دوران عناصر اوليهي اقتصادي به وجود آمد: شكار، صيد ماهي، باغداري، كشت و زرع، تربيت حيوانات و بهرهبرداري از منابع زيرزميني.
2-10- بدينسان بشر از وضعي كه در آن براي تهيهي خوراك روزانه ملزم به شكار كردن بود بيرون آمد، به كار توليد پرداخت و وارد نخستين مرحلهي گسترش تجارب يعني ايجاد مواد اضافي شد كه ميتوانست آنها را با كالاهاي مورد نياز ديگر مبادله كند. در حقيقت بازرگاني پيش از آن زمان به وجود آمده بود. صدفها و جانوران صدفي كه ساكنان سيالك كاشان در اين عصر (دوران اول) به عنوان زينت به كار ميبردند، مورد آزمايش متخصصان قرار گرفته و معلوم شده است كه تعلق به انواعي دارد كه تنها در خليج پارس - كه در حدود هزار كيلومتر تا سيالك فاصله دارد - به دست ميآمده است. بديهي است كه مبادلات مستقيماً انجام نميگرفت، بلكه دست فروشان دورهگرد وسيلهي اجراي آن بودند.
حتّي در اين تاريخ هم ساكنان يك دهكدهي ما قبل تاريخي از زندگي مجزا و منفرد برخوردار بودهاند. شروع تجارت از امتيازات خاص ساكنان فلات ايران نبوده است، زيرا معاصران آنان در آلمان نيز صدف را از اقيانوس هند و فرانسويان و انگليسيان عنبر را از بالتيك وارد ميكردهاند. محتملاً در معتقدات يهودي و مسيحي دربارهي راندهشدن بشر از بهشت، خاطرهاي از پايان عصر نوسنگي وجود دارد. انتقال انسان از وضع پيشين به حالت روستايي يكي از بزرگترين تحولات جامعهي بشري بوده است .
در اين دوران در كشور ما در صنعت كوزهگري يك پيشرفت قطعي - كه ايران هنوز هم از فوايد آن برخوردار است - پيدا شد و آن اختراع چرخ كوزهگري و ضمائم وسيلهي مزبور بود. كوزهگر به مدد ابزار پيشرفتهي خود ظروفي با شكلهاي گوناگون و مزين به طرحهاي تازه به مشتريان خود عرضه ميكرد: جامهاي بزرگ، كاسههاي عالي، خمرههاي توشهدان و نيز جامهاي شراب با پايههاي بلند، رنگ خمير بر حسب شدت و ضعف گرماي كوره تغيير ميكرد و كوزهگر ميتوانست آن را به ميل خود به رنگهاي خاكستري، رنگ گل سرخ، قرمز و سبز درآورد.
1- آرياويج - اين ناحيه در سمت باختري درياي خزر واقع و مشتمل است بر قفقازيه و قسمت شمالي آذربايجان كنوني ايران ناحيهي مزبور از جانب خاور به درياي سياه و خزر و از باختر به درياي سياه ميرسد و در ازاي آن يك هزار و پانصد كيلومتر است.
2- سغديا سغديان (Sogdiana) - در كتابهاي فارسي هر دو نام قيد گرديده است. اين واژه در اوستا به صورت Sughda و همراه با كلمهي گاوو (Gau) آمده است. دهارلز دانشمند فرانسوي « گاوو » را پايتخت سغديان ميداند. اما به عقيدهي دارمستز ، «گاوو» به زبان پهلوي يعني دشت، و بنابراين از عبارت مورد اشارهي اوستا، معني « دشت سغد » مستفاد ميشود كه سراسر سبز و خرم و باغ و چراگاه و مزرعه بود. سغد در «درهي زرافشان» و كاشكا دريا واقع شده و پايتخت آن در گذشته سمرقند بوده است كه موّرخان آن را ماركاندا (Marcanda) ناميدهاند. سمرقند در حملهي مغول با خاك يكسان گشت و ساكنان آن همه به هلاكت رسيدند.
كاوشهاي مهمي در خرابههاي اين شهر صورت گرفته و آثار گرانبهايي از آن به دست آمده است. مركز شهر مزبور « ارك » نام داشت و در سدهي چهارم پيش از ميلاد تمدّن بزرگي در آن تشكيل يافته بود. همچنين در خرابههاي پنچيكانت (Pentchikent) اكتشافات بزرگي به عمل آمده است. شهر اخير نيز كه در درهي زرافشان و در فاصلهي شصت و هشت كيلومتري سمرقند قرار گرفته بود، در سدهي هشتم ميلادي در اثر هجوم اعراب ويران گرديد. در مجاري آب اين شهر تنبوشههاي سفالين به كار رفته بوده است. از بناهاي عمدهي پنچيكانت ميتوان دو معبد بزرگ را نام برد كه يكي از آنها داراي تالار مربعي به مساحت هشت متر در هشت متر بوده و سقف آن بر روي چهارستون قرار ميگرفته است. معبد مزبور در جانب شرقي بدون ديوار و منتهي به يك ايوان بوده و در مقابل آن محوطهاي واقع شده بوده است. در و ديوارهاي معبد داراي نقش و نگارهايي بوده كه از لحاظ باستانشناسي جالب توجه و دقت است. در نقش يكي از ديوارها مردي روحاني به سوي محراب خم شده و چند نفر از جمله دو مرد دهقان در مراسم مذهبي حضور يافتهاند. ديوار روبهرو تصوير چند شاهزادهي سغدي را نشان ميدهد. معبد ديگر در شمال شهر واقع شده و آن نيز داراي يك تالار بزرگ، چهارستون و يك ديوان است. يكي از نقوش ديوار اين معبد صحنهي سوگ سياووش، نيمه خداي ايراني، را نمايش ميدهد.
يك دانشمند ايرانشناس شوروي [ 1 ] در مورد سغد و پنچيكانت چنين مينويسد: ميدان شهر پنچيكانت، شهرستان نام دارد. در بخش خاوري آن، بناها و كاخهاي چندي كشف شده است. در تالار يكي از كاخها، صحنههاي زيادي بر روي ديوار نقش گرديده است. در يكي از اين صحنهها، پادشاه بر تخت نشسته و چند شاهزادهي سغدي و چند نفر دهقان در برابر وي ايستاده مشغول برگزاري مراسم جشنند. صحنههاي ديگر نمايشگر گروهي است كه به نواختن و رقص مشغولند.
از معابد سغدي و آثاري كه از آنها كشف شده است چنين بر ميآيد كه مذهب رايج در شهرهاي سغد مزداپرستي بوده و سغديان چهار آخشيج را مقدس ميشمردند. آنها مردگان خود را در هواي آزاد و در دسترس لاشخواران قرار ميدادند و پس از آنكه گوشت و گذشتگان توسط پرندگان خورده ميشد، استخوآنهارا جمعآوري كرده در محفظهي به نام استودان (Stodan) « مخفف استخواندان » قرار ميدادند و محفظهي مزبور را در اتاق يا زيرزمين نگاه ميداشتند.
3- بلخ يا باختر - بلخ در اوستا به صورت باختي (Bakhti) و در پارسي به شكل باختري آمده است. در اوستا براي اين شهر دو صفت ذكر شده است: «من اهورا مزدا چهارمين كشوري كه آفريدم بلخ زيبا با پرچمهاي برافراشته است. « دهالز » ميگويد: نام بلخ در اوستا « باختي » قيد شده است و بعداً به بلخ تبديل يافته است. اين شهر در خراسان كنوني واقع و مركز مردم باختر بوده است. «بنا به گفتهي دارمستتر ، لفظ باختي و صفت زيبا مندرج در اوستا، در كتاب مسعودي به « بلخ الحسنا » ترجمه شده است. اكثر دانشمندان اوستاشناس محل بلخ را به طور مبهم در شمال خراسان ميپندارند، در صورتي كه خرابههاي شهر مزبور در شمال افغانستان، نزديك قصبهاي به همين نام، و در سر جادهاي واقع شده است كه از كابل به بخارا ميرود و تا رود آمودريا پنجاه كيلومتر فاصله دارد.
شهر بلخ مركز سرزمين بلخ و پايتخت پادشاهان كياني بوده است. اين نام به يوناني باكتريان (Bactrian) خوانده شده و اسم قديميتر آن رازياسپ است. بنابر مندرجات كتاب قاموس الاعلام ، شهر بلخ در دوران پادشاهي كيگشتاسب كياني از شهرت بيشتري برخوردار بوده است. اين شهر محل ظهور زرتشت و مركز تبليغات وي بود. بلخ از هجوم مغولان گزند فراوان ديد: در 617 به وسيلهي چنگيز و در 771 توسط تيمورلنگ با خاك يكسان گرديد. با اين ترتيب چنانچه بخش جنوبي سرزمين بلخ قديم در شمال افغانستان و خراسان واقع شده باشد، قسمت شمالي آن در خاك جمهوري تاجيكستان امتداد دارد. مونگيت براساس كاوشهايي كه توسط كاوشگران و باستانشناسان شوروي سابق در قسمت شمالي شهر موصوف صورت گرفته، چنين اظهارنظر ميكند: «بلخ در بستر آمودريا واقع شده است و ساكنان آن نياكان مردم امروزي تاجيك به شمار ميروند. شهر مزبور يكي از امپراتوريهاي دوران كهن آسياي مركزي است. بخش اعظم سرزمين قديم بلخ در تاجيكستان و ازبكستان شوروي و شمال افغانستان قرار گرفته است. در سال 1950 هيئت حفاري سغد و تاجيك در بخش كيقباد شاه ، نزديك قصبهي كالاي مير (Kalai Mir) كاوشهايي را آغاز نهادند. در اثر عمليات مزبور، ساختمانهايي مربوط به سدهي چهارم پيش از ميلاد پديدار شد كه داراي حصاري بلند بود. از مطالعهي وضع گورها و دفن مردگان چنين برميآيد كه تاجيكهاي دوران كهن از ساكنان بومي بلخ بوده در مدت چند هزارسال مشخصات خود را حفظ كردهاند. از حفريات بلخ چنين معلوم ميشود كه گرچه حملهي اسكندر ذوالقرنين بدان سرزمين با كشتار و ويراني همراه بوده ولي پس از وي فرهنگ يوناني در بلخ رسوخ كرده است. در اين شهر چند معبد بودايي كشف شده كه يكي از آنها در نزديكي قصبهي « دره تپه » بوده است. در شهر « چاچي » - از شهرهاي قديم بلخ - آثاريك تمدّن روستايي به دست آمده است كه معلوم ميدارد در سدهي دوم پيش از ميلاد آهن را در كورههاي بادي به مدد دم دادن نرم و به ادوات و ابزار تبديل ميكردهاند.
4- سرزمين نيسايه يا پارت - در نخستين فصل و نديداد چنين آمده است: «من اهورا مزدا پنجمين كشوري كه آفريدم، نيسايه است كه در ميان مرو و بلخ قرار گرفته است».
پژوهشگران نتوانستهاند مشخص كنند كه نيسايهي مندرج در اين متن با كدام ناحيه و سرزميني منطبق است. بنا به توضيح آن، نيسايهي مورد بحث غير از شهر قدم « نيسا » در ماد است كه اسبهاي آن شهرت داشته و داريوش در آنجا « گئوماتا » را به هلاكت رسانده است. دهارلز ميگويد كه نيسايه در ده مرغاب واقع است. اما با باستان شناسان شوروي سابق محل شهر مزبور را كشف و معلوم كردهاند كه اين شهر نخستين پايتخت دولت پارت اشكاني بوده است .
و بدين ترتيب روشن ميشود كه منظور از «نيسايه»ي مندرج در اوستا همان سرزمين اصلي پارت بوده كه پايتخت آن نيسايه در ميان مرو و بلخ است.
مون گيت مينويسد: در جنوب جمهوري تركمنستان كنوني، نزديك ريگزار قره قوم، در دامنهي كوه كوپت داغ (Kopetdag) و نزديك قصبهي باقر (Baguir) واقع در هيجده كيلومتري شمالشرقي شهر عشقآباد، ويرانههاي دو شهر باستاني و جديد نيسايه به چشم ميخورد. اومستد (Olmstead) دانشمند آمريكايي چنين ميگويد: جلگهي مرتفع « پارتيا » يا « پارتاوا » در جنوب «هيركاني» يا «گرگان» واقع شده، از سمت شرق به « هراوا » يا « هرات » - كه نام خود را از روي «هري» گرفته است - امتداد داشته، و «پارت» به اضافهي «هيركاني» قلمرو فرمانروايي ويشتاسب كياني بوده است.
5- سرزمين اوروا يا خوارزم - در بند يا زدهي باب اول و نديداد چنين آمده است: «هشتمين كشوري كه اهورا مزدا براي سكونت ايرانيان آفريد، سرزمين اوروا (Ourva) است.
در اوستا براي اين كشور باستاني مشخصاتي ذكر نشده است و از اين جهت دانشمندان در بارهي آن زياد بحث نكرده و با قيد احتمال سخن گفتهاند. به عقيدهي « دهارلز »، اوروا يكي از شهرهاي ناشناخته و گمنام خراسان است. « ادوارد براون » شهر مزبور را با طوس در خراسان منطبق دانسته است. دارمستتر با استفاده از بندهش - كتاب زمان ساسانيان - «اوروا» را همان شهرميشان واقع در كنار فرات ميداند. هيچ يك از اين عقايد و نظريات درست به نظر نميرسد. اما دانشمندان شوروي سابق در كاوشهاي باستانشناسي خود آثار مهم شهر كهن اورغانج (Ourganedj) پايتخت سرزمين خوارزم را كشف كردهاند، و اين همان «اوروا» است كه زرتشت در اوستا از آن ياد كرده است.
خوارزم يك كشور باستاني و ايراني و در نيمهي سدهي هشتم پيش از ميلاد در قلمرو فرمانروايي كوروش بزرگ قرار گرفته بوده است. بنابراين «اوروا» يا «اورغانج» پايتخت دولت خوارزم است و غالباً پايتخت را از لحاظ اهميت، به جاي كشور ذكر ميكنند.
تحقيقات باستانشناسي شوروي آثار پرارزشي از «خوارزم» و «اورغانج» به دست داده است. مونگيت ميگويد: «در آغاز سدهي دوازدهم ميلادي اقوام مغول در آسياي مركزي به حمله و هجوم پرداخته، شهرهاي خوارزم را با خاك يكسان كردند و بيشتر مردم را به هلاكت رساندند. اما طولي نكشيد كه دوباره در خوارزم فعاليت آغاز و شهرها آباد شد». در سال 1928 ميلادي يك هيئت بزرگ حفاري به سرپرستي تولستوف (Tolstov) دانشمند روسي در خوارزم به كار پرداخت و آثار ارزندهاي از شهرهاي كهن آن به دست آورد كه مهمترين آنها مربوط به ويرانههاي شهر اورغانج پايتخت خوارزم بود. شهر مزبور در نزديكي شهر كهنهي اورغانج در تركمنستان واقع شده و در مجاورت شهر « تاش قلعه » قرار دارد كه در سال 1391 ميلادي به دستور تيمورلنگ ساخته شده است. در دوران كوروش - كه با نبردهاي پيروزمندانهي خود امپراتوري بزرگي تشكيل داده بود - سرزمين خوارزم نيز در قلمرو فرمانروايي وي قرار گرفت. اين كشور در زمان كيانيان نيز در تصرف ايرانيان بوده و ايشان بر آن سرزمين حكمراني ميكردهاند. از شهرهاي خوارزم ظروف و زينت آلات زيادي به دست آمده است كه معلوم ميدارد در دوران باستان اهالي آن با مصر و سوريه و نواحي مجاور درياي سياه در داد و ستد بودهاند. در ميان اين آثار، تنديسهاي كوچك سياووش و آناهيتا (Anahita) - خداوند درياها و نگاهبان آبها - جالب توجه است. در نزديكي ريگزار قزل قوم شهري كشف شده كه دور آن حصار بلند و برج و بارو قرار داشته است. در درون حصار مزبور تالار بزرگي ديده ميشود كه به وسيلهي يك پله به زيرزمين راه داشته و در آن زير زمين خمرههاي سفالين متعدد جاي داده شده بوده است. هر خمره به منزلهي گوري بوده است كه استخوان مرده را در آن جاي ميدادهاند. بر روي يكي از خمرهها تنديس يك مرد نشسته و بر آن كتيبهاي به زبان خوارزمي و خط آرامي مربوط به سدهي سوم پيش از ميلاد قرار دارد كه بر حسب ظاهر حاوي نام صاحب مجسمه است. بنا به نوشتهي بيروني ، خوارزم در تركمنستان، در كنار آمودريا واقع شده است.
6- سرزمين رنگها يا رنها (Ranha) - به موجب بند بيست باب اول و نديداد، شانزدهمين كشوري كه اهورا مزدا براي سكونت ايرانيان آفريده، سرزمين رنگها يا رنها بوده كه در سرچشمهي رود رنگها واقع شده است. پژوهشگران براي تعيين و تشخيص محل و موقع «رنگها» تحقيقات زيادي به كار برده و طي آن كوشيدهاند محل آريا ويج را كه پيش از اين از آن ياد كرديم، مشخص سازند. علت اين امر آن است كه در ساير بخشهاي اوستا نام آريا ويج به دفعات ذكر گرديده و محل آن در مجاورت «رنگها» دانسته شده است.
اهميت تمدني كه در شوش شناخته شده و تا قلب فلات ايران نفوذ يافته، بالاتر از همه به اعتبار استعمال خط است. الواح مكشوفه تاكنون خوانده نشده، اما خط نيمه تصويري آنها معرف پيشرفت در نخستين خط تمام تصويري است. دانشمندان توانستهاند اعداد و جمع آنها را تشخيص دهند، و اين خود موجب شده است كه آنها را اسناد شغلي از قبيل صورت حساب يا قبض رسيد به شمار آورند. متصل كردن اسناد مزبور به كالا، اين فرضيه را تأييد ميكند.
رود «رنها» كه قديميترين رود قفقازيهي كنوني است، از باختر به جنوب جريان دارد و در نزديكي مصب خود به رود ارس ميپيوندد و نام كنوني آن «زنگا» است (در زبان پارسي حروف (ز) و (ر) به يكديگر تبديل ميشود.)
رود « زنگا » يا «رنها» رودي باستاني بوده و مانند ارس تاكنون بستر خود را تغيير نداده است. باستان شناسان شوروي در كنار اين رود تحقيقات و كاوشهاي وسيعي به عمل آورده و آثار گرانبهايي كشف كردهاند. مون گيت ميگويد: در نزديكي ايروان و كنارهي غربي رود « زنگا » آثاري به دست آمده است كه از زندگي ساكنان اين محل در سه هزار سال پيش حكايت ميكند.
7- ساير سرزمينهاي مورد بحث كه همه از اهميت به سزايي برخوردار بوده و در قلمرو شاهان پيشدادي و كياني قرار داشتهاند عبارتند از: مرو يا مرگيانا ، هرات ، كابل ، هيركاني يا گرگان ، هتومنت يا هلمند ، رخج ، ري ياراگا ، ورنه يا گيلان ، چخر يا چرغ و پنجاب هند.
بنا به نوشتهي پروفسور پوپ: پيشهوران ايراني كه نقش سفالينهها را در 5500 سال پيش از ميلاد ابداع كرده بودند، خاك رس را به منظور نرمشدن ساييده و اغلب الك ميكردند. سفالگران هنوز داراي آن چرخهاي پايي سريعالحركتي نبودند كه كاشيسازان دورانهاي بعدي اشكال متوازي و قرينه را به كمك آنها ميساختند تنها ابزار كار ايشان چرخي ساده بود كه به وسيلهي دست، بر روي آن ظروف موردنظر را شكل ميدادند البته وجود اين چرخ بيشك بهتر از آن بود كه هيچگونه وسيلهاي براي چرخاندن گل رس در دسترس نداشته باشند، ولي به هر حال ابزار مزبور يك وسيلهي كامل و كافي نبود. با اين حال ليوانها را متناسب و ديوارههاي آنها را به نازكي مقوا ازكار در ميآوردند، و سپس سطح خارجيشان را با لعاب كلي و نقشهاي ساده ميآراستند. آن گاه ظروف مزبور را در كورههاي نخالهاي قرار ميدادند كه حرارت آن با وسايل ابتدايي تنظيم گرديده بود. اين پيشهوران ماهر، با صبر و شكيبايي موفق ميشدند ظرفهاي ظريف خود را - بيآنكه تغيير شكل بدهد - در اين كورهها طوري بپزند كه در هنگام ضربه خوردن صدايي چون طنين چيني از آنها به گوش برسد. آنها همچنين از گل، كاسه و آفتابه ميساختند و پيوسته بر مهارت و استادي خود در ساختن ظروف گلي و ايجاد تنوع در اين مصنوعات ميافزودند.
2-13- مرحلهي دوم در توسعهي تمدّن ما قبل تاريخي ايران كه آن را دوران دوم ميناميم، عصري است كه نسبت به دورهي پيشين اندكي پيشرفته است، آثار و بقاياي اين دوران بر روي بازماندههاي مربوط به عصر سكونت بشر در دشت، اندوخته شده است، به نظر نميرسد كه هيچگونه جنگ يا تغييرات شديد اجتماعي موجب به هم خوردگي وضع دهكدههاي ما قبل تاريخي شده باشد، چه دهكدههاي مزبور همواره از هرگونه نفوذ خارجي مصون بوده است.
از آنجا كه بشر غالباً درصدد تكميل لوازم خود بود، از تزيين و تكميل خانه و مسكن خود غفلت نميورزيد. خانهها به تدريج وسيعتر و داراي دربهايي شد كه اكنون محل نصب آنها به چشم ميخورد. چينه جاي خود را به خشت گلي داد كه تازه ابداع شده بود. بايد دانست كه در اين عصر خشت فقط كلوخهاي از خاك بود كه با وضعي خشن و ناهنجار به وسيلهي دست ساخته و در آفتاب خشك شده بود و گوديهايي كه به وسيلهاي انگشت ابهام در آن ايجاد ميشد، موجب اتصال ملاط ميگرديد. خشتهايي كه بدين ترتيب درست ميشد داراي اين مزيت بود كه به ديوار نظم بيشتري ميداد و از ترك خوردگي ديوار جلوگيري ميكرد. رنگ قرمز كه ديوارهاي اتاق را با آن مياندودند، وسيلهي تزيين داخلي به شمار ميرفت. اين رنگ مخلوطي از اكسيدآهن بود كه در فلات ايران عموميت داشت. اين نمونهي خوبي است كه سليقهي بشر را در مورد تنوع آزمايشها و استعداد وي را در زمينهي اختراع نشان ميدهد. لطف و ذوقي كه در نظم و ترتيب خانهها به كار ميرفت، در مورد ظروف گلي جديد نيز اعمال ميگرديد. در جوار مصنوعات قديم، نوعي ديگر از ظروف نيز به وجود آمد كه از آنها كوچكتر بود، ولي با دقت بيشتري ساخته و به طرز بهتري در كورهي اصلاح يافته پخته ميشد. پيدايش اين ظروف گواه اختراع چرخ است كه عبارت از تختهي سادهي باريكي بود كه بر روي زمين قرار ميگرفت و به وسيلهي انسان چرخانده ميشد. تازگي و گيرندگي اين ظروف به تزيين آن مربوط ميشد: با رنگ مشكي بر روي زمينهاي قرمز - كه به سياهي ميزد - حيواناتي چون پرندگان، گرازها و مرالهاي در حال جست و خيز را نقش ميكردند. كوزهگر با خطوط ساده موجوداتي را تصوير ميكرد كه حاكي از جنبش و وقايعپردازي رئاليسم كامل بود، و تقريباً در همان زمان بود كه وي سادهكردن موضوعهاي طبيعي را آغاز نهاد و در راه ايجاد سبكي گام برداشت كه در آن غالباً تشخيص موضوع اصلي كار وي دشوار است.
ايران پيش از تاريخ، از اين دوران در مورد ساختن ظروف، فني را به كار برد كه همان قدر زيبا و با روح بود كه كندهكاري روي استخوان در عصر گذشته واجد آن زيبايي بود. نظير اين فن در هيچ جاي ديگري شناخته نشده است و اين خود ميرساند كه فلات ايران زادگاه ظروف منقوش و نگارين است. در آن روزگار ديرين هيچ يك از ظرفهاي سفالين نواحي ديگر نشانهاي از چنان رئاليسم قوي به جاي ننهاده است كه با اين سرعت و شتاب به مرحلهي يك سبك تخيلي رسيده باشد اين كار نخستين بار در حدود چهار هزار سال پيش از ميلاد تنها به وسيلهي كوزهگر ما قبل تاريخي ايران صورت پذيرفته است. در اين دوران به تدريج فلز براي ساختن ابزار مورد استفاده قرار گرفت و سنگ كماكان ارزش نخستين خود را حفظ كرد. مس هنوز چكشكاري ميشد و به مرحلهي ذوب نرسيده بود. از اين فلز براي ساختن درفشهاي كوچك يا سنجاق استفاده ميكردند. به نظر ميرسد كه ايرانيان مانند برخي از سكنهي ما قبل تاريخ مصر، بر روي مس كنده كاري نميكردهاند. جواهر فراوانتر و مواد جديدي چون عقيق و فيروزه - كه رنگ درخشان آنها جذابتر از همه بود - بر آن افزوده گشت.
2-14- دهكده با شتاب رو به ترقي نهاد. انسان كه در گذشته از خيش استفاده ميكرد، با گسترش فعاليت در رشتهي كشاورزي بر آن شد كه كار دست جمعي را بيش از پيش بپذيرد و در ساختن خانه، هموار كردن زمين و آبياري، از ياري همسايگان استفاده برد. زن خود را با باغ مشغول ميداشت، غذا تهيه ميكرد و هنوز هم به ساختن ظروف سفالي ميپرداخت. اما در اين عصر صنعت مزبور به دست پيشهوراني افتاد كه از چرخ كوزهسازي استفاده ميكردند. عموماً علت بروز تأخير در اختراع چرخ ظرفسازي را مربوط به اين امر ميدانند كه زنان مدتهاي طولاني در خانههاي خويش به ساختن ظروف دستساز مشغول بودهاند، در اين دوران تجارب توسعه و مبادله تداول يافت. بشر ميتوانست هر چه را كه توليد ميكرد، در اين تجارت ابتدايي به عنوان پول رايج به كار ببرد: پوست، پيكان، تبرسنگي و بالاتر از همه موادغذايي مانند گندم، جو، ميوه و نيز گله ورمه - كه ميتوانست موجب ازدياد سرمايه گردد. صاحبنظران در اين نكته هم داستانند كه در اين دوران كه بشر تازه استفاده از فلز را آغاز و با شك و ترديد آن را جانشين بعضي از ابزارهاي كوچك استخواني كرده بود، فعاليت بازرگاني وي در اثر كوششهاي فراوان در جهت تجارت نباتات و درختان، به جامعهي انساني سود رسانيد. جو و گندم كه از روييدنيهاي بومي ايران است - و هنوز هم در اين كشور به صورت ديمي و آبي كشت ميشود - سابقاً نيز در زمينهاي رسوبي كاشته و به مصر و اروپا برده ميشد، ارزن كه اصل آن از هند بود، به ايتاليا صادر ميگرديد. برعكس، جو دو سر و خشخاش اروپا در آسيا رواج يافت و حتّي به چين هم رسيد.
2-15- در آغاز هزارهي چهارم پيش از ميلاد - هنگامي كه بشر به طور نامحسوس وارد دوراني ميشد كه به وسيلهي افزايش كاربرد فلزات مشخص شده است - افق افكار انسان دربارهي جامعهي نوبنياد وسعت پذيرفت. مرحلهي ديگر در تكامل تمدّن ما قبل تاريخي ايران با دوران سوم سيالك مشخص ميشود و شامل تعداد بسياري از سطحهاي فوقانيست كه به بخش اعظم هزارهي چهارم پيش از ميلاد مربوط ميگردد. در اين دوران مادهاي جديد در معماري پديد ميآيد: آجر بيضي شكل متروك و به جاي آن آجر صاف و مستطيلي به كار برده ميشود كه جنس آن خاك نرم و هنوز هم مورد استعمال است. محلههاي دهكده كه كوچههاي تنگ و پيچ در پيچ آنها را قطع ميكند، به وسيلهي مرزها از يكديگر مجزا ميشوند. براي تأمين نور و سايه ديوارهاي خارجي خانهداراي فرورفتگي و برجستگي است و گاهي پيديوارهها بر سنگهاي خشك نهاده ميشود. دربها، همچنان پست و تنگ است و بلندي آنها معمولاً از 80 تا 90 سانتيمتر تجاوز نميكند. پنجره نيز متداولست و عموماً به طرف كوچه باز ميشود. قطعات سفالين بزرگي كه در ديوار كار گذاشته ميشود، خانه را از رطوبت حفظ ميكند. تزيين دروني خانه همچنان با رنگ قرمز صورت ميگيرد، اما رنگ سفيد هم پديدار ميگردد. هنوز مرده را در كف اتاق به خاك ميسپارند، در حالي كه اعضاي بدن او به طرف شكم كشيده ميشود و بر استخوان بندي وي با گل اُخرا نشانه هايي نقش ميكنند و لوازم زيادي با وي در گور مينهند.
در اين دوران در كشور ما در صنعت كوزهگري يك پيشرفت قطعي - كه ايران هنوز هم از فوايد آن برخوردار است - پيدا شد و آن اختراع چرخ كوزهگري و ضمائم وسيلهي مزبور بود. كوزهگر به مدد ابزار پيشرفتهي خود ظروفي با شكلهاي گوناگون و مزين به طرحهاي تازه به مشتريان خود عرضه ميكرد: جامهاي بزرگ، كاسههاي عالي، خمرههاي توشهدان و نيز جامهاي شراب با پايههاي بلند، رنگ خمير بر حسب شدت و ضعف گرماي كوره تغيير ميكرد و كوزهگر ميتوانست آن را به ميل خود به رنگهاي خاكستري، رنگ گل سرخ، قرمز و سبز درآورد، و در همان حال تزيينات و طراحي ظروف نيز پيشرفت ميكرد و ارزندهتر و گونهگونتر ميشد. در آغاز هنرمندان به رئاليسم تمايل بيشتري نشان ميدادند و تصوير مار، پلنگ، قوچ كوهي، مرال، لكلك و شترمرغ را پشت سر هم يا در فواصل مربع با مهارت نقش ميكردند. اين كار نشان دهندهي يك سبك طبيعتپردازي يا ناتوراليسم است كه در هر صورت با آنچه كه قبلاً شناخته شده است، اختلافي ژرف دارد. ديگر بدن جانور را با خط ساده نقش نميكردند. حجم نيز مورد توجه قرار داشت و در تجسم موضوع، تعادل نسبتها رعايت ميشد.
سپس در اين سبك تنوعي به وجود آمد: دم جانور دراز و كشيدهتر و شاخها بدون تناسب پهن و بزرگ شد. اين ترتيب در مورد گردن مرغ درازپا نيز معمول گرديد.
منبع:http://www.iptra.ir
ارسالي از طرف کاربر محترم : sm1372
اروپاي يخين، ايران بارانين
بنابر تحقيقات اخير زمينشناسي، در هنگامي كه بخش اعظم اروپا را تودههاي يخ پوشيده بود، فلات ايران دورهي باران را از سر ميگذراند كه طي آن حتّي نقاط مرتفع نيز در زير آب قرار داشت، در آن زمان در بخش مركزي اين فلات - كه امروزه به شكل بيابان نمكزار وسيعي درآمده است - درياچهاي پهناور قرار داشت كه رودهاي بسياري از كوههاي بلند به سوي آن سرازير ميشد. سنگوارههاي ماهيان و صدفهاي اين درياچه (كه نه تنها در بيابان مزبور بلكه حتّي در درههاي مرتفع نيز به دست آمده است)، وضع طبيعي اين آب و خاك را در چند هزار سال پيش از ميلاد مسيح مجسم ميسازد. در دوراني كه ميتوان آن را بين ده تا پانزده هزار سال پيش از ميلاد فرض كرد، به تدريج وضع آب و هوا رو به تغيير نهاد: دوران باراني از ميان رفت و به جاي آن دوراني فرا رسيد كه اصطلاحاً « عصر خشك » ناميده ميشود، و هنوز هم ادامه دارد. كمشدن باران از يك طرف و بلند بودن سطح درياها و درياچههاي داخلي از سوي ديگر موجب كندي جريان رودها و جويبارهايي شد كه آب كوهها را به منابع مزبور ميرسانيد. بر اثر نظم جريان رودخانهها، در مصب آنها ذخاير رسوبي، گرد آمده قطعه زمينهايي را تشكيل داد كه به زودي سر از آب بيرون آورده حد فاصلي ميان درهي موجود يا دشت آينده و كوه به موجود آورد. در اين دوران، انسان پيش از تاريخ كه بيشتر در فلات ايران به سر ميبرد، در سوراخهايي سكني ميگزيد كه در اطراف پر درخت كوهها حفر ميكرد و سقف آنها را با شاخههاي درختان ميپوشاند گاهي نيز غارها يا پناهگاههاي سنگي متعددي را كه اغلب آنها بسترهاي زيرزميني رودهاي كهن بودند، به عنوان سرپناه مورد استفاده قرار ميداد.
2-2- در بهار سال 1949 مكتشفين براي نخستين بار در ايران آثار و بقاياي انسان دورهي مورد اشاره را طي حفاري غاري در تنگ پيده (در كوههاي بختياري واقع در شمال شرقي شوشتر) تشخيص دادند. انسان در اينجا براي تهيهي غذا به شكار ميپرداخت و درين رهگذر از حيله و تدبير، بيش از نيرو و قدرت استفاده ميكرد. وي به طرز كاربرد چكش سنگي، تبردستي و تبري كه به چوبدستي شكافداري متصل بود، آشنايي داشت. با اندكي صيقل دادن، از ناهنجاري اين ابزارهاي بدوي، اندكي كاسته ميشد. آلات استخواني از قبيل درفش كه از استخوان حيوانات ميساختند، به مراتب كمتر از مصنوعات سنگي تداول داشت. انسان در آن موقع از نوعي ظرف سفالين استفاده ميكرد كه به طور ناقص پخته ميشد و در پايان سكونت وي در غار، بر اثر دودخوردگي كاملاً سياه رنگ شده بود. اين نوع ظرفها همراه با قديميترين بقاياي انسان در فلات ايران پيدا شده و بنابراين نشانهي مهمي از وجود ارتباط بين دو مرحلهي سكونت اوست.
زنان ايراني در عصر نوسنگي
نخستين ساكنان فلات ايران
2-4- كهنترين محل سكونت انسان كه در دشت ايران شناخته شده، سيالك (Sialk) نزديك كاشان در جنوب تهران است كه در آنجا نشانههاي سكونت اوليهي انسان در پايهي تپهاي مصنوعي و درست برفراز خاك بكر و دست نخورده پيدا شده است. در آن روزگار انسان هنوز خانه را نميشناخت، طرز ساختن آن را نميدانست و در زير آلونكهايي كه از شاخهي درختان درست شده بود، خود را محفوظ ميداشت. ولي به زودي چينههاي محقري بر بالاي باقيماندههاي مساكن پيشين ساخته شد. انسان همچنان كه به شكار ادامه ميداد، فعاليتهاي كشاورزي را نيز توسعه ميبخشيد. سومين نوع فعاليت وي ذخيره كردن آذوقه بود و اين امر از آنجا بر ميآيد كه در ميان بقاياي دوران نخستين، استخوان گاو و گوسفند اهلي پيدا شده است.
2-5- علاوه بر ظروف سفالين و سياه و دود زده كه در غارها با دست و بدون داشتن ابزاري چون چرخ ساخته ميشد - يك نوع ظرف قرمز زنگ هم پيدا شده است كه آن را در كورههاي بسيار ابتدايي ميپختهاند و عوارض ناشي از اين نوع پختن لكههاي سياهرنگي بر سطح آنها به جاي گذاشته است. در اين دوران نخستين پيشرفت در فن كوزهگري صورت گرفت، و آن پيدايش ظروف نقشدار بود. ظرفهاي مزبور عبارت از كاسههاي ناهموار و كم دوام بود با پايهاي به شكل جاي تخممرغ و پوشيده از قشري سفيدرنگ كه بر روي آن خطوط افقي و عمودي نقش ميكردند. با مطالعهي دقيقتر معلوم ميشود كه نقش مزبور مقدمهي سبد سازيست، زيرا هنوز چيزي از آن زمان نگذشته بود كه انسان به جاي ظرف، سبدهايي را به كار برد كه روي آنها را با گل رس اندوده و در آفتاب خشك كرده بود.
2-6- پيداشدن تعداد قابل ملاحظهاي حلقه كه از گل رس پخته يا از سنگ ساخته شده است نشان ميدهد كه انسان قديم ايران مبادي صنعت نساجي را ميشناخته است . ابزار كار همه از سنگ بود، مثل تيغهي كارد كه از سنگ چخماق ساخته ميشد، تيغهي داس، تير صيقلي شده و آلت تراش. در اواخر اين عصر نخستين اشياء كوچك مسين كه چكشكاري ميشد، پديد آمد. انسان غارنشين تازه داشت نخستين فلزي را ميشناخت كه ميبايستي آن را مورد استفاده قرار دهد و نيز متوجه شده بود كه مس از قابليت انعطاف و تورق برخوردار است. اما هنوز راه ذوب كردن آن را نميدانست، و اين زمان درست پايان عصر نوسنگي بود. مرد و زن هر دو به آرايش علاقه داشتند. گردنبندهايي از صدف ترتيب ميدادند و حلقهي انگشتري و دستبند را از صدفهاي بزرگ يا سنگهاي نرم ميساختند. احتمالاً خالكوبي و يا بزك هم معمول بود و مواد لازم براي اين كار را در هاونهاي ظريف نرم ميكردند.
2-7- در كندهكاري، ذوق هنري بر روي استخوان جلوهگري ميكند. انسان ايراني سابق بر آن كشيدن شكل جانور و آدمي را آغاز كرده بود. هنرمند عصر حجر اخير بر روي استخوان كنده - كاري ميكرد و دستهي ابزار خود را با تصوير سر غزال يا خرگوش ميآراست. زيباترين قطعهاي كه تاكنون كشف شده دستهي چاقويي است كه انسان اين دوران را نشان ميدهد، در حالي كه شب كلاهي بر سرنهاده و لنگي را به وسيلهي كمربند به دور خود بسته، و اين يكي از كهنترين تصاويري است كه از انسان خاور نزديك به دست آمده است.
ايرانيان نوسنگي و حكايت مرگ
2-9- اهليكردن حيوان - كه انگيزهي آن نياز انسان به داشتن چهارپاياني بوده است كه قابل قربانيشدن باشند - در پيشرفت تمدّن عامل مهم و عمدهاي به شمار ميرود و حيوان - بيآنكه در مورد تغذيه به انسان نيازمند باشد - خوراك و پوشاك بشر را تأمين ميكرد و نيز ميتوانست در كاريا حمل و نقل مورد استفاده قرار گيرد. گلهداري و تربيت اغنام و احشام مستلزم وجود خانوادهاي بزرگ بود كه زنان، فرزندان و حتّي بردگان را در بر ميگرفت. بدين ترتيب در اين دوران عناصر اوليهي اقتصادي به وجود آمد: شكار، صيد ماهي، باغداري، كشت و زرع، تربيت حيوانات و بهرهبرداري از منابع زيرزميني.
2-10- بدينسان بشر از وضعي كه در آن براي تهيهي خوراك روزانه ملزم به شكار كردن بود بيرون آمد، به كار توليد پرداخت و وارد نخستين مرحلهي گسترش تجارب يعني ايجاد مواد اضافي شد كه ميتوانست آنها را با كالاهاي مورد نياز ديگر مبادله كند. در حقيقت بازرگاني پيش از آن زمان به وجود آمده بود. صدفها و جانوران صدفي كه ساكنان سيالك كاشان در اين عصر (دوران اول) به عنوان زينت به كار ميبردند، مورد آزمايش متخصصان قرار گرفته و معلوم شده است كه تعلق به انواعي دارد كه تنها در خليج پارس - كه در حدود هزار كيلومتر تا سيالك فاصله دارد - به دست ميآمده است. بديهي است كه مبادلات مستقيماً انجام نميگرفت، بلكه دست فروشان دورهگرد وسيلهي اجراي آن بودند.
حتّي در اين تاريخ هم ساكنان يك دهكدهي ما قبل تاريخي از زندگي مجزا و منفرد برخوردار بودهاند. شروع تجارت از امتيازات خاص ساكنان فلات ايران نبوده است، زيرا معاصران آنان در آلمان نيز صدف را از اقيانوس هند و فرانسويان و انگليسيان عنبر را از بالتيك وارد ميكردهاند. محتملاً در معتقدات يهودي و مسيحي دربارهي راندهشدن بشر از بهشت، خاطرهاي از پايان عصر نوسنگي وجود دارد. انتقال انسان از وضع پيشين به حالت روستايي يكي از بزرگترين تحولات جامعهي بشري بوده است .
در اين دوران در كشور ما در صنعت كوزهگري يك پيشرفت قطعي - كه ايران هنوز هم از فوايد آن برخوردار است - پيدا شد و آن اختراع چرخ كوزهگري و ضمائم وسيلهي مزبور بود. كوزهگر به مدد ابزار پيشرفتهي خود ظروفي با شكلهاي گوناگون و مزين به طرحهاي تازه به مشتريان خود عرضه ميكرد: جامهاي بزرگ، كاسههاي عالي، خمرههاي توشهدان و نيز جامهاي شراب با پايههاي بلند، رنگ خمير بر حسب شدت و ضعف گرماي كوره تغيير ميكرد و كوزهگر ميتوانست آن را به ميل خود به رنگهاي خاكستري، رنگ گل سرخ، قرمز و سبز درآورد.
خداوند، سرزمين آريا را بهترين سرزمينها آفريد
1- آرياويج - اين ناحيه در سمت باختري درياي خزر واقع و مشتمل است بر قفقازيه و قسمت شمالي آذربايجان كنوني ايران ناحيهي مزبور از جانب خاور به درياي سياه و خزر و از باختر به درياي سياه ميرسد و در ازاي آن يك هزار و پانصد كيلومتر است.
2- سغديا سغديان (Sogdiana) - در كتابهاي فارسي هر دو نام قيد گرديده است. اين واژه در اوستا به صورت Sughda و همراه با كلمهي گاوو (Gau) آمده است. دهارلز دانشمند فرانسوي « گاوو » را پايتخت سغديان ميداند. اما به عقيدهي دارمستز ، «گاوو» به زبان پهلوي يعني دشت، و بنابراين از عبارت مورد اشارهي اوستا، معني « دشت سغد » مستفاد ميشود كه سراسر سبز و خرم و باغ و چراگاه و مزرعه بود. سغد در «درهي زرافشان» و كاشكا دريا واقع شده و پايتخت آن در گذشته سمرقند بوده است كه موّرخان آن را ماركاندا (Marcanda) ناميدهاند. سمرقند در حملهي مغول با خاك يكسان گشت و ساكنان آن همه به هلاكت رسيدند.
كاوشهاي مهمي در خرابههاي اين شهر صورت گرفته و آثار گرانبهايي از آن به دست آمده است. مركز شهر مزبور « ارك » نام داشت و در سدهي چهارم پيش از ميلاد تمدّن بزرگي در آن تشكيل يافته بود. همچنين در خرابههاي پنچيكانت (Pentchikent) اكتشافات بزرگي به عمل آمده است. شهر اخير نيز كه در درهي زرافشان و در فاصلهي شصت و هشت كيلومتري سمرقند قرار گرفته بود، در سدهي هشتم ميلادي در اثر هجوم اعراب ويران گرديد. در مجاري آب اين شهر تنبوشههاي سفالين به كار رفته بوده است. از بناهاي عمدهي پنچيكانت ميتوان دو معبد بزرگ را نام برد كه يكي از آنها داراي تالار مربعي به مساحت هشت متر در هشت متر بوده و سقف آن بر روي چهارستون قرار ميگرفته است. معبد مزبور در جانب شرقي بدون ديوار و منتهي به يك ايوان بوده و در مقابل آن محوطهاي واقع شده بوده است. در و ديوارهاي معبد داراي نقش و نگارهايي بوده كه از لحاظ باستانشناسي جالب توجه و دقت است. در نقش يكي از ديوارها مردي روحاني به سوي محراب خم شده و چند نفر از جمله دو مرد دهقان در مراسم مذهبي حضور يافتهاند. ديوار روبهرو تصوير چند شاهزادهي سغدي را نشان ميدهد. معبد ديگر در شمال شهر واقع شده و آن نيز داراي يك تالار بزرگ، چهارستون و يك ديوان است. يكي از نقوش ديوار اين معبد صحنهي سوگ سياووش، نيمه خداي ايراني، را نمايش ميدهد.
يك دانشمند ايرانشناس شوروي [ 1 ] در مورد سغد و پنچيكانت چنين مينويسد: ميدان شهر پنچيكانت، شهرستان نام دارد. در بخش خاوري آن، بناها و كاخهاي چندي كشف شده است. در تالار يكي از كاخها، صحنههاي زيادي بر روي ديوار نقش گرديده است. در يكي از اين صحنهها، پادشاه بر تخت نشسته و چند شاهزادهي سغدي و چند نفر دهقان در برابر وي ايستاده مشغول برگزاري مراسم جشنند. صحنههاي ديگر نمايشگر گروهي است كه به نواختن و رقص مشغولند.
از معابد سغدي و آثاري كه از آنها كشف شده است چنين بر ميآيد كه مذهب رايج در شهرهاي سغد مزداپرستي بوده و سغديان چهار آخشيج را مقدس ميشمردند. آنها مردگان خود را در هواي آزاد و در دسترس لاشخواران قرار ميدادند و پس از آنكه گوشت و گذشتگان توسط پرندگان خورده ميشد، استخوآنهارا جمعآوري كرده در محفظهي به نام استودان (Stodan) « مخفف استخواندان » قرار ميدادند و محفظهي مزبور را در اتاق يا زيرزمين نگاه ميداشتند.
3- بلخ يا باختر - بلخ در اوستا به صورت باختي (Bakhti) و در پارسي به شكل باختري آمده است. در اوستا براي اين شهر دو صفت ذكر شده است: «من اهورا مزدا چهارمين كشوري كه آفريدم بلخ زيبا با پرچمهاي برافراشته است. « دهالز » ميگويد: نام بلخ در اوستا « باختي » قيد شده است و بعداً به بلخ تبديل يافته است. اين شهر در خراسان كنوني واقع و مركز مردم باختر بوده است. «بنا به گفتهي دارمستتر ، لفظ باختي و صفت زيبا مندرج در اوستا، در كتاب مسعودي به « بلخ الحسنا » ترجمه شده است. اكثر دانشمندان اوستاشناس محل بلخ را به طور مبهم در شمال خراسان ميپندارند، در صورتي كه خرابههاي شهر مزبور در شمال افغانستان، نزديك قصبهاي به همين نام، و در سر جادهاي واقع شده است كه از كابل به بخارا ميرود و تا رود آمودريا پنجاه كيلومتر فاصله دارد.
شهر بلخ مركز سرزمين بلخ و پايتخت پادشاهان كياني بوده است. اين نام به يوناني باكتريان (Bactrian) خوانده شده و اسم قديميتر آن رازياسپ است. بنابر مندرجات كتاب قاموس الاعلام ، شهر بلخ در دوران پادشاهي كيگشتاسب كياني از شهرت بيشتري برخوردار بوده است. اين شهر محل ظهور زرتشت و مركز تبليغات وي بود. بلخ از هجوم مغولان گزند فراوان ديد: در 617 به وسيلهي چنگيز و در 771 توسط تيمورلنگ با خاك يكسان گرديد. با اين ترتيب چنانچه بخش جنوبي سرزمين بلخ قديم در شمال افغانستان و خراسان واقع شده باشد، قسمت شمالي آن در خاك جمهوري تاجيكستان امتداد دارد. مونگيت براساس كاوشهايي كه توسط كاوشگران و باستانشناسان شوروي سابق در قسمت شمالي شهر موصوف صورت گرفته، چنين اظهارنظر ميكند: «بلخ در بستر آمودريا واقع شده است و ساكنان آن نياكان مردم امروزي تاجيك به شمار ميروند. شهر مزبور يكي از امپراتوريهاي دوران كهن آسياي مركزي است. بخش اعظم سرزمين قديم بلخ در تاجيكستان و ازبكستان شوروي و شمال افغانستان قرار گرفته است. در سال 1950 هيئت حفاري سغد و تاجيك در بخش كيقباد شاه ، نزديك قصبهي كالاي مير (Kalai Mir) كاوشهايي را آغاز نهادند. در اثر عمليات مزبور، ساختمانهايي مربوط به سدهي چهارم پيش از ميلاد پديدار شد كه داراي حصاري بلند بود. از مطالعهي وضع گورها و دفن مردگان چنين برميآيد كه تاجيكهاي دوران كهن از ساكنان بومي بلخ بوده در مدت چند هزارسال مشخصات خود را حفظ كردهاند. از حفريات بلخ چنين معلوم ميشود كه گرچه حملهي اسكندر ذوالقرنين بدان سرزمين با كشتار و ويراني همراه بوده ولي پس از وي فرهنگ يوناني در بلخ رسوخ كرده است. در اين شهر چند معبد بودايي كشف شده كه يكي از آنها در نزديكي قصبهي « دره تپه » بوده است. در شهر « چاچي » - از شهرهاي قديم بلخ - آثاريك تمدّن روستايي به دست آمده است كه معلوم ميدارد در سدهي دوم پيش از ميلاد آهن را در كورههاي بادي به مدد دم دادن نرم و به ادوات و ابزار تبديل ميكردهاند.
4- سرزمين نيسايه يا پارت - در نخستين فصل و نديداد چنين آمده است: «من اهورا مزدا پنجمين كشوري كه آفريدم، نيسايه است كه در ميان مرو و بلخ قرار گرفته است».
پژوهشگران نتوانستهاند مشخص كنند كه نيسايهي مندرج در اين متن با كدام ناحيه و سرزميني منطبق است. بنا به توضيح آن، نيسايهي مورد بحث غير از شهر قدم « نيسا » در ماد است كه اسبهاي آن شهرت داشته و داريوش در آنجا « گئوماتا » را به هلاكت رسانده است. دهارلز ميگويد كه نيسايه در ده مرغاب واقع است. اما با باستان شناسان شوروي سابق محل شهر مزبور را كشف و معلوم كردهاند كه اين شهر نخستين پايتخت دولت پارت اشكاني بوده است .
و بدين ترتيب روشن ميشود كه منظور از «نيسايه»ي مندرج در اوستا همان سرزمين اصلي پارت بوده كه پايتخت آن نيسايه در ميان مرو و بلخ است.
مون گيت مينويسد: در جنوب جمهوري تركمنستان كنوني، نزديك ريگزار قره قوم، در دامنهي كوه كوپت داغ (Kopetdag) و نزديك قصبهي باقر (Baguir) واقع در هيجده كيلومتري شمالشرقي شهر عشقآباد، ويرانههاي دو شهر باستاني و جديد نيسايه به چشم ميخورد. اومستد (Olmstead) دانشمند آمريكايي چنين ميگويد: جلگهي مرتفع « پارتيا » يا « پارتاوا » در جنوب «هيركاني» يا «گرگان» واقع شده، از سمت شرق به « هراوا » يا « هرات » - كه نام خود را از روي «هري» گرفته است - امتداد داشته، و «پارت» به اضافهي «هيركاني» قلمرو فرمانروايي ويشتاسب كياني بوده است.
5- سرزمين اوروا يا خوارزم - در بند يا زدهي باب اول و نديداد چنين آمده است: «هشتمين كشوري كه اهورا مزدا براي سكونت ايرانيان آفريد، سرزمين اوروا (Ourva) است.
در اوستا براي اين كشور باستاني مشخصاتي ذكر نشده است و از اين جهت دانشمندان در بارهي آن زياد بحث نكرده و با قيد احتمال سخن گفتهاند. به عقيدهي « دهارلز »، اوروا يكي از شهرهاي ناشناخته و گمنام خراسان است. « ادوارد براون » شهر مزبور را با طوس در خراسان منطبق دانسته است. دارمستتر با استفاده از بندهش - كتاب زمان ساسانيان - «اوروا» را همان شهرميشان واقع در كنار فرات ميداند. هيچ يك از اين عقايد و نظريات درست به نظر نميرسد. اما دانشمندان شوروي سابق در كاوشهاي باستانشناسي خود آثار مهم شهر كهن اورغانج (Ourganedj) پايتخت سرزمين خوارزم را كشف كردهاند، و اين همان «اوروا» است كه زرتشت در اوستا از آن ياد كرده است.
خوارزم يك كشور باستاني و ايراني و در نيمهي سدهي هشتم پيش از ميلاد در قلمرو فرمانروايي كوروش بزرگ قرار گرفته بوده است. بنابراين «اوروا» يا «اورغانج» پايتخت دولت خوارزم است و غالباً پايتخت را از لحاظ اهميت، به جاي كشور ذكر ميكنند.
تحقيقات باستانشناسي شوروي آثار پرارزشي از «خوارزم» و «اورغانج» به دست داده است. مونگيت ميگويد: «در آغاز سدهي دوازدهم ميلادي اقوام مغول در آسياي مركزي به حمله و هجوم پرداخته، شهرهاي خوارزم را با خاك يكسان كردند و بيشتر مردم را به هلاكت رساندند. اما طولي نكشيد كه دوباره در خوارزم فعاليت آغاز و شهرها آباد شد». در سال 1928 ميلادي يك هيئت بزرگ حفاري به سرپرستي تولستوف (Tolstov) دانشمند روسي در خوارزم به كار پرداخت و آثار ارزندهاي از شهرهاي كهن آن به دست آورد كه مهمترين آنها مربوط به ويرانههاي شهر اورغانج پايتخت خوارزم بود. شهر مزبور در نزديكي شهر كهنهي اورغانج در تركمنستان واقع شده و در مجاورت شهر « تاش قلعه » قرار دارد كه در سال 1391 ميلادي به دستور تيمورلنگ ساخته شده است. در دوران كوروش - كه با نبردهاي پيروزمندانهي خود امپراتوري بزرگي تشكيل داده بود - سرزمين خوارزم نيز در قلمرو فرمانروايي وي قرار گرفت. اين كشور در زمان كيانيان نيز در تصرف ايرانيان بوده و ايشان بر آن سرزمين حكمراني ميكردهاند. از شهرهاي خوارزم ظروف و زينت آلات زيادي به دست آمده است كه معلوم ميدارد در دوران باستان اهالي آن با مصر و سوريه و نواحي مجاور درياي سياه در داد و ستد بودهاند. در ميان اين آثار، تنديسهاي كوچك سياووش و آناهيتا (Anahita) - خداوند درياها و نگاهبان آبها - جالب توجه است. در نزديكي ريگزار قزل قوم شهري كشف شده كه دور آن حصار بلند و برج و بارو قرار داشته است. در درون حصار مزبور تالار بزرگي ديده ميشود كه به وسيلهي يك پله به زيرزمين راه داشته و در آن زير زمين خمرههاي سفالين متعدد جاي داده شده بوده است. هر خمره به منزلهي گوري بوده است كه استخوان مرده را در آن جاي ميدادهاند. بر روي يكي از خمرهها تنديس يك مرد نشسته و بر آن كتيبهاي به زبان خوارزمي و خط آرامي مربوط به سدهي سوم پيش از ميلاد قرار دارد كه بر حسب ظاهر حاوي نام صاحب مجسمه است. بنا به نوشتهي بيروني ، خوارزم در تركمنستان، در كنار آمودريا واقع شده است.
6- سرزمين رنگها يا رنها (Ranha) - به موجب بند بيست باب اول و نديداد، شانزدهمين كشوري كه اهورا مزدا براي سكونت ايرانيان آفريده، سرزمين رنگها يا رنها بوده كه در سرچشمهي رود رنگها واقع شده است. پژوهشگران براي تعيين و تشخيص محل و موقع «رنگها» تحقيقات زيادي به كار برده و طي آن كوشيدهاند محل آريا ويج را كه پيش از اين از آن ياد كرديم، مشخص سازند. علت اين امر آن است كه در ساير بخشهاي اوستا نام آريا ويج به دفعات ذكر گرديده و محل آن در مجاورت «رنگها» دانسته شده است.
اهميت تمدني كه در شوش شناخته شده و تا قلب فلات ايران نفوذ يافته، بالاتر از همه به اعتبار استعمال خط است. الواح مكشوفه تاكنون خوانده نشده، اما خط نيمه تصويري آنها معرف پيشرفت در نخستين خط تمام تصويري است. دانشمندان توانستهاند اعداد و جمع آنها را تشخيص دهند، و اين خود موجب شده است كه آنها را اسناد شغلي از قبيل صورت حساب يا قبض رسيد به شمار آورند. متصل كردن اسناد مزبور به كالا، اين فرضيه را تأييد ميكند.
رود «رنها» كه قديميترين رود قفقازيهي كنوني است، از باختر به جنوب جريان دارد و در نزديكي مصب خود به رود ارس ميپيوندد و نام كنوني آن «زنگا» است (در زبان پارسي حروف (ز) و (ر) به يكديگر تبديل ميشود.)
رود « زنگا » يا «رنها» رودي باستاني بوده و مانند ارس تاكنون بستر خود را تغيير نداده است. باستان شناسان شوروي در كنار اين رود تحقيقات و كاوشهاي وسيعي به عمل آورده و آثار گرانبهايي كشف كردهاند. مون گيت ميگويد: در نزديكي ايروان و كنارهي غربي رود « زنگا » آثاري به دست آمده است كه از زندگي ساكنان اين محل در سه هزار سال پيش حكايت ميكند.
7- ساير سرزمينهاي مورد بحث كه همه از اهميت به سزايي برخوردار بوده و در قلمرو شاهان پيشدادي و كياني قرار داشتهاند عبارتند از: مرو يا مرگيانا ، هرات ، كابل ، هيركاني يا گرگان ، هتومنت يا هلمند ، رخج ، ري ياراگا ، ورنه يا گيلان ، چخر يا چرغ و پنجاب هند.
هنر ايرانيان پيش از تاريخ
بنا به نوشتهي پروفسور پوپ: پيشهوران ايراني كه نقش سفالينهها را در 5500 سال پيش از ميلاد ابداع كرده بودند، خاك رس را به منظور نرمشدن ساييده و اغلب الك ميكردند. سفالگران هنوز داراي آن چرخهاي پايي سريعالحركتي نبودند كه كاشيسازان دورانهاي بعدي اشكال متوازي و قرينه را به كمك آنها ميساختند تنها ابزار كار ايشان چرخي ساده بود كه به وسيلهي دست، بر روي آن ظروف موردنظر را شكل ميدادند البته وجود اين چرخ بيشك بهتر از آن بود كه هيچگونه وسيلهاي براي چرخاندن گل رس در دسترس نداشته باشند، ولي به هر حال ابزار مزبور يك وسيلهي كامل و كافي نبود. با اين حال ليوانها را متناسب و ديوارههاي آنها را به نازكي مقوا ازكار در ميآوردند، و سپس سطح خارجيشان را با لعاب كلي و نقشهاي ساده ميآراستند. آن گاه ظروف مزبور را در كورههاي نخالهاي قرار ميدادند كه حرارت آن با وسايل ابتدايي تنظيم گرديده بود. اين پيشهوران ماهر، با صبر و شكيبايي موفق ميشدند ظرفهاي ظريف خود را - بيآنكه تغيير شكل بدهد - در اين كورهها طوري بپزند كه در هنگام ضربه خوردن صدايي چون طنين چيني از آنها به گوش برسد. آنها همچنين از گل، كاسه و آفتابه ميساختند و پيوسته بر مهارت و استادي خود در ساختن ظروف گلي و ايجاد تنوع در اين مصنوعات ميافزودند.
2-13- مرحلهي دوم در توسعهي تمدّن ما قبل تاريخي ايران كه آن را دوران دوم ميناميم، عصري است كه نسبت به دورهي پيشين اندكي پيشرفته است، آثار و بقاياي اين دوران بر روي بازماندههاي مربوط به عصر سكونت بشر در دشت، اندوخته شده است، به نظر نميرسد كه هيچگونه جنگ يا تغييرات شديد اجتماعي موجب به هم خوردگي وضع دهكدههاي ما قبل تاريخي شده باشد، چه دهكدههاي مزبور همواره از هرگونه نفوذ خارجي مصون بوده است.
از آنجا كه بشر غالباً درصدد تكميل لوازم خود بود، از تزيين و تكميل خانه و مسكن خود غفلت نميورزيد. خانهها به تدريج وسيعتر و داراي دربهايي شد كه اكنون محل نصب آنها به چشم ميخورد. چينه جاي خود را به خشت گلي داد كه تازه ابداع شده بود. بايد دانست كه در اين عصر خشت فقط كلوخهاي از خاك بود كه با وضعي خشن و ناهنجار به وسيلهي دست ساخته و در آفتاب خشك شده بود و گوديهايي كه به وسيلهاي انگشت ابهام در آن ايجاد ميشد، موجب اتصال ملاط ميگرديد. خشتهايي كه بدين ترتيب درست ميشد داراي اين مزيت بود كه به ديوار نظم بيشتري ميداد و از ترك خوردگي ديوار جلوگيري ميكرد. رنگ قرمز كه ديوارهاي اتاق را با آن مياندودند، وسيلهي تزيين داخلي به شمار ميرفت. اين رنگ مخلوطي از اكسيدآهن بود كه در فلات ايران عموميت داشت. اين نمونهي خوبي است كه سليقهي بشر را در مورد تنوع آزمايشها و استعداد وي را در زمينهي اختراع نشان ميدهد. لطف و ذوقي كه در نظم و ترتيب خانهها به كار ميرفت، در مورد ظروف گلي جديد نيز اعمال ميگرديد. در جوار مصنوعات قديم، نوعي ديگر از ظروف نيز به وجود آمد كه از آنها كوچكتر بود، ولي با دقت بيشتري ساخته و به طرز بهتري در كورهي اصلاح يافته پخته ميشد. پيدايش اين ظروف گواه اختراع چرخ است كه عبارت از تختهي سادهي باريكي بود كه بر روي زمين قرار ميگرفت و به وسيلهي انسان چرخانده ميشد. تازگي و گيرندگي اين ظروف به تزيين آن مربوط ميشد: با رنگ مشكي بر روي زمينهاي قرمز - كه به سياهي ميزد - حيواناتي چون پرندگان، گرازها و مرالهاي در حال جست و خيز را نقش ميكردند. كوزهگر با خطوط ساده موجوداتي را تصوير ميكرد كه حاكي از جنبش و وقايعپردازي رئاليسم كامل بود، و تقريباً در همان زمان بود كه وي سادهكردن موضوعهاي طبيعي را آغاز نهاد و در راه ايجاد سبكي گام برداشت كه در آن غالباً تشخيص موضوع اصلي كار وي دشوار است.
ايران پيش از تاريخ، از اين دوران در مورد ساختن ظروف، فني را به كار برد كه همان قدر زيبا و با روح بود كه كندهكاري روي استخوان در عصر گذشته واجد آن زيبايي بود. نظير اين فن در هيچ جاي ديگري شناخته نشده است و اين خود ميرساند كه فلات ايران زادگاه ظروف منقوش و نگارين است. در آن روزگار ديرين هيچ يك از ظرفهاي سفالين نواحي ديگر نشانهاي از چنان رئاليسم قوي به جاي ننهاده است كه با اين سرعت و شتاب به مرحلهي يك سبك تخيلي رسيده باشد اين كار نخستين بار در حدود چهار هزار سال پيش از ميلاد تنها به وسيلهي كوزهگر ما قبل تاريخي ايران صورت پذيرفته است. در اين دوران به تدريج فلز براي ساختن ابزار مورد استفاده قرار گرفت و سنگ كماكان ارزش نخستين خود را حفظ كرد. مس هنوز چكشكاري ميشد و به مرحلهي ذوب نرسيده بود. از اين فلز براي ساختن درفشهاي كوچك يا سنجاق استفاده ميكردند. به نظر ميرسد كه ايرانيان مانند برخي از سكنهي ما قبل تاريخ مصر، بر روي مس كنده كاري نميكردهاند. جواهر فراوانتر و مواد جديدي چون عقيق و فيروزه - كه رنگ درخشان آنها جذابتر از همه بود - بر آن افزوده گشت.
2-14- دهكده با شتاب رو به ترقي نهاد. انسان كه در گذشته از خيش استفاده ميكرد، با گسترش فعاليت در رشتهي كشاورزي بر آن شد كه كار دست جمعي را بيش از پيش بپذيرد و در ساختن خانه، هموار كردن زمين و آبياري، از ياري همسايگان استفاده برد. زن خود را با باغ مشغول ميداشت، غذا تهيه ميكرد و هنوز هم به ساختن ظروف سفالي ميپرداخت. اما در اين عصر صنعت مزبور به دست پيشهوراني افتاد كه از چرخ كوزهسازي استفاده ميكردند. عموماً علت بروز تأخير در اختراع چرخ ظرفسازي را مربوط به اين امر ميدانند كه زنان مدتهاي طولاني در خانههاي خويش به ساختن ظروف دستساز مشغول بودهاند، در اين دوران تجارب توسعه و مبادله تداول يافت. بشر ميتوانست هر چه را كه توليد ميكرد، در اين تجارت ابتدايي به عنوان پول رايج به كار ببرد: پوست، پيكان، تبرسنگي و بالاتر از همه موادغذايي مانند گندم، جو، ميوه و نيز گله ورمه - كه ميتوانست موجب ازدياد سرمايه گردد. صاحبنظران در اين نكته هم داستانند كه در اين دوران كه بشر تازه استفاده از فلز را آغاز و با شك و ترديد آن را جانشين بعضي از ابزارهاي كوچك استخواني كرده بود، فعاليت بازرگاني وي در اثر كوششهاي فراوان در جهت تجارت نباتات و درختان، به جامعهي انساني سود رسانيد. جو و گندم كه از روييدنيهاي بومي ايران است - و هنوز هم در اين كشور به صورت ديمي و آبي كشت ميشود - سابقاً نيز در زمينهاي رسوبي كاشته و به مصر و اروپا برده ميشد، ارزن كه اصل آن از هند بود، به ايتاليا صادر ميگرديد. برعكس، جو دو سر و خشخاش اروپا در آسيا رواج يافت و حتّي به چين هم رسيد.
2-15- در آغاز هزارهي چهارم پيش از ميلاد - هنگامي كه بشر به طور نامحسوس وارد دوراني ميشد كه به وسيلهي افزايش كاربرد فلزات مشخص شده است - افق افكار انسان دربارهي جامعهي نوبنياد وسعت پذيرفت. مرحلهي ديگر در تكامل تمدّن ما قبل تاريخي ايران با دوران سوم سيالك مشخص ميشود و شامل تعداد بسياري از سطحهاي فوقانيست كه به بخش اعظم هزارهي چهارم پيش از ميلاد مربوط ميگردد. در اين دوران مادهاي جديد در معماري پديد ميآيد: آجر بيضي شكل متروك و به جاي آن آجر صاف و مستطيلي به كار برده ميشود كه جنس آن خاك نرم و هنوز هم مورد استعمال است. محلههاي دهكده كه كوچههاي تنگ و پيچ در پيچ آنها را قطع ميكند، به وسيلهي مرزها از يكديگر مجزا ميشوند. براي تأمين نور و سايه ديوارهاي خارجي خانهداراي فرورفتگي و برجستگي است و گاهي پيديوارهها بر سنگهاي خشك نهاده ميشود. دربها، همچنان پست و تنگ است و بلندي آنها معمولاً از 80 تا 90 سانتيمتر تجاوز نميكند. پنجره نيز متداولست و عموماً به طرف كوچه باز ميشود. قطعات سفالين بزرگي كه در ديوار كار گذاشته ميشود، خانه را از رطوبت حفظ ميكند. تزيين دروني خانه همچنان با رنگ قرمز صورت ميگيرد، اما رنگ سفيد هم پديدار ميگردد. هنوز مرده را در كف اتاق به خاك ميسپارند، در حالي كه اعضاي بدن او به طرف شكم كشيده ميشود و بر استخوان بندي وي با گل اُخرا نشانه هايي نقش ميكنند و لوازم زيادي با وي در گور مينهند.
در اين دوران در كشور ما در صنعت كوزهگري يك پيشرفت قطعي - كه ايران هنوز هم از فوايد آن برخوردار است - پيدا شد و آن اختراع چرخ كوزهگري و ضمائم وسيلهي مزبور بود. كوزهگر به مدد ابزار پيشرفتهي خود ظروفي با شكلهاي گوناگون و مزين به طرحهاي تازه به مشتريان خود عرضه ميكرد: جامهاي بزرگ، كاسههاي عالي، خمرههاي توشهدان و نيز جامهاي شراب با پايههاي بلند، رنگ خمير بر حسب شدت و ضعف گرماي كوره تغيير ميكرد و كوزهگر ميتوانست آن را به ميل خود به رنگهاي خاكستري، رنگ گل سرخ، قرمز و سبز درآورد، و در همان حال تزيينات و طراحي ظروف نيز پيشرفت ميكرد و ارزندهتر و گونهگونتر ميشد. در آغاز هنرمندان به رئاليسم تمايل بيشتري نشان ميدادند و تصوير مار، پلنگ، قوچ كوهي، مرال، لكلك و شترمرغ را پشت سر هم يا در فواصل مربع با مهارت نقش ميكردند. اين كار نشان دهندهي يك سبك طبيعتپردازي يا ناتوراليسم است كه در هر صورت با آنچه كه قبلاً شناخته شده است، اختلافي ژرف دارد. ديگر بدن جانور را با خط ساده نقش نميكردند. حجم نيز مورد توجه قرار داشت و در تجسم موضوع، تعادل نسبتها رعايت ميشد.
سپس در اين سبك تنوعي به وجود آمد: دم جانور دراز و كشيدهتر و شاخها بدون تناسب پهن و بزرگ شد. اين ترتيب در مورد گردن مرغ درازپا نيز معمول گرديد.
منبع:http://www.iptra.ir
ارسالي از طرف کاربر محترم : sm1372