يافت گيتي بر شه يونان قرار | | چون به تدبير حکيم نامدار |
خارجش نگذاشت از زير نگين | | يک نگينوار از همه روي زمين |
شيوهي نعمتشناسي پيشه کرد | | شه شبي در حال خويش انديشه کرد |
هر چه از اسباب دولت جست، يافت | | خلعت اقبال بر خود چست يافت |
از پس رفتن، بود او را خلف | | غير فرزندي که از عز و شرف |
گفت با داناي حکمتپيشه، راست | | در ضمير شه چون اين انديشه خاست |
آفرين بادا! بر اين انديشهات! | | گفت: اي دستور شاهي پيشهات! |
جز به جان فرزند را پيوند نيست | | هيچ نعمت بهتر از فرزند نيست |
زنده از فرزند ماند نام مرد | | حاصل از فرزند گردد کام مرد |
خاک تو چون مردهاي، گلشن بدوست | | چشم تو تا زندهاي روشن بدوست |
پايت او باشد، اگر ماني به جاي | | دستت او گيرد، اگر افتي ز پاي |
عمرت از ديدار او يابد نوي | | پشت تو از پشتياش گردد قوي |
خاصه، گويي بهر قهر دشمن است | | دشمنت را شيوه از وي شيون است |