مانده در حبس گرفتاري را، | | شحنهاي گفت که عياري را |
بر سر جمع، سياست کردند | | بند بر پاي، برون آوردند |
ليک بر نمد از او شعلهي آه | | شد ز بس چوب، چو انگشت سياه |
پيش ياران ز دهان کرد برون، | | رخت از آن ورطه چو آورد برون |
بلکه ماهي شده چند استاره | | درم سيم، به چندين پاره |
بدر کامل شده چون پروين چيست؟ | | محرمي کرد سالش کاين چيست؟ |
زير دندان من اين درهم سيم | | گفت جا داشت در آن محفل بيم |
که بدو چشم دلم ناظر بود | | در صف جمع مهي حاضر بود |
شرمم آمد ز جزع ناکي خويش | | پيش وي با همه بيباکي خويش |
بس که در صبر فشردم دندان، | | اندر آن واقعه خندان خندان |
سکهي درهم صبرم نو شد | | زير دندان درمم جوجو شد |
عاقبت همچو شکر شيرين است | | صبر اگر چند که زهر آيين است |
کخر کار شود چشمهي نوش | | مکن از تلخي آن زهر خروش |