آب کارت مبر، که گردي پير

آب کارت مبر، که گردي پير شاعر : اوحدي مراغه اي کار اين آب را تو سهل مگير آب کارت مبر، که گردي پير راستي روغن چراغ تو اوست بهترين ميوه‌اي ز باغ تو اوست خاطرت کند و چشم خيره شود او نماند چراغ تيره شود هر دمش در فضاي فرج مريز به فريب دل خيال انگيز سيل آشوب بر مينگيزان پيش اين ناودان خونريزان و اينچنين آب را به باد مده آتش شهوتش به ياد مده در کمر سيم و در ترازو سنگ در سرت اوست عقل و در رخ رنگ اوست آبي که زرع ازو خيزد اصل ازو بود...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آب کارت مبر، که گردي پير
آب کارت مبر، که گردي پير
آب کارت مبر، که گردي پير

شاعر : اوحدي مراغه اي

کار اين آب را تو سهل مگيرآب کارت مبر، که گردي پير
راستي روغن چراغ تو اوستبهترين ميوه‌اي ز باغ تو اوست
خاطرت کند و چشم خيره شوداو نماند چراغ تيره شود
هر دمش در فضاي فرج مريزبه فريب دل خيال انگيز
سيل آشوب بر مينگيزانپيش اين ناودان خونريزان
و اينچنين آب را به باد مدهآتش شهوتش به ياد مده
در کمر سيم و در ترازو سنگدر سرت اوست عقل و در رخ رنگ
اوست آبي که زرع ازو خيزداصل ازو بود و فرع ازو خيزد
تيغ آبي چنين به مشت تو بسآب روي تو آب پشتت و بس
پخته کن کار، اگر نه خام بودمهل اين نطفه، گر حرام بود
ندهد فرج را ز نسل فرجنطفه از لقمه‌ي حرام و حرج
چه طمع ميکني به نطفه‌ي زشت؟گندم بد نمي‌تواني کشت
صحبت او عذاب هر احديفرج گورست و اندرو لحدي
زنده زان بي‌کفن بگور افتادآلتش شهوت تو کور افتاد
خاصه در وحشت چنان گوريچه بزايد خود از چنان کوري؟
نام خود بد مکن به زور، اي دلزنده‌ي خود مکن به گور، اي دل
ورنه خر در خلاب ميرانيراست کن ره چون آب ميراني
اگر از بهر نسل خواهي خفتزن ناپارسا مگير به جفت
بدنهادست و بد به بار آيدکه پسر دزد و نابکار آيد
آنچه شيرويه کرد با پرويزکند انديشه با تو روز ستيز
خنجرش را پدر نيام افتادشير شيرويه چون حرام افتاد
همه در گردن پدر باشدهر ستم کز چنين پسر باشد
پدرش را دعاي بد در پياو ز خود در عذاب و خلق از وي
گرگ پرورده‌اي چه خواهد کرد؟زو چه رنجي که دسترنج تو خورد
زانکه آب خطا تو سنجيديبه خطا از پسر برنجيدي
بره گرگي نمود، زاده‌ي تستقند تلخي فزود، داده‌ي تست
جو بکاري، عدس نيارد بارپنبه کشتي، طمع به ماش مدار
خوبي از وي چه چشم داشته‌اي؟آنکه او را تو زشت کاشته‌اي
در سپيدي سياهي آرد دودتخم بد در زمين شوره چه سود؟
آدمي هم جزين عطا ندهدجو و گندم چو بر خطا ندهد
که ز خاميست آن گشادن شيربايد انديشه هم به دادن شير
شير بدکاره خود بتر باشدشير بد خلق تخم شر باشد
مزد مزدور جويي و استادتو که گر خانه‌اي نهي بنياد
آجر و سنگ و خشت و خاک و درختپس به دست آوري زميني سخت
وانگهي خشت و گل فرو ريزيساعتي خوبتر برانگيزي
بار اين جمله مي‌نهي بر دلچو به کاخي که ميکني از گل
آلت و اختيار بد مپسنددر اساس نتيجه و فرزند
رنج جان و بلاي تن باشدورنه فرزند خانه کن باشد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.