اخلاق فضيلتمدار (2)
3- ماهيت اخلاق فضيلت مدار
1-3- غايت گرا بودن
سعادت گرايي و كمال گرايي عناوين ديگري است كه گاه جايگزين ويژگي غايت گرايي ميشوند.
2-3- تأكيد بر بودن تا بر عمل نمودن
سقراط ميگويد:
«كاري كه ميكنم جز اين نيست كه شما را اعم از پير و جوان، تشويق ميكنم كه بجاي آن كه يا بيش از آن كه به تنها و اموال خود بينديشيد در فكر پسوخه (نفس) خود باشيد و تا حدي كه ميتوانيد آن را بهتر بسازيد.» ( Plato / GBs/ 6/206-7 )
به گفته «پينكافس» در اين نظريه انسان، موجودي ناشناخته، فاقد تاريخ و از نظر اخلاقي بي هويت و واقع در خلاء نيست آنگونه كه ديگر نظريات تصور ميكنند12 و آنگاه در صدد يافتن جاي پايي برمي آيند. (1986 / ch.3 )
3-3- فضيلت و ارزش ذاتي آن
گر چه در مكتوبات ارسطو صراحتا به تمايز بين ارزش ذاتي و ابزاري و ارتباط دروني بين فضائل و سعادت اشاره نشده است، اما از مجموع سخنان وي ميتوان چنين استنباط كرد كه وي بر ذاتي بودن ارزش فضائل و ضرورت وجود آنها براي دستيابي به سعادت تأكيد ميورزد. از سويي ميگويد: «انسان شجاع از آن رو پايداري ميكند كه پايداري ورزيدن شريف است و پايداري نورزيدن ننگ آور.» (1117 a / 363 )
از سوي ديگر فضائل را به عنوان اوصافي تعريف ميكند كه براي فضيلت مندانه زيستن ضروريند و زندگي فضيلت مندانه غايت همه افعال آدمي است.
گر چه ممكن است جمع بين اين دو ويژگي در نگاه نخست يك پارادوكس به نظر برسد، اما واقعيت اين است كه پارادوكسي در كار نيست، چرا كه به رغم رابطه ضروري بين فضائل و سعادت، فضائل به عنوان ابزار دستيابي به سعادت و به بيان ديگر به عنوان يك خير بروني لحاظ نميشوند، بلكه فضيلت بخشي از سعادت است و توصيف سعادت به «فعاليت مطابق با فضائل يا بهترين فضيلت» و در گرو فعاليتهاي فضيلت مندانه است. حتي در نظريههاي فضيلت مبتني بر شريعت نيز كه سعادت را اعم از سعادت دنيوي و اخروي ميدانند، چنين معضلي وجود ندارد. در آن جا نيز فاعل از طريق عمل به فضائلي، به سعادت اخروي دست مييابد كه في حد نفسه ارزشمندند. تمايز بين اخلاق شريعت و فضيلت ارسطويي را بايد در نيات الهي و اخلاقي و طرح سعادت دنيوي و يا اعم از آن و اخروي جست.
4-3- تقدم فضيلت بر الزام و تأثير آن در معرفت شناسي
در دو نظريه سودگروي و وظيفه گروي (البته قسم قاعده نگر) فاعل با توجه به مجموعهاي از قواعد دست به صدور حكم اخلاقي ميزند، اما اخلاق فضيلت از حيث معرفت شناسي احكام اخلاقي با اين دو تفاوت دارد. در اين اخلاق، شخص فضيلتمند بواسطه برخورداري از فضيلت حكمت عملي است كه تصميم ميگيرد، در شرايط مختلف، چه فعلي را چگونه انجام دهد. (1140 b / GBs / 8 / 389 ).
با توجه به نظريه ارسطو در باب وحدت فضائل ميتوان، ادعا كرد كه در اين نظريه، فضائل، تعيين كننده قوانين هستند. به گفته «آنتيس تنس» مريد سر باخته سقراط، آدم فرزانه در كردار خود به عنوان شهروند، پيرو قوانين جا افتاده نخواهد بود، بلكه مطابق فضيلت عمل خواهد كرد. (گاتري / 10/ 211)
ممكن است در ابتدا چنين به نظر برسد كه اخلاق فضيلت ، نوعي اخلاق وضعيت است. بدين معنا كه وضعيت و موقعيت خاص، تعيين كننده فعلي است كه فاعل بايد از حيث اخلاقي انجام دهد و از اين جهت نظريهاي است ، شبيه سود گروي عمل نگر يا وظيفه گروي عمل نگر، با اين تفاوت كه در آن دو، فاعل بر اساس شهود (مطابق نظر شهود گرايان) و يا تصميم شخصي (مانند اگزيستانسياليستها) تصميم ميگيرد و در اخلاق فضيلت بر اساس حكمت عملي. اگر چنين رأيي را بپذيريم اثبات رجحان اخلاق فضيلت بر دو نظريه ديگر، منوط به توجيه حكمت عملي و اثبات برتري آن خواهد بود.
اما واقعيت اين است كه در نظر ارسطو چنين نيست كه ما مطلقا هيچ دسترسيي به احكام كلي نداشته باشيم، چرا كه صاحب حكمت عملي هم بايد نسبت به كليات اخلاقي آگاهي داشته باشد و هم نسبت به جزئيات، (1141 b / 390 ) اما احكام كلي اخلاقي به عنوان احكامي معين و مشخص از ابتدا وجود ندارند.
ديويد راس در توجيه و تفسير كلام ارسطو ميگويد: مراد اين است كه ادله اخلاقي از اصول اوليه اتخاذ نشدهاند و اخلاق نه با اصولي كه في نفسه معقولند (مطابق نظريه كانت) بلكه با اموري كه مأنوس هستند و با حقايق، آغاز ميگردند. (197)
ابتدائيترين راه توجيه سخن راس اين است كه ادعا كنيم، فاعل اخلاقي يا ابتناء بر اصل مشابهت، دست به تعميم حكم اخلاقي ميزند، در حالي كه جملات ارسطو چنين مفهومي را نميرساند.13
به نظر او صاحب حكمت عملي بواسطه برخورداري از فضيلت حكمت عملي و با علم به خير نهايي بشر ميتواند، تشخيص دهد كه كدام افعال او را به سوي آن غايت سوق ميدهد. تجربه طولاني براي او در فهم اين كه در شرايط موجود، چگونگي انجام اين فعل خاص، فاعل را در دست يازيدن به سعادت نهايي كمك ميكند، لازم و ضروي است (1142 a / 391 ). به گفته ارسطو: مردان مسن و با تجربه و داراي حكمت عملي... در پرتو تجربه داراي چنان چشمي شدهاند كه بوسيله آن اشياء و امور را به درستي ميتوانند ديد...» (1143 b/392 ) و براي كساني كه هنوز به فضيلت حكمت عملي مزين نشدهاند، قديس و يا الگوي اخلاقي، نقش اساسي را ايفا ميكند. آنها ميتوانند با تقليد از وي، راه چگونه زيستن را بيابند. در اخلاق فضيلت، «انسان شريف معيار نيكي و بدي اشياء (امور) است. (113 a / 359 )
5-3- اهميت قديس اخلاقي
اسوهها همان انسانهاي كاملي هستند كه در عرفان اسلامي، از برترين نمونه آن، به مظهر اسماء و صفات و كون جامع تعبير ميشود و در اديان و مذاهب به خليفه الهي كه بار سنگين رسالت خداوند و هدايت بشر را بر دوش دارد. در اين كه آيا اسوهها هميشه مصداق كمال اتمند و آراسته به جميع فضائل و يا آن كه مراتب ضعيفتر را نيز ميتوان مشمول اين عنوان دانست، اختلاف نظر وجود دارد.
6-3- نقش نيت و انگيزه
«... ما، در زمان تحسين عمل، فقط انگيزه هايي را كه موجب آن شده است، در نظر داريم... و كار خارجي هيچ گونه امتيازي ندارد. همه اعمال فضيلت مندانه، امتياز خود را فقط از انگيزههاي فضيلت مند ميگيرند.» (3 / 2 / 1 / 507)
در متون ديني اسلام به نيت، بهاي زيادي داده شده است. روايات متعددي كه عمل بدون نيت را فاقد ارزش قلمداد كرده است، مانند:
قال رسول الله صلياللهعليهوآله : لا عمل الا بنية (كليني: 1 / 70)
و يا حتي نيت را برتر از عمل دانسته است، از جمله:
عن الصادق عليهالسلام عن رسول الله صلياللهعليهوآله : «نية المؤمن خير من عمله...» (فيض كاشاني: 8 / 106) دلالت بر اين امر دارد.
و نيز آيات و رواياتي كه قصد اخلاص و جلب رضاي الهي را تنها نيت پذيرفته شده از جانب شريعت و سبب اصلي سعادت ويژه اخروي ميداند:
«فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملاً صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا» (الكهف / 111)
عن الصادق عليهالسلام ، قال: قال الله تعالي: «انا خير شريك، من اشرك معي غيري في عمله لم اقبله الا ما كان لي خالصا» (فيض كاشاني: 8 / 138)
بديهي است كه در شريعت اسلام و يا هر شريعت ديگري كه انجام فضائل براي رسيدن به سعادت ابدي و لقاء الهي ضروري باشد، همه افعال، تنها در صورتي به آن غايت منتهي ميشوند كه فرد آهنگ رسيدن به آن را داشته باشد.
از اين رو حكيمان مسلمان بر مبناي آيات و روايات، عمل فاقد نيت را، عاري از ارزش و انحراف از نيت را مانع وصول به سعادت ميدانند. از اين رو كسي كه در ظاهر عدالت بورزد، اما قصد او جلب رضايت مردم و يا شهرت و... باشد، هرگز به سعادت حقيقي نائل نخواهد شد.
ارسطو نيز، گر چه بحث مستقلي را به نيت اختصاص نداده است، اما از فحواي كلام او و بر اساس مباني نظري وي، ميتوان چنين استنباط كرد كه وي بدليل انحصار سعادت، در سعادت دنيوي، قطعا نيت مورد نظر اهل شريعت را اراده نمينمايد، بلكه فاعل اخلاقي، تنها به انگيزه اخلاقي بودن و اخلاقي زيستن است كه در جهت پرورش فضائل و يا عمل به آنها برمي آيد. اما عدم تصريح ارسطو، در مواردي، از جمله در مبحث اكتساب فضائل اخلاقي از طريق عادت (بدون تعيينِ با كدام انگيزه) موهم عدم تأييد و يا حداقل عدم تأكيد او بر نيت معين فضيلت مندانه زيستن است؛ بدين معنا كه فاعل اخلاقي ميتواند با هر انگيزهاي فعل اخلاقي را انجام دهد. با مشاهده عباراتي مانند «فعل اخلاقي خود هدف است، چون نيك و با ارزش است.» (1139 b ) و اصرار بر توجه به غايت خير براي تشخيص خوبيها و بديها در بسياري از موارد و تأكيد بر ارتباط ضروري بين فضيلت مند بودن و فضيلت مندانه زيستن، ميتوان در دفاع از ارسطو، ادعا كرد كه بايد، در نظر ارسطو «اخلاقي بودن» و رسيدن به خير نهايي نيت هميشگي فاعل باشد. اما از سوي ديگر در اخلاق نيكو ماخوس به جملههايي برمي خوريم كه نشانه نوعي انحراف از موضع فوق است. از جمله آن جا كه ارسطو مرگ در ميدان جنگ را به عنوان شجاعت حقيقي معرفي ميكند. (1115 a / 361 ) از سويي شرافت اخلاقي را هدف نهايي مرد شجاع ميداند كه بخاطر رسيدن به آن پايداري ميورزد و مطابق دستور شجاعت عمل ميكند (1118 b / 365 ) و از سوي ديگر نيكنامي را هدف شجاعت تلقي مينمايد: «شجاع در برابر درد پايداري ميورزد، چون اين كار سبب نيكنامي است يا خلاف اين كار مايه ننگ است. (1117 b / 364 ).
به هر حال انگيزه در نزد ارسطو هر چه كه باشد، مسلما الهي نيست، بلكه وي از نيت اسكولار حمايت ميكند. اما به رغم جملههايي چنين اندك در اخلاق او (كه برخي دلالت بر اطلاق نيت و بعضي ديگر نيتي غير از ارزشهاي اخلاقي را مد نظر دارد) بي ترديد فضيلت مدار بودن اخلاق وي قادر به ايجاد تحولات درونيي است كه نظريههايي مانند، سودگروي، فاقد آنند. گر چه نسبت به اخلاق شريعت، از اين حيث، در مرتبه نازلتري قرار دارد.
پىنوشتها:
12 ـ البته جاي اين پرسش باقي است كه آيا اخلاق فضيلت مطابق با تقرير اسكولار آن و بدون هيچ پشتوانه مذهبي ميتواند آن احساس خلأ را پر كند.
13 ـ البته ارسطو اين مطلب را در كتاب متافيزيك ذكر كرده است. در آنجا (1029 b ) توضيح ميدهد كه حكيم باور دارد كه فعلي را كه هم اكنون انجام ميدهد براي او بهترين فعل است. وي براي آن كه به چنين عقيدهاي دست يابد نخست از اين مفهوم ابتدائي شروع ميكند كه چه چيزي براي او خوب است. سپس بر اساس اصل مشابهت اين حكم را تعميم ميدهد كه اين فعل براي انسانهايي كه در سن و شرايط او هستند خوب است، پس از تعيين امر خوب، نتيجه ميگيرد كه چه چيزي براي او بهتر است كه هم اكنون و در شرايط خاص انجام دهد.
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372