سُمنيه ، فرقه اى بودايى در جهان اسلام
اشاره
آيين بودايى در منابع اسلامى به نام هاى گوناگونى خوانده شده است، اما ظاهراً اين آيين بيش از همه به چهار عنوان نزد مسلمانان نامبردار بوده است; مذهب صابئين ، مذهب حنفا ، شكمانيون و سُمنيه يا شُمنيه. در مقاله پيش رو ، نگارنده پس از ذكر نمونه هايى چند در رابطه با مدعاى فوق ، مستقلا به بررسى فرقه سمنيه يا شمنيه، كه ظاهراً معروف ترين عنوان براى بودايى ها در جهان اسلام بوده است ، مى پردازد.1. مذهب صابئين
طبق گزارش مسعودى ، [2] است. بوداسف در هند ظهور كرد و به سند آمد و سپس، به سيستان و زابلستان و كرمان سفر كرد. آنگاه دعوى پيغمبرى كرد و چنان پنداشت كه واسطه ميان خالق و مخلوق است. سپس به سرزمين فارس آمد و اين سفر در اوائل ملكدارى تهمورث و به قولى در پادشاهى جم بود...». مسعودى ، افزودن بر اين اطلاع كه آن را در جزء دوم مروج الذهب ضمن گزارش معابد، بتخانه ها و آتشكده ها آورده است ، در جزء اول ضمن گزارش پادشاهان ايران ذيل پادشاهى تهمورث به نام بوداسف و مذهب صابئين اشاره مى كند و تذكر مى دهد كه عقايد صابى ، كه توسط او منتشر شد، با عقايد صابئين حران كه جايگاهشان، به گفته او، بين واسط و بصره در سرزمين عراق است، مباين است.2. مذهب حنفا
از گزارش قاضى صاعد اندلسى[3] چنين بر مى آيد كه مذهب حنفا نام ديگرى بوده است كه برخى نويسندگان مسلمان به آيين بودا مى دادند. بر اساس اين گزارش، مردم ايران زمين در آغاز كار پيرو نوح بودند و يكتاپرست تا آن كه بوداسف مشرقى، مذهب حنفا را به تهمورث معرفى كرد. تهمورث اين مذهب را از بوداسف پذيرفت و ايرانيان را وادار به پذيرش آن كرد. همچنين بر طبق اين گزارش، حنفا همان صابئين اند.3. شكمانيون
در باب اين كه كلمه «شكمانيون»، عنوانى بوده است كه برخى نويسندگان مسلمان به آيين بودايى مى دادند، مى توان به سخنان علاء الدوله سمنانى استناد كرد. او در نامه اى كه در پاسخ عبدالرزاق كاشانى در تكفير قائلان به وحدت وجود از تابعان ابن عربى نگاشته است، از بودائيان به عبارت «شكمانيون» در زمره دهريون، طبيعيون و يونانيون به شرح زير ياد كرده است: «بك الى الله... من هذه الورطة الورعة التى يستنكف منها الدهريون و الطبيعيون و اليونانيون و الشكمانيون».[4]افزوده بر اين: علاء الدوله در سرگذشتنامه خود، در مقام مناظره با يكى از بخشيان (روحانى بودايى) به ارغون مى گويد: «من ثابت مى كنم كه اين هندو را كه چنين عزيز مى دارد هيچ نيست و دين شاكمونى كه به آن مى نازد نمى داند و پيرو آن نيست...».[5]
در عبارات فوق، دو كلمه «شكمانيون» و «شاكمونى» بى گمان اشاره دارد به همان «شاكمين» كه شهرستانى[7]
4. سُمنيه يا شُمنيه
پس از ذكر مطالب پيش گفته، به عنوان مقدمه بحث، در اينجا به فرقه سمنيه يا شمنيه مى پردازيم. لازم به ذكر است كه اطلاع ما درباره سمنيه بيشتر از متون كلامى مسلمانان به دست مى آيد. گويى متكلمان مسلمان، بودائيان را در جهان اسلام بيشتر از همه با عنوان سمنيه مى شناخته اند. در ابتدا، به ريشه شناسى واژه مى پردازيم و سپس به تصور نويسندگان مسلمان، خاصه متكلمان، از اين فرقه.برخى منابع[15]
همچنين واژه هاى دخيل مرادف با اين واژه در خطوط حكاكى شده كعبه زرتشت يا كعبه زروانى ها، آنجا كه زنديق ها نام برده مى شوند، به چشم مى خورد.[16]
در دوران هلنى، يونانى ها با اين واژه آشنا شدند. مكاسيتيس كه از سال 291 تا 302 ق.م به عنوان فرستاده نخستين پادشاه سلوكى در دربار مائوريا در پاتاليپوترا اقامت داشت، درباره â¦oâavSama سخن مى گويد و منظورش از آن، «زاهد»ها در معناى وسيع اين كلمه است، همچون پزشك هاى سيار، غيب گوها و غيره. پانصد سال پس از آن، كلمنتس اسكندرانى اين واژه را به شكل â¦oâavSama كامل كرد، اما بدون حرف و با پسوندى متأثر از زبان آرامى. مراد او از اين واژه، راهب هاى بودايى اهل باكترا بود.[17]
اما سخن از اين كه سمنيه چه كسانى بودند، كار دشوارى است و به نظر مى رسد كه متكلمان و نويسندگان مسلمان، خود تصوير واضح و متمايزى از آنها نداشته اند. با وجود اين در منابع اسلامى ـ كه اطلاعاتى اندك و مختصر از سمنيه به دست داده اند، دست كم، دو تصوير عمده از سمنيه به چشم مى خورد. در تصوير نخست، سمنيه يا شمنيه نامى بود كه مسلمانان به بودائيان فرارود مى دادند. در همين رابطه، ابن نديم[21] نيز پيروان بودا را در خراسان شمنيه مى خوانند و به مجسمه هايشان بهار مى گويند و معابدشان به نام فرخار بين خراسان و هند برجاست.
اما تصوير دوم، نمايانگر صحنه نزاع متكلمان مسلمان، خاصه جهميه و معتزله است با فرقه سمنيه. در اين ميان، مشهورترين مناظره هم، مناظره جهم بن صفوان با يك سمنى در خراسان است.[23]
جايى كه جهم با سمنيه مناظره مى كرد، خراسان بود ـ حوزه اصلى فعاليت آنها. با وجود اين، در برخى منابع سعى شده تا دامنه نفوذ سمنيه را به حوزه عراق ـ به ويژه بصره ـ نيز سرايت دهند، چنانچه يحيى بن منجم[25] اين تطبيق از سوى يحيى بن منجم روى در صواب ندارد، چرا كه جرير بن حازم در 85ق / 704م متولد شده و در سال 170ق / 786م در گذشته است و هم از اين رو، در آغاز دهه دوم قرن دوم هجرى هنوز بسيار جوان بوده و قاعدتاً نمى توانسته مكتبى را پايه گذارى كند.
در واقع سخن گفتن از حضور سمنيه در بصره و عراق ادعايى بدون مدرك تاريخى است.[28]
نويسندگان مسلمان، به شكلى مختصر و پرابهام عقايدى چند را به سمنيه نسبت داده اند. نكته قابل توجه در اين رابطه اين است كه عنوان سمنيه از سوى متكلمان مسلمان بر چسبى بوده براى هرگونه عقيده اى كه دين وحيانى را مورد نفى و انكار قرار مى داد; عقيده عدم قطعيت و يقين در برابر عوالم روحانى و تكذيب وحى و نبوت.[30] و بسا كه مى توانست دستاويزى باشد براى فروكوفتن هرگونه عقيده مخالف.
از جمله عقايدى كه به سمنيه نسبت داده اند يكى اين قول است كه آنها بت پرست بوده اند و گروهى از آنها معتقد به تجسد بودا در صورت انسان.[32]
درباره آنچه مربوط به نبوت است نيز گزارش هاى منابع متفاوت و گاه شگفت آور است. به گفته مقدسى،[37]ممكن است نوعى تحريف ماهرانه حقايق تاريخى باشد. شايد همين فضاى فكرى قرن هشتم بوده كه موجب شده تا ابن تيميه از «البراهمة السمنية» سخن بگويد، بدون اين كه ميان آنها تفكيكى قائل شود.
از ديگر عقايد سمنيه، قول به تناسخ و انكار معاد و بعث پس از موت بوده است.[40]
در مباحث مربوط به علم نيز، سمنيه به طور كلى جز ادراك حسى را پذير نبودند. در اين باب، ابن مرتضى،[45]
منابع
ابراهيم پورداود، گزارش يشت ها، تهران
مسعودى، ابوالحسن، مروج الذهب، يوسف اسعد دائم، قم، 1409
اصفهانى، ابوالفرج، الاغانى، قاهره
الاسفراينى، ابوالمظفر، التبصير فى الدين، تصحيح كمال يوسف الحوت، بيروت، 1403ق/ 1983م
ابوعمران، مسئله اختيار در تفكر اسلامىو پاسخ معتزله به آن، ترجمه اسماعيل سعادت، تهران، 1382
بن حنبل، احمد، الرد على الزنادقه و الجهمية در كتاب عقائد السلف، تصحيح على سامى النشار و عمار جملى الطالبى
ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم، بيان تلبيس الجهمية، تصحيح محمد بن عبدالرحمن بن قاسم، مكه
ابن المرتضى، احمد بن يحيى، كتاب القلائد فى تصحيح العقائد، تصحيح نصرى نادر، بيروت، 1985
الجوهرى، اسماعيل بن حماد، الصحاح، احمد عبدالغفور عطار، بيروت
امين، حسن، بازتاب بودا در ايران و اسلام، تهران، 1378
راه آئين (دمه پده)، ترجمه و تأليف ع. پاشايى، تهران، 1380
جامى، عبدالرحمن، نفحات الانس، محمود عابدى، تهران، 1371ش
بغدادى، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، عزت العطار الحسين، 1367ق / 1938م
شهرستانى، عبدالكريم، الملل و النحل، قاهره، چاپ افست، قم، 1367ش
سمنانى، علاء الدوله، مصنفات فارسى، تصحيح نجيب مايل هروى، تهران، 1369ش
الهروى المكى الحنفى، على بن سلطان محمد، الرد على القائلين بوحدة الوجود، تصحيح على رضا بن عبدالله بن على رضا، دمشق، 1995م.
الجاحظ عمرو، الحيوان، تصحيح عبدالسلام محمد هارون، بيروت، 1388ق / 1978م
رازى، فخر، محصل افكار، سميح دغيم، بيروت، 1992م
اندلسى، قاضى صاعد، التعريف بطبقات الامم، تصحيح غلامرضا جمشيدى نژاد، تهران، 1376ش
البخارى الجعفى، محمد بن ابراهيم بن اسماعيل، خلق افعال العباد، تصحيح عبدالرحمن عمره، رياض، 1397ق / 1978م
الخوارزمى، محمد بن احمد بن يوسف، مفاتيح العلوم، ليدن، 1985م
الملطى الشافعى، محمد بن احمد، التنبيه و الرد، عزت العطار الحسين، 1368ق / 1949 م
ابن نديم، محمد بن اسحاق، كتاب الفهرست، ترجمه و تحقيق محمدرضا تجدد، تهران، 1366ش
محمد بن عبدالرؤف المنادى، التوقيف على مهمات التعاريف، محمد رضوان الدايه، بيروت، دمشق، 1410 ق
البزدوى، محمد بن محمد بن عبدالكريم، اصول الدين، هانز پيتر ليس، قاهره، 1383ق / 1963م.
الماتريدى، محمد بن محمد بن محمود، كتاب التوحيد، به كوشش فتح الله خليف، بيروت، 1970م.
الخوارزمى، مسعود بن محمد الملاحمى، كتاب المعتمد فى اصول الدين، مارتين مكورست و ويلفرد ماديلونغ، لندن.
ابن مرتضى، المنية و الامل، محمد جواد مشكور، 1988
همو، فرق و طبقات المعتزلة، تصحيح على سامى النشار و عصام الدين محمدعلى، 1972
پی نوشت :
[1]. مروج الذهب، ج2، صص226ـ227.
[2]. به نظر مى رسد كه در اينجا كلمه بوداسف اشاره دارد به گئوتمه بودا، نه مطلق بوداسف هاى بودايى، چنانكه در متن هاى بودايى پرگياپارَميتا و مهايانه به چشم مى خورد.
[3]. قاضى ساعد اندلسى، التعريف بطبقات الامم، ص161.
[4]. جامى، نفحات الانس، ص490
[5]. علاء الدوله سمنانى، مصنفات فارسى، ص16
[6]. ج2، ص258و259
[7]. بر خواننده پوشيده نيست كه، بنابر سنت بودايى، بوداى تاريخى يا همان بنيانگذار آيين بودا، سيدارته گئوتمه نام داشت. او اولين پسر شودودنه شاه از دودمان شاكيه بود و در نپال كنونى چشم به جهان گشود. تاريخ زندگى او به درستى دانسته نيست. براى مدت مديدى بيشتر پژوهندگان بر آن بودند كه زمان اصلى فعاليت او در اواخر سده ششم پيش از ميلاد بوده است، اما برخى ديگر از ايشان، بر اين باورند كه به احتمال بسيار، او در اواخر سده پنجم پيش از ميلاد از دنيا رفته است، و اين امر موجب شده است كه او را معاصر نزديك سقراط در شمار آورند او را شاكْيَه مونى لقب كرده اند، يعنى داناى خاموش يا مقدس دودمان شاكيه. درباره مطالب فوق رك: Cousins, L.S. 51
[8]. احمد بن حنبل، ص66; ملطى شافعى، ص96; جوهرى، ج4، ص2138.
[9]. بيرونى، ص19; بكرى، ج1، ص377; بزدوى، ص90.
[11]. در اين باره، رك: جعفى، ج1، ص31; ابن نديم، ص616; بغدادى، ص162; ماتريدى، ص152; خوارزمى، ص36; ملاحمى، ص29.
[13]. مناوى، ج1، ص415.
[14]. پورداود، ص37; و نيز رك: Van Ess, Ibid
[15]. امين، ص144; پاشايى، ص181; نيز رك: Monnot, G. 870
[20]. ابن نديم: «به خط يكى از مردم خراسان، كه اخبار خراسان فى القديم و ما آلت اليه فى الحديث را تأليف كرده و آن جزوه مانند دستوريست، خواندم، كه پيامبر سمنيه بوداسف است و بيشتر مردمان ماوراء النهر در دوران گذشته پيش از اسلام اين كيش را داشتند، سمنيه منسوبان به سمنى بود...» همانطور كه برخى محققان از جمله مونوت متذكر شده اند، ابن نديم بوداسف و بودا را با هم خلط كرده است.
[21]. بيرونى، تحقيق ماللهند، ص206
[22]. در حقيقت، آنچه مى توان اساساً از كوشش جهم دريافت اين است كه او مى خواهد، با تكيه بر نص قرآن، انديشه هاى بيگانه از اسلام، از جمله آراى بودايى كه منكر وجود خدا و قائل به نبوت نيست را رد كند، رك: ابوعمران، ص28.
[23]. رك: احمد بن حنبل، ص65ـ66; جعفى، همان; عبدالجبار، فرق و طبقات المعتزلة، ص46ـ47. در اين مناظره سمنى مى پرسد: تو ادعا مى كنى كه خدايت يكتاست؟ جهم مى گويد: آرى. ـ او را ديده اى؟ ـ نه. سخن او را شنيده اى؟ ـ نه. بوى او را شنيده اى؟ ـ نه... پس از كجا مى دانى كه او خداست؟» جهم به نوبه خود از او مى پرسد: «تو ادعا مى كنى كه نفس دارى؟ سمنى مى گويد: آرى. ـ او را ديده اى؟ ـ نه. ـ سخن او را شنيده اى؟ ـ نه...» جهم نتيجه مى گيرد: «خدا را نيز مانند نفس نمى توان با حس دريافت». (ترجمه متن به نقل از بوعمران، مسئله اختيار در تفكر اسلامى و پاسخ معتزله به آن، ترجمه اسماعيل سعادت، ص28و29).
[24]. ابوالفرج اصفهانى، ج3، ص146ـ147.
[27]. الحيوان، ج4، ص456و457.
[31]. خوارزمى، همان; مقدسى، ج4، ص19; جوهرى، همان; مناوى، همان
[32]. ابن تيميه، ج1، ص140; عبدالجبار، فرق و طبقات المعتزلة، ص49; بغدادى، همان; اسفراينى، ص149; ماتريدى، همان; مكى حنفى، ج1، ص55.
[33]. همان
[34]. همان
[35]. همان
[36]. البزودى، اصول الدين، ص91.
[38]. عبدالجبار، فرق و طبقات المعتزلة، همان; بغدادى، همان; خوارزمى، همان
[39]. همان
[40]. ماتريدى، ص152و153.
[41]. القلائد، ص42
[42]. عبدالجبار در المغنى، ج15، ص342; در نقد اين قول سمنيه معتقد است كه لازمه قول آنها در نفى خبر، نفى حجيت خبر متواتر نيز است. همچنين به گفته جوهرى(همان)، سمنيه وقوع علم به خبر را به طور كلى منكرند.
[43]. ملاحمى خوارزمى، ص29و44; و نيز رك: عبدالجبار (المغنى، همان) بر آن است كه اين نكته كه خبر مفيد علم نيست را سمنيه از سوفسطائيه گرفته اند.
[44]. القلائد، همانجا
[45]. بغدادى، همان; فخر رازى، ص38; اسفراينى، همان; ابن مرتضى، المنية و الامل، ص143.