عرصهي آمال من گلشن به توست | | «ديدهي اقبال من روشن به توست |
تا گلي چون تو، به دست آوردهام | | سالها چون غنچه دل خون کردهام |
خنجر خار جفا بر من مکش! | | همچو گل از دست من دامن مکش! |
وز براي توست تختم زير پاي | | در هواي توست تاجم فرقساي |
افسر دولت ز فرق خود منه! | | رو به معشوقان نابخرد منه! |
تخت شوکت را به پشت پا مزن! | | دست دل در شاهد رعنا مزن! |
رخش زير ران به ميدان تاختن | | منصب تو چيست؟ چوگان باختن |
پهلوي سيمينبران کردن نشست | | ني گرفتن زلف چون چوگان به دست |
وز تن گردان شوي گردنفکن، | | در صف مردان روي شمشير زن، |
پيش شمشير زني گردن نهي | | به که از گردان مردافکن جهي |
ورنه خواهم زين غم افتادن ز پاي | | ترک اين کردار کن! بهر خداي |
شرم بادت کافکني از پا مرا» | | سالها بهر تو ننشستم ز پا |
بحر طبع او ز گوهر جوش کرد | | چون سلامان آن نصيحت گوش کرد، |
خاک پاي تختفرساي توام | | گفت: «شاها! بندهي راي توام |
ليکن از بيصبري خويشام ملول | | هر چه فرمودي به جان کردم قبول |
صبر بر فرمودهات مقدور من | | نيست از دست دل رنجور من |
در خلاصي زين بلا پيچيدهام | | بارها با خويش انديشيدهام |
جان من در ناله و آه آمدهست | | ليک چون يادم از آن ماه آمدهست، |
کردهام روي از دو عالم سوي او | | ور فتاده چشم من بر روي او |
نه نصيحت مانده بر يادم نه پند!» | | در تماشاي رخ آن دلپسند |
شد حکيم اندر نصيحت سخت کوش | | چون شه از پند سلامان شد خموش |
آخرين نقش بديع کلک کن! | | گفت: کاي نوباوهي باغ کهن! |
خويش را! کز هر چه گويم برتري | | قدر خود بشناس و مشمر سرسري |
حرف حکمت بر دل پاکت سرشت | | آنکه دست قدرتش خاکت سرشت، |
روي در معني کن اين آيينه را! | | پاک کن از نقش صورت سينه را! |
غرق نور معرفت آيينهات | | تا شود گنج معاني سينهات |
بيش ازين در صحبت شاهد مکوش! | | چشم خويش از طلعت شاهد بپوش! |
وز حريم عافيت بيرون مشو! | | بر چنين آلودهاي مفتون مشو! |
برفراز چرخ بودت کوکبه | | بودي از آغاز عاليمرتبه |
در حضيض خاک بندت ساخته | | شهوت نفسات به زير انداخته |
بوي حکمت بر مشام او وزيد | | چون سلامان از حکيم اينها شنيد |
صد ارسطو زير فرمان تو باد! | | گفت: «اي جان فلاطون از تو شاد |
کمترين شاگرد در گاه توام! | | من نهاده روي در راه توام! |
در قبول آن به جان بشتافتم | | هر چه گفتي عين حکمت يافتم |
کاختيار کار بيرون از من است!» | | ليک بر راي منيرت روشن است |