غارت عشقت به دل و جان رسيد شاعر : انوري آب ز دامن به گريبان رسيد غارت عشقت به دل و جان رسيد نبوت آن نيز به پايان رسيد جان و دلي داشتم از چيزها عشق تو آخر به سر آن رسيد گفتم جاني به سر آيد مرا زانچه به من در غم هجران رسيد با تو چه سازم که چو افغان کنم کار فلان زود به افغان رسيد بشنوي افغانم و گويي به طنز نيم شبان دوش به کيوان رسيد رقعهي دردم ز تو بيچارهوار سوز فلان در تن بهمان رسيد گر تو تويي زود که خواهند گفت ...