خسروا گوهر ثناي ترا شاعر : انوري جز به الماس عقل نتوان سفت خسروا گوهر ثناي ترا روي از شرم راي تو بنهفت دي چو خورشيد در حجاب غروب راي عالي بر امتحان آشفت بيتي از گفته باز ميگفتم جان به جاروب هيبت تو برفت گردي ار عقل داشت صحن دماغ خرم اندر خلاف عجز بخفت نطقم اندر حجاب شرم بماند تا به باغ بديهه گل نشکفت حيرتم بر بديهه خار نهاد آشکارست اين سخن نه نهفت عذر مستي مگير و بيخردي چون تويي را ثنا تواند گفت؟ خود تو انصاف من بده چو مني...