اخلاق فضيلت‏مدار (1)

اخلاق فضيلت مدار نوعي نظريه هنجاري است كه در عصر افول مدرنيته و ظهور پست مدرنيسم، همراه با ناكامي نظريه‏هاي اخلاقي در دستيابي به طرحي نو، براي نجات انسانيت، ضرورت احياء آن جهت ابقاء ارزش هاي اخلاقي به خوبي احساس مي‏شود.
چهارشنبه، 25 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اخلاق فضيلت‏مدار (1)

اخلاق فضيلت‏مدار (1)
اخلاق فضيلت‏مدار (1)


 

نويسنده: زهرا خزاعی 1




 

چكيده:
 

اخلاق فضيلت مدار نوعي نظريه هنجاري است كه در عصر افول مدرنيته و ظهور پست مدرنيسم، همراه با ناكامي نظريه‏هاي اخلاقي در دستيابي به طرحي نو، براي نجات انسانيت، ضرورت احياء آن جهت ابقاء ارزش هاي اخلاقي به خوبي احساس مي‏شود.
در روزگار غربت اخلاق و سرمازدگي وجدان اخلاقي كه نتيجه مثله كردن حقيقت انسانيت است، محور قرار گرفتن فضائل اخلاقي و ارزشمند بودن شكوفائي بشر ، اين ضرورت را به اوج مي‏رساند. از نوشتار حاضر كه نگاهي اجمالي است، به اين نظريه ، پس از تعيين جايگاه جغرافيايي اخلاق فضيلت و گذاري كوتاه بر تاريخچه پر فراز و نشيب آن، به تعيين ماهيت آن مي‏پردازيم. تقريرهاي متفاوت اخلاق فضيلت ، به رغم اشتراك آنها، ديدگاههاي مختلفي را ساماندهي مي‏كند كه با توجه به آن، براي فهم و تبيين و اقدام عملي اخلاق فضيلت مدار لازم و ضروري به نظر مي‏رسد.
فلسفه اخلاق ( Ethics ) بينشي است ، فلسفي و عقلاني درباره اخلاق - مسائل و احكام اخلاقي كه بطور سنتي ، دو قسم اخلاق هنجاري ( normative - ethics ) و فرا اخلاق2 ( meta - ethics ) را در برمي‏گيرد. تعيين و دفاع از معيارهاي افعال اخلاقي كه بر مبناي آن فاعل اخلاقي مي‏تواند ، بطور معقولي افعال خوب ، بد ، صواب و خطا را از يكديگر متمايز كند، در حوزه اخلاق هنجاري است. و تحليل مفاهيم و گزاره‏هاي اخلاقي و طرح مباحث معرفت شناختي و منطقي مربوط به گزاره‏هاي اخلاقي بر عهده فرا اخلاق است كه به عنوان معرفت درجه دوم، بدون قصد دفاع از هيچ حكم هنجاريي، درصدد تعيين پيش فرضهاي اخلاق هنجاري برمي‏آيد.3

1- جايگاه جغرافيايي اخلاق فضيلت مدار
 

از آن جا كه تبيين ماهيت اخلاق فضيلت، در گرو تعيين جايگاه جغرافيايي آن، در بين ديگر نظريه‏هاي اخلاقي است و با توجه به اين كه اين اخلاق، نوعي نظريه هنجاري است، تعيين اين جايگاه، خود، متوقف بر ترسيم و تحليل اقسام نظريه‏هاي هنجاري مي‏باشد. از اين رو لازم است، با اشاره مختصري به اقسام نظريه‏ها و تعيين معيار تمايز و تقسيم، راه تبيين را بر خود هموار سازيم.

1-1- اقسام نظريه‏هاي هنجاري: غايت گروي و وظيفه گروي
 

فلاسفه قرن بيستم، معمولاً نظريه‏هاي هنجاري را به دو دسته غايت گرا ( Teleological theory ) و وظيفه‏گرا ( Deontological Theory)4 تقسيم مي‏كنند و نظريه‏هاي سنتي يوناني و رومي (اخلاق فضيلت مدار ( Virtue ethics ) و سود گروي ( Utilitarianism ) را تحت عنوان نخست و نظريه اخلاقي كانت را ذيل عنوان دوم قرار مي‏دهند.
در اين تقسيم در نظريه‏هاي غايت گرايانه، اخلاقي بودن فعل، يعني صواب و خطا، يا خوب و بد بودن افعال، بر حسب پيامدها و نتايج فعل رقم مي‏خورد؛ در حالي كه نظريه وظيفه گرا بدون لحاظ نتايج خوب يا بد، درستي فعل را به عنوان يك ارزش مستقل لحاظ مي‏كند و بر آن است كه برخي افعال في نفسه صواب يا خطايند و اخلاقي بودن، به ماهيت ذاتي آن فعل يا تطابق آن با يك قاعده يا اصل و انگيزه اطاعت از قانون بستگي دارد.( Kant / 1972/63 )
نظريه‏هاي غايت گرا كه براي رهايي از دور، خير مندرج در نتيجه را، غير اخلاقي قلمداد مي‏كنند، به دليل اختلاف در تعيين ماهيت نتايج مربوط به فعل و تفسير خوب (به لذت ، قدرت ، معرفت ، تحقق نفس و كمال) به گروههاي مختلفي تقسيم مي‏شوند. با معادل دانستن خير و سعادت در اين نظريه و توجه به تقريرهاي متفاوت سعادت، با لذت گرايان ( Hedonists )، سود گراياني كه سعادت ( Happiness ) را به معناي «لذت و فقدان رنج و درد مي‏دانند» ( Mill / 1999 / 55 )، (مانند جرمي بنتام و جان استوارت ميل) و سود گرايان آرماني( Ideal Utilitarian )، غير لذت گراياني كه مرادشان از سود، معرفت و تأملات زيبايي شناختي است، (مانند مورد و شوال) و نظريه پردازان اخلاق فضيلت مواجه مي‏شويم كه در حالي كه سعادت (به andaimonia ) را به عنوان خير نهايي بشر معرفي مي‏كنند، با توجه به نقش اصلي فضيلت، در تحقق سعادت بشري، از آن به زندگي فضيلت مندانه تعبير مي‏نمايند.

1-1-1 - ابهام در تقسيم غايت گروي
 

مشاهده شد كه فلاسفه اخلاق، نظريات فضيلت و سود گروي را در گروه نظريه‏هاي غايت گرايانه قرار دادند. اما به رغم اشتراك اين دو نظريه، در غايت گرا بودن و تأثير آن در تعيين فعل اخلاقي، وجود تفاوتهاي ناشي از معيار و غايت مورد نظر در دو نظريه، صحت تقسيم را در پرده ابهام و يا حتي در معرض انكار قرار مي‏دهد. چرا كه نظريه‏هاي سود گرايانه (اعم از سود گروي عمل نگر، قاعده نگر و عام) با وجود تفاوتهاي ساختاريي كه با يكديگر دارند، غايت فعل را «حصول سود بيشتر براي بيشترين افراد جامعه» مي‏دانند؛ در حالي كه در اخلاق فضيلت، غايت و سعادت فاعل به معناي كمال نفساني (بر اساس ديدگاه سقراط و افلاطون) و يا فعاليت مطابق با فضايل (بر مبناي نظريه ارسطو) (1098 a /GBs5/ 8 / 343 ) مي‏باشد. ذاتي بودن و يا ابزاري بودن فضيلت در دو نظريه فضيلت و سود گروي، مهر تأييد ديگري بر تمايز بين آنهاست.
كرسگارد علاوه بر تفاوتهاي مذكور، تقدم خير يا صواب6 را به عنوان عامل افتراق بر مي‏شمرد و ادعا مي‏كند كه در اخلاق فضيلت، برخلاف سود گروي، عمل صواب بر حسب خير تعيين نمي‏شود، بلكه برعكس ، فهم كاملي از زندگي خوب بر تصور پيشيني از فعل صواب مبتني است، (به دليل تأكيد ارسطو بر عقل عملي و نقش آن در صدور اعمال صحيح)، ( in REP / 9 / 294 ) اما به نظر مي‏رسد، بتوان معيار مهمتري را به عنوان عامل تمايز اين دو نظريه و بلكه افتراق اخلاق فضيلت از دو نظريه سود گروي و وظيفه گروي معرفي نمود.
فلاسفه قرن بيستم به دليل معضل فوق، از نظريه سود گروي با نام نظريه «پيامد گرايانه» ( Consequentialism ) و از اخلاق فضيلت ارسطويي با عنوان «غايت گرايانه» ياد مي‏كنند، كه با انضمام وظيفه گروي، در مجموع تعداد نظريه‏هاي هنجاري به سه مي‏رسد: اخلاق فضيلت، وظيفه گروي و پيامدگرايي.

2-1-1- الزام و ارزش اخلاقي، معياري تمام، براي تقسيم
 

مي‏توان نظريه‏هاي هنجاري را با توجه به اين كه ناظر به الزام يا ارزشهاي اخلاقيند به دو دسته تقسيم نمود و نظريه‏هاي وظيفه گروي و سود گروي را تحت عنوان نخست و اخلاق فضيلت را به عنوان نظريه‏اي ارزشي معرفي كرد. علت نامگذاري دو نظريه مورد نظر به نظريه‏هاي الزام اين است كه هر دو در مقام بحث از معيار اخلاقي بودن فعل ، از صواب و خطا بودن آن سخن مي‏گويند.
پرسش اساسيي كه هر دو نوع نظريه متعهد پاسخگويي ، به آنند اين است كه از نظر اخلاقي چه كاري را «بايد» و يا «نبايد» انجام داد؟ اخلاق سود گروي به «حداكثر رسيدن سود، بيشتر براي بيشترين افراد» ( Mill / 1999 / 55 ) را معيار مي‏داند و وظيفه گروي مطابقت با وظيفه و قوانين اخلاقي همراه با انگيزه اطاعت از قانون را.( Kant / 1972/ 63 )
اما اخلاق فضيلت كه به جاي سخن از افعال ، از اشخاص ، انگيزه‏ها ، نيّت‏ها و ويژگيهاي منشي فاعل مي‏گويد، در واقع پاسخي است به اين پرسش ديرينه سقراط كه در قلب اخلاق يونان مي‏پرسد: «چگونه بايد زيست؟» و صاحبان اصلي اين اخلاق، سقراط، افلاطون و ارسطو پاسخ مي‏دهند: « فضيلت مندانه.»
در حالي كه نظريات سابق بر عمل تأكيد مي‏كردند، اخلاق فضيلت بر بودن اصرار مي‏ورزد. آنها مي‏پرسيدند چه بايد انجام دهم و اين « از چه نوع انساني بايد بشوم؟»7 سراغ مي‏گيرد.
اخلاق فضيلت مي‏كوشد تا انسانهاي متعاليي را پرورش دهد كه در نهايت خوبي، عمل و رفتار مي‏كنند و الگويي براي تشويق ديگران مي‏باشند، احكام اخلاقي در اين جا نه ناظر به وظيفه‏اند و نه ناظر به الزام. بدين ترتيب براي اخلاق فضيلت، ارزيابي اخلاقي عمل يا نتايج آن در درجه نخست از اهميت، قرار ندارد، بلكه فاعل و منش اخلاقي اوست كه ارزشمند بودن افعال را معين مي‏كند و فعل اخلاقي همان است كه فاعل فضيلت‏مند انجام مي‏دهد.
البته از اين نكته نبايد غفلت كرد كه تمايز نظريه‏ها بر اساس معيار الزام و ارزش بدين معنا نيست كه تنها، اخلاق فضيلت به ارزشهاي اخلاقي اهميت مي‏دهد و دو نظريه ديگر به انكار آن پرداخته يا حداقل از آن غفلت كرده‏اند، بلكه مراد اين است كه يكي فضيلت را محور قرار مي‏دهد و بقيه امور را بر مبناي آن مي‏سنجد و ديگري، صواب، خطا و الزامي بودن فعل را معيار سنجش اخلاقي بودن افراد مي‏داند.

2- تاريخچه اخلاق فضيلت مدار
 

1-2- ظهور و ترويج اخلاق فضيلت
 

ظهور و پيدايش اخلاق فضيلت به يونان عهد باستان برمي گردد. گر چه بحث از ماهيت فضائل ( aretai )، اقسام آن، آموختني يا موهوبي بودن فضيلت در بين فلاسفه قبل از سقراط ، از جمله سوفسطائيان، مشهور و معروف بوده است، اما تاريخ فلسفه، آغازگر اين راه پرفراز و نشيب را سقراط مي‏داند، زماني كه در جمع جوانان شهر حاضر مي‏شد و از آنان مي‏پرسيد چگونه بايد زيست؟ و خود قولاً و فعلاً پاسخ مي‏داد: «فضيلت‏مندانه.»(گاتري: 80-260)
مدارك گزنفون و افلاطون هر دو در اين جهت متفقند كه مباحث سقراط پيوسته در ارتباط با فضائل بوده است و وي بدون آن كه درصدد دستيابي به نظريه‏اي باشد، سعي در پايه گذاري بناي اخلاقي در بين مردم داشت، ( Cooper / REP / 9 / 9-10 ) با اين باور كه اين رسالت از جانب خداي دلفي به او داده شده، تا مردم را برانگيزاند كه به عالي‏ترين دارايي خويش، يعني نفسشان، از طريق حكمت و فضيلت توجه كنند.
نخستين تحقيق سازمان يافته در مورد فضائل را افلاطون بنا نهاد8، اما تبيين كلاسيك مربوط به فضائل، از آن ارسطوست.9 ارائه طرح پرسشهاي سقراط درباره فضائلي مانند: پارسايي ، شجاعت ، عدالت ، رابطه معرفت با ماهيت فضائل ، وحدت يا كثرت آنها و نحوه عمل به فضائل براي دستيابي به خير ، ارسطو و افلاطون را بر آن داشت تا با بسط پژوهشهاي سقراط، ابعاد ضروري روانشناختي - سياسي و متافيزيكي هر فضيلت ، نظريه جامعي را در باب فضائل مشخص نمايند.
تقارن قرون وسطي با استيلاي فرهنگ مسيحي در اروپا و تأكيد مسيحيت بر ترويج فضائل اخلاقي و تعليمات اخلاقي عهد جديد، همراه با زندگي فضيلت مندانه حضرت مسيح عليه‏السلام مشوق آگوستين و بويژه آكوئيناس در تفسير و تبليغ اخلاق فضيلت گرديد. از اين رو با وجود تبعيت اين متفكران، از نظريه ارسطو، شاهد تأثير تفكرات مسيحيت بر نظريات اخلاقي آنها مي‏باشيم. احكام اخلاقي در اين زمان، نه صرفا به عنوان قواعد غايت انگارانه، بلكه علاوه بر آن، به مثابه بيانگر قوانين الهي نيز، تلقي مي‏شدند. افزودن فضائل كلامي مانند ايمان، اميد و محبت به فهرست فضائل ارسطويي و عدم اكتفا به سعادت دنيوي مورد نظر ارسطو و طرح و تأكيد بر رؤيت خداوند به عنوان سعادت اخروي، اخلاق توماس را رنگ و بويي الهي مي‏دهد.

2-2- افول و تحليل اخلاق فضيلت
 

با پايان پذيرفتن قرون وسطي و رخداد رنسانس و تحولات ايجاد شده در فلسفه اخلاق قرون 17 و 18، اخلاق فضيلت به تدريج رو به افول و اضمحلال نهاد، تا آن جا كه برخي مانند ماكياولي ( Nicolo Machiavelli ) فضيلت مند نبودن را عامل ترقي و رشد بشريت قلمداد نمودند و يا مانند «مندويل» ( Bernard Mandeville ) رذائل فردي مانند: حسادت، عجب و حيله گري را عامل رونق تجارت پرمنفعت و سود فراوان تلقي كردند. ( Macintyre / EE / 2 / 1279 ).
مفسرين، عوامل مختلف و متعددي را در اين غفلت و افول دخيل مي‏دانند:
«ج، بي، شنيوند» در مقاله «ناكاميهاي اخلاق فضيلت»، ضعف و انتقادات وارده بر اين اخلاق را، از جمله عوامل غفلت، برنمي‏شمرد؛ بلكه در نظر او، روي آوردن و محدود شدن به نظريه‏هاي جديد اخلاقي، عامل اين فراموشي است. وي فرو ريختن تفكر غايت شناختي ارسطو را، سبب بدبختي و فلاكت اين اخلاق نمي‏داند، چرا كه غايت شناختي مسيحيت آماده بود، تا جاي اخلاق ارسطو را بگيرد، بلكه اين خود مسيحيت بود كه با پناه بردن به اخلاق وظيفه - فضيلت، نابسامانيهايي را ببار آورد. به نظر او بزرگترين مشكل، از زمان ظهور قوانين طبيعي شروع گرديد، بويژه آن گونه كه توسط «هوگوگروتيوس» مورد استقبال واقع شد. ( Schneewind / 18-83 )
از نظر گروتيوس، اخلاق، مستلزم انطباق اعمال انسان با قوانين اخلاقيي است كه در طبيعت تثبيت شده‏اند و حتي خدا هم نمي‏تواند، آن را تغيير دهد. ( Grotius /1925 /Sec.43 )
بدين ترتيب پس از رنسانس به جاي قانون الهي، معادل دنيوي آن، قانون اخلاقي جايگزين گرديد.10
«مك اينتاير» در كتاب «در جستجوي فضيلت» ظهور نهضت روشنگري، ارائه نظريات كانت، سود گروي جان استوارت ميل و بنتام، عاطفه گرايي و... را از عوامل اين غفلت برمي شمرد. وي برخلاف شنيوند، معتقد است كه از دست رفتن نظريه غايت گرايي ارسطويي كه پيامد تحولات و تفكرات عصر مدرنيته مي‏باشد از جمله علل مهم اين فراموشي است. (1981 / Sec.5 )

3-2- احياء اخلاق فضيلت
 

با آن كه فلاسفه و نويسندگان بطور معمول، مقاله فلسفه اخلاق نوين «تأليف اليزابت آنسكوم (1958) را عامل احياء اخلاق فضيلت در قرن بيستم مي‏دانند، اما به گفته برخي از متفكران، «آچ، اي، پريكارد» با طرح اين سؤال: «آيا فلسفه اخلاق مبتني بر خطاست؟» كه در مجله «مايند» به چاپ رسيد (1912 / 21-37) در برانگيختن مباحثي پيرامون اخلاق فضيلت پيشگام بوده است.( Alderman / 27 )
خانم آنسكوم11 با انتقاد از فلسفه اخلاق نوين، بويژه نقد نظريه كانت و سودگروي مي‏گويد: خطاست كه ما نظرياتي را در اخلاق اتخاذ كنيم كه در مفاهيم بسيار قانونيي مانند «الزام» و «وظيفه» زمينه داشته باشند، زيرا اين مفاهيم در زمان بي اعتقادي به وجود قانونگذاري الهي، ديگر بي معنا مي‏شوند. وي در اين مقاله با تأكيد بر سه عامل ذيل:
1- نبودن مفاهيم فعلي موجود در فلسفه اخلاق در فلسفه ارسطو و تغيير مفاهيم با ظهور مسيحيت.
2- ارتباط قوانين با مسيحيت و اعتقاد به وجود خداوند و از دست رفتن آنها.
3- نبودن جايگاهي براي ديگر نظريات بدليل اشكالات وارده بر آنها.
ادعا مي‏كند كه تنها راه براي فراهم نمودن مبنا و اساسي براي اخلاق را بايد در مفهوم فضيلت جستجو كرد. مفهومي كه مستقل از الزام به عنوان بخشي از شكوفايي انسان فهميده مي‏شود. او در بحث از شكوفايي ما را به فيلسوف يونان قديم، ارسطو، ارجاع مي‏دهد. البته آنسكوم، معتقد است كه فلسفه روانشناسي بايد جايگزين فلسفه اخلاق شود تا صورت مناسبي از مفاهيم اصلي و محوري اخلاق مثل محبت و عمل را ارائه كند.(PP. 26-7 )
پس از آنسكوم، شخصيت مهم ديگري كه در جهت احياء و ترويج اخلاق فضيلت تلاش كرد و آثارش مؤثر واقع شد، خانم «فيليبافوت» ( Philippa Foot ) مي‏باشد. وي سعي مي‏كند تا با تعقيب مسير فلاسفه كهن، بويژه ارسطو بين خوب زيستن و فضائل، ارتباطي را بنا نهد. به نظر او فلسفه اخلاق بايد با نظريه‏اي درباره فضائل و رذائل آغاز گردد. مقاله «فضائل و رذائل» ( Virtue and vices / 1978 ) او كه در آن به تبيين برخي مسائل مربوط به اخلاق فضيلت پرداخته است مشهور است.
23 سال پس از تأليف مقاله آنسكوم، «مك اينتاير» كتاب «در جستجوي فضيلت» را منتشر نمود (1981)، كه در رنسانس معاصر در احياء علاقه به فضائل - نقطه عطف ديگري بود، نقطه عزيمت مك اينتاير مانند آنسكوم، ناكامي فلسفه اخلاق نوين و در واقع ناكامي وجدان اخلاقي بيشتر تمدنهاي اخير غربي مي‏باشد، مهمترين ادعاي مك اينتاير، شكست مدرنيته و ناموفق بودن آن در طرح يك نظريه اخلاقي مناسب و حل و فصل ناپذيري منازعات موجود در نظريات اخلاقي است. ( Sec, 1 and 2 )
«ادموند ينيكانس» با نگارش كتاب «اخلاق مسأله محور و فضائل» در راستاي احياء و تبيين اخلاق فضيلت گام ديگري برداشت. وي با نقد نظريات رايج به دليل عدم توجه به منش و خصوصيات اخلاقي فاعل و غفلت از ترابط بين تأملات و داوريهاي اخلاقي يا منش فاعل اخلاقي و ابطال طبيعت تحويل پذير اين نظريات (بدين معنا كه نظريات رايج تنها يك اصل را به عنوان معيار ملاحظات اخلاقي مي‏پذيرند كه در مقام واقع غيرممكن است) و... تنها، اخلاق فضيلت را شايسته معيارها و ملاكهايي مي‏داند كه از نظر او بايد در اخلاق جاي داشته باشند. (1986 / ch.1 )
از دست رفتن اخلاق در جهان امروزي به دليل فقدان يك مرجعيت الهي ( P.24 ) و آسيب‏پذير بودن مرجعيت والدين و اصالت خانواده‏ها ( P.25 ) و عجز و ناتواني نظريات جامعه شناختي در جهت ارائه راه حلي براي معضلات اخلاقي (همان)، دليل فيليپس ( Phillips ) براي احياء اخلاق فضيلت مي‏باشد. ( P.27 )
با آن كه مقاله خانم آنسكوم، تأثير بسزايي در روند رشد اخلاق فضيلت داشت، اما نحوه تأثير آن بدين صورت نبود كه تمام فلاسفه در جهت انجام روانشناسيي براي ارائه اين اخلاق برآيند، بلكه برخي، تنها از انتقادات او بر نظريه اخلاقي مدرن پيروي كردند و بعضي در صدد برآمدند تا اخلاق فضيلت را از درون خود فلسفه بدست آورند.
«برنارد ويليامز» ( Bernard Williams ) از جمله منتقدان مشهوري است كه به رغم ارزشمند بودن ادله او در ابطال دو نظريه سود گروي و وظيفه گروي از اخلاق فضيلت حمايت نكرده است. با آنكه به گفته «كريپ» پيشرفت اخلاق فضيلت تا حد زيادي مرهون ادله اوست، اما گاه ايرادات او اين اخلاق را با مشكل مواجه مي‏كند. ( REP / 9 / 623 )
«سوزان وولف» ( Susan wolf ) در مقاله «قديسان اخلاقي»، «ميخائيل استوكر» ( M. Stocker ) در «شيزوفريناي نظريه‏هاي جديد اخلاقي» و «اكريس مورداك» ( I. Mordock ) در «تفوق خير بر ديگر مفاهيم» هر كدام بطريقي متفاوت با آنسكوم در جهت نقد نظريات اخلاقي و تبيين اخلاق فضيلت برآمدند.
در كنار حاميان اين اخلاق مي‏توان از «لودن» ( louden ) مك دوول ( MCdowell ) و «شنيوند» به عنوان منتقدان اين اخلاق نام برد. «رزالين هورستوس» ( R. Hursthous ) و «ميخائيل سلوت» ( M. Slote ) با طرد نظريه‏هاي رقيب، گونه ديگري از اخلاق فضيلت را مطرح مي‏كنند.
به هر حال علي رغم برخي تفاوتهاي بانيان، حاميان و احياگران اخلاق فضيلت در تأييد و ترويج اين اخلاق، از اين حيث كه همه آنها در آغاز بجاي تأكيد بر «عمل» بر «عامل» و بجاي «فعل» بر «فاعل» تأكيد دارند و در تمام اين نظريات براي شخصيت فاعل و منش و ويژگيهاي دروني اهميت ويژه‏اي قائلند، مي‏توان آنها را تحت عنوان واحد «اخلاق فضيلت مدار» قرار داد.

پى‏نوشتها:
 

1 ـ دانشجوي دكتري فلسفه تطبيقي دانشگاه قم.
2 ـ اخلاق تحليلي ( analytic ethics ) و نظري ( Theoretical ethics ) عناوين ديگر اين علمند.
3 ـ براي مطالعه بيشتر ر.ك: Railton / Rep/ 1/ 220-1, Crisp / Rep (Routhedge Encyclopedia of Philosophy)/ 3/ 435-6
4 - Deontology واژه‏اي است كه از « Deon » يوناني به معناي « one must » مشتق شده است.
5 ـ GBs مخفف Great Books است.
6 ـ تقدم يا تأخر خير و صواب و تعريف يكي بر مبناي ديگري از جمله عواملي است كه نظريه پردازان اخلاق بر اساس آن نظريه‏هاي اخلاقي را از يكديگر متمايز مي‏كنند. فلاسفه در اين مسأله اتفاق نظر ندارند. تقدم خير بر صواب و تعريف صواب بر اساس خير در نظريه‏هاي غايت گرايانه و عدم ارتباط بين اين دو در وظيفه گروي در نظر فرانكينا (فلسفه اخلاق، 6-45) وراولز (30/1971) و تقدم خير بر صواب در سودگروي و بالعكس در اخلاق فضيلت در نزد كرسگارد، تقدم خير بر صواب در اخلاق فضيلت و تأخر آن در دو نظريه ديگر در نظر لارمور ( REP / 8 / 323-4 ) از جمله آن اختلافات است.
7 ـ تفاوت محرز بين اين دو نظريه، ناظر به تفاوت معنايي دو جمله « how onght one to live?» «what ought to act ?» است.
8 ـ افلاطون فضيلت عدالت را در رساله جمهوري ( Republic )، خويشتن داري را در اوثيفرون ( Euthyphro )، شجاعت را در لاخس ( Laches ) و خارميدس ( Charmides ) و ماهيت فضيلت را در پروتاگوراس ( protagoras ) مطرح كرده است.
9 ـ نظريه اخلاقي ارسطو تا حد زيادي مشتمل است، بر سه كتاب اخلاق كبير ( Magna Moralia ) و اخلاق اوديميا ( Eudemian ethics ) و اخلاق نيكو ماخوس ( Nicomachean ethics )، كه مهمترين آنها اثر سوم است، عناوين دو كتاب اخير ممكن است به اوديموس (شاگرد ارسطو) و نيكو ماخوس (پسر ارسطو) اشاره داشته باشد. در انتساب كتاب اوديميا به ارسطو شك و ترديد وجود دارد و بسياري آن را به اوديموس منتسب مي‏كنند. برخي در انتساب «اخلاق كبير» كه برخلاف نامش كتاب كم حجم و كوچكي است به ارسو نيز ترديد كرده‏اند. شلاير ماخر از جمله آن افراد است. ر.ك به «اخلاق»، ارسطو، 1019، ص 8.
10 ـ در مورد نقش مسيحيت در روي آوردن به اخلاق وظيفه مبتني بر قوانين شرعي و تغيير آن (با ظهور رنسانس) به قوانين مبتني بر قانون طبيعي و در نتيجه تخريب موقعيت اخلاق فضيلت به كتاب ذيل مراجعه كنيد: Aristotle, Kant and the stoices, ed. S.Engstrom and J. Whiting, Introduction, PP. 1-4 .
11. الیزابت آنسکوم در تمام حوزه‏های اصلی فلسفی سهیم بوده است. وی بیشترین تأثیر را بر فلسفه اخلاق و فلسفه نفس گذاشت. مؤسس نظریه عمل معاصر است و مهمترین کتاب او «Intention» سند تأسیس فلسفه عمل می‏باشد. وی مترجم و مفسر بخش عمده‏ای از رساله معروف استادش لودویک ویتگنشتاین (1957) بود که بر او تأثیر بسزایی نهاد.«An Introduction to witgensteins tractatus , 1971» آنسکوم در طرح برخی از انتقادات خود از کتاب On the Basis of Morality تألیف آرتود شوپنهاور (1841) بهره برده است.
 

ادامه دارد.....
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.