رفتار پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با پيروان ديگر اديان (4)

سومين گروه يهودى كه پيمان خود را با مسلمانان شكست و با آنان به جنگ برخاست بنى قريظه است. تفاوت اين پيمان شكنان با دو گروه پيشين، در موقعيت بسيار سخت مسلمانان هنگام خيانت آنان بود; زيرا اين كار زمانى رخ داد كه مشركان مكه همراه ديگر احزابِ مخالفِ مدينه، جنگى همه جانبه را عليه مسلمانان راه انداختتند و اين گروه يهودى از
جمعه، 27 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رفتار پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با پيروان ديگر اديان (4)

رفتار پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با پيروان ديگر اديان (4)
رفتار پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با پيروان ديگر اديان (4)


 

نويسنده:مصطفى صادقى




 

غزوه بنى قريظه
 

سومين گروه يهودى كه پيمان خود را با مسلمانان شكست و با آنان به جنگ برخاست بنى قريظه است. تفاوت اين پيمان شكنان با دو گروه پيشين، در موقعيت بسيار سخت مسلمانان هنگام خيانت آنان بود; زيرا اين كار زمانى رخ داد كه مشركان مكه همراه ديگر احزابِ مخالفِ مدينه، جنگى همه جانبه را عليه مسلمانان راه انداختتند و اين گروه يهودى از پشت سر، مدينه را ناامن كردند.
پس از آن كه حى بن اخطب در جنگ بنى نضير تسليم شد و همراه قوم خود به خيبر كوچ كرد، نقشه تازه اى براى مبارزه با مسلمانان طرح كرد; زيرا تسليم شدنش جز به خاطر پافشارى بزرگان قوم و عدم همراهى ديگر مخالفان پيامبر نبود. براى بيان كينه و دشمنى حى نسبت به پيامبر و مسلمانان همين بس، كه گفته اند او در ميان يهود همچون ابوجهل در قريش بود. (واقدى، المغازى،ج1، ص455). محمد بن كعب قرظى گفته است: «او مرد شومى بود كه بنى نضير و بنى قريظه را بدبخت كرد، چون دوست داشت بر آنان رياست كند.»(همان). لجاجت حى و رويارويى او با مسلمانان در بسيارى موارد حتى از سوى هم كيشان يهودى اش مورد اعتراض واقع شد. (براى نمونه نگاه كنيد به: واقدى، المغازى، ج2، ص530 و طبرى، تاريخ، ج2، ص553).
او پس از واقعه بنى نضير، از خيبر به مكه رفت و قريش را براى لشكركشى به مدينه تحريك كرد. اين بار همراه قريش، قبايل فراوانى براى نبرد با مسلمانان سوى مدينه راه افتادند و به همين جهت، نام احزاب را بر اين نبرد نهادند. حى در ميان راه از قريش جدا شد و زودتر به مدينه آمد و براى جلب نظر بزرگان بنى قريظه و خواندن ايشان به جنگ، نزد آنان رفت. كعب بن اسد كه پيمان مسلمانان با بنى قريظه را امضا كرد، هدف اصلى حى بود. كعب ابتدا او را به خانه راه نداد و گفت: من با مردى شوم كه قوم خود را بدبخت كرده و الآن براى نابودى ما آمده، كار ندارم. اما حى هم چنان ايستاد و پافشارى اش باعث شد كه رئيس بنى قريظه مردد شود و پيمان خود با مسلمانان را زير پا گذارد. حتى حى متن عهدنامه را پاره كرد تا مطمئن شود كه جنگ روى خواهد داد.
داستان گفتوگوى حى با كعب به خوبى نشان مى دهد كه بزرگان بنى قريظه با آگاهى از سرانجام خطرناك پيمان شكنى، به اين كار دست زدند. از طرفى، وجود بنى قريظه به عنوان دشمنى داخلى كه بتواند محاصره مدينه را تنگ تر كند و امنيت داخل شهر را از بين ببرد، براى حى و آتش افروزان احزاب بسيار اهميت داشت. پافشارى حى نيز نشانِ اين اهميت است. علاوه بر اين، همراهى يهود با احزاب مى توانست دشمنان پيامبر را در عزم خود استوارتر گرداند، زيرا يهوديان تنها كسانى بودند كه ادعاى شناخت پيامبر آخرالزمان را مى كردند و حضور آنان در جبهه مخالف پيامبر خدا مى توانست دليلى بر درستى سخن قريش در نپذيرفتن پيامبرى آن حضرت تلقى شود و همين امر در تحميق احزاب به خصوص اعراب تأثير به سزايى داشت.
وقتى خبر پيمان شكنى بنى قريظه به رسول خدا رسيد، آن حضرت بسيار ناراحت شد; چون مسلمانان در موقعيت بسيار سختى به سر مى بردند. قريش با هم پيمانان خود از سوى شمال، مدينه را محاصره كرده بودند و بنى قريظه نيز در داخل شهر، قصد همكارى با دشمن و خيانت به مسلمانان را داشتند، زيرا پيمان شكنى يهود بنى قريظه در آن لحظات حسّاس ضربه سختى به مسلمانان بود و همين موضوع كافى بود تا پيامبر به موجب قراردادى كه با سه گروه يهود مدينه داشت به جنگ ايشان برود. اما آنان به نقض پيمان اكتفا نكردند و حركاتى انجام دادند كه باعث شدّت بحران و حتمى شدن حمله مسلمانان به آنها شد. از جمله اين اقدامات، تلاش آنان براى شبيخون به مدينه بود; لذا از قريش و غطفان دو هزار نيرو خواستند. پيامبر با اطلاع يافتن از اين جريان پانصد مرد جنگ جو را در مدينه گماشت و فرمود تا صبح تكبير بگويند و از خانه ها محافظت كنند. حتى ده نفر يهودى به يكى از برج هايى كه زنان بالاى آن رفته بودند، حمله كردند و يكى از آنان خواست وارد دژ شود كه صفيه عمّه پيامبر با چماقى به سراغ آن مرد يهودى رفت و با زدن ضربه اى به سرش او را كشت. بقيه همراهان او هم فرار كردند. (معافرى، سيره ابن هشام، ج2، ص228).
اين اقدامات، نقض آشكار پيمان نامه اى بود كه بنى قريظه با پيامبر امضا كرده بودند. طبيعى است كه پاسخ چنين حركات مذبوحانه و جنگ جويانه اى، آن هم در بدترين شرايط، جز مجازات سخت عاملان آن نباشد. پس از آن كه نبرد احزاب با مسلمانان به دلايلى با شكست رو به رو شد،[11] وقت آن بود كه مسلمانان سراغ دشمن داخلى روند و با كسانى كه در سخت ترين شرايط، دشمن بيرونى را يارى كردند تكليف خود را يكسره كنند. آنان پس از چند روز محاصره، تسليم شدند و رسول خدا دستور بازداشت آنها را صادر فرمود و اموالشان نيز مصادره شد; آنگاه سعد بن معاذ، بزرگ اوس را براى داورى در امر بنى قريظه تعيين فرمود. برخى هم انتخاب سعد را از سوى خود بنى قريظه مى دانند. (معافرى، سيره ابن هشام، ج2، ص240 و مفيد، الإرشاد، ج1، ص110).
سعد پس از آن كه از بنى قريظه درباره قضاوت خود تعهد گرفت گفت: قضاوت من اين است كه مردان بنى قريظه كشته شوند و زنان و فرزندانشان اسير و اموالشان قسمت شود. رسول خدا بلافاصله اين حكم را تأييد كرد و به گفته مشهور مورخان حدود هفتصد تا هشتصد نفر يهودى از دم تيغ گذشتند. (معافرى، سيره ابن هشام، ج2، ص240; واقدى، المغازى ، ج1، ص512; زهرى، الطبقات الكبرى، ج2، ص57; يعقوبى، تاريخ، ج1، ص371; طبرى، تاريخ، ج2، ص249 و مفيد، الارشاد، ج1، ص111).
موضوع قتل عام بنى قريظه، در دوره هاى جديد مورد نقد جدّى برخى سيره نويسان و محققان تاريخ اسلام قرار گرفته، دلايل و شواهدى در ردّ يا دست كم ترديد در روايت مشهور اقامه شده است. (براى نمونه نگاه كنيد به: محمد واليهود: نظرة جديده، ص130 به بعد; شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، ص88; زرگرى نژاد، تاريخ صدر اسلام، ص461). مهم ترين و اصلى ترين نقدى كه بر اين داستان وارد است، مخالفت قطعى آنها با روش رسول خداست. سيره پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر مهربانى و بخشش بود و پيامبر بسيارى از آنان را كه با اسلام دشمنى كرده يا شخص ايشان را آزار دادند، بخشيد. حتى از كسانى كه دستور قطعى اعدامشان را صادر كرده بود، گذشت. در سخت ترين و پر تلفات ترين جنگ (بدر) كه پيامبر دستور داشت كه اسير نگيرد، فقط هفتاد نفر از مشركان كشته شدند و در هيچ نبرد ديگرى هم اين رقم تكرار نشد. حكم اعدام را هم جز در موارد معدود اجرا نكرد; آن گاه چگونه متصور است گروهى بزرگ را اينگونه قتل عام كند و به اصطلاح با قتل صبر (دستگيرى و اعدام) نابود كند؟
از آيه 26 سوره احزاب[12] كه درباره يهودان بنى قريظه وارد شده چنين برداشت نمى شود كه همه مردان اين گروه قتل عام شده باشند. اگر «الَّذِينَ ظَـهَرُوهُم» را كسانى بدانيم كه پيمان شكنى كرده، در مقابل مسلمانان ايستادند، دو دسته مقتول و اسير در ميان آنان بودند و معنا چنين خواهد شد كه از ميان جنگجويان، گروهى را كشتيد و گروهى را اسير كرديد. به عبارت ديگر، گروهى از مردان كشته و گروهى از ايشان اسير شدند، نه اين كه گروهى از بنى قريظه كه مردان باشند كشته و گروه ديگر كه زنان و فرزندانند اسير شدند، چون ابتداى آيه درباره جنگجويان است; لذا كلمه «فريق» در هر دو صورت به مردان جنگجو تفسير مى شود.
اين گزارش از نظر جمعيتى هم قابل تأمل جدى است; زيرا اين تعداد شخص بالغ (بين هفتصد تا هشتصد) مى تواند بيانگر جمعيتى حدود چهار هزار نفر باشد در حالى كه اين آمار در مورد بنى قريظه ـ كه تنها يكى از گروههاى حاضر در يثربِ پنج هزار نفرى بودند ـ درست به نظر نمى رسد. جالب تر آن كه گفته مى شود بيشتر اين جمعيت به دست دو نفر (على(عليه السلام) و زبير بن عوام) كشته شدند! آيا اين خبر براى بد جلوه دادن چهره اميرالمؤمنين جعل نشده است؟
ـ مشكلات جانبى اين واقعه چگونه قابل حل است؟ انتقال و زندانى كردن آن همه اسير در خانه يك نفر، كار ساده اى نيست. مراقبت از آنان، تأمين غذا، احتمال فرار و ده ها مشكل ديگر در اين زمينه متصور است، همان گونه كه اعدام صدها نفر در شهرى كوچك مانند مدينه، مشكلات بهداشتى زيادى به دنبال دارد و مى تواند بيمارى هايى را گسترش دهد، ولى گويا تاريخ نگاران به اين مطالب توجه نداشته اند.
اگر چنين كشتار بزرگى واقعيت داشت مشركان و منافقان ساكت نمى نشستند و همچون داستان جنگيدن ابن جحش در ماه حرام، آتش زدن نخل ها و ازدواج پيامبر با همسر پسرخوانده اش، جنجال به پا مى كردند و بيش از اين سر و صدا مى كردند.
خداوند متعال فرموده است: «هيچ كس گناه ديگرى را به دوش نمى كشد.»[13] رسول خدا هم در پيمان با مسيحيان نجران تأكيد كرد كه كسى به خاطر جنايت ديگرى مجازات نمى شود. در حادثه بنى قريظه، تنها چند نفر از بزرگان اين قبيله با مسلمانان دشمنى كردند و بقيه با اين كار مخالف بودند يا دست كم در پيمان شكنى دست نداشتند. كشتن هفتصد يا هشتصد تن به خاطر حركت آن چند نفر، مخالف احكام اسلام است.
بايد توجه داشت كه هرچند همه تايخ نويسان اين كشتار را نقل كرده اند، ولى ريشه آن به راويان كهن مانند ابن اسحاق و واقدى برمى گردد. يكى از محققان معاصر با ترديد در گزارش هاى ابن اسحاق مى گويد: او از يهوديان روايات زيادى نقل كرده و به همين جهت مالك بن انس او را دجّال خوانده است. ابن حجر هم مى گويد كه ابن اسحاق داستان غزوه هاى يهود را از بازماندگان اين قوم گزارش كرده است;[14] چنان كه محمد بن كعب قرظى كه در سلسله اسناد داستان بنى قريظه قرار دارد، به قصه گويى شهرت دارد. (زهرى، الطبقات الكبرى، ج5 ، ص340).
در گزارش هاى مربوط به قتل عام بنى قريظه ـ گذشته از دامن زدن به افتخارات قبيله اى ميان اوس و خزرج و درخواست اوسيان از رسول خدا و سعد بن معاذ[15] براى آزادى هم پيمانان قديمى شان، تعريف و تمجيد از اين قبيله يهودى، فراوان به چشم مى خورد. تصوير چهره اى مظلوم، ولى با شهامت و راسخ در آيين يهود براى سران بنى قريظه و خوشحالى آنان از كشته شدن در راه هدف و تماشاى كشتار يهوديان توسط رسول خدا، مطالبى است كه در لابه لاى گزارش هاى اين حادثه به خوبى مشهود است. آيا ممكن نيست كه اين مطالب ساخته راويان يهودى و بازماندگان آنان، كه اسرائيليات را هم به ارمغان گذاشته اند، باشد؟ آيا آن همه يهودى آن قدر شجاعت داشتند كه در راه عقيده اى كه خود بر فسادش اعتراف داشتند، آن گونه مقاومت كنند كه ديگران در برابرشان كشته شوند و باز هم حاضر نشوند با گفتن كلمه شهادتين، جان شيرين خود را حفظ كنند؟ غالباً در چنين مواردى كشته شدن چند نفر اول، بقيه را در اصرار بر آنچه در نظر دارند، سست مى كند.
از مواردى كه ترديد در حادثه بنى قريظه را بيش از پيش افزايش مى دهد، نمونه هاى مشابهى است كه در تاريخ يهود براى اين واقعه وجود دارد. در منابع اسلامى و يهودى به چندين رويداد برخورد مى كنيم كه در آن تعداد زيادى از اين قوم با وضعيتى بسيار مشابه، كشته شدند. ابن حبيب بغدادى (متوفاى 245 هـ) مى نويسد: فِطيون كه از يهوديان مقتدر يثرب در زمان جاهليت به شمار مى رفت، به مردم يثرب ستم مى كرد; مالك بن عجلان خزرجى پنهانى او را كشت و فرار كرد و همراه گروهى از اوس و خزرج به نزد پادشاه غسّان رفته، از غلبه يهود بر يثرب و ستم هاى آنان سخن گفت و از وى كمك خواست. پادشاه غسان به يثرب آمد و مجلس بزمى تشكيل داد و بزرگان يهود و اُوس و خزرج را به آن مجلس دعوت كرد و به طرز غافل گيرانه حدود صد نفر از آنان را كشت. آنگاه به شام بازگشت و اوس و خزرج بر يهود قدرت گرفتند. (عبدالسلام هارون، نوادر المخطوطات، ج2، ص136 و 137 (كتاب أسماء المغتالين)). ابوالفرج اصفهانى در روايتى ديگر شبيه اين داستان را آورده، از قتل صد نفر يهودى ديگر در يثرب در زمان هاى بعد خبر داده است. (الاصفهانى، الأغانى، ج22، ص347). سومين مورد مشابه، مربوط به تاريخ قديم يهود است كه در منابع كهن آنان آمده است. بنا به اين نقل، در زمان حمله روميان به اورشليم نزديك هزار نفر يهودى كه به قلعه اى پناه برده بودند محاصره شدند و براى اين كه تسليم دشمن نشوند اقدام به انتحار كردند., p. 404) The Jewish War(Josephus,. گفته مى شود كه قتل عام هشتصد تن يهودى در حادثه ديگرى نيز رخ داد. («ضوء جديد على قصة بني قريظة» به نقل از همان كتاب يوسيفوس). وجه مشترك اين رويداها و آنچه حتى در دوره هاى متأخر و معاصر درباره كشتار يهوديان سخن گفته مى شود، علاوه بر بالا بودن تعداد كشته شدگان; داستان محاصره و قتل جمعى در يك محل و گودال و شجاعت مقتولان و مانند آن است كه همه اين گزارش ها را با ترديد روبرو مى كند; گويى مظلوم نمايى يهود در همه دوران ها واقع شده و رشته اى به هم پيوسته است.
در موضوع بنى قريظه، آنچه در منابع تاريخى تصريح شده، كشته شدن رؤساى آنان است و مورخان از حى بن اخطب و كعب بن اسد و چند نفر ديگر كه مسئول اصلى واقعه يعنى پيمان شكنى و ايجاد بحران در مدينه بودند، نام برده اند. به نظر مى رسد كه بقيه بنى قريظه همانند بنى قينقاع و بنى نضير به بيرون از مدينه كوچانده شدند. اين مقدار برخورد رسول خدا با توجه به پيمان شكنى در هنگام جنگ خارجى و تهديد امنيت داخلى شهروندان، كاملا توجيه شدنى است.

خيبر از صلح تا صلح
 

به رغم نبردهاى سه گانه اى كه ميان مسلمين و يهود رخ داد، رسول خدا از ادامه اتحاد و پيمان با يهود خيبر نوميد نبود. لذا گروهى از مسلمانان را به آن جا فرستاد تا با اهل خيبر نيز از در مسالمت درآيد; ليكن اين اقدام به سرانجام نرسيد. با آن كه مورخان، اين حركت را به نام سريّه ثبت كرده و معتقدند كه پيامبر، عبدالله بن رواحه را براى كشتن اُسير بن رزام، فرمانده و بزرگ يهوديان خيبر، به آن جا فرستاد، (عصفرى، تاريخ خليفه، ص34 ; يعقوبى، تاريخ، ج1، ص395 و طبرسى، اِعلام الورى، ج1، ص210; نام اين يهودى در منابع گاه اُسير و گاه يُسير و نام پدرش زارم، رازم و رزام ضبط شده است). دلايل و شواهد حاكى از آن است كه اين حركت به منظور كشتن اين شخصيت يهودى نبوده و كشته شدن وى اتفاقى بوده است. به نظر مى رسد كه پيامبر اسلام، اين گروه را به منظور برقرارى صلح با يهود خيبر و گفت وگو با بزرگ آنان فرستاد.
در ماه رمضان سال ششم هجرت به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خبر رسيد كه يهود خيبر و مشركان پيرامون آن درصدد جمع آورى نيرو براى حمله به مدينه اند. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) براى بررسى اوضاع خيبر، عبدالله بن رواحه و سه نفر ديگر را به اين منطقه فرستاد. اين گروه مخفيانه به خيبر رفتند و مطالبى از اُسير ـ كه پس از ابورافع به فرماندهى و رياست خيبر گمارده شده بود ـ شنيدند. پس به مدينه برگشته، اطلاعات خود را در اختيار پيامبر گذاشتند. مدتى بعد (در ماه شوال) آن حضرت ياران خود را خواست و اين بار عده زيادترى را به همراه عبدالله، روانه خيبر كرد. وقتى آنان به خيبر رسيدند، اعلام كردند كه از سوى پيامبر آمده اند; آنان از اُسير امان خواستند و اُسير نيز از آنان امان خواست. آن گاه با يكديگر ديدار كردند. ايشان به اُسير گفتند: اگر نزد پيامبر آيى به تو نيكى خواهد كرد و تو را به رياست خواهد گماشت. اُسير پس از پافشارى مسلمانان پذيرفت كه همراه آنان برود، ليكن مشاوران او گفتند محمد(صلى الله عليه وآله) كسى نيست كه به بنى اسرائيل رياست بدهد. اُسير گفت: درست است، ولى ما از جنگ خسته شده ايم. سپس سى نفر از يهوديان را با خود همراه كرده، به سوى مدينه راه افتادند. در دوازده كيلومترى خيبر اُسير از رفتن به نزد پيامبر پشيمان گشت و دست به شمشير برد، ولى عبدالله بن انيس كه در رديف او بر شتر سوار بود، پيش از آن كه اُسير حركتى بكند ضربه اى به پايش زد و سپس او را كشت. بقيه مسلمانان هم با ديگر يهوديان درگير شدند و همه را كشتند، به جز يك نفر كه موفق به فرار گرديد. (واقدى، المغازى، ج1، ص566; معافرى، سيره ابن هشام، ج2، ص618 ; زهرى، الطبقات الكبرى ، ج2، ص70 ; طبرى، تاريخ، ج2، ص406 و طبرسى، اِعلام الورى، ج1، ص196 و 210).
اما به دلايلى حركت عبدالله براى كشتن اُسير نبوده است: اول آن كه هر گاه شخصى پيمان عدم تعرض خود را زير پا مى گذاشت و با مسلمانان به مبارزه مى پرداخت، يا از مشركانى بود كه پيوسته براى مدينه توطئه مى كرد، پيامبر اجازه قتل او را مى داد يا مى فرمود: كيست كه شرّ او را كم كند؟ (نگاه كنيد به : المعافرى، سيره ابن هشام، ج 2، ص619، 633ـ636 و واقدى، المغازى، ص172ـ174 و 184). اما درباره كشتن اُسير هيچ گونه فرمان يا اجازه اى از پيامبر گزارش نشده است.
ثانياً، در منابع تاريخى تأكيد شده است كه كشتن مخالفان پيمان شكن دولت مدينه در شب، بدون اطلاع اطرافيان و به صورت ناگهانى انجام شده است، ولى وقتى ياران پيامبر نزد اُسير رفتند، از او امان گرفتند و او هم از ايشان امان گرفت. از مجموع گزارش ها نيز پيداست كه اين حركت در روز انجام شده و هيچ شباهتى به سريّه هايى كه براى كشتن شورشيان انجام مى شد، ندارد.
ثالثاً، پيامبر در مأموريت هاى قتل دشمنان اسلام، فقط يك نفر (در چهار مورد) و يا پنج نفر (در دو مورد) بيشتر مى فرستاد، ولى همراهان عبدالله بن رواحه در اين حركت سى نفر گزارش شده اند.
علاوه بر اينها، دقّت در واژه هاى روايات مربوط به اين رويداد نشان مى دهد كه هدف از اين حركت، قتل اُسير نبوده، هر چند در نهايت چنين شد. ابن اسحاق در گزارش كوتاه خود گويد: «اين يكى از حركت هاى عبدالله بن رواحه بود كه در آن يُسير كشته شد.»(معافرى، سيره ابن هشام، ج2، ص618). يعنى ابن اسحاق اين رويداد را همانند ديگر مورخان، كه حركت عبدالله بن رواحه را از آغاز به منظور كشتن اُسير نوشته اند، تعبير نكرده است. واژه ديگر «پشيمانى در ميان راه» است، كه ابن هشام و واقدى مى گويند كه اُسير در ميان راه پشيمان شد. (معافرى، سيره ابن هشام، ج2، ص618 و الواقدى، المغازى، ج1، ص567). بلاذرى هم گويد: «اُسير با عبدالله بن رواحه بيرون آمد و آهنگ پيامبر كرد، ولى در ميان راه قصد كشتن ابن رواحه را نمود كه ابن انيس او را كشت.» (بلاذرى، انساب الأشراف، ج1، ص485).
سياست رسول اعظم نه بر جنگ، كه بر كاهش دشمنان و صلح با آنان بود. هنگامى كه قبيله غطفان در پشت خندق به كمك يهوديان و مشركان آمد، تلاش كرد تا با اين قبيله مصالحه كند تا از دشمنان خود بكاهد. در اين جا هم پيامبر مى خواست ميان دشمنان خود شكاف اندازد تا در فرصتى مناسب تر با آنان رو به رو شود، همان گونه كه با قريش صلح كرد و سپس مكه را گشود.
از گزارش هاى مربوط به چند سفر عبدالله بن رواحه به خيبر پيداست كه پيش از صلح با قريش، بناى پيامبر(ص) بر صلح با يهود خيبر بود كه با ناكامى همراه شد. اگر قرار بود كه پيامبر اعظم پيش از مصالحه با يكى از اين دو گروه (مشرك و يهودى) به جنگ خيبر برود، موفقيتى كه بعدها با فتح خيبر به دست آورد، حتمى نبود; زيرا اين حقيقت قابل انكار نيست كه مسلمانان در شرايط پيش از صلح حديبيه از درگيرى با خيبر هراس داشتند.
بنابراين داستان اعزام فرزند رواحه از سوى پيامبر به خيبر، آن گونه كه شهرت يافته، با هدف كشتن اسير و همراهان يهودى اش نبود، بلكه سفرى سياسى به منظور گفتوگو براى صلح با خيبريان بود; (سبل الهدى، ج6، ص112). ولى چون سرانجامِ اين سفر، كشته شدن اُسير يهودى بود، اين گونه در تاريخ مشهور شده كه اين حركت، سريّه اى براى كشتن اسير و يارانش بوده است.[16]
سرانجام در سال هفتم هجرت، خيبر به دست مسلمين گشوده شد و قراردادهايى براى صلح با آنان از سوى پيامبر بسته شد. اما آنچه باعث اين لشكركشى به خيبر و رويارويى با آنان شد، به طور خلاصه عبارت است از: نقش يهوديان خيبر در برانگيختن احزاب و پيش آمدن جنگ خندق، (نگاه كنيد به: طبرى، تاريخ، 2/565). احتمال همكارى يهود خيبر و وادى القرى با همسايگان خارجى براى هدف مشترك براندازى حكومت اسلامى، تبديل كردن خيبر به پايگاهى براى توطئه و حركت هاى نظامى عليه دولت مركزى از طريق تحريك قبايل اطراف مانند غَطَفان، چنان كه رئيس اين قبيله عيينة بن حصن به مدينه حمله كرد و اين يورش بنا به قولى چند روز پيش از غزوه خيبر رخ داد. (طبرى، تاريخ، ج 2 ص255 و الدمشقى، البداية و النهايه، ج 4 ص173).
به طور كلى، سريّه هايى كه رسول خدا به اطراف مدينه به خصوص شمال فرستاد، نشان از وضعيتى نامطلوب در آن منطقه داشت و به نظر مى رسد كه ريشه اين مسائل در خيبر بود; زيرا نگاهى به رويدادهاى سال ششم، يعنى پيش از غزوه خيبر نشان مى دهد كه سريّه هاى انجام شده در اين سال در طول سال هاى زندگى پيامبر بى سابقه بوده و بيشتر اين حركت هاى نظامى متوجه مناطق شمالى مدينه بوده است. از جمله سريه هايى كه زيد بن حارثه آن را رهبرى كرد، (واقدى، المغازى، ج2، ص564 و بلاذرى، انساب الأشراف، ج1، ص484). سريه على(عليه السلام) به فدك، (واقدى، المغازى، ج1، ص562). سريه هاى عبدالله بن رواحه به منطقه خيبر، (همان ص566). سريه هاى بشير بن سعد به دو منطقه فدك و جناب كه به قولى پيش از خيبر انجام شد; (عصفرى، تاريخ خليفه، ص34 و 35). كاملا بيانگر ناامن بودن شمال حجاز و منطقه تحت نفوذ خيبريان بود.
پيامبر بناى درگيرى با آنان را نداشت و در هيچ كدام از اين حركت هاى نظامى كه اصطلاحاً سريه نام گرفته اند، شركت نكرد، بلكه گروهى از ياران خود را براى سركوبى دشمن يا كسب اطلاعات مى فرستاد. اما به نظر مى رسد كه خيبريان هيچ گاه از پاى ننشستند. رسول خدا به منظور كندن ريشه اين فتنه، خيبر را هدف گرفت و خيبر را به فتح و صلح گشود. مناطق اطراف نيز غالباً با آن حضرت صلح كردند.

نتيجه
 

از ميان گروه هايى كه در مدت 23 سال رسالت پيامبر اعظم با او تعامل و برخورد داشتند، مشركان، منافقان و يهوديان شهرت بيشترى دارند و در اين موارد سخن بسيار گفته شده است. اين نوشتار با نگاهى نو به روابط آن حضرت با يهوديان و ديگر گروه هايى كه بر اديان پيشين باقى بودند، تلاش كرد تا اين فرضيه را اثبات كند كه تعامل رسول خدا با اين گروه ها بر اساس صلح و زندگى مسالمت آميز بود. انعقاد پيمان هاى متعدد با مسيحيان، يهوديان و مجوسيان نيز بر همين اساس توجيه مى شود. همانگونه كه برخورد سياسى و نظامى آن حضرت نيز بر اساس همان قراردادها بود كه خود اين گروه ها آن را پذيرفته و پس از مدتى از آن تخلف كردند. بى شك اگر يهوديان همانند مسيحيان و مجوس بر عهد خود باقى بودند و بر خلاف تعهدشان با مشركان همكارى نكرده يا براى دولت مدينه ايجاد بحران نمى كردند، هيچ گاه پيامبر رحمت بر آنان سخت نمى گرفت و همانند مسلمانان در زير پرچم حكومت اسلامى زندگى امن و مسالمت آميزى داشتند.
منابع
قرآن كريم.
ابن ابى الحديد، هبة الله، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم. بيروت: داراحياء التراث العربى، 1385ق.
ابن جوزى، على، اُسد الغابة في معرفة الصحابة. بيروت:
ابن حنبل، احمد، مسند احمد. بيروت: دار صادر، ]بى تا[.
دينوري ابوحنيفة، الأخبار الطوال، القاهرة: دار احياءالكتب، 1960. (افست نشر رضى قم).
احمدى ميانجى، على، مكاتيب الرسول. تهران: مؤسسة دارالحديث، 1419ق.
اصفهاني، ابوالفرج على بن الحسين، الأغاني. بيروت: دار احياء التراث العربى، 1994م.
ــــــــــــ ، مقاتل الطالبيين. قم: منشورات رضى(افست)، 1372.
حموى، ياقوت بن عبدالله، معجم البلدان. بيروت: دارالكتب العلميه، 1410ق.
ابن كثير، اسماعيل، البداية والنهاية. بيروت: دار احياء التراث العربى، 1412ق.
الصنعانى، عبدالرزاق بن همام، المصنف، تحقيق اعظمى. بيروت: منشورات المجلس العلمى، 1392ق.
طَبْرسى، فضل بن حسن، اِعلام الورى باَعلام الهدى. قم: مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1417ق.
طبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم والملوك. بيروت.
ــــــــــــ ، جامع البيان عن تأويل آى القرآن. بيروت: دارالفكر، 1415ق.
طوسى، محمد بن حسن، التبيان في تفسير القرآن. بيروت: دار احياء التراث العربى، 1409ق.
العاملي، جعفر مرتضى، الصحيح من سيرة النبى الأعظم. بيروت: دار السيرة، 1995م.
العسقلاني، احمد بن على، الإصابة في تمييز الصحابة.
العصفري، خليفة بن خياط، تاريخ خليفه. بيروت: دارالكتب العلميه، 1415ق.
كليني، محمد بن يعقوب، الكافي. بيروت: دارالاضواء، 1405ق.
مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار. بيروت: دار احياء التراث العربى/ مؤسسه الوفاء، 1403ق.
مسعودي، على بن الحسين، التنبيه و الاشراف، قاهره: دارالصاوى، ]بى تا[.
ــــــــــــ ، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق محمد محيي الدين. بيروت: دارالفكر 1409.
معافري، عبدالملك بن هشام، السيرة النبوية، تحقيق سقا/ ابيارى/ شلبى. بيروت: دارالمعرفة، ]بى تا[.[17]
مفيد، محمد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد. تحقيق و نشر مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، بيروت، 1416ق.
واقدي، محمد بن عمر، المغازي. قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1414ق.
يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب، تاريخ اليعقوبى، تحقيق مهنّا. بيروت: مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1413ق.
اليعمري، محمد بن سيدالناس، عيون الاثر. بيروت: دار ابن كثير، 1413ق.
بركات، احمد، محمد و اليهود نظرة جديدة، ترجمه (به عربى) محمود على مراد، ]بى جا[. الهيئة المصريه العامة للكتاب، 1996م.
بغوى، ابومحمد حسين بن مسعود، معالم التنزيل (معروف به تفسير بغوى). بيروت: دارالمعرفه، 1415ق.
بلاذرى، احمد بن يحيى، انساب الأشراف. بيروت: دارالفكر، 1417ق.
ــــــــــــ ، فتوح البلدان. بيروت: دارالكتب العلميه، 1405ق.
بيهقى، احمد بن حسين، دلائل النبوه. بيروت: دارالكتب العلمية، 1405.
توفيقى، حسين، آشنايى با اديان بزرگ. تهران: سمت، 1379.
جاحظ، الحيوان، تحقيق عبدالسلام هارون
جواد علي، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام. بغداد: نشر جامعه بغداد، 1413 ق.
راغب اصفهانى، حسين بن محمد، معجم مفردات الفاظ القرآن. بيروت: دارالفكر، ]بى تا[.
زرگرى نژاد، غلامحسين، تاريخ صدر اسلام، تهران: سمت، 1378.
زُهرى، محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، تحقيق عبدالقادر عطا. بيروت: دارالكتب العلميه، 1418ق.
سهيلى، عبدالرحمن، الروض الأنف. بيروت: دار احياء التراث العربى، 1412ق.
شرّاب، محمد حسن، المعالم الاثيره. دمشق: دارالقلم، 1411ق.
شهيدى، سيد جعفر، تاريخ تحليلى اسلام. تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1378.
عرفات، وليد، «ضوء جديد على قصة بني قريظة و يهود المدينة»، در بحوث المؤتمر الدولي للتاريخ، 1974.
قاسم بن سلام، كتاب الأموال، تحقيق محمد خليل هراس. قاهره: مكتبة كليات الازهريه، 1968م.
نوادر المخطوطات، تحقيق عبد السلام هارون. قاهرة: مكتبة الحلبي، 1973.

پی نوشت :
 

[11]. از جمله اين دلايل بايد به وضعيت سخت و اَسَفبار قريش در پشت خندق، رشادت و دلاورى اميرالمؤمنين(عليه السلام)در مبارزه با عمرو بن عبدودّ و هم چنين تفرقه ميان قريش و غطفان از طرفى و ميان آن دو با يهود بنى قريظه از سويى ديگر، اشاره كرد.
[12]. وَ أَنزَلَ الَّذِينَ ظَـهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَـبِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَ قَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقًا.
[13]. وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى; اين جمله در آياتى از قرآن تكرار شده است: انعام (6) آيه 164، اسراء (17) آيه 15 و فاطر (35) آيه 18 و... .
[14]. نگاه كنيدبه مقاله «ضوء جديد على قصة بنى قريظة».
[15]. چنانكه وجود نوادگان سعد بن معاذ در ميان راويان اين داستان، از دلايل ترديد ماست.
[16]. جالب اين جاست كه برخى مورخان مى گويند: «پيامبر اين گروه را براى كشتن اُسير و ياران يهودى اش فرستاد» در حالى كه همراهى آنان با اسير پس از رفتن اصحاب پيامبر به خيبر مطرح شد.
[17] . مجموع چهار بخش سيرة ابن هشام، در اين چاپ در دو جلد (با عنوان قسمت اول و دوم) تنظيم شده است. ارجاعات اين نوشتار نيز به اين قسمت هاست.
 

منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.