ميشد اندر حشم حشمت و جاه شاعر : جامي پادشاوار وزيري بر راه ميشد اندر حشم حشمت و جاه موکبش ناظم عالي گهران گرد او حلقه، مرصع کمران چشم نظارگيان مست نظر ديدن حشمت او باده اثر بانگ برداشت که: «اين کيست؟ اين کيست؟» هر که آن دولت و شوکت نگريست گفت: «تا چند که اين کيست؟» آخر؟ بود چابکزني آنجا حاضر کرده در کوکبهي دوران جاي راندهاي از حرم قرب خداي مبتلا گشته به اين زينت و زيب خورده از شعبدهي دهر فريب ماندهاي از همه محروم به هيچ...