گر مدعي نه‌اي غم جانان به جان طلب

گر مدعي نه‌اي غم جانان به جان طلب شاعر : خاقاني جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب گر مدعي نه‌اي غم جانان به جان طلب برگ هوا بساز و نثار از روان طلب خون خرد بريز و ديت بر عدم نويس دل و اشکاف و ياسح او در ميان طلب دي ياسجي ز ترکش جانانت گم شده است از نيستي در آينه‌ي دل نشان طلب گر نيست گشتي از خود و با تو توئي نماند بس کن حديث يافت طلب را به جان طلب تا از طلب به يافت رسي سالهاست راه بر دل سوار گرد و فلک در عنان طلب خاقانيا پياده شو از جان...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گر مدعي نه‌اي غم جانان به جان طلب
گر مدعي نه‌اي غم جانان به جان طلب
گر مدعي نه‌اي غم جانان به جان طلب

شاعر : خاقاني

جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلبگر مدعي نه‌اي غم جانان به جان طلب
برگ هوا بساز و نثار از روان طلبخون خرد بريز و ديت بر عدم نويس
دل و اشکاف و ياسح او در ميان طلبدي ياسجي ز ترکش جانانت گم شده است
از نيستي در آينه‌ي دل نشان طلبگر نيست گشتي از خود و با تو توئي نماند
بس کن حديث يافت طلب را به جان طلبتا از طلب به يافت رسي سالهاست راه
بر دل سوار گرد و فلک در عنان طلبخاقانيا پياده شو از جان که دل توراست
ميدان اين براق برون از جهان طلباقطاع اين سوار وراي خرد شناس


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط