اي جهان عدل را انصاف تو مالک رقاب

اي جهان عدل را انصاف تو مالک رقاب شاعر : انوري دين حق را مجد و گردون شرف را آفتاب اي جهان عدل را انصاف تو مالک رقاب پاي قهرت بسپرد مر باد را در زير آب دست عدلت خاک رابيرون کند از دست باد صولتت همچون زمين دايم گران دارد رکاب فکرتت همچون فلک دايم سبک دارد عنان پيش سنگ حلم تو چون باد خاک اندر شتاب پيش سير حکم تو چون خاک باد اندر درنگ وز شگرفي جرم کيوان شايدت ميخ طناب از بزرگي اوج گردون زيبدت سقف خيام در هر آن عزمي که تو نوک قلم کردي خضاب ...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي جهان عدل را انصاف تو مالک رقاب
اي جهان عدل را انصاف تو مالک رقاب
اي جهان عدل را انصاف تو مالک رقاب

شاعر : انوري

دين حق را مجد و گردون شرف را آفتاباي جهان عدل را انصاف تو مالک رقاب
پاي قهرت بسپرد مر باد را در زير آبدست عدلت خاک رابيرون کند از دست باد
صولتت همچون زمين دايم گران دارد رکابفکرتت همچون فلک دايم سبک دارد عنان
پيش سنگ حلم تو چون باد خاک اندر شتابپيش سير حکم تو چون خاک باد اندر درنگ
وز شگرفي جرم کيوان شايدت ميخ طناباز بزرگي اوج گردون زيبدت سقف خيام
در هر آن عزمي که تو نوک قلم کردي خضابرد و منعت حکم گردون راحنا بر کف نهد
چشمه‌ي فضل ترا ايام ننمايد سرابکشته‌ي قهر ترا تقدير ننمايد نشور
کبک را در مخلب شاهين و منقار عقابدست عدلت گر بخواهد آشيان داند نهاد
قوت مستي همي بيرون توان کرد از شرابدر جهان مصلحت با احتساب عدل تو
يک جهان را برده اندر سايه‌ي عدل تو خواباي ز استسلام انصاف تو جز بخت ترا
لاجرم بر آتش حسرت جگر دارد کبابدشمنت را آب ني از خاکساري در جگر
گر به گردون برشود همچون دعاي مستجابهمچو قارون در زمين پنهان کني بدخواه را
کز اثير اندر هواي تيره شب جرم شهاببرضمير خصم تو ياد تو همچون نان رود
عالمي از اضطرار و امتي از اضطرابز اتفاق راي تو با صدر دين آسوده گشت
در دماغ چرخ هست از خوي تو بوي گلابدر مذاق دهر هست از لطف تو طعم شکر
قوت دل زايد آري در طبيعت از جلابشد قوي‌دل دولت و دين از وفاق هر دو آن
ور نبودي دست او بخشش بماندي در نقابگر نبودي طبع تو دانش نماندي در جهان
فتنه پيش باس او همچون قصب در ماهتابچرخ پيش همت تو همچوباطل پيش حق
او ز بهر خدمت تو زندگاني و شبابتو ز بهر او همي خواهي بزرگي و شرف
ور براي تو نباشد او نخواهد جاه و آبگر براي او نباشد تو نخواهد صدر و قدر
دست جور از دهر ببريد اينت پيوند صوابتا بپيوستست دست عهدتان با يکدگر
هر حديثي کو بگويد نزد او يابد جوابگرچه استحقاق آن دارد که از سلطان وقت
اسب و طوق و جامه و فرمان و القاب خطابهم به اقبال تو مي‌يابد ز سلطان جهان
تازگيش آخر صبا مي‌بخشد و تري سحابگرچه گل بر بار چون بشگفت خود تازه بود
وي خيال راست‌بينت همنشين وحي ناباي زبان راست‌گويت هم حديث غيب صرف
تا بود مجبور سرد و گرم گيتي شيخ وشابتا بود مقدور سعد و نحس گردون خير و شر
عالم عمرت مباد از آفت گيتي خرابپايه‌ي قدرت مباد از گردش گردون فرود
سال عمرت همچو دور چرخ بيرون از حسابعرض پاکت همچو ذات عقل ايمن از فساد
نيک‌خواهت در دو عالم در ثنا و در ثواببدسگالت در دو گيتي در سقر باد و سفر


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط