عقل نظرى و عملى از ديدگاه مرحوم نراقى و تاثير اين دو در يكديگر
نويسنده:عبدالله آبادى
عقل نظرى و عملى از ديدگاه مرحوم نراقى
ايشان در كتاب جامع السعادات مىنويسد: گفته شدهاست كه ادراك اعمال خوب و بد، كار عقل عملى است، همچنان كه بوعلى سينا رحمه الله در كتاب «شفا» به اين معنا تصريح نموده و فرموده است: كمال عقل عملى استنباط كليات اعمال خوب و بد ستبهگونهاى كه بر مشهورات مبتنى باشد كه در واقع مطابق با برهان است; منتهى تحقيق در آن زمينه برهان متعلق به كمال قوة نظرى است; اما حق اين است كه تمام ادراكها و ارشادها از آن عقل نظرى و در اختيار او است و او به منزله صاحب نظرى خيرخواه است، و عقل عملى اشارهها و گفتههاى او را تنفيذ مىكند و به موارد اجرا مىگذارد. (1)
باز در جاى ديگر مىفرمايد:
«ادراك ما هو الخير و الصلاح من شانه (العقل النظرى) فهو المرشد و الدليل للعقل العملي في تصرفاته» . (2)
«مظفر» به ايشان خرده مىگيرد و مىنويسد: (3)
مايه شگفتى آن چيزى است كه در جامع السعادات آمده و از عقل نظرى و عملى تعريفى ارائه داده است. و اين گونه تعريف كردن كنار گذاشتن اصطلاح رايج است، و ما نمىدانيم ايشان از عقل عملى چه معنايى را در نظر گرفته است. جايى كه ايشان عقل عملى را به ارشاد اختصاص داده و پند و اندرز را به گردن عقل نظرى انداخته، گويا تصميم گرفتن و اقدام به انجام كارى كردن را در حدود اختيارات عقل عملى دانسته است كه از نظر لغت اين يك معناى تازهاى براى عقل به حساب مىآيد.
«سبحانى» در مقام دفاع از نراقى - البته نه از اصل نظريه، بلكه از جعل اصطلاح جديد - مىگويد: مظفر از وجود دو نظر - درباره عقل نظرى و عملى - آگاه نبوده و لذا نظريه نراقى را مورد انتقاد قرار دادهاست; در حالى كه خود «شيخ الرئيس» در كتاب شفا و نجات، تصريح نموده كه عقل عملى مبدا تحريك به حساب مىآيد و وظيفه آن ادراك نيست، و اصولا اطلاق كلمه عقل برآن از باب اشتراك لفظى است، يعنى عقل عملى از سنخ عمل است نه تعقل و ادراك. اينكه آيا نظريه «شيخ» در كتاب شفا و نجات صحيح استيا نظريه وى در كتاب «اشارات» اين بحث ديگرى است. در هر حال، نراقى اصطلاح نوينى وضع نكرده است. (4)
آنچه كه بعد از نقل اين اقوال در اين مقاله مورد بحث قرار مىگيرد دو مطلب است:
1. بررسى ديدگاه فلاسفه در مورد عقل عملى;
2. بررسى نظريه نراقى و اين كه آيا واقعا نظريه ايشان خلاف نظر حكما است و يا اينكه طبق نظر حكما سخن گفته است.
نظريات حكماى اسلامى در معناى عقل عملى در ميان حكماى اسلامى آن كس كه در جاى جاى كتابهايش از عقل عملى سخن بهميان آورده «شيخ الرئيس بو على سينا» است. ايشان در كتاب شفا مىنويسند: (5)
قواى نفس ناطقه انسانى به دو دسته تقسيم مىشوند: قوه عامله و قوه عالمه، و هر يك از آن دو قوة را عقل مىنامند. نامگذارى عقل به دو عنوان نظرى و عملى يا از باب اشتراك لفظى است و يا به مشابهتى نظر دارد كه بين اين دو وجود دارد. قوه عامله بهواسطه فكر و رويهاى كه مخصوص خودش است مبدا تحريك بدن انسان به سوى كارهاى جزئى است.
مؤلف محترم كتاب «حسن و قبح ذاتى» از اين عبارت شيخ به اين نتيجه رسيده كه شيخ هم در اينجا مثل نراقى، عقل عملى را معنا نمودهاست; زيرا مىگويد: نامگذارى عقل به اين دو از باب اشتراك در لفظ است.
اما به نظر مىرسد كه اين برداشت صحيح نباشد; به خاطر اينكه شيخ در جاى ديگر شفا تصريح مىكند كه عقل عملى همان قوه مدركه است. و بعيد به نظر مىرسد كه در يك كتاب آنهم به فاصله 40 صفحه نظريه ايشان عوض شدهباشد. عبارت «شيخ الرئيس» چنين است:
«ان للانسان تصرفا في امور جزئية و تصرفا في امور كلية، و الامور الكلية انما يكون فيها اعتقاد فقط ولو كان ايضا في عمل... فيكون للانسان اذن قوة يختص بالآراء الكلية و قوة اخرى يختص بالروية في الامور الجزئية فيما ينبغي ان يفعل و يترك مما ينفع و يضر... و يكون هذه القوة استمدادها من القوة التي على الكليات فمن هناك تاخذ المقدمات الكبرى فيما يروى و ينتج في الجزئيات فالقوة الاولى للنفس الانسانية قوة ينسب الى النظر فيقال عقل نظري و هذه الثانية قوة ينسب الى العمل فيقال عقل عملى» . (6)
انسان هم در امور جزئى و كوچك تصرف مىكند و هم در كارهاى كلان و بزرگ. تصرف او در چيزهاى كلان فقط به منظور اعتقاد پيدا نمودن به آن امر كلى است كه بدان آگاه شده; هر چند آن چيز را كه دريافت كرده، كلى باشد، مثل حسن عدل و قبح ظلم.
پس انسان دو قوه دارد: يكى قوهاى كه ديدگاهها و باورهاى بزرگ و زير بنايى را درك مىكند و ديگرى قوهاى كه اختصاص به آراى جزئى در حوزه عمل دارد. و اين قوه كه مدرك كليات است و كبراى كلى را مىگيرد، آنگاه بر جزئيات تطبيق مىكند و نتيجه مىگيرد و به دنبال آن حركت مىكند عقل نظرى ناميده مىشود، كه براى نفس انسان است. و آن دومى عقل عملى.
همانطورى كه روشن شد، شيخ در اينجا تصريح مىكند كه عقل عملى هم قوه درك كننده است; منتهى در حوزه عمل، جزئيات را درك مىكند، مانند همان بيانى كه نراقى دوم در معناى عقل عملى در كتاب شريف «معراج السعادة» آورده است; و آن اين است كه، بدانكه شان قوة عقليه و وهميه ادراك امور است وليكن اولى كليات را درك مىكند و ثانى تصور جزئيات. و چون هر فعلى كه از بدن صادر مىشود از افعال جزئى هست; پس آغازگر تحرك بدن در كارهاى جزئى با فكر و رويه قوه وهم است; و از اين نظر، او را عقل عملى و قوة عامله مىنامند و اولى را عقل نظرى (7) .
در اين صورت مىشود گفت: آن اشتراك اسمى يا شباهتى كه ميان دو عقل «شيخ» وجود دارد اين است كه به درك كننده جزئيات، عقل گفته نمىشود بلكه عقل به مدرك و درك كننده كليات اختصاص دارد و در نتيجه، اطلاق عقل به درككننده جزئيات يا از باب اشتراك لفظى خواهد بود و يا از باب شباهتى است كه بين آن دو وجود دارد و آن اينكه هر دو مدرك هستند.
و در كتاب شريف «اشارات» مىخوانيم: (8)
يكى از قواى نفس، آن قوهاى است كه به منظور تدبير بدن به آن احتياج دارد. و نام مخصوص اين قوه عقل عملى است كه كارش استنباط كردن و فهميدن مقدمات اوليه و ذائقه و تجربيه امورى است كه بر انسان واجب است آنها را به صورت جزئى و مشخص به كار ببندد تا به اغراض اختيارى خود دست پيدا كند. و در اين كار عقل عملى از عقل نظرى كمك مىگيرد; يعنى عقل نظرى كبراى كلى را مثل «حسن عدل» ادراك مىكند; آنگاه عقل عملى آن را از عقل نظرى اخذ مىكند و بر جزئيات منطبق مىسازد و نتيجهگيرى مىنمايد.
اين گفته «شيخ الرئيس» هم مانند همان چيزى است كه در شفا آمده; در نتيجه، مىشود گفت مرحوم «شيخ» در بعضى از گفتارهايش هم مثل نراقى دوم مدرك جزئيات در حوزه عمل را عقل مىنامد و در بعضى ديگر مانند آن عبارتى است كه نراقى پدر از شيخ در كتاب «جامع السعادات» نقل مىكند پس آن درك كنندههايى را كه در حوزه عمل است چه كلى باشد و چه جزئى، عقل عملى نامگذارى مىكند. مىشود اين معنا را - كه مدرك جزئيات در حوزه عمل عقل عملى گفته مىشود - از گفته «فارابى» هم استفاده كرد; زيرا ايشان مىگويد:
«النظرية هي التي بها يجوز الانسان علم ما ليس من شانه ان يعمله انسان، و العملية هي التي يعرف بها ما شانه ان يعمله الانسان بارادته» . (9)
قوه نظريه قوهاى است كه انسان به وسيله آن آگاهىهايى به دست مىآورد كه شان اين آگاهىها عمل به آنها نيست و قوه عملى قوهاى است كه بهوسيله آن، امورى شناخته مىشود كه صلاحيت اين را دارد كه انسان با ارادهاش به آنها عمل كند.
با توجه به اينكه «كلى بما هو كلى» در جاىگاهى نيست كه عمل كند، و ايشان هم همين را مىگويد، شاخصه مدركات عقل عملى اين است كه صلاحيت عمل كردن را دارا است; پس به آن مدركى كه جزئيات در حوزه عمل را درك مىكند، عقل عملى مىگويند - البته اين يك استظهارى است از عبارت ايشان و شايد هم منظورش اين نباشد - .
نظريه خواجه نصيرالدين طوسى
قواى نفس به اعتبار تاثيرش در بدن و به اعتبار تاثر آن از فوق به دو نوع عقل عملى و نظرى تقسيم مىشود كه اطلاق عقل بر اين قوا يا از باب اشتراك لفظى و يا از باب تشابه اين دو با يكديگر است. تا اينجا گفتههاى ايشان با ديدگاههاى شيخ همگرايى دارد; اما در مقام توضيح، مطلب را جورى توضيح مىدهد كه از گفتههايش اينچنين استنباط مىشود كه ايشان مدرك آن مدركاتى كه در حوزه عمل است، چه كليات آن باشد و چه جزئيات آن، را عقل عملى مىنامد.
وى در توضيح مطلب مىگويد: هر عمل اختيارى كه از انسان صادر مىشود تا آن را قبلا تصور و درك نكرده باشد، انجام نمىدهد. آنچه را قبل از عمل ادراك مىكند عبارتاند از :
1. ادراك مقدمات كلى، مثل اينكه هر فعل نيكويى واجب است انجام داده شود;
2. ادراك آراى كلى مثل اينكه عدل نيكوست و ظلم قبيح است كه اين به عهده عقل عملى است و عقل عملى در اين ادراك، از عقل نظرى كمك مىگيرد تا آن عبارت باشد از ادراك مقدمات كلى، و اينها را كبراى قياسش قرار مىدهد آنوقت نتيجه مىگيرد كه عدل خوب است و سزاوار است رعايتشود;
3. ادراك آراى جزئى از راه به جا آوردن مقدمات جزئى و يا محسوس مثل اينكه مىگويد اين عمل بهخصوص مطابق عدل است. و هر عملى كه مطابق عدل شد شايستگى انجام شدن دارد; پس سزاوار است اين عمل انجام شود. بعد از اين مقدمات شروع مىكند به انجام دادن آن عمل تا مقاصد خودش را در امر معاش و معاد دنبال كند.
در نتيجه، مىشود از گفته ايشان در اين كتاب استفاده نمود كه مرحوم خواجه مدرك مدركات در حوزه عمل را عقل عملى مىنامد; گو اين كه عبارت كتاب به گونهاى طرح گرديده كه مىشود اين مطلب را استفاده نمود كه نظر ايشان هم در عقل عملى مثل نظر صاحب محاكمات است كه در آينده به آن اشاره خواهيم نمود.
اما ايشان كه در كتاب «اخلاق ناصرى» به معناى دو مقوله عقل نظرى و عملى مىپردازند، سخنان ايشان در اين موضوع آشكارا براين نكته اذعان دارد كه به مدرك مدركات در حوزه عمل، عقل عملى گفته مىشود. رجوع شود به ص 55 كتاب مذكور.
نظريه صاحب محاكمات
عقل عملى قوهاى است كه فعل از آن صادر مىشود، اما آنجايى كه هيچ عملى بدون علم تحقق پيدا نمىكند و علم پيدا نمودن هم وظيفه عقل نظرى است، پس عقل عملى در پياده كردن وظايفش به عقل نظرى نياز دارد; مثلا ما يك مقدمه كلى داريم: هر فعل نيكويى شايسته است انجام شود، از اين مقدمه اين پيام به دست مىآيد كه راستگويى عملى است كه به جا آوردن آن از سزاوارى لازم برخوردار شده; و پس از آنكه اين امر را تا مرحله عمل نزديك ساختيم يك قياس منطقى تشكيل مىدهيم و مىگوييم: اين عمل درست و راست است; پس هر راستى صلاحيت دارد بزرگ داشته شود و به اجرا در آيد; پس اين عمل شايستگى دارد انجام داده شود. تحصيل اين مقدمات و تشكيل قياس، همه وظيفه عقل نظرى است، و عقل عملى همين راى جزئى اخير را - اين عمل راستگويى لازم الاجرا است - مىگيرد و به منظور بزرگ داشت آن، قواى بدن را به كار وامىدارد. همانطور كه مشخص است صاحب «محاكمات» كلا عقل عملى را از حوزه ادراك بيرون مىبرد. پس مىشود نتيجه گرفت و گفتبراى معناى عقل عملي سه نظريه داريم:
1. قوهاى كه جزئيات را در حوزه عمل درك مىكند;
2. قوهاى كه امورى را كه در حوزه و قلمرو عمل است، چه كلياتش و چه جزئياتش، درك مىكند;
3. اصلا عقل عملى كارش ادراك نيست.
بررسى نظريه نراقى
احتمال دارد با نظر «شيخ الرئيس» همگرايى داشته باشد كه در كتاب شفا و اشارات طبق نقل ما به آن تصريح نموده است; و آن اينكه به درك كننده امور جزئى در حوزه عقل عملى اطلاق مىشود، به دليل اين كه كلمه «مطلق» كه در عبارت نراقى وجود دارد، در مقابل نظريه شيخ كه مىگويد: «به مدركات كلى در فضايل و رذايل عقل عملى گفته مىشود» گفته شدهاست. احتمال دارد معنايش اين باشد كه ادراك مدركات كلى چه در حوزه بود و نبودها و چه در قلمرو عمل، به عهده عقل نظرى است; بنابراين، عقل عملى ارشادهاى كلى را از عقل نظرى اخذ مىكند و آن را با جزئياتى كه خودش درك نموده تطبيق مىدهد و به اجرا در مىآورد; به اين ترتيب اين گفته با آن سخن كه در اول فصل اشاره داشت مطابقت پيدا مىكند ايشان در آغاز اين فصل كه با اين جمله پايان پذيرفته: «والحق ان مطلق الادراك...» در صدد است اين نتيجه را بگيرد كه: (12)
آن طور كه از عبارت به دست مىآيد، ايشان براى نفس ناطق دو قوه قائل مىشود يكى براى ادراك و ديگر براى تحريك. آنوقت مىگويد: هر كدام از اين دو قوه به دو شعبه تقسيم مىشوند. و شعبه اول براى قوه ادراك عقل نظرى است، و شعبه دوم براى ادراك عقل عملى. آنگاه عقل عملى را به مبدا تحريك بدن در اعمال جزئيه بالروية تعريف مىكند. اما در اين جا نظر به اين كه ايشان عقل عملى را به مبدا تحريك تعريف كرده و سپس آن را شعبهاى از ادراك قرار داده; به همين خاطر اشكال نموده و گفتهاند:
« اذا كان العقل العملي مبدا لتحريك البدن فهو قوة تحريك لاقوة ادراك» . (13)
هم چنين مىشود گفت در آغاز فصل، طبق مشى ديگران حركت نموده و در آخر، نظر خودش را اظهار نموده كه در اين صورت نظر ايشان مطابق قول صاحب «محاكمات» مىشود. پس بنابراين، آن چه را كه مؤلف محترم كتاب «حسن و قبح عقلى» در پى اثبات آن است اين كه، نراقى اصطلاح جديدى را جعل ننموده است و اين احتمال از آن اولى قوىتر است و شايد همين برداشت درست باشد.
پی نوشت :
1. جامع السعادات، ج 1، ص 57.
2. همان.
3. اصول الفقه، ج 1، ص 223.
4. حسن و قبح عقلى، ص 47.
5. طبيعيات شفاء، ص 292، چاپ قديم.
6. طبيعيات شفاء، ص 348.
7. معراج السعادة، ص 28.
8. شرح اشارات، ج 2، ص 352.
9. شرح منظومه، ص 310.
10. شرح اشارات، ج 2، ص 352- 353.
11. شرح اشارات، ج 3، ص 353.
12. جامع السعادات، ج 1، ص 50.
13. پاورقى جامع السعادات، ج 2، ص 50.