| شرمسار از گريز پايي خويش | | خجلم من ز بينوايي خويش |
| مينميرم ز غم، چه سنگدلم! | | وه! که از کار خود چه تنگدلم! |
| بختم آشفته شد، زيان کردم | | سود ديدم، سفر به آن کردم |
| هم ز من بر من اين زيان آمد | | دلم از کار تن به جان آمد |
| آه! ازين جان سخت پيشاني! | | جگرم خون شد از پريشاني |
| من کجا ميروم؟ که آه از من! | | گشته چندين ورق سياه از من |
| تا ازو خود کسي شمار کند | | تنگدستي چو من چه کار کند؟ |
| دست من گير، تا به راه افتم | | بيچراغ تو من به چاه افتم |
| غير ازين اشک و روي زردم نيست | | جز عطاي تو پايمردم نيست |
| چون تو گفتي: بخواه، ميخواهم | | از تو عذر گناه ميخواهم |
| آمدم بر درت من درويش | | دست حاجت کشيده، سر در پيش |
| ورنه اسباب نااميدي هست | | مگرم رحمت تو گيرد دست |
| که ز کردار خويش بر هيچم | | چکند عذر پيچ بر پيچم؟ |
| بتوانم، به من چو بنمودي | | نتوانستم آنچه فرمودي |
| ور بسوزي، سزاي آن دارم | | گر ببخشي تو، جاي آن دارم |
| مهل از دستمان، که افتاديم | | غم ما خور، که از غمت شاديم |
| به در آييم ازين شب تاري | | گر چراغي به راه ما داري |
| چه نهد کس که نانهادهي تست؟ | | ما چه داريم کان ندادهي تست؟ |
| دستگاهي فرست از آن گنجم | | به عنايت علاج کن رنجم |
| مدوان، چون پياده مييم | | دست و دامن گشاده مييم |
| چون نشينم؟ که دستگاهم نيست | | چون گريزم؟ که پاي راهم نيست |
| چه توان کرد؟ چونکه خود کردم | | گر چه دانم که نيک بد کردم |
| راه گم کردهام، براهم کش | | قلمي بر سر گناهم کش |
| جاودان خط زندگيم دهي | | گر تو توفيق بندگيم دهي |
| گردنم پر کن از حمايل خود | | دل من خوش کن از شمايل خود |
| خاکپاي سگان خويشم خوان | | کام من پيش تست، پيشم خوان |
| همدم صدق ساز جانم را | | با وفا عقد کن روانم را |
| که من امشب نميروم در ده | | دير شد، ساغر ميم درده |
| تا به پايان برم سر رشته | | ميدوم در پي تو سرگشته |
| تو فرستادهاي، تو باز آرم | | من ازين دو رهي به آزارم |
| نغز داني تو کمتر از نغزي | | چون نهشتند در سرم مغزي |
| کرد بازم بدين تهي دستي | | عشق و ديوانگي و سرمستي |
| جان و تن را تو دل نوازنده | | اي خرد را تو کار سازنده |
| گم شد اندر ره تو معرفتم | | در صفات تو محو شد صفتم |
| از در خويشتن مکن دورم | | روشنايي ببخش از آن نورم |
| زيت اين شيشه در چراغم ريز | | رشحهي نور در دماغم ريز |
| راه يابم چو راه بر باشي | | تا ببينم چو در نظر باشي |
| ننمايي، کجا توانم ديد؟ | | بنمايي،چرا ندانم ديد؟ |
| همچنان در هبوط اين چاهم | | گر چه شد مدتي که در راهم |
| تا مگر پرده را براندازي | | از پس پرده ميکنم بازي |
| حلقهاي ساختم ز چنبر پشت | | بر درت بيادب زدم انگشت |
| ميزنم آه و اشک ميريزم | | تا ز در حلقه را در آويزم |
| مگر آري دگر به راهم تو | | بتو ميپويم، اي پناهم تو |
| دست من گير و در پناه آرش | | سرم از راه شد، به راه آرش |
| پردهي عفو پيش کارم کش | | زين خيالات بر کنارم کش |
| چو تو دارم دگر چه ميخواهم؟ | | با مني درد سر چه ميخواهم؟ |
| چه ببينم دگر؟ که ديده نشد | | کرمت چون ز من بريده نشد |
| تو به چوب خودم بکن ادبي | | بيخود ار زانکه باختم ندبي |
| به سر خود چه گردم از چپ و راست؟ | | با چنين داغ بندگي، که مراست |
| اگر چه کاري نيامد از من نغز | | از تو گشت استخوان من پر مغز |
| متصل کن به عنصر پاکم | | باد نخوت برون کن از خاکم |
| به شبم زين وجود بگريزان | | روشنم کن چو روز شبخيزان |
| مرغ انديشه را بريزد بال | | چون بر انديشم از تو اندر حال |
| باز پرسي ز من؟ محالست اين | | تو بجويي مرا؟ خيالست اين |
| وان وجود اندرين عدم چه کند؟ | | تا حدوث مرا قدم چه کند؟ |
| و آب رويي، که بود، ريختهام | | دير شد کز دکان گريختهام |
| چون تو باشي، هر آنچه بايد هست | | از براي تو در تو دارم دست |
| که در آرم به سلک نزديکان | | کردگارا، به حرمت نيکان |
| به نياز و طمع مرنجانم | | ريشهي آز بر کش از جانم |
| در نفاذ سخن دليرم کن | | از شراب حضور سيرم کن |