دي از کسان خواجه بکردم يکي سوئال

دي از کسان خواجه بکردم يکي سوئال شاعر : انوري گفتم به خوان خواجه نشينند چند کس دي از کسان خواجه بکردم يکي سوئال از مهتران فرشته و از کهتران مگس گفتا به خوان خواجه نشيند دو کس مدام نه از آن مي که بود در خور پيمانه وطاس صاحبا به هر رهي يک قدري مي بفرست ساغر او کف دستست وصراحي کرياس زان مي بي‌شر و بي‌شور که بي‌سيمان را زين هردو يکي کار کن از هر چه کني بس خواهي که بهين کار جهان کار تو باشد يا فايده گير آنچ نداني ز دگر کس يا فايده ده آنچ بداني...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دي از کسان خواجه بکردم يکي سوئال
دي از کسان خواجه بکردم يکي سوئال
دي از کسان خواجه بکردم يکي سوئال

شاعر : انوري

گفتم به خوان خواجه نشينند چند کسدي از کسان خواجه بکردم يکي سوئال
از مهتران فرشته و از کهتران مگسگفتا به خوان خواجه نشيند دو کس مدام
نه از آن مي که بود در خور پيمانه وطاسصاحبا به هر رهي يک قدري مي بفرست
ساغر او کف دستست وصراحي کرياسزان مي بي‌شر و بي‌شور که بي‌سيمان را
زين هردو يکي کار کن از هر چه کني بسخواهي که بهين کار جهان کار تو باشد
يا فايده گير آنچ نداني ز دگر کسيا فايده ده آنچ بداني دگري را


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.