بيخبر خفته چو کوران و کران! | | اي درين خوابگه بيخبران! |
ميرسد بانگ سرود از همه جاي | | سر برآور! که درين پردهسراي |
قمري از سرو سهي زمزمهساز | | بلبل از منبر گل نغمهنواز |
از نوا گشته جلاجل زن شوق | | فاخته چنبر دف کرده ز طوق |
نه مريد از دم او جسته نه پير | | لحن قوال شده صومعهگير |
داده از منزل مقصود نشان | | مطرب از مصطبهي دردکشان |
فتح کرده همه ابواب فتوح | | بادني بر دل مستان صبوح |
کودک آساست، بر آورده خروش | | عود خاموش ز يک مالش گوش |
راه صد دل به يک گهنگ زده | | چنگ با عقل ره جنگ زده |
به يکي کاسه شده مست رباب | | تائب کاسه شکسته ز شراب |
نوبتي، مقرعه بر کوسزنان | | پير راهب شده ناقوسزنان |
کرده بر خفتهدلان پردهدري | | بانگ برداشته مرغ سحري |
کرده صد مرده به يا حي زنده | | موذن از راحت شب دل کنده |
کوه در رقص ازين صوت و صدا | | چرخ در چرخ ازين بانگ و نوا |
شوق را سلسلهجنباني کن! | | ساعي ترک گرانجاني کن! |
گام زن شو به سوي کشور دل! | | بگسل از پاي خود اين لنگر گل! |
دامن از طينت آدم افشان! | | آستين بر سر عالم افشان! |
چاک در خرقهي سالوس انداز! | | سنگ بر شيشهي ناموس انداز! |
بجه از جسم به آهنگ سماع! | | نغمهي جان شنو از چنگ سماع! |
رو نهاده به کمال از نقصاند | | همه ذات جهان در رقصاند |
دامن افشان ز سر جاه و جلال! | | تو هم از نقص قدم نه به کمال! |