اي زمان شهرياري روزگارت

اي زمان شهرياري روزگارت شاعر : انوري تا قيامت شهرياري باد کارت اي زمان شهرياري روزگارت باد ببر پيروزي و شاهي قرارت اي ترا پيروزي و شاهي مسلم گر دهي جايش کجا اندر جوارت اي به جايي کاسمان منت پذيرد جنبش گردون طفيل اختيارست هرکجا راي تو شد راضي به کاري بر سر ره نصرت اندر انتظارت هر کجا عزم تو شد جنبان به فتحي ناله‌ي دريا ز بذل بي‌شمارت خنده‌ي خنجر ز فتح بي‌قياست مهر بيعت بر زبان تا مور و مارت داغ طاعت بر سرين تا وحش و طيرت شير شادروان...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي زمان شهرياري روزگارت
اي زمان شهرياري روزگارت
اي زمان شهرياري روزگارت

شاعر : انوري

تا قيامت شهرياري باد کارتاي زمان شهرياري روزگارت
باد ببر پيروزي و شاهي قرارتاي ترا پيروزي و شاهي مسلم
گر دهي جايش کجا اندر جوارتاي به جايي کاسمان منت پذيرد
جنبش گردون طفيل اختيارستهرکجا راي تو شد راضي به کاري
بر سر ره نصرت اندر انتظارتهر کجا عزم تو شد جنبان به فتحي
ناله‌ي دريا ز بذل بي‌شمارتخنده‌ي خنجر ز فتح بي‌قياست
مهر بيعت بر زبان تا مور و مارتداغ طاعت بر سرين تا وحش و طيرت
شير شادروان و شير مرغزارتدر مقام سمع و طاعت هر دو يکسان
حزم پنهان و نفاذ آشکارتحق و باطل را که پيدا کرد و پنهان
بر در امروز امر کامکارتدي و فردا را به هم پيش تو آرد
بازيابي گر بجويي در کنارتهر مرادي کاسمان در جيب دارد
جز به استصواب راي هوشيارتنقش مقدوري نيارد بست گردون
کي تند تا عدل باشد يار غارتبر در کس عنکبوت جور هرگز
گر اجازت يافتي از پرده‌دارتپرده‌ي شب درگهت را پرده گشتي
ثابت ارکان‌تر ز حزم استوارتباره‌ي در هم نيارد کرد گيتي
تيز دندان‌تر ز رمح خصم خوارتافعي پيچان نشد در صف هيجا
فتنه‌سوزي را چو تيغ آبدارتاز دل خارا نيامد هيچ آتش
ملک را فربه کند کلک نزارتگنج را لاغر کند بذل سمينت
داند اين معني دل دريا عيارتکلک از دريا کمال خويش يابد
کلک آبستن به در شاهوارتلازم دست چو درياي تو زان شد
کشوري از ملک و جاه بي‌کنارتتابش خورشيد نتواند گرفتن
تا کجا تا آخر صف روز بارتچاوش اوهام نتواند رسيدن
شيرو و گاو آسمان روز شکارتدر درون پره افتد از برون ني
آنکه او ياري ندارد باد يارتشهريارا بخت يارت باد ني ني
در تتق يابد ز گرد کارزارتروز هيجا کاسمان سيارگان را
لرزه بر چرخ افکند چه؟ گيرودارترخنه در کوه افکند که؟ کر و فرت
حکم بدرابيلک گردون گذارتبر فلک دوزد به طنازي در آن دم
گاه کوشش ده سوار و صد سوارتدر عدد افزون نمايد در عمل ني
نز مدد از خنجر چون ذوالفقارتهر سوار از لشکر دشمن دو گردد
گر جدا افتد ز عفو بردبارتجوف دوزخ پر کند قهرت به يک دم
بگسلد حايل ز خصم خاکسارتسايه از قهر تو گر آگاه گردد
کشته‌اي را کايد اندر زينهارتجمع گردد جزو جزوش بار ديگر
پويه و جولان ز رخش راهوارتپشته چون هامون کند هامون چو پشته
گر بديدي در مصاف اسفنديارتبسکه بر سيمرغ و رستم بذله گفتي
هم تو داني اي سخنداني شعارتخسروا اينگونه شعر از بنده يابي
مي‌نگويم اي چو طوطي صدهزارتشاخ دانش مثل تو طوطي ندارد
باد صد ديوان سخن زو يادگارتگرچه از اين بنده يادت مي‌نيايد
دور دولت باد دايم روزگارتتا دوام روزگار از دور باشد
باد چون امروز و دي امسال و پارتگشته هر امروزت از دي ملکت افزون
اصل شادي جام باده بر يسارتاصل ماتم تيغ هندي در يمينت
حرز بازو باد حفظ کردگارتاي قوي بازو به حفظ دولت و دين


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط