بر ديده ره خيال بستي

بر ديده ره خيال بستي شاعر : خاقاني در سينه به جاي جان نشستي بر ديده ره خيال بستي در کام دلم نفس شکستي وز غيرت آنکه دم برآرم کامروز به تير غمزه خستي مرهم به قيامت است آن را تب‌هاي نياز من نبستي تا خون نگشادم از رگ جان در نيمه‌ي ره رسن گسستي از چاه غمم برآوريدي هشيار نه‌اي مگر که مستي ديوانه کني و پس گريزي هجران تو آردم به پستي گر وصل توام دهد بلندي ما و غم عشق و تنگ‌دستي تو پاي طرب فراخ مي نه و امانمت آنچنان که هستي نگذاري...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بر ديده ره خيال بستي
بر ديده ره خيال بستي
بر ديده ره خيال بستي

شاعر : خاقاني

در سينه به جاي جان نشستيبر ديده ره خيال بستي
در کام دلم نفس شکستيوز غيرت آنکه دم برآرم
کامروز به تير غمزه خستيمرهم به قيامت است آن را
تب‌هاي نياز من نبستيتا خون نگشادم از رگ جان
در نيمه‌ي ره رسن گسستياز چاه غمم برآوريدي
هشيار نه‌اي مگر که مستيديوانه کني و پس گريزي
هجران تو آردم به پستيگر وصل توام دهد بلندي
ما و غم عشق و تنگ‌دستيتو پاي طرب فراخ مي نه
و امانمت آنچنان که هستينگذاري اگر چنين که هستم
خود بيني و خويشتن پرستيخاقاني را نشايي ايراک


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط