گر مدعي نهاي غم جانان به جان طلب شاعر : خاقاني جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب گر مدعي نهاي غم جانان به جان طلب برگ هوا بساز و نثار از روان طلب خون خرد بريز و ديت بر عدم نويس دل و اشکاف و ياسح او در ميان طلب دي ياسجي ز ترکش جانانت گم شده است از نيستي در آينهي دل نشان طلب گر نيست گشتي از خود و با تو توئي نماند بس کن حديث يافت طلب را به جان طلب تا از طلب به يافت رسي سالهاست راه بر دل سوار گرد و فلک در عنان طلب خاقانيا پياده شو از جان...