تاریخ معاصر ایران از زبان امام خمینی (ره) (1)
مطالب زیر حکایات تلخ و شیرینی است که از زبان امام خمینی در رابطه با تحولات تاریخ معاصر ایران نقل شده و منشأ همه آنها مجموعه «صحیفه نور» است. گرچه تمامی این مطالب در وقت خود طی 30 سال اخیر در مطبوعات و رسانههای گروهی منعکس شده است ولی بازخوانی آنها درسهای عبرتآموزی را یادآوری میکند که در بستر تاریخ رویدادهای کشورمان وجود دارد.
آن روز که در بالای تهران طیارهها راه افتاده بودند و مردم را میترساندند، من تهران بودم، خدا رحمت کند مرحوم شیخ حسین قمی را با ایشان در آن میدان شاهپور ایستاده بودیم، ایشان سبیلش را چاق کرده بود با کمال طمأنینه کأنه خبری نیست، من هم مثل او (یک کم بدتر) کانه خبری نیست.
این بیچارهها، این نظامیهایی که میگویند این قدر ما کذا هستیم و برای مملکت چه میکنیم، اینها وقتی که پای منافع و پای زورگویی هست اینطورند. خدا نکند که یک روزی یک ورقی برگردد، اول کسی که فرار کند همین نشاندارها هستند ولی ما هستیم الحمدالله این جا تا آخرش(1).
یکی همچو مردمی بودند، یک همچو مستبدهایی بودند. آن محمدعلی میرزایش را همه میشناختند چه آدم، چه جانوری بوده است، و دیگرانش هم همین طور.(3)
در قضیه عراق اگر چنانچه این مجاهدات علمای عراق نبود از دست میرفت... قضیه عراق را میرزای شیرازی دوم، این شخص عظیمالشأن، این شخص بزرگ، این شخص عالی مقام در علم و در عمل، این نجات داد. او حکم جهاد داد و آن وقت هم تبعیت کردند عشایر از علما، مثل حالا نبود، تبعیت میکردند، عشایر آمدند خدمت ایشان و ایشان حکم داد، حکم جهاد داد، جهاد کردند، کشته دادند، تا مستقل کردند عراق را، اگر نبود حالا ما اسیر بودیم، حالا ما هم جزو مستعمرة انگلستان بودیم، آن هم با جدیت علما واقع شد. این علمای عراق را که تبعید کردند به ایران، برای مخالفتی بود که با دستگاهها میکردند مرحوم آسیدابوالحسن و مرحوم آقا نائینی و مرحوم شهرستانی و مرحوم خالصی، اینها را که تبعید کردند از عراق به ایران، برای این بود که اینها برخلاف آنها صحبت میکردند، خلاف این دستگاهها حرف میزدند، از این جهت تبعید کردند و اینها را هم فرستادند به ایران که ما خودمان دیگر اینها را شاهدیم.
در زمان این مرد سیاهکوهی، در زمان این رضاخان قلدر نانجیب، یک قیام از علمای اصفهان بود، علمای اصفهان آمدند به قم و علمای بلاد هم از اطراف جمع شدند در قم و نهضت کردند. این نهضت را شکستند، اینها زور که نداشتند، آنها نهضت را شکستند، حالا با فریب یا با هر چی. یک نهضت، نهضت علمای خراسان بود، مرحوم آقازاده و مرحوم آسیدیونس و سایر علمای آن وقت، همه را گرفتند آوردند در حبس، در تهران و من خودم مرحوم آقازاده (رضوانالله علیه) را، آمیرزامحمود آقازاده (رضوانالله علیه) را دیدم که یک جایی نشسته بود بدون عمامه، با این که تحت مراقبت بود، یک جایی نشسته بود و کسی هم حق نداشت پیش او برود. ایشان را بدون عمامه میبردند توی خیابان به دادگستری و محاکمه میکردند، آن وقت هیچ خبری از این احزاب نبود، در این قیامهایی که اینها میکردند از این احزاب اصلاً خبری نبود، بودند اما مرده بودند.
یک نهضت هم از آذربایجان شد، مرحوم آمیرزاصادق آقا، مرحوم انگجی، اینها هم نهضت کردند، آنها را گرفتند بردند، مدتها در تبعید بودند که مرحوم آمیرزا صادق آقا بعد از آن هم که گفتند که شما آزادید، دیگر نرفت به آذربایجان؛ در صورتی که آذربایجان او را خیلی گرامی میداشتند، هیچ دیگر نرفت، در قم آمدند و تا آخر عمرشان در قم بودند و ما هم خدمتشان میرسیدیم.
مرحوم مدرس (رحمتالله) – خوب – من ایشان را هم دیده بودم، این هم یکی از اشخاصی بود که در مقابل ظلم ایستاد، در مقابل ظلم آن مرد سیاهکوهی، آن رضاخان قلدر ایستاد و در مجلس بود. ایشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ایشان با گاری آمد تهران، از قراری که آدم موثقی نقل میکرد، ایشان یک گاری آن جا خریده بود و اسبش را شاید خودش میراند تا آمد به تهران، آن جا هم یک خانه مختصری اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم، خدمت ایشان مکرر رسیدم، ایشان به عنوان طراز اول آمد، لکن طراز اول که اصلاً از اول مجلسش منتفی شد، بعد ایشان وکیل شد هر وقت هم که ایشان وکیل میخواست بشود، وکیل اول بود. ایشان در مقابل ظلم، تنها میایستاد و صحبت میکرد و اشخاص دیگری از قبیل ملکالشعرا و دیگران همه به دنبال او بودند، او بود که میایستاد و بر خلاف ظلم، بر خلاف تعدیات آن شخص صحبت میکرد. یک اولتیماتوم در همان وقت دولت روسیه فرستاد برای ایران و سربازانش هم تا قزوین آمدند و آنها از ایران (من حالا یادم نیست چه میخواستند، در تاریخ هست) یک مطلبی را میخواستند که تقریباً اسارت ایران بود و میگفتند باید از مجلس بگذرد، آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند که چه باید بکنند، ساکت که چه کنند، در یک مجلة خارجی نوشته است که یک روحانی با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: «حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان از بین ببریم خودمان را؟» رأی مخالف داد بقیه جرأت پیدا کردند و رأی مخالف دادند، رد کردند اولتیماتوم را، آنها هم هیچ غلطی نکردند.
بنای سیاسیون هم همین معناست که یک چیزی را تشر میزنند، ببینند طرف چه جوری است، اگر چنانچه طرف ایستاد مقابلشان، آنها عقب میروند و اگر چنانچه نه، آن بیچاره عقب رفت اینها هم جلو میآیند. حیوانات هم همینجورند، حیوانات هم همین خصوصیات را دارند که اول میآیند جلو ببینند این چه آدمی است، اگر این آدم ایستاد دستش را بلند کرد، فرار میکنند؛ اگر این فرار کرد دنبالش میدوند، این خوی حیوانی است. آن هم باز یک روحانی بود که در مقابل یک چنین قدرت بزرگ، یک چنین قدرت شوروی ایستاد و با آن دست لرزان گفت «حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان، خودمان را از بین ببریم؟» رأی مخالف داد، دیگران هم جرأت کردند رأی مخالف دادند، اینها ایستادند، این نهضت آخری هم که منتهی شد به 15 خرداد و این همه کشته دادند مردم، این همه در صف اولش اهل علم بودند، علما بودند، تا حالا هم دنبالهاش کشیده شده است، تا حالا هم، آن که بیشتر هیاهو میکند باز اهل علم است، البته دانشگاهی هم حالا داخل است، آنها هم داخلاند، سایر مردم هم به تبعیت علما میرفتند نه به تبعیت دیگران. علمای تهران را تقریباً اکثرشان را گرفتند حبس کردند، از خطبا، از علما گرفتند حبس کردند، چندین روز حبس بودند، زجر دیدند اینها.(4)
یک رشته از فشارهای زیاد دنبال همین اتحاد شکل بود. چقدرعلما را در این قضایا اذیت کردند، تبعید کردند، بعضی را کشتند و بهانه دومی که باز به تقلید از آتاتورک بیصلاحیت، آتاتورک مسلح غیرصالح باز انجام داد، قضیه کشف حجاب، با آن فضاحت بود. خدا میداند که به این ملت ایران چه گذشت در این کشف حجاب. حجاب انسانیت را پاره کردند اینها. خدا می داند که چه مخدراتی را اینها هتک کردند و چه اشخاصی را هتک کردند. علما را وادار کردند با سرنیزه که با زنهایشان – در مجالس جشن، یک همچو جشنی که با خون دل مردم با گریه تمام میشد – شرکت کنند. مردم دیگر هم به همین ترتیب، دسته دسته را دعوت میکردند و الزام میکردند که با زنهایتان باید جشن بگیرید. آزادی زن این بود که الزام میکردند، اجبار میکردند با سرنیزه و پلیس، مردم محترم را، بازرگانهای محترم را، علما را، اصناف را به اسم این که خودشان جشن گرفتند. در بعضی از جشنها (به اصطلاح خودشان) آن قدر گریه کردند مردم که اینها از آن جشن شاید اگر حیایی داشتند پشیمان میشدند.
یک رشته هم جلوگیری از منابر و جلوگیری از روضهخوانی و خطابه به هر عنوان. در تمام ایران شاید گاهی اتفاق افتاد که در روز عاشورا یک مجلس نباشد. بعضی ازاشخاصی که یک قدری مثلاً جرأت داشتند، نصف شب، آخر شب، سحر مجلس داشتند که اول اذان تمام بشود. همه ایران را از این فیض و از این که حتی ذکر مصیبتی بشود، ذکر حدیثی بشود محروم کردند. این جز این است که اسلحه در دست بیعقل بود؟ افاضل باید اسلحهدار باشند. اگر اسلحه در دست ناصالح باشد، آن وقت این مفاسد از آن پیدا میشود. آن جنایات و کشتار عامی که در مسجد گوهرشاد واقع شد، دنبال آن علمای خراسان را گرفتند آوردند به تهران حبس کردند، و بعضیشان را هم محاکمه کردند و بعضیشان را هم کشتند، برای این که اسلحه در دست بیعقل بود. علمای اصفهان، علمای آذربایجان، اینها به مجرد این که کلمهای گفتند، یک نهضتی کردند، اینها را گرفتند و تبعید کردند و بردند به جاهایی. علمای آذربایجان مدتها ظاهراً در سنقر بودند، مرحوم حاج میرزا صادق آقا رحمتهالله تا آخر هم نرفت تبریز.(5)
آن روزی که اعلیحضرت محمدرضاشاه خلف صدق اعلیحضرت رضاشاه آمد کاپیتولاسیون را برای اینها درست کرد، باز همین بساط بلند شد که ای چه خدمت بزرگی، چه خدمت بزرگی کردند.
این بیچاره مطبوعات، خوب اسیر سازمان امنیت بودند باید بنویسند، آنها دیکته کنند اینها بنویسند که چه خدمت بزرگی، دیگر از این خدمت بزرگتر نمیشد که اعلیحضرت کردند! چه کردند؟ این که او لغو کرد، ایشان اثبات کردند. در لغوش ما جشن باید بگیریم در اثباتش هم باید جشن بگیریم.
وضع یک مملکتی این طوری است که میگویند: خروس میگوید که من بیچاره را در عزاخانه سر میبرند، در عروسیخانه هم سر میبرند.(6)
منبع: www.dowran.ir
* * *
ما هستیم
آن روز که در بالای تهران طیارهها راه افتاده بودند و مردم را میترساندند، من تهران بودم، خدا رحمت کند مرحوم شیخ حسین قمی را با ایشان در آن میدان شاهپور ایستاده بودیم، ایشان سبیلش را چاق کرده بود با کمال طمأنینه کأنه خبری نیست، من هم مثل او (یک کم بدتر) کانه خبری نیست.
این بیچارهها، این نظامیهایی که میگویند این قدر ما کذا هستیم و برای مملکت چه میکنیم، اینها وقتی که پای منافع و پای زورگویی هست اینطورند. خدا نکند که یک روزی یک ورقی برگردد، اول کسی که فرار کند همین نشاندارها هستند ولی ما هستیم الحمدالله این جا تا آخرش(1).
* * *
همه را خفه کنید!
یکی همچو مردمی بودند، یک همچو مستبدهایی بودند. آن محمدعلی میرزایش را همه میشناختند چه آدم، چه جانوری بوده است، و دیگرانش هم همین طور.(3)
* * *
علماء پرچمدار مبارزه با استبداد
در قضیه عراق اگر چنانچه این مجاهدات علمای عراق نبود از دست میرفت... قضیه عراق را میرزای شیرازی دوم، این شخص عظیمالشأن، این شخص بزرگ، این شخص عالی مقام در علم و در عمل، این نجات داد. او حکم جهاد داد و آن وقت هم تبعیت کردند عشایر از علما، مثل حالا نبود، تبعیت میکردند، عشایر آمدند خدمت ایشان و ایشان حکم داد، حکم جهاد داد، جهاد کردند، کشته دادند، تا مستقل کردند عراق را، اگر نبود حالا ما اسیر بودیم، حالا ما هم جزو مستعمرة انگلستان بودیم، آن هم با جدیت علما واقع شد. این علمای عراق را که تبعید کردند به ایران، برای مخالفتی بود که با دستگاهها میکردند مرحوم آسیدابوالحسن و مرحوم آقا نائینی و مرحوم شهرستانی و مرحوم خالصی، اینها را که تبعید کردند از عراق به ایران، برای این بود که اینها برخلاف آنها صحبت میکردند، خلاف این دستگاهها حرف میزدند، از این جهت تبعید کردند و اینها را هم فرستادند به ایران که ما خودمان دیگر اینها را شاهدیم.
در زمان این مرد سیاهکوهی، در زمان این رضاخان قلدر نانجیب، یک قیام از علمای اصفهان بود، علمای اصفهان آمدند به قم و علمای بلاد هم از اطراف جمع شدند در قم و نهضت کردند. این نهضت را شکستند، اینها زور که نداشتند، آنها نهضت را شکستند، حالا با فریب یا با هر چی. یک نهضت، نهضت علمای خراسان بود، مرحوم آقازاده و مرحوم آسیدیونس و سایر علمای آن وقت، همه را گرفتند آوردند در حبس، در تهران و من خودم مرحوم آقازاده (رضوانالله علیه) را، آمیرزامحمود آقازاده (رضوانالله علیه) را دیدم که یک جایی نشسته بود بدون عمامه، با این که تحت مراقبت بود، یک جایی نشسته بود و کسی هم حق نداشت پیش او برود. ایشان را بدون عمامه میبردند توی خیابان به دادگستری و محاکمه میکردند، آن وقت هیچ خبری از این احزاب نبود، در این قیامهایی که اینها میکردند از این احزاب اصلاً خبری نبود، بودند اما مرده بودند.
یک نهضت هم از آذربایجان شد، مرحوم آمیرزاصادق آقا، مرحوم انگجی، اینها هم نهضت کردند، آنها را گرفتند بردند، مدتها در تبعید بودند که مرحوم آمیرزا صادق آقا بعد از آن هم که گفتند که شما آزادید، دیگر نرفت به آذربایجان؛ در صورتی که آذربایجان او را خیلی گرامی میداشتند، هیچ دیگر نرفت، در قم آمدند و تا آخر عمرشان در قم بودند و ما هم خدمتشان میرسیدیم.
مرحوم مدرس (رحمتالله) – خوب – من ایشان را هم دیده بودم، این هم یکی از اشخاصی بود که در مقابل ظلم ایستاد، در مقابل ظلم آن مرد سیاهکوهی، آن رضاخان قلدر ایستاد و در مجلس بود. ایشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ایشان با گاری آمد تهران، از قراری که آدم موثقی نقل میکرد، ایشان یک گاری آن جا خریده بود و اسبش را شاید خودش میراند تا آمد به تهران، آن جا هم یک خانه مختصری اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم، خدمت ایشان مکرر رسیدم، ایشان به عنوان طراز اول آمد، لکن طراز اول که اصلاً از اول مجلسش منتفی شد، بعد ایشان وکیل شد هر وقت هم که ایشان وکیل میخواست بشود، وکیل اول بود. ایشان در مقابل ظلم، تنها میایستاد و صحبت میکرد و اشخاص دیگری از قبیل ملکالشعرا و دیگران همه به دنبال او بودند، او بود که میایستاد و بر خلاف ظلم، بر خلاف تعدیات آن شخص صحبت میکرد. یک اولتیماتوم در همان وقت دولت روسیه فرستاد برای ایران و سربازانش هم تا قزوین آمدند و آنها از ایران (من حالا یادم نیست چه میخواستند، در تاریخ هست) یک مطلبی را میخواستند که تقریباً اسارت ایران بود و میگفتند باید از مجلس بگذرد، آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند که چه باید بکنند، ساکت که چه کنند، در یک مجلة خارجی نوشته است که یک روحانی با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: «حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان از بین ببریم خودمان را؟» رأی مخالف داد بقیه جرأت پیدا کردند و رأی مخالف دادند، رد کردند اولتیماتوم را، آنها هم هیچ غلطی نکردند.
بنای سیاسیون هم همین معناست که یک چیزی را تشر میزنند، ببینند طرف چه جوری است، اگر چنانچه طرف ایستاد مقابلشان، آنها عقب میروند و اگر چنانچه نه، آن بیچاره عقب رفت اینها هم جلو میآیند. حیوانات هم همینجورند، حیوانات هم همین خصوصیات را دارند که اول میآیند جلو ببینند این چه آدمی است، اگر این آدم ایستاد دستش را بلند کرد، فرار میکنند؛ اگر این فرار کرد دنبالش میدوند، این خوی حیوانی است. آن هم باز یک روحانی بود که در مقابل یک چنین قدرت بزرگ، یک چنین قدرت شوروی ایستاد و با آن دست لرزان گفت «حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان، خودمان را از بین ببریم؟» رأی مخالف داد، دیگران هم جرأت کردند رأی مخالف دادند، اینها ایستادند، این نهضت آخری هم که منتهی شد به 15 خرداد و این همه کشته دادند مردم، این همه در صف اولش اهل علم بودند، علما بودند، تا حالا هم دنبالهاش کشیده شده است، تا حالا هم، آن که بیشتر هیاهو میکند باز اهل علم است، البته دانشگاهی هم حالا داخل است، آنها هم داخلاند، سایر مردم هم به تبعیت علما میرفتند نه به تبعیت دیگران. علمای تهران را تقریباً اکثرشان را گرفتند حبس کردند، از خطبا، از علما گرفتند حبس کردند، چندین روز حبس بودند، زجر دیدند اینها.(4)
جنایات شاهانه!
یک رشته از فشارهای زیاد دنبال همین اتحاد شکل بود. چقدرعلما را در این قضایا اذیت کردند، تبعید کردند، بعضی را کشتند و بهانه دومی که باز به تقلید از آتاتورک بیصلاحیت، آتاتورک مسلح غیرصالح باز انجام داد، قضیه کشف حجاب، با آن فضاحت بود. خدا میداند که به این ملت ایران چه گذشت در این کشف حجاب. حجاب انسانیت را پاره کردند اینها. خدا می داند که چه مخدراتی را اینها هتک کردند و چه اشخاصی را هتک کردند. علما را وادار کردند با سرنیزه که با زنهایشان – در مجالس جشن، یک همچو جشنی که با خون دل مردم با گریه تمام میشد – شرکت کنند. مردم دیگر هم به همین ترتیب، دسته دسته را دعوت میکردند و الزام میکردند که با زنهایتان باید جشن بگیرید. آزادی زن این بود که الزام میکردند، اجبار میکردند با سرنیزه و پلیس، مردم محترم را، بازرگانهای محترم را، علما را، اصناف را به اسم این که خودشان جشن گرفتند. در بعضی از جشنها (به اصطلاح خودشان) آن قدر گریه کردند مردم که اینها از آن جشن شاید اگر حیایی داشتند پشیمان میشدند.
یک رشته هم جلوگیری از منابر و جلوگیری از روضهخوانی و خطابه به هر عنوان. در تمام ایران شاید گاهی اتفاق افتاد که در روز عاشورا یک مجلس نباشد. بعضی ازاشخاصی که یک قدری مثلاً جرأت داشتند، نصف شب، آخر شب، سحر مجلس داشتند که اول اذان تمام بشود. همه ایران را از این فیض و از این که حتی ذکر مصیبتی بشود، ذکر حدیثی بشود محروم کردند. این جز این است که اسلحه در دست بیعقل بود؟ افاضل باید اسلحهدار باشند. اگر اسلحه در دست ناصالح باشد، آن وقت این مفاسد از آن پیدا میشود. آن جنایات و کشتار عامی که در مسجد گوهرشاد واقع شد، دنبال آن علمای خراسان را گرفتند آوردند به تهران حبس کردند، و بعضیشان را هم محاکمه کردند و بعضیشان را هم کشتند، برای این که اسلحه در دست بیعقل بود. علمای اصفهان، علمای آذربایجان، اینها به مجرد این که کلمهای گفتند، یک نهضتی کردند، اینها را گرفتند و تبعید کردند و بردند به جاهایی. علمای آذربایجان مدتها ظاهراً در سنقر بودند، مرحوم حاج میرزا صادق آقا رحمتهالله تا آخر هم نرفت تبریز.(5)
خروس را هم در عزا سر میبرند و هم در عروسی
آن روزی که اعلیحضرت محمدرضاشاه خلف صدق اعلیحضرت رضاشاه آمد کاپیتولاسیون را برای اینها درست کرد، باز همین بساط بلند شد که ای چه خدمت بزرگی، چه خدمت بزرگی کردند.
این بیچاره مطبوعات، خوب اسیر سازمان امنیت بودند باید بنویسند، آنها دیکته کنند اینها بنویسند که چه خدمت بزرگی، دیگر از این خدمت بزرگتر نمیشد که اعلیحضرت کردند! چه کردند؟ این که او لغو کرد، ایشان اثبات کردند. در لغوش ما جشن باید بگیریم در اثباتش هم باید جشن بگیریم.
وضع یک مملکتی این طوری است که میگویند: خروس میگوید که من بیچاره را در عزاخانه سر میبرند، در عروسیخانه هم سر میبرند.(6)
پی نوشتها:
1. صحیفة نور، ج 1، ص 78 (25/2/1343).
2. احتمالاً احمدشاه موردنظر است.
3. صحیفة نور، ج 1، ص 260 (10/10/1356).
4. صحیفة نور، ج 1، صص 259-262 (10/10/1356).
5. صحیفة نور، ج 1، صص 268 و 269 (19/10/1356).
6. صحیفة نور، ج 3، ص 129 (21/8/1357).
منبع: www.dowran.ir