ز هجران تو جانم مي‌برآيد

ز هجران تو جانم مي‌برآيد شاعر : انوري بکن رحمي مکن کاخر نشايد ز هجران تو جانم مي‌برآيد که مي‌کن حيله‌اي تا شب چه زايد فروشد روزم از غم چند گويي به روز آخر چراغي مي‌ببايد سيه‌رويي من چون آفتابست که از خونم فقعها مي‌گشايد به يک برف آب هجرت غم چنان شد چه حاصل چون زمانه مي‌نپايد گرفتم در غمت عمري بپايم که از وصلت چه گويم هيچم آيد درين شبها دلم با عشق مي‌گفت فراقت گفت آري مي‌نمايد هنوز اين بر زبانش ناگذشته
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ز هجران تو جانم مي‌برآيد
ز هجران تو جانم مي‌برآيد
ز هجران تو جانم مي‌برآيد

شاعر : انوري

بکن رحمي مکن کاخر نشايدز هجران تو جانم مي‌برآيد
که مي‌کن حيله‌اي تا شب چه زايدفروشد روزم از غم چند گويي
به روز آخر چراغي مي‌ببايدسيه‌رويي من چون آفتابست
که از خونم فقعها مي‌گشايدبه يک برف آب هجرت غم چنان شد
چه حاصل چون زمانه مي‌نپايدگرفتم در غمت عمري بپايم
که از وصلت چه گويم هيچم آيددرين شبها دلم با عشق مي‌گفت
فراقت گفت آري مي‌نمايدهنوز اين بر زبانش ناگذشته


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط