قافيهسنجان چو در دل زنند شاعر : جامي در به رخ تيرهدلان گل زنند قافيهسنجان چو در دل زنند پشت برين دير سپنجي کنند روي چو در قافيهسنجي کنند کوه ببرند و پي کان شوند تن بگذارند و همه جان شوند لل عمان همه همسنگ نيست گوهر اين کان همه يکرنگ نيست هر چه بيابي به از آن ميطلب! گوهر و لعل از دل کان ميطلب! بهطلبي کن که به از به بسي است هر که به خس کرد قناعت، خسي است کي رسد از نظم تو بوي بهي ناشده از خوي بدت دل تهي در سخن آيد اثر آن...