دردم فزود و دست به درمان نميرسد شاعر : انوري صبرم رسيد و هجر به پايان نميرسد دردم فزود و دست به درمان نميرسد خضر طرب به چشمهي حيوان نميرسد در ظلمت نياز بجهد سکندري آنجا به پاي عقل بجز جان نميرسد برخوان از آنکه طعمهي جانست هيچ تن جانم برون شدست و به جانان نميرسد جان دادهام مگر که به جانان خود رسم مهمان عقل بر سر آن خوان نميرسد خواني که خواجهي خرد از بهر جان نهاد گفتا هنوز نقل به دربان نميرسد گفتم به ميزبان که مرا زلهاي فرست...